گنجور

بخش ۱۶۴ - حکایت مردی ظالم که عامل اهل بازار بود

اندرین ایام اندر شهر کاش
که نگهدارد خداوند از بلاش
بود مردی شغل دیوان کار او
مردم بازار در شیکار او
منصب سالاری بازار داشت
محفل بازاریان را بار داشت
مجمع او راز اهل سوق بود
نیک و بدشان را هم او فاروق بود
بود گلجان اهل آن بازار را
فربهی پنداشت آن آمار را
خواجه چون خواهد سرایی ساختن
خانه ای زیبا و نغز افراختن
موضعی تالار و ایوان می کند
موضع دیگر گلستان می کند
تا بود آن جای خواب و راحتش
تا بود این جای عیش و عشرتش
یکطرف طرح ستاوند افکنند
یکطرف دهلیز و دربند افکنند
عرصه ای را گلشن از رز می کنند
گوشه ای گلجان مبرز می کنند
موضع گلجان برای میختن
خاشه و آخان در آنجا ریختن
تا پلیدیهای مردار نجس
زان سراگردند آنجا منطمس
صفه و مشکوی آن مشکین کنند
کاخ و ایوان را عبیرآگین کنند
طارمش پاکیزه و زیبا کنند
همچو مینو ساختن مینا کنند
از برای خلوت خاصان خویش
بهر مهمانان سلطانان خویش
در میان اهل عالم ای عمو
مبرزند این ظالمان دیوخو
نیکبختانند در این بوم و بر
لطف حق دارد به ایشان صد نظر
جوهر جانشان ز علیین پاک
روح صاف آمیخته با درد خاک
خشم و شهوت دامنش را کف زده
وهم و عقل اندر بر هم صف زده
چند شیطان رفته در پیراهنش
اهل سجین گرد در پیرامنش
آب صافش زین سبب پر لای شد
راست تا چپ آمد و از جای شد
ای بسی نابودنیها بوده شد
در پلیدیها بسی آلوده شد
از کثافات و نجاسات برون
شد کثیف و شد پلیدش اندرون
حکمت حق زاهل سجین ظالمان
بهر این مصرف برآورد از میان
کردشان مبرز برای بندگان
گرد آید تا پلیدیها در آن
لاجرم از ضرب و زور و چوب بند
آن پلیدیها سوی خود می کشند
تا شوند این نیکبختان صاف و خش
پاک گردند از فضول غل و غش
تا به علیین اعلا بر پرند
رخت خود تا چشمه کوثر کشند
الغرض آن مبرز بازاریان
داشت با بازاریان صد داستان
روزی از سادات مسکین فقیر
داشت جنسی کم بها و بس حقیر
جنس خود بی اذن آن ظالم فروخت
شعله ی خشم ستمگر برفروخت
اخگر آن شعله بر درویش زد
داد هم دشنام و هم سیلیش زد
رفت و گفتا می کنم با جان ریش
شکوه ات را با نیای کار خویش
گفت او را سوی من آرید باز
شکوه اش را تا کنم دور و دراز
باز آمد زد بر او مشت و لگد
گفت رو رو شکوه کن با جد خود
نزد جدت رو به این حال و بگوش
تا درآرد کتفهایم را ز دوش
این بگفت و تا سرای خویش رفت
از قفایش آه آن درویش رفت
هم در آن شب جسم او را تب گرفت
او بنای لعن بر منصب گرفت
تب فزون می گشت او را دمبدم
او به پای توبه چسبید و ندم
در عمل عمال مار ارقم اند
در گرفتاری چو پور ادهم اند
سایه ی بیماری درد و بلا
از سر عمال یا رب کم مبا
شانه هایش صبحدم بگرفت درد
پس سیه شد زان سپس آماس کرد
آن ستمگر در فغان و در کراخ
برزمین از درد می نالید ناخ
او همین بارید بر دامن سرشک
ویژگانش در پی دید و پزشک
عاقبت تیغی در آتش تافتند
کتفهایش را از آن بشکافتند
کتفهایش سر کشیدند از درون
ویله ی آن رفت تا چرخ نگون
از پس صد ویله و صد ویل و وای
جان سپرد و رفت تا دیگر سرای
کفشهایش را درآورد آن نیا
جان فدای آن نیای خوش لقا
هان و هان ای بی ادب هشیار باش
هوشیار از گفت ناهنجار باش
گردن شیر است بی پروا مخار
کام طنین است دست آنجا میار
پا منه اینجا که سر می افکنند
دم مزن بیجا که گردن می زنند

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اندرین ایام اندر شهر کاش
که نگهدارد خداوند از بلاش
هوش مصنوعی: ای کاش در این روزها در شهر، خداوند از بلاها ما را محافظت کند.
بود مردی شغل دیوان کار او
مردم بازار در شیکار او
هوش مصنوعی: مردی وجود داشت که کارش در دیوان بود و مردم بازار به شغل و کار او وابسته بودند.
منصب سالاری بازار داشت
محفل بازاریان را بار داشت
هوش مصنوعی: مقام رهبری در بازار نه تنها موقعیتی ارزشمند دارد، بلکه برای گردهمایی و تجمع تجار و بازرگانان نیز نقش مهمی ایفا می‌کند.
مجمع او راز اهل سوق بود
نیک و بدشان را هم او فاروق بود
هوش مصنوعی: اجتماع او محل افشاگری رازهای مردم بازار بود و او به خوبی توانایی تمایز میان نیک و بد آنها را داشت.
بود گلجان اهل آن بازار را
فربهی پنداشت آن آمار را
هوش مصنوعی: آدمی که جانش شاداب و سرزنده است، از چاقی و فربهی دیگران در بازار خوش‌حال است و آن را نشانه‌ی خوبی می‌داند.
خواجه چون خواهد سرایی ساختن
خانه ای زیبا و نغز افراختن
هوش مصنوعی: وقتی کسی تصمیم می‌گیرد خانه‌ای زیبا و دل‌نشین بسازد، تمام تلاش خود را به کار می‌گیرد تا آن را به بهترین شکل ممکن طراحی کند.
موضعی تالار و ایوان می کند
موضع دیگر گلستان می کند
هوش مصنوعی: یک جا فضایی مانند تالار و ایوان ایجاد می‌کند و در مکان دیگری فضایی مانند گلستان می‌سازد.
تا بود آن جای خواب و راحتش
تا بود این جای عیش و عشرتش
هوش مصنوعی: تا وقتی که آنجا محل خواب و آرامش او بود، اینجا نیز محل شادی و لذت او باقی می‌ماند.
یکطرف طرح ستاوند افکنند
یکطرف دهلیز و دربند افکنند
هوش مصنوعی: در یک سو، زیبایی و شکوه را به نمایش می‌گذارند و در سوی دیگر، محدودیت‌ها و موانع را ایجاد می‌کنند.
عرصه ای را گلشن از رز می کنند
گوشه ای گلجان مبرز می کنند
هوش مصنوعی: در جایی، فضای زیبایی به وجود می‌آید که با گل‌های سرخ تزئین می‌شود و در گوشه‌ای، گلی خاص و برجسته را نمایش می‌دهند.
موضع گلجان برای میختن
خاشه و آخان در آنجا ریختن
هوش مصنوعی: محل گل جان برای نوشیدن شراب و به کار گرفتن دیگران در آنجا فراهم است.
تا پلیدیهای مردار نجس
زان سراگردند آنجا منطمس
هوش مصنوعی: تا زمانی که آلودگی‌ها و ناپاکی‌های مربوط به مردار از آن مکان دور شوند، من در آنجا پنهان خواهم شد.
صفه و مشکوی آن مشکین کنند
کاخ و ایوان را عبیرآگین کنند
هوش مصنوعی: صفه و مشکوی آن باعث می‌شود تا کاخ و ایوان بوی خوش بگیرد و معطر شود.
طارمش پاکیزه و زیبا کنند
همچو مینو ساختن مینا کنند
هوش مصنوعی: زیبایی و پاکی طلا را مانند ساختن مینای شفاف و خوش رنگ، به خوبی و زیبایی در می‌آورند.
از برای خلوت خاصان خویش
بهر مهمانان سلطانان خویش
هوش مصنوعی: به خاطر آرامش ویژه‌ای که برای دوستان خاص خود در نظر گرفته شده، مهمانان پادشاهان خود را در نظر گرفته‌اند.
در میان اهل عالم ای عمو
مبرزند این ظالمان دیوخو
هوش مصنوعی: در میان مردم دنیا، ای عمو، این ظالمان شرور و بی‌رحم برتر و مشهور شده‌اند.
نیکبختانند در این بوم و بر
لطف حق دارد به ایشان صد نظر
هوش مصنوعی: سعادتمندان در این سرزمین، به خاطر لطف خدا، مرتب مشمول نگاه و توجه خاص او هستند.
جوهر جانشان ز علیین پاک
روح صاف آمیخته با درد خاک
هوش مصنوعی: روح آن‌ها از جوهره‌ای پاک و بلندآفرینش تشکیل شده که با وجود درد و رنج زندگی مادی، به صفای معنوی و آسمانی پیوند خورده است.
خشم و شهوت دامنش را کف زده
وهم و عقل اندر بر هم صف زده
هوش مصنوعی: خشم و تمایلات بی‌جای او را احاطه کرده و هر دو دلیلی بر هم ریخته‌اند، به گونه‌ای که عقل و اندیشه‌اش تحت تأثیر این هیجانات در تضاد و آشفتگی قرار گرفته‌اند.
چند شیطان رفته در پیراهنش
اهل سجین گرد در پیرامنش
هوش مصنوعی: در چندین جا افرادی منفی و فریبکار در نزدیکی او وجود دارند که به دنبال او هستند و به دور او می‌چرخند.
آب صافش زین سبب پر لای شد
راست تا چپ آمد و از جای شد
هوش مصنوعی: به خاطر این جریان، آب زلال و صاف او به هم ریخت و به دو سمت چپ و راست پخش شد.
ای بسی نابودنیها بوده شد
در پلیدیها بسی آلوده شد
هوش مصنوعی: بسیاری از آسیب‌ها و نابودگری‌ها در دنیای ناپاکی‌ها به وجود آمده و به همین دلیل، انسان‌ها به شدت در زشتی‌ها فرو رفته و دچار فساد شده‌اند.
از کثافات و نجاسات برون
شد کثیف و شد پلیدش اندرون
هوش مصنوعی: از زشتی‌ها و ناپاکی‌ها رها شد، اما درونش هنوز آلوده و پلید مانده است.
حکمت حق زاهل سجین ظالمان
بهر این مصرف برآورد از میان
هوش مصنوعی: حکمت و علم الهی از سرنوشت و عاقبت بد ظالمان و ستمگران برای عبرت و درسی برای دیگران به وجود آمده است.
کردشان مبرز برای بندگان
گرد آید تا پلیدیها در آن
هوش مصنوعی: برای بندگان، فضایی فراهم می‌شود که در آن بتوانند از آلودگی‌ها و ناپاکی‌ها دور شوند.
لاجرم از ضرب و زور و چوب بند
آن پلیدیها سوی خود می کشند
هوش مصنوعی: بنابراین، به خاطر ضربه‌ها و فشارهایی که به آنها وارد می‌شود، آن زشتی‌ها به سمت خود جذب می‌شوند.
تا شوند این نیکبختان صاف و خش
پاک گردند از فضول غل و غش
هوش مصنوعی: برای اینکه این آدم‌های خوشبخت و نیکوکار رها و بی‌غل و غش شوند، باید از هر چیزی که اضافی و بی‌فایده است پاک شوند.
تا به علیین اعلا بر پرند
رخت خود تا چشمه کوثر کشند
هوش مصنوعی: تا به آسمان‌های بلند برود و لباس خود را بپوشد تا به چشمه کوثر برسد.
الغرض آن مبرز بازاریان
داشت با بازاریان صد داستان
هوش مصنوعی: در نهایت، آن فرد متخصص در امور بازار، با بازاریان داستان‌ها و تجربه‌های زیادی داشت.
روزی از سادات مسکین فقیر
داشت جنسی کم بها و بس حقیر
هوش مصنوعی: روزی یک فرد از خانواده‌های شریف و نیازمند، کالایی با ارزش کم و بسیار ناچیز داشت.
جنس خود بی اذن آن ظالم فروخت
شعله ی خشم ستمگر برفروخت
هوش مصنوعی: بدون اجازه آن فرد ستمگر، چیزی از خود را به فروش گذاشت و باعث شد که خشم او شعله‌ور شود.
اخگر آن شعله بر درویش زد
داد هم دشنام و هم سیلیش زد
هوش مصنوعی: شعله‌ی آتش به درویش آسیب زد و هم او را فحش داد و هم سیلی به صورتش زد.
رفت و گفتا می کنم با جان ریش
شکوه ات را با نیای کار خویش
هوش مصنوعی: او رفت و گفت که با تمام وجودم به مسائل تو رسیدگی می‌کنم و به ریشه کارهایم می‌پردازم.
گفت او را سوی من آرید باز
شکوه اش را تا کنم دور و دراز
هوش مصنوعی: او را به نزد من بیاورید تا شکایت‌هایش را بشنوم و برطرف کنم.
باز آمد زد بر او مشت و لگد
گفت رو رو شکوه کن با جد خود
هوش مصنوعی: او دوباره به او حمله کرد و با مشت و لگد زد و گفت برو، برو و به جد خود شکایت کن.
نزد جدت رو به این حال و بگوش
تا درآرد کتفهایم را ز دوش
هوش مصنوعی: به نزد جدت برو و به او بگو که این وضعیت را عوض کند تا بار سنگینی که بر دوش دارم، برطرف شود.
این بگفت و تا سرای خویش رفت
از قفایش آه آن درویش رفت
هوش مصنوعی: او این را گفت و به سوی خانه‌اش رفت و از پشت سرش آه و افسوس آن درویش را شنید.
هم در آن شب جسم او را تب گرفت
او بنای لعن بر منصب گرفت
هوش مصنوعی: در آن شب، او دچار تب شد و به طور همزمان شروع به نفرین کردن مقام و موقعیتش کرد.
تب فزون می گشت او را دمبدم
او به پای توبه چسبید و ندم
هوش مصنوعی: او هر لحظه بر تبش افزوده می‌شد و به توبه‌ی خود چنگ می‌زد و از خود دور نمی‌شد.
در عمل عمال مار ارقم اند
در گرفتاری چو پور ادهم اند
هوش مصنوعی: در زندگی، افرادی که مسئولیت‌هایی دارند، مانند مار خزنده‌اند و در مواجهه با مشکلات، همچون ناتوانی به نام پور ادهم به نظر می‌آیند.
سایه ی بیماری درد و بلا
از سر عمال یا رب کم مبا
هوش مصنوعی: خدايا، سایه‌ي درد و بیماری را از سر کارگزاران خود دور کن و آن را کم کن.
شانه هایش صبحدم بگرفت درد
پس سیه شد زان سپس آماس کرد
هوش مصنوعی: شانه‌های او در صبح زود دچار درد شد و به همین دلیل، رنگش تیره شد و سپس متورم گردید.
آن ستمگر در فغان و در کراخ
برزمین از درد می نالید ناخ
هوش مصنوعی: آن ظالم در حال ناله و زاری و زخم بر زمین، به خاطر دردهایی که تحمل می‌کند، به شدت درد می‌کشد.
او همین بارید بر دامن سرشک
ویژگانش در پی دید و پزشک
هوش مصنوعی: او در لحظه‌ای که اشک بر چهره‌اش نشسته است، در پی دیدن کسی می‌گردد و به پزشک مراجعه می‌کند.
عاقبت تیغی در آتش تافتند
کتفهایش را از آن بشکافتند
هوش مصنوعی: سرانجام، شمشیری که در آتش درخشان بود، به شانه‌های او ضربه زد و آن‌ها را شکست.
کتفهایش سر کشیدند از درون
ویله ی آن رفت تا چرخ نگون
هوش مصنوعی: کتف‌های او از درونش سر بر آورده و به سمت چرخ فلک شتافتند.
از پس صد ویله و صد ویل و وای
جان سپرد و رفت تا دیگر سرای
هوش مصنوعی: پس از اینکه صد بار ناله و زاری کرد، جان از بدنش جدا شد و رفت به سرای دیگر.
کفشهایش را درآورد آن نیا
جان فدای آن نیای خوش لقا
هوش مصنوعی: کفش‌هایش را درآورد، او (نیا) جانش را فدای آن پیشوای زیبا می‌کند.
هان و هان ای بی ادب هشیار باش
هوشیار از گفت ناهنجار باش
هوش مصنوعی: اوه، ای بی‌ادب! مراقب باش و از سخنان ناپسند پرهیز کن.
گردن شیر است بی پروا مخار
کام طنین است دست آنجا میار
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی به شجاعت و قدرت اشاره دارد. به وضوح نشان می‌دهد که انسان باید بدون ترس و با قدرت و اعتماد به نفس قدم بردارد. همچنین به یادآوری می‌کند که باید از قدرت و توانایی‌های خود به درستی استفاده کنیم و آن را در جای مناسب به کار ببندیم.
پا منه اینجا که سر می افکنند
دم مزن بیجا که گردن می زنند
هوش مصنوعی: اینجا قدم نگذار چون سرها را پایین می‌آورند، بی‌جا سخن مگو که جان‌ها را می‌ستانند.