بخش ۱۶۶ - صیادی که با رفیق خود از پی صید رفتند
روستایی مست قمصر نام او
سبز و خرم هم در و هم بام او
راستی از مردم آن روستا
این حکایت کرد روزی مرمرا
کاندرین رستا یکی صیاد بود
چابک و چالاک نیک استاد بود
با رفیقی روزی از بهر شکار
شد برون از ره به سمت کوهسار
همچو خوبان عراقی هر طرف
بهر صیدی تیر و پیکانشان بکف
گرچه بر کفشان کمان تیر بود
مرغ دلشان صید هر نخجیر بود
آهویی در پای کوهی یافتند
تیر بر کف سوی او بشتافتند
یا غزال الحی یا ظبی الحمی
انت فی البیداء ترعی بالهواء
یا غزالی انت ترعی بالدلال
تبتغی الخضراء والماء الزلال
انظر الصیاد یعدو فی قفاک
طایر السهم یطیر فی هواک
هان و هان ای آهوی دشت ختا
ای غزال شاخ و سم زرین ما
مست و سرخوش در میان لاله زار
می چری اندر کنار جویبار
در کمین تو بسی صیاد هست
گر تورا نی یاد او را یاد هست
از بلای تیرشان پرهیز کن
بر فراز کوه عزت خیز کن
کوه عزت چیست کنج عزلتی
از بد و از نیک عالم خلوتی
جان بابا راست می گویم سخن
بر سر هر ره بود صد راهزن
در سر هر کوچه ای صیادهاست
مسجد و محراب پر شیادهاست
گر بیابان پر ز دزد ابتر است
دزد شهر از دزد صحرا بدتر است
در بیابان جامه و نان می برند
در میان شهر ایمان می برند
هر دکان بنشسته صیادی کمین
صید جویان از یسار و از یمین
بر فراز منبر آن شیوا زبان
هست صیادی و تیرش در دهان
هم به محراب آن امام پر اوند
سجه اش دامست و دستارش کمند
هر که می آید به شهر ای خوش خرام
جمله صیادند از خاص و عوام
چون سپیده سر زند از کوهسار
جمله برخیزند از بهر شکار
جیب و دامنشان پر از دام و تله
هر طرف گردند بهر چلچله
دام چبود این نگاه گرمشان
گردن کجشان زبان نرمشان
دام چبود بوسشان و لوسشان
خنده و روهای پر سفروسشان
این سلام ناشتای تندشان
آستین نو جوال قندشان
دام چبود مسجد و محرابشان
این نماز و وعظ و آب و نانشان
جبه و عمامه و تحت الحنک
در تشهدها نشستن بر ورک
این امامت می کند آن اهتمام
این کشد او را و آن این را به دام
کوچه و بازار و دشت ای ارجمند
دام در دام و کمند اندر کمند
خویش را هر شب دهم تا صبح پند
هین نیفتی بامدادان در کمند
سر برون ناورده از خلوت هنوز
صد لویش افزون فتادستم به پوز
پا برون ننهاده صبح از آستان
گشته بر پایم دو صد دام استوان
آن دو صیاد الغرض تیغ آختند
جانب آهوی مسکین تاختند
تیر افکندند آهو رم گرفت
شد به کوه و ترک اسپرغم گرفت
همچو عنقا جانب سنگار رفت
رو به سوی گنبد دوار رفت
کوه نی خرطوم پیل چرخ پیر
بد سرش تا سینه نافش زمهریر
نردبان آسمان هفتمین
خم ز ثقل بار آن پشت زمین
آن دو صیاد از پی آن پویه ساز
صید جویان از نشیب و از فراز
از پی آهو بر آن که بر شدند
زآنچه در وهم آیدت برتر شدند
کوه پیمودند تا هنگام شام
اوفتادند اندران در چام چام
راه باریک و شب تاریک تار
قله کوه و نهیب تندبار
نی دلیلی تا نماید راهشان
نی چراغی جز شرار آهشان
در کمرگاهی شدند آنجا مقیم
با هزاران ترس و لرز و خوف و بیم
چون سر از مشرق برآورد آفتاب
خویش را دیدند در صد پیچ و تاب
راه بس باریک چون موی میان
یک وجب بل کمترک پهنای آن
تا نشیب کوه زانجا صد طناب
تا به بالا آنچه ناید در حساب
گر به بالا بنگری افتد کلاه
ور به پایین کی رسد مد نگاه
راه باریک و هزاران تاب و پیچ
نی ز انجامش خبر دارند هیچ
دست از جان شسته در حبل الورا
ره سپردندی به انگشتان پا
این یکی در پیش آن از پس روان
دل پر از هول و زبان لاحول خوان
شد پلنگی ناگهان پیدا ز دور
کامدی بالا و غریدی چه صور
آمدی تا در بر آن رهروان
بسته شد ره هم بر ایشان هم بر آن
گر سر مویی شدی کج هر کدام
می ندیدی کس الی یوم القیام
ایستادند آن دو صیاد و پلنگ
روبروی یکدگر در راه تنگ
مدتی در یکدگر نگریستند
مامشان بر حالشان بگریستند
همچو آن بیچاره مرد محتضر
کش ابویحیی بود پیش نظر
عاقبت زایشان یکی لب باز کرد
با پلنگ این گفتگو آغاز کرد
کای شه دشت و امیر کوهسار
ای تو بر شیران و میران شهریار
ما دو تن از دوستان حیدریم
شیر حق را بنده ایم و چاکریم
چاکران شیر یزدانیم ما
اندر اینجا زار و حیرانیم ما
امت شیر خدا عزوعلا
ره بده ما را درین کوه بلا
گر تو هستی گربه ی شیر خدا
ما سگ اوئیم راهی ده به ما
خواجه تاشانیم در درگاه او
ره بده ما را بحق جاه او
این سخن را چون شنید آن جانور
در چپ و در راست افکند او نظر
پس دو پنجه کرد بر کوه استوار
خویش را آویخت اندر کوهسار
پنجه زد بر سنگی و شد سرنگون
خویش را آویخت آنجا واژگون
سرنگون شد ره به صیادان گذاشت
پس گذشت آنکو در اول جای داشت
چونکه آمد بگذرد آن دو یمین
ناجوانمردی گرفتش آستین
با نخستین گفت سوی من نگر
بین چسان می افکنم این جا نور
گفت جانا ناجوانمردی مکن
کادمی را افکند از بیخ و بن
ای ستمگر تیشه بیحد می زنی
تیشه ها بر ریشه خود می زنی
ای ستمگر ریشه خود را مکن
تیشه ها بر ریشه مردم مزن
ای که بردی تیشه تا بالای سر
می زنی بر پای خود آهسته تر
بند آن ناصح در آن راهی نکرد
ترک بدخویی و گمراهی نکرد
چون محاذی گشت با آن بیزبان
چوب دستی کوفت بر چنگال آن
شد رها چنگش ز دامان حجر
سرنگون می رفت این المستقر
بر کمر می خورد کوه و سنگ تیز
شد سراپای وجودش ریز ریز
مردمی اندر نهان آن پلنگ
بد نهان اندر چو آتش جوف سنگ
در نهاد آن پلنگی و سگی
ناجوانمردی و ظلم بدرگی
ای بسا درنده گرگ دیوخو
ای لباس آدمی بنموده زو
گرگهای آدمیزاد ای پسر
باشد از گرگ بیابانی بتر
آن برد از گله گاهی یک دبر
این به یکدم می خورد هفتصد شتر
آن ز میشی دنبه ای گر می کند
این شتر با بار در حلق افکند
آن پلنگ مرد و با آن خیره مرد
بین که دست انتقام حق چه کرد
آمد او با یار خود از که فرود
بر لب یک چشمه بنشستند زود
دست و رو شستند با هم در طرب
کان ستمگر گفت یا ویل و کرب
هر دو چشمش خود گرفته با دو کف
می دوید از تاب و درد از هر طرف
سر همی زد بر زمین با درد چشم
تا برون از کاسه افتادش دو چشم
پنجه اش بی پنجه ای را زور کرد
دست غیرت هر دو چشمش کور کرد
ای ستمگر هان و هان بیدار باش
اندکی آهسته زین هنگار باش
کاه مظلومان بهنگام سحر
آسمان را بشکند پشت و کمر
در سحرگه آنکه آهی می کند
کی ملک شه با سپاهی می کند
از شکست دل بترس ای چیردست
کان به جان صد درست آرد شکست
با ضعیفان پنجه در پنجه مکن
پنجه و بازوی خود رنجه مکن
پنجه ی او گر بپیچی دادگر
پیچدت بازو و دست و پا و سر
گفت با فرزند خود آن برزگر
ندروی جز آنکه کشتی ای پسر
این عملهای تو تخمست ای قوی
بردهد روزی و آن را بدروی
این ستمها تخم مزرع روزگار
می دهد این تخم روزی برگ و بار
آه مظلوم آفتاب تیرماه
می رساند زود باران گیاه
ورنه دوران می رساند بار تو
پر کند از بار تو انبار تو
ناله ی مظلوم نفخ آتش است
آتش از آن نفخ تیز و سرکش است
زین دمیدن این شرر سرکش بود
پنبه زار جانت پر آتش بود
ورنه روزی این شرر خود سرکشد
خانمانت را همه در بر کشد
زآنچه میکاری در این دشت ای عمو
می نگردد یاوه یک ارزن ازو
حبه حبه خوشه ها آرد سترگ
خوشه خوشه خرمنی گردد بزرگ
پرده داریهای دار امتحان
می برد لیکن ز خاطرهایشان
می کند این آب در شیر کسان
گله اش را برد سیلی ناگهان
می نداند او که این سیلاب درد
حاصل آبیست کاندر شیر کرد
کم فروشی می کند این ماه و سال
دخل خود افزون سگالد در خیال
گرد آرد آن فزونها در دکان
سال آخر شد ندارد جز زیان
چیره دستان قدر برخاستند
آنچه کم داد او دوچندان کاستند
فاش دزدد این و ایشان از نهان
ورنه آخر چون تهی ماند دکان
گر نباش دزد در دکان او
کو فزونیهای صد چندان او
زین نمط هرکس گرفتار خود است
نیک را پایان نکو بد را بد است
آری اما چشم عبرت بین کجاست
تا ببیند آنچه می آید بجاست
وآنچه آن نبود بجا ماند همی
گر کشندش با رسنها عالمی
میر شهری از امارت اوفتاد
روزگارش باز بستد آنچه داد
بخش ۱۶۵ - ستمکار دیگر و سوء عاقبت ظالم: هم به سالی پیش ازین در این حدودبخش ۱۶۷ - حکایت امیری که گرفتار شد و بیان سوء عاقبت ظالم: طفل ماند روزگار تنگ چشم
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
روستایی مست قمصر نام او
سبز و خرم هم در و هم بام او
هوش مصنوعی: روستایی به نام قمصر وجود دارد که بسیار سرسبز و شاداب است و زیبایی آن هم در داخل خانهها و هم در سقفها مشهود است.
راستی از مردم آن روستا
این حکایت کرد روزی مرمرا
هوش مصنوعی: روزی از مردم آن روستا داستانی را تعریف کرد.
کاندرین رستا یکی صیاد بود
چابک و چالاک نیک استاد بود
هوش مصنوعی: در این مسیر، یک صیاد وجود داشت که سریع و چابک بود و در کارش بسیار ماهر و متبحر بود.
با رفیقی روزی از بهر شکار
شد برون از ره به سمت کوهسار
هوش مصنوعی: روزی همراه دوستی برای شکار به خارج از خانه رفتند و به سمت کوهها راهی شدند.
همچو خوبان عراقی هر طرف
بهر صیدی تیر و پیکانشان بکف
هوش مصنوعی: مانند زیبایانی که در عراق هستند، در هر سو برای شکار دلها، تیر و کمانشان را در دست دارند.
گرچه بر کفشان کمان تیر بود
مرغ دلشان صید هر نخجیر بود
هوش مصنوعی: اگرچه بر دستانشان کمان و تیر وجود دارد، اما دلشان شکارچی هر لحظهای است.
آهویی در پای کوهی یافتند
تیر بر کف سوی او بشتافتند
هوش مصنوعی: در دامنه کوه، آهویی پیدا کردند و تیراندازان به سوی او دویدند.
یا غزال الحی یا ظبی الحمی
انت فی البیداء ترعی بالهواء
هوش مصنوعی: ای غزال زیبا، ای آهو در صحرا، تو در بیابان به آرامی علف میچرانی و از هوای آزاد لذت میبری.
یا غزالی انت ترعی بالدلال
تبتغی الخضراء والماء الزلال
هوش مصنوعی: ای آهو، تو به دنبال چراگاهی سرسبز و آبی زلال میگردی.
انظر الصیاد یعدو فی قفاک
طایر السهم یطیر فی هواک
هوش مصنوعی: بنگر که چگونه شکارچی در پی شکار است، همچون پرندهای که به سوی تو پرواز میکند.
هان و هان ای آهوی دشت ختا
ای غزال شاخ و سم زرین ما
هوش مصنوعی: ای آهوی زیبا و خوشگل دشت ختا، ای غزالی با شاخ و سم طلایی ما.
مست و سرخوش در میان لاله زار
می چری اندر کنار جویبار
هوش مصنوعی: در حال خوشی و شادابی، در میان گلهای لاله گردش میکنی و در کنار جوی آب حضور داری.
در کمین تو بسی صیاد هست
گر تورا نی یاد او را یاد هست
هوش مصنوعی: در اطراف تو شکارچیان زیادی lurking وجود دارند. اگر تو به یاد آنها نباشی، آنها هم به یاد تو هستند.
از بلای تیرشان پرهیز کن
بر فراز کوه عزت خیز کن
هوش مصنوعی: از گزند تیرهای آنها دوری کن و به بلندای کوه عزت و شرافت برو.
کوه عزت چیست کنج عزلتی
از بد و از نیک عالم خلوتی
هوش مصنوعی: کوه عزت همان فضای آرام و دور از هر بدی و خوبی در دنیا است؛ جایی که فرد میتواند به تنهایی و بدون حواسپرتیها با خود و تفکراتش در آرامش باشد.
جان بابا راست می گویم سخن
بر سر هر ره بود صد راهزن
هوش مصنوعی: من راست میگویم، جانم به قربانت، که در هر راهی که بروی، صدها دزد و فریبکار وجود دارد.
در سر هر کوچه ای صیادهاست
مسجد و محراب پر شیادهاست
هوش مصنوعی: در هر کوچه، صیادانی حضور دارند و مساجد و محرابها پر از افراد فریبکار شدهاند.
گر بیابان پر ز دزد ابتر است
دزد شهر از دزد صحرا بدتر است
هوش مصنوعی: اگر بیابان پر از دزد باشد، دزد شهر از دزد صحرا بدتر است.
در بیابان جامه و نان می برند
در میان شهر ایمان می برند
هوش مصنوعی: در بیابان مردم لباس و نان حمل میکنند، اما در شهرها ارزش ایمان و باور را جستجو میکنند.
هر دکان بنشسته صیادی کمین
صید جویان از یسار و از یمین
هوش مصنوعی: هر دکان مانند یک صیاد نشسته است که به شکار افرادی میپردازد که به دنبال به دست آوردن چیزی هستند، از دو طرف به آنها چشمدوخته است.
بر فراز منبر آن شیوا زبان
هست صیادی و تیرش در دهان
هوش مصنوعی: بر روی منبر یک سخنران ماهر حضور دارد که مثل یک صیاد، در کلامش جذابیت و تأثیرگذاری دارد و سخنانش مثل تیر به دل مینشیند.
هم به محراب آن امام پر اوند
سجه اش دامست و دستارش کمند
هوش مصنوعی: در محراب آن امام، در حالی که سجادهاش آماده است، دستار او مانند کمند است که به دور او پیچیده شده.
هر که می آید به شهر ای خوش خرام
جمله صیادند از خاص و عوام
هوش مصنوعی: هر کسی که به این شهر میآید، با زیبایی و جلوهای دلفریب توجه همه را جلب میکند، چه افراد خاص و چه عادی.
چون سپیده سر زند از کوهسار
جمله برخیزند از بهر شکار
هوش مصنوعی: زمانی که سپیدهدم از پشت کوهها طلوع میکند، همه به پا میخیزند تا به جستجوی شکار بروند.
جیب و دامنشان پر از دام و تله
هر طرف گردند بهر چلچله
هوش مصنوعی: آنها در هر گوشه و کنار، در حال پنهان کردن دامها و تلهها هستند تا بتوانند به شکار پرندگان بپردازند.
دام چبود این نگاه گرمشان
گردن کجشان زبان نرمشان
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی توصیف میکند که چگونه نگاه گرم و محبتآمیز آنها، با کج کردن گردن و نرم صحبت کردن، میتواند جذاب و دلنشین باشد. در واقع، این ویژگیها نشاندهندهی تاثیری عمیق و سحرآمیز بر دیگران است.
دام چبود بوسشان و لوسشان
خنده و روهای پر سفروسشان
هوش مصنوعی: دام بوسهها و ناز و عشوههای آنها باعث خنده و چهرههای زیبا و خوشحالشان میشود.
این سلام ناشتای تندشان
آستین نو جوال قندشان
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی به ظرافت و لطافت چیزی اشاره دارد. به زیبایی و کیفیت آن اشاره میکند که مانند قند تازه و شیرینی خاصی دارد. در اینجا، سلام به عنوان نشانهای از تازگی و شادابی معرفی شده که به خاطر زیباییاش، مثل یکدست و مرتب، توجه را جلب میکند.
دام چبود مسجد و محرابشان
این نماز و وعظ و آب و نانشان
هوش مصنوعی: در اینجا به نوعی به این اشاره میشود که مکانهای مذهبی مانند مسجد و محراب، فقط به ظاهر معنای روحانی دارند و بیشتر تبدیل به محلی برای برآورده کردن نیازهای مادی و دنیوی شدهاند. عبادت، نصیحت و حتی نیازهای اولیه مثل آب و نان، به نوعی ابزارهایی برای بهرهبرداری از این مکانها به شمار میروند.
جبه و عمامه و تحت الحنک
در تشهدها نشستن بر ورک
هوش مصنوعی: در هنگام نماز نشستن با لباسهای رسمی و مذهبی، از جمله جبه و عمامه و دستمال گردن، نشانهای از احترام و نشاندهنده تعهد فرد به آداب و رسوم دینی است. این تصاویر به ما یادآوری میکند که در حضور خداوند باید با وقار و آراستگی برخورد کنیم.
این امامت می کند آن اهتمام
این کشد او را و آن این را به دام
هوش مصنوعی: این مصراع به این معناست که یک نفر به شدت به مدیریت و رهبری مشغول است و در عین حال، دیگری تحت تأثیر او قرار میگیرد و به نوعی در کنترل او قرار میگیرد. چنین به نظر میرسد که هر کدام از این افراد در تأثیرگذاری بر یکدیگر نقش دارند و به نوعی در دام همدیگر افتادهاند.
کوچه و بازار و دشت ای ارجمند
دام در دام و کمند اندر کمند
هوش مصنوعی: ای دوست، در کوچهها و بازارها و دشتها، تو را به دام میاندازند و در تلهها گرفتار میکنند.
خویش را هر شب دهم تا صبح پند
هین نیفتی بامدادان در کمند
هوش مصنوعی: هر شب به خودم یادآوری میکنم که مواظب باش و هیچ وقت غافل نشوم، زیرا اگر در صبح غفلت کنم، ممکن است در دام مشکلات بیفتم.
سر برون ناورده از خلوت هنوز
صد لویش افزون فتادستم به پوز
هوش مصنوعی: هنوز از تنهایی و خلوت بیرون نیامدهام که صدای او به گوشم میرسد و دستم به چهرهاش میخورد.
پا برون ننهاده صبح از آستان
گشته بر پایم دو صد دام استوان
هوش مصنوعی: صبح هنوز از درگاهش بیرون نیامده، اما بر پای من دوصد دام بزرگ در انتظار است.
آن دو صیاد الغرض تیغ آختند
جانب آهوی مسکین تاختند
هوش مصنوعی: دو صیاد، برای شکار، تیغها را آماده کردند و به سمت آهوی بیچاره هجوم بردند.
تیر افکندند آهو رم گرفت
شد به کوه و ترک اسپرغم گرفت
هوش مصنوعی: تیر را به سمت آهو پرتاب کردند و آهو با وحشت به کوهستان فرار کرد و به سرعت از خطر دور شد.
همچو عنقا جانب سنگار رفت
رو به سوی گنبد دوار رفت
هوش مصنوعی: مانند پرندهای افسانهای، به سمت سنگار پرواز کرد و به سوی گنبد متحرک رفت.
کوه نی خرطوم پیل چرخ پیر
بد سرش تا سینه نافش زمهریر
هوش مصنوعی: کوه مانند خرطوم فیل، در چرخش خود به بلندی و عظمت اشاره دارد. این تصویر از قدرت و استقامت کوه و سرما و سختی منطقهای که در آن واقع شده، حکایت میکند. به طور کلی، این جمله تصویری از عظمت و خلوص طبیعت را به نمایش میگذارد.
نردبان آسمان هفتمین
خم ز ثقل بار آن پشت زمین
هوش مصنوعی: آسمان هفتم به قدری سنگین و پر از بار است که به نظر میرسد نردبانی که به آن میرسد، خم شده و تحت فشار قرار گرفته است. این تصویر نشاندهندهی سنگینی و دشواریهای زمین است که بر آسمان تأثیر میگذارد.
آن دو صیاد از پی آن پویه ساز
صید جویان از نشیب و از فراز
هوش مصنوعی: دو صیاد در پی شکار هستند و در تلاشند تا از دل کوهها و درهها به دنبال صید بگردند.
از پی آهو بر آن که بر شدند
زآنچه در وهم آیدت برتر شدند
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که افرادی که به دنبال اهداف و آرزوهای خود هستند، معمولاً از چیزهایی فراتر از تصورات و خیالاتشان به موفقیت دست پیدا میکنند. آنها به دنبال چیزهایی هستند که ممکن است در ابتدا غیرقابل دسترس به نظر برسند، اما در نهایت، با تلاش و کوشش، به چیزهایی میرسند که از آنچه که در ذهنشان بوده، بسیار بیشتر است.
کوه پیمودند تا هنگام شام
اوفتادند اندران در چام چام
هوش مصنوعی: کوه را پیمودند و وقتی که به هنگام غروب رسیدند، در چادری استراحت کردند.
راه باریک و شب تاریک تار
قله کوه و نهیب تندبار
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف مسیری دشوار در شرایطی سخت پرداخته شده است. اشاره شده به یک راه باریک که در شب تاریک قرار دارد و به قله کوه میرسد. همچنین، صدای تندباد که میتواند به واهمه و دشواری این مسیر اشاره کند. در کل، تصویرسازی از یک سفر پرچالش و خطرناک به قله کوه است.
نی دلیلی تا نماید راهشان
نی چراغی جز شرار آهشان
هوش مصنوعی: هیچ دلیلی وجود ندارد که راه آنها را نشان دهد و هیچ چراغی جز شعلههای آه و نالهشان نیست.
در کمرگاهی شدند آنجا مقیم
با هزاران ترس و لرز و خوف و بیم
هوش مصنوعی: در یک مکان خاص، با هزاران حس ترس و ناامیدی، ماندگار شدند.
چون سر از مشرق برآورد آفتاب
خویش را دیدند در صد پیچ و تاب
هوش مصنوعی: زمانی که آفتاب از سمت شرق سر برآورد، مردم او را در صدها پیچ و تاب مشاهده کردند.
راه بس باریک چون موی میان
یک وجب بل کمترک پهنای آن
هوش مصنوعی: راه بسیار باریک است، مانند موی سر، و حتی از یک وجب هم کمتر عرض دارد.
تا نشیب کوه زانجا صد طناب
تا به بالا آنچه ناید در حساب
هوش مصنوعی: برای بالا رفتن از کوه، باید صد طناب از آنجا بیاوریم، چون چیزهایی که در حساب نمیآید را نمیتوان به سادگی بالا برد.
گر به بالا بنگری افتد کلاه
ور به پایین کی رسد مد نگاه
هوش مصنوعی: اگر به بالا نگاه کنی، کلاهت میافتد و اگر به پایین نگاه کنی، نگاهت به زمین خواهد دوخت.
راه باریک و هزاران تاب و پیچ
نی ز انجامش خبر دارند هیچ
هوش مصنوعی: راهی که بسیار باریک و پر از پیچ و خم است، هیچکس از پایان آن خبر ندارد.
دست از جان شسته در حبل الورا
ره سپردندی به انگشتان پا
هوش مصنوعی: آنها که از جان خود گذشتهاند، با پاهای برهنه در مسیر حقیقت گام نهادهاند.
این یکی در پیش آن از پس روان
دل پر از هول و زبان لاحول خوان
هوش مصنوعی: این شخص در مقابل آن فرد قرار دارد و دلش پر از اضطراب و ترس است، در حالی که زبانش از گفتن هیچ چیزی ناتوان است.
شد پلنگی ناگهان پیدا ز دور
کامدی بالا و غریدی چه صور
هوش مصنوعی: ناگهان، از دور پلنگی ظاهر شد و با صدای بلند و ترسناکش نشان داد که آمده است.
آمدی تا در بر آن رهروان
بسته شد ره هم بر ایشان هم بر آن
هوش مصنوعی: تو به جمع عاشقانی آمدی که در دلشان راهی برای رسیدن به معشوق بسته شده بود. اکنون نه تنها راه به روی آنها مسدود شده است، بلکه خودت هم در این راه ماندهای.
گر سر مویی شدی کج هر کدام
می ندیدی کس الی یوم القیام
هوش مصنوعی: اگر سر یک موی تو هم کج شده باشد، هیچ کس در روز قیامت آن را نخواهد دید.
ایستادند آن دو صیاد و پلنگ
روبروی یکدگر در راه تنگ
هوش مصنوعی: دو صیاد و یک پلنگ در مسیر باریک و تنگی روبروی هم ایستادهاند.
مدتی در یکدگر نگریستند
مامشان بر حالشان بگریستند
هوش مصنوعی: مدتی به هم نگاه کردند و هر کس به حال دیگری اندیشید و بر شرایط او افسوس خوردند.
همچو آن بیچاره مرد محتضر
کش ابویحیی بود پیش نظر
هوش مصنوعی: مانند آن مرد بدبختی که در آستانه مرگ است، پدر یحیی نیز در برابر دیدگانش قرار داشت.
عاقبت زایشان یکی لب باز کرد
با پلنگ این گفتگو آغاز کرد
هوش مصنوعی: در نهایت یکی از آنان شروع به صحبت کرد و با پلنگ گفت و گو را آغاز نمود.
کای شه دشت و امیر کوهسار
ای تو بر شیران و میران شهریار
هوش مصنوعی: ای پادشاه دشت و فرمانرواي کوهسار، تو بر شیرها و بزرگان شهرها سلطنت میکنی.
ما دو تن از دوستان حیدریم
شیر حق را بنده ایم و چاکریم
هوش مصنوعی: ما دو نفر از دوستان حیدر هستیم و به شیر حق (علی) ارادت داریم و در خدمت او هستیم.
چاکران شیر یزدانیم ما
اندر اینجا زار و حیرانیم ما
هوش مصنوعی: ما خدمتگذاران خداوند هستیم و در این جا دچار سرگردانی و پریشانی هستیم.
امت شیر خدا عزوعلا
ره بده ما را درین کوه بلا
هوش مصنوعی: ای جامعهی شیر خدای بزرگ، ما را در این سختی و دشواری راهنمایی کن.
گر تو هستی گربه ی شیر خدا
ما سگ اوئیم راهی ده به ما
هوش مصنوعی: اگر تو مانند گربهای از شیر خدا هستی، ما مانند سگ او هستیم، پس راهی به ما نشان بده.
خواجه تاشانیم در درگاه او
ره بده ما را بحق جاه او
هوش مصنوعی: ای بزرگان، ما را در درگاه او راهنمایی کنید و به حق مقام و منزلت او، ما را به سوی او هدایت نمایید.
این سخن را چون شنید آن جانور
در چپ و در راست افکند او نظر
هوش مصنوعی: این موجود وقتی این حرف را شنید، به چپ و راست نگاه کرد.
پس دو پنجه کرد بر کوه استوار
خویش را آویخت اندر کوهسار
هوش مصنوعی: او دستانش را بر کوه محکم گذاشت و بر دامنهی کوه به آرامی آویزان شد.
پنجه زد بر سنگی و شد سرنگون
خویش را آویخت آنجا واژگون
هوش مصنوعی: او بر روی یک سنگ تلاش کرد و به زمین افتاد و در آنجا به طور وارونه آویزان شد.
سرنگون شد ره به صیادان گذاشت
پس گذشت آنکو در اول جای داشت
هوش مصنوعی: سقوط کرده و از مسیر خود دور شد، در حالی که کسانی که در ابتدا در آنجا بودند، حالا در حال گذر از آن مکان هستند.
چونکه آمد بگذرد آن دو یمین
ناجوانمردی گرفتش آستین
هوش مصنوعی: زمانی که آن دو نفر از پیش رفتند، ناگهان یکی از آنها به طور ناجوانمردانه به دیگری دست انداخت و او را گرفت.
با نخستین گفت سوی من نگر
بین چسان می افکنم این جا نور
هوش مصنوعی: به اولین کلامم توجه کن و ببین چگونه اینجا نور را میتابانم.
گفت جانا ناجوانمردی مکن
کادمی را افکند از بیخ و بن
هوش مصنوعی: عزیزم، ناجوانمردی نکن و کسی را از ریشه و اساسش نابود مکن.
ای ستمگر تیشه بیحد می زنی
تیشه ها بر ریشه خود می زنی
هوش مصنوعی: ای ظالم، تو با تیشهٔ بیرحمی به کار خود ادامه میدهی، در حالی که این کار به ریشهٔ خودت آسیب میزند.
ای ستمگر ریشه خود را مکن
تیشه ها بر ریشه مردم مزن
هوش مصنوعی: ای ظالم، به ریشه و بنیان خود آسیب نزن و به مردم آزاری نکن.
ای که بردی تیشه تا بالای سر
می زنی بر پای خود آهسته تر
هوش مصنوعی: هشدار میدهی به کسی که با تیشه به سر خود ضربه میزند، باید با احتیاط بیشتری این کار را انجام دهد، زیرا ممکن است به خود آسیب بزند.
بند آن ناصح در آن راهی نکرد
ترک بدخویی و گمراهی نکرد
هوش مصنوعی: آن نصیحتگر در راهی که میرفت، هیچگاه اجازه نداد که بدرفتاری و انحراف در او ایجاد شود.
چون محاذی گشت با آن بیزبان
چوب دستی کوفت بر چنگال آن
هوش مصنوعی: وقتی او به نزدیک آن شخص بیزبان رسید، چوب دستیاش را بر چنگال او کوبید.
شد رها چنگش ز دامان حجر
سرنگون می رفت این المستقر
هوش مصنوعی: چنگش از دامن سنگ رها شد و به سمت زمین سقوط کرد. این محل دیگر جایگاه او نیست.
بر کمر می خورد کوه و سنگ تیز
شد سراپای وجودش ریز ریز
هوش مصنوعی: کوه به کمرش ضربه میزند و سنگها تیز میشوند و وجود او به تکههای کوچک تقسیم میشود.
مردمی اندر نهان آن پلنگ
بد نهان اندر چو آتش جوف سنگ
هوش مصنوعی: مردم در خفا و با حالتی شبیه پلنگ پنهان شدهاند، همانطور که آتش در دل سنگ نهفته است.
در نهاد آن پلنگی و سگی
ناجوانمردی و ظلم بدرگی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در ذات آن پلنگ و سگی، ویژگیهای ناپسند و ظلم وجود دارد. به عبارتی، طبیعت این موجودات به گونهای است که ظلم و بیرحمی در صفات آنها نهفته است.
ای بسا درنده گرگ دیوخو
ای لباس آدمی بنموده زو
هوش مصنوعی: بسیاری از درندگان خطرناک، که ظاهری انسانی دارند، میتوانند نقاب آدمی به چهره زده و در حقیقت نهانیاش چیزی غیر از خوبی باشد.
گرگهای آدمیزاد ای پسر
باشد از گرگ بیابانی بتر
هوش مصنوعی: پسر، از گرگهای انسان بیشتر بترس که آنها خطرناکتر از گرگهای وحشی هستند.
آن برد از گله گاهی یک دبر
این به یکدم می خورد هفتصد شتر
هوش مصنوعی: گاهی یک دبر (نوعی گله یا حیوان) میتواند به یکباره به اندازه هفتصد شتر خسارت بزند.
آن ز میشی دنبه ای گر می کند
این شتر با بار در حلق افکند
هوش مصنوعی: اگر آن میش با دنبه اش، شتر را به زحمت وادارد، این شتر هم بارش را به گردن می اندازد.
آن پلنگ مرد و با آن خیره مرد
بین که دست انتقام حق چه کرد
هوش مصنوعی: آن پلنگی که به نظر قوی و شکستناپذیر میرسید، اکنون از پا درآمده است. به دقت نگاه کن که چگونه عدالت و انتقام حق میتواند بر درد و رنجاش چیره شود.
آمد او با یار خود از که فرود
بر لب یک چشمه بنشستند زود
هوش مصنوعی: او با یار خود به کنار چشمه آمد و خیلی زود بر لب آن نشستهاند.
دست و رو شستند با هم در طرب
کان ستمگر گفت یا ویل و کرب
هوش مصنوعی: دست و روی خود را با شادی شستوشو دادند، زیرا ستمگر فریاد زد: «وای بر ما و مردن!»
هر دو چشمش خود گرفته با دو کف
می دوید از تاب و درد از هر طرف
هوش مصنوعی: چشمان او به حالت گریه و اندوه پر شده بود و او از فرط شدت احساساتش به سمت دیگران میدوید، در حالی که از درد و ناراحتی پر شده بود.
سر همی زد بر زمین با درد چشم
تا برون از کاسه افتادش دو چشم
هوش مصنوعی: در حالیکه با درد چشم بر زمین میخورد، چشمانش به شدت از کاسه بیرون زدند.
پنجه اش بی پنجه ای را زور کرد
دست غیرت هر دو چشمش کور کرد
هوش مصنوعی: او با قدرت و غیرت خود، کسی را که بیدست و پنجه بود، تحت فشار قرار داد و در نتیجه، هر دو چشم او را به دلیل شدت این اقدام نابینا کرد.
ای ستمگر هان و هان بیدار باش
اندکی آهسته زین هنگار باش
هوش مصنوعی: ای ستمگر، هوشیار باش و کمی با احتیاط رفتار کن.
کاه مظلومان بهنگام سحر
آسمان را بشکند پشت و کمر
هوش مصنوعی: کاه ضعیف و بیپناه در صبح زود میتواند آسمان را بشکند و باعث نارضایتی و دردسر شود.
در سحرگه آنکه آهی می کند
کی ملک شه با سپاهی می کند
هوش مصنوعی: در سحرگاه، وقتی کسی آهی از دل برمیآورد، آیا این به معنای آن است که ملک و مملکت شاه با ارتش او به حرکت درمیآید؟
از شکست دل بترس ای چیردست
کان به جان صد درست آرد شکست
هوش مصنوعی: از تلخی شکستن دل و احساسات نگران باش، زیرا ممکن است که این شکست به جان و روح تو آسیب زیادی وارد کند.
با ضعیفان پنجه در پنجه مکن
پنجه و بازوی خود رنجه مکن
هوش مصنوعی: با افراد ضعیف درگیر نشو و خودت را در مشکلات آنها درگیر نکن.
پنجه ی او گر بپیچی دادگر
پیچدت بازو و دست و پا و سر
هوش مصنوعی: اگر انگشتان او را بپیچی، همانطور که او دادگری خواهد کرد، تو نیز دچار درد و رنج در تمام اجزای بدنت خواهی شد.
گفت با فرزند خود آن برزگر
ندروی جز آنکه کشتی ای پسر
هوش مصنوعی: کشاورز به فرزندش گفت: کاری جز آنچه که خودت انجام دادهای، نمیتوانی بکنی.
این عملهای تو تخمست ای قوی
بردهد روزی و آن را بدروی
هوش مصنوعی: این اقدامهای تو، مثل بذری هستند که روزی نتیجهاش را خواهی دید و آن را برداشت خواهی کرد.
این ستمها تخم مزرع روزگار
می دهد این تخم روزی برگ و بار
هوش مصنوعی: این ستمها در واقع به نوعی زمینهساز روزگاری بهتر میشوند و از این سختیها میتوان به برکت و ثمرات خوبی در آینده دست یافت.
آه مظلوم آفتاب تیرماه
می رساند زود باران گیاه
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره میشود که گرمای شدید آفتاب در تیرماه به مظلومیت خود میچسبد و به زودی باران برای گیاهان میبارد. این بیان به نوعی نویدبخش و مرتبط با انتظار رحمت آسمانی و نیاز زمین به آب است.
ورنه دوران می رساند بار تو
پر کند از بار تو انبار تو
هوش مصنوعی: اگر زمان به جلو برود، تو را با تمامی بار و مسئولیتهایت پر خواهد کرد و انبار وجودت دیگر جایی برای چیزهای اضافی نخواهد داشت.
ناله ی مظلوم نفخ آتش است
آتش از آن نفخ تیز و سرکش است
هوش مصنوعی: شکایت و نالهی یک انسان مظلوم مانند دمیدن در آتش است؛ زیرا این ناله باعث شعلهور شدن آتش و تیز و سرکش شدن آن میشود.
زین دمیدن این شرر سرکش بود
پنبه زار جانت پر آتش بود
هوش مصنوعی: از آن لحظه که این شعلهی سرکش وزیدن گرفت، باغ وجودت پر از آتش شد.
ورنه روزی این شرر خود سرکشد
خانمانت را همه در بر کشد
هوش مصنوعی: اگر این آتش درون خاموش نشود، روزی خواهد آمد که تمامی بنیاد زندگیات را ویران خواهد کرد.
زآنچه میکاری در این دشت ای عمو
می نگردد یاوه یک ارزن ازو
هوش مصنوعی: هر چیزی که در این زمین میکاری، باید با دقت و توجه باشد، چرا که حتی یک دانه بیفایده نیز اثرش را نشان خواهد داد.
حبه حبه خوشه ها آرد سترگ
خوشه خوشه خرمنی گردد بزرگ
هوش مصنوعی: به تدریج و به آرامی، اگر دانهها و خوشهها یکی یکی جمع شوند، در نهایت یک خوشه بزرگ شکل میگیرد و از این رو یک خرمن بزرگ ایجاد میشود.
پرده داریهای دار امتحان
می برد لیکن ز خاطرهایشان
هوش مصنوعی: آزمونها و چالشها هرچند بر ما فشار میآورند، اما تجربیات و یادهای خوب گذشته همیشه در ذهن ما باقی میمانند.
می کند این آب در شیر کسان
گله اش را برد سیلی ناگهان
هوش مصنوعی: این آب به طور ناگهانی باعث مشکلاتی برای افرادی شده که زندگی راحتی داشتند و نمیتوانند انتظار این تغییرات را داشته باشند.
می نداند او که این سیلاب درد
حاصل آبیست کاندر شیر کرد
هوش مصنوعی: او نمیداند که این موج درد ناشی از آبی است که در آن شیر جاری شده است.
کم فروشی می کند این ماه و سال
دخل خود افزون سگالد در خیال
هوش مصنوعی: این ماه و سال به اندازهای که انتظار میرود، به ما خیر و برکت نمیدهد و در ذهن خود، به دنبال افزایش درآمد هستیم.
گرد آرد آن فزونها در دکان
سال آخر شد ندارد جز زیان
هوش مصنوعی: در سال آخر، آن چیزهایی که در دکان جمع شدهاند، فقط ضرر و زیان به همراه دارند و فایدهای نمیرسانند.
چیره دستان قدر برخاستند
آنچه کم داد او دوچندان کاستند
هوش مصنوعی: دستهای توانمند و قدرتمند به پا خیزند و آنچه را که او کم گذاشته، دو برابر جبران کنند.
فاش دزدد این و ایشان از نهان
ورنه آخر چون تهی ماند دکان
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که اگر واقعیتها و حقایق به طور علنی آشکار نشوند، در نهایت مشکلاتی ایجاد خواهد شد. در واقع، اگر چیزی پنهان بماند و به درستی مدیریت نشود، ممکن است به نابودی یا خالی شدن منابع منجر شود.
گر نباش دزد در دکان او
کو فزونیهای صد چندان او
هوش مصنوعی: اگر دزدی در مغازهاش نباشد، او چگونه میتواند به انباشت و افزایش ثروت خود بپردازد؟
زین نمط هرکس گرفتار خود است
نیک را پایان نکو بد را بد است
هوش مصنوعی: هرکسی در این مسیر گرفتار سرنوشت خود است؛ برای نیکوکاران، پایان کار هم نیکو خواهد بود و برای بدکاران، سرانجامی ناخوشایند در انتظار است.
آری اما چشم عبرت بین کجاست
تا ببیند آنچه می آید بجاست
هوش مصنوعی: بله، اما کجا باید دقت کرد و عبرت گرفت تا آنچه که پیش میآید را درست ببینیم و درک کنیم؟
وآنچه آن نبود بجا ماند همی
گر کشندش با رسنها عالمی
هوش مصنوعی: هر چیزی که از آن نیست، همچنان باقی خواهد ماند، حتی اگر آن را با بندها و زنجیرها به قتل برسانند.
میر شهری از امارت اوفتاد
روزگارش باز بستد آنچه داد
هوش مصنوعی: قدرت و مقام یک حاکم به یکباره از او گرفته شد و روزگار به او نشان داد که آنچه را که به او داده بود، پس میگیرد.

ملا احمد نراقی