گنجور

بخش ۱۶۲ - دنباله صحبت مرغ با جفت خود

گفت با مرغ حریص آن هوشمند
من ندارم حیرتی زین میخ و بند
بند دام است این و مسمار تله
پر نشد زین دانه کس را حوصله
در جوابش گفت ای اشکم پرست
خود گرفتم دام اینجا مضمر است
صد هزاران دام و میخ گسترده شد
تا یکی صید از یکی آورده شد
صد هزاران تیرها جست از کمان
تا یکی آمد از آنها بر نشان
نی بهر دامی شود مرغی اسیر
نی شود هر مرغ هرجا دستگیر
ای بسا انبارها بر دامها
پهن شد در دامها و بامها
دانها از بامها برچیده شد
دامها در خاکها پوسیده شد
نی به دامی مرغکی شد پای بست
دانها برچیده خود از دام جست
از کجا این دام گیرد پای من
باد خرم این سر زیبای من
ور گرفتم پای من در دام رفت
از تنم کی شوکت و کرکام رفت
شاید از هم بگسلم این دام را
پاره سازم تار و پود خام را
ور گرفتم تخت آمد بند من
گشت محکم عقده ی آوند من
من شدم در دام صیادی اسیر
نعم مولی ربنا نعم النصیر
شاید او چون بیند این بیداد را
مهربان سازد به من صیاد را
تا ز پای من گشاید دست خود
هم بپراند مرا از دست خود
گویدم هی هی برو آزاد زی
در گلستانها خوش و دلشاد زی
ور گرفتم او ز من غافل نشد
کام من از غفلتش حاصل نشد
آخرا روزی بمیرد ناگهان
من شوم فارغ ز قید حبس آن
این بگفت و ترک آن دمساز کرد
رو بسوی دانه ها پرواز کرد
خویش را افکند بر آن دانه ها
هیچ نامد یادش از افسانه ها
دانه برچیدن روان بودی همان
در گلویش دام افتاد آن زمان
دانه در منقار او ناکرده جای
رشته های دام افتادش بپای
تا نظر می کرد در پا و گلو
از کمین آمد برون صیاد او
حلق او بگرفت و از دامش کشید
پایهایش کند و پرهایش برید
پای آن بربست و دست خود گشاد
خنجر فولاد بر حلقش نهاد
مرغ مسکین آه و افغان ساز کرد
ای دریغ و ای دریغ آغاز کرد
گفت رحمی بر من ای صیاد کن
از کرم این خسته را آزاد کن
نی جوابش داد و نی آزاد کرد
نز نگاهی خاطر او شاد کرد
کارد بر حلقش همی مالید او
با زبان حال اندر گفتگو
کآه آه از این دل پر حسرتم
ای دریغ از آنکه آرد رحمتم
آه آه ای نفس خونم ریختی
رشته ی امید من بگسیختی
خاک عالم بر سرم از دست تو
آه از بیداد و خوی پست تو
درد دل را با که گویم ای دریغ
چاره ی خود از که جویم ای دریغ
نیک کردم با تو دانستم خطاست
هر که باید نیک کرد اینش سزاست
آری هرکس نیک یا بد می کند
می کند بد لیک با خود می کند
پروریدم این سگ نفس پلید
چون توانا شد مرا از هم درید
بود زینسان با خود اندر گفتگو
پایهایش بسته تیغش بر گلو
خواست جانش چون ز تن پرواز کرد
گوشه چشمی به حسرت باز کرد
مرغ هم پرواز خود دید آن زمان
کرده از آنجا هوای آشیان
گفت رفتی رو مرا هم یاد کن
شادزی و یاد ازین ناشاد کن
این بگفت و جان شیرین داد و رفت
همدمش بر سر دمی استاد رفت
آری از حرص و طمع غافل مباش
کافتی اندر دام و باشی دلخراش
رفت و اندر آشیان تنها خزید
سر به صد افسوس زیر پر کشید
روز وصل یار دیرین یاد کرد
مویها در سوگ او بنیاد کرد
کای دریغا مرغ هم آواز من
ای دریغا مونس دمساز من
ای دریغا مرغ زرین بال من
ای همای من همایون فال من
ای دریغا طوطی گویای من
ای دریغا مونس شبهای من
ای دریغا یار شیرین کار من
ای دریغا گلشن گلزار من
طایر هم آشیانم را چه شد
آن رفیق مهربانم را چه شد
یاد ایامی که با هم داشتیم
دانه مهر و وفا می کاشتیم
با هم از بیضه برآوردیم سر
هم برافشاندیم با هم بال و پر
کاش ز اول بیضه مان بشکسته بود
بال و پرمان کاشکی نارسته بود
ای دریغا قدر آن نشناختیم
نقد وصلش را چه ارزان یافتیم
چند گویم ای دریغ و ای دریغ
سود بخشد کی دریغ و کی دریغ
من همی گویم دریغ و روزگار
می خورد بر من دریغ و زینهار
رفت یکسر روزگارم در دریغ
شد بهار و شد خزانم در دریغ

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفت با مرغ حریص آن هوشمند
من ندارم حیرتی زین میخ و بند
هوش مصنوعی: کسی که با مرغ طمع‌کار صحبت می‌کند، به خوبی می‌داند که من از این زنجیر و محدودیت‌ها ترسی ندارم.
بند دام است این و مسمار تله
پر نشد زین دانه کس را حوصله
هوش مصنوعی: این شکارگاه پر از دام و تله است و هیچ‌کس حوصله‌ای برای گرفتار نشدن در آن ندارد.
در جوابش گفت ای اشکم پرست
خود گرفتم دام اینجا مضمر است
هوش مصنوعی: در پاسخ او گفتم، ای کسی که اشک‌های مرا دوست داری، من خودم در دام اینجا گرفتار شده‌ام.
صد هزاران دام و میخ گسترده شد
تا یکی صید از یکی آورده شد
هوش مصنوعی: صدها دام و تله در راه آماده شده تا شاید یک نفر گرفتار شود و چیزی به دست آورد.
صد هزاران تیرها جست از کمان
تا یکی آمد از آنها بر نشان
هوش مصنوعی: تعداد زیادی تیر از کمان پرتاب شد، اما فقط یکی از آن‌ها به هدف برخورد کرد.
نی بهر دامی شود مرغی اسیر
نی شود هر مرغ هرجا دستگیر
هوش مصنوعی: پرنده‌ای برای شکار در دام نمی‌افتد. هر پرنده‌ای ممکن است در هر جایی به دام بیفتد.
ای بسا انبارها بر دامها
پهن شد در دامها و بامها
هوش مصنوعی: بسیاری از انبارها بر روی دام‌ها و بام‌ها کشیده شده‌اند، نشان از فراوانی و تنوع دارد.
دانها از بامها برچیده شد
دامها در خاکها پوسیده شد
هوش مصنوعی: پرندگان از روی بام‌ها پرواز کرده‌اند و دام‌ها در زمین‌ها فروریخته و خراب شده‌اند.
نی به دامی مرغکی شد پای بست
دانها برچیده خود از دام جست
هوش مصنوعی: یک پرنده کوچک در دام گرفتار شد، اما با هوش و تلاش خود، موفق شد از این دام رهایی یابد و پرواز کند.
از کجا این دام گیرد پای من
باد خرم این سر زیبای من
هوش مصنوعی: نمی‌دانم از کجا این باد خوشبو و دلپذیر به سر زیبای من رسیده است که مرا در دام خودش گرفتار کرده است.
ور گرفتم پای من در دام رفت
از تنم کی شوکت و کرکام رفت
هوش مصنوعی: اگر پایم در دام بیفتد، از بدنم دور می‌شود؛ چگونه می‌توانم شکوهم را حفظ کنم؟
شاید از هم بگسلم این دام را
پاره سازم تار و پود خام را
هوش مصنوعی: شاید بتوانم این دام را بشکنم و رشته‌های ناپخته‌ام را جدا کنم.
ور گرفتم تخت آمد بند من
گشت محکم عقده ی آوند من
هوش مصنوعی: اگر من تخت سلطنت را به دست بگیرم، آن وقت زنجیرهای محدودیت‌هایم محکم می‌شود و گرفتاری‌های ذهنی‌ام برطرف می‌گردد.
من شدم در دام صیادی اسیر
نعم مولی ربنا نعم النصیر
هوش مصنوعی: من در دام صیاد گرفتار شدم، اما خدای ما یاری‌دهنده‌ای بزرگ و حمایتگری خوب است.
شاید او چون بیند این بیداد را
مهربان سازد به من صیاد را
هوش مصنوعی: شاید او وقتی که این ظلم و ستم را ببیند، به من که صیاد هستم محبت کند.
تا ز پای من گشاید دست خود
هم بپراند مرا از دست خود
هوش مصنوعی: تا زمانی که دستش را از پای من برندارد، نمی‌تواند مرا از خودش دور کند.
گویدم هی هی برو آزاد زی
در گلستانها خوش و دلشاد زی
هوش مصنوعی: به او گفتم که برو و آزادانه در گلستان‌ها زندگی کن، خوشحال باش و از زندگی لذت ببر.
ور گرفتم او ز من غافل نشد
کام من از غفلتش حاصل نشد
هوش مصنوعی: اگر من از او دور شدم، او از من غافل نشد و به همین دلیل، من از بی‌تفاوتی او بهره‌ای نبردم.
آخرا روزی بمیرد ناگهان
من شوم فارغ ز قید حبس آن
هوش مصنوعی: بالاخره روزی ناگهان می‌میرم و از اسارت این دنیا آزاد می‌شوم.
این بگفت و ترک آن دمساز کرد
رو بسوی دانه ها پرواز کرد
هوش مصنوعی: او این را گفت و دیگر از همراهش فارغ شد و به سمت دانه‌ها پرواز کرد.
خویش را افکند بر آن دانه ها
هیچ نامد یادش از افسانه ها
هوش مصنوعی: شخصی به دانه‌ها و نعمت‌های زندگی رجوع می‌کند و با یادآوری داستان‌ها و افسانه‌ها، خود را از آن‌ها دور نمی‌کند.
دانه برچیدن روان بودی همان
در گلویش دام افتاد آن زمان
هوش مصنوعی: وقتی که برای چیدن دانه به میدان آمدی، ناگهان در گلویت دام افتاد.
دانه در منقار او ناکرده جای
رشته های دام افتادش بپای
هوش مصنوعی: دانه‌ای که در منقار اوست، بدون اینکه کار خاصی کرده باشد، به دام افتاده و گرفتار شده است.
تا نظر می کرد در پا و گلو
از کمین آمد برون صیاد او
هوش مصنوعی: در حینی که او به پا و گلو نگاه می‌کرد، صیاد از کمین بیرون آمد.
حلق او بگرفت و از دامش کشید
پایهایش کند و پرهایش برید
هوش مصنوعی: حلقه‌ای که به گردن او بود را گرفت و او را از دام بیرون کشید، پای‌هایش را کند و پرهایش را برید.
پای آن بربست و دست خود گشاد
خنجر فولاد بر حلقش نهاد
هوش مصنوعی: او پای او را محکم گرفت و دستش را آزاد گذاشت، سپس خنجر آهنی را بر گردنش گذاشت.
مرغ مسکین آه و افغان ساز کرد
ای دریغ و ای دریغ آغاز کرد
هوش مصنوعی: پرنده غم‌زده شروع به ناله و شیون کرد، افسوس و دریغ که این آغاز داستانش بود.
گفت رحمی بر من ای صیاد کن
از کرم این خسته را آزاد کن
هوش مصنوعی: ای صیاد، به من رحم کن و با مهربانی این دل خسته را آزاد کن.
نی جوابش داد و نی آزاد کرد
نز نگاهی خاطر او شاد کرد
هوش مصنوعی: نی از طرف او پاسخی نداد و او را از قید و بند آزاد نکرد، اما با یک نگاه، دلش را شاد کرد.
کارد بر حلقش همی مالید او
با زبان حال اندر گفتگو
هوش مصنوعی: او با حالتی ناامید و درمانده، کارد را بر گردنش می‌کشید و به نوعی در حال گفتگو با خود بود.
کآه آه از این دل پر حسرتم
ای دریغ از آنکه آرد رحمتم
هوش مصنوعی: احساس اندوه و حسرت از اعماق قلبم بلند است. ای کاش کسی پیدا می‌شد که به حال من رحم کند.
آه آه ای نفس خونم ریختی
رشته ی امید من بگسیختی
هوش مصنوعی: ای نفس، آه و ناله می‌کنم که تو باعث شدی خونم بریزد و امیدهایم را قطع کنی.
خاک عالم بر سرم از دست تو
آه از بیداد و خوی پست تو
هوش مصنوعی: خاک دنیا بر سرم است به خاطر تو، آه از ظلم و بدکرداری تو.
درد دل را با که گویم ای دریغ
چاره ی خود از که جویم ای دریغ
هوش مصنوعی: در دل چه کسی دردی را بگویم؟ افسوس! از چه کسی باید راه چاره‌ام را بخواهم؟ افسوس!
نیک کردم با تو دانستم خطاست
هر که باید نیک کرد اینش سزاست
هوش مصنوعی: من به تو خوب رفتار کردم و فهمیدم که این کار اشتباه است. هر کس که بخواهد نیکوکار باشد، به این امر سزاوار نیست.
آری هرکس نیک یا بد می کند
می کند بد لیک با خود می کند
هوش مصنوعی: هر کسی اقدام به کار خوب یا بد می‌کند، در واقع در نهایت به خود آسیب می‌زند یا منفعت می‌رساند.
پروریدم این سگ نفس پلید
چون توانا شد مرا از هم درید
هوش مصنوعی: من این نفس پلید را مانند سگی تربیت کرده‌ام، اما وقتی که قدرت گرفت، مرا از هم درید.
بود زینسان با خود اندر گفتگو
پایهایش بسته تیغش بر گلو
هوش مصنوعی: او در خلوت خود با کسی در حال صحبت بود و پاهایش در زنجیر بود و تیغی بر گردن او قرار داشت.
خواست جانش چون ز تن پرواز کرد
گوشه چشمی به حسرت باز کرد
هوش مصنوعی: وقتی جان او از بدنش جدا شد و به معراج رفت، نگاهی پر از حسرت به پشت سرش انداخت.
مرغ هم پرواز خود دید آن زمان
کرده از آنجا هوای آشیان
هوش مصنوعی: پرنده در آن زمان که پرواز خود را مشاهده کرد، از آن مکان به یاد آشیانه‌اش افتاد.
گفت رفتی رو مرا هم یاد کن
شادزی و یاد ازین ناشاد کن
هوش مصنوعی: گفتی که رفتی، پس من را فراموش نکن و به یاد من باش، شاد زندگی کن و به خاطر من هم کمی شادتر باش.
این بگفت و جان شیرین داد و رفت
همدمش بر سر دمی استاد رفت
هوش مصنوعی: او این حرف را گفت و جان شیرین خود را از دست داد و همراهش به مدت کوتاهی ایستاد و سپس رفت.
آری از حرص و طمع غافل مباش
کافتی اندر دام و باشی دلخراش
هوش مصنوعی: حواست را جمع کن و از حرص و طمع دوری کن، زیرا در این مسیر ممکن است به دردسر بیفتی و دلت شکسته شود.
رفت و اندر آشیان تنها خزید
سر به صد افسوس زیر پر کشید
هوش مصنوعی: او رفت و به تنهایی در لانه‌اش پنهان شد و با حسرت زیاد سرش را زیر بال خود گذاشت.
روز وصل یار دیرین یاد کرد
مویها در سوگ او بنیاد کرد
هوش مصنوعی: در روزی که به دوست قدیمی‌ام وصلم رسید، به یاد او موهایم را در سوگش افشاندم.
کای دریغا مرغ هم آواز من
ای دریغا مونس دمساز من
هوش مصنوعی: آه، چه حسرتی دارد این پرنده که هم صدای من است، آه، چه غمی دارد هم نشین و همدرد من.
ای دریغا مرغ زرین بال من
ای همای من همایون فال من
هوش مصنوعی: ای کاش که پرنده‌ای با بال‌های طلایی من را یاری کند، ای پرنده‌ای که سرنوشت خوشبختی برای من به ارمغان آورده‌ای.
ای دریغا طوطی گویای من
ای دریغا مونس شبهای من
هوش مصنوعی: ای کاش طوطی سخنگوی من پیش من بود، ای کاش رفیق شب‌های تنهایی من بود.
ای دریغا یار شیرین کار من
ای دریغا گلشن گلزار من
هوش مصنوعی: ای افسوس بر دوستان خوش‌خلق من، ای افسوس بر باغ و گل‌زار من.
طایر هم آشیانم را چه شد
آن رفیق مهربانم را چه شد
هوش مصنوعی: پرنده هم‌نشیین من کجا رفت؟ دوست مهربانم کجا رفت؟
یاد ایامی که با هم داشتیم
دانه مهر و وفا می کاشتیم
هوش مصنوعی: به یاد روزهایی می‌اندیشم که با هم بودیم و عشق و وفاداری را در دل‌های‌مان می‌پروراندیم.
با هم از بیضه برآوردیم سر
هم برافشاندیم با هم بال و پر
هوش مصنوعی: ما با هم از جایگاه‌های خود بیرون آمدیم و با هم انرژی و قدرت خود را منتشر کردیم.
کاش ز اول بیضه مان بشکسته بود
بال و پرمان کاشکی نارسته بود
هوش مصنوعی: ای کاش از همان ابتدا، تخم‌مان شکسته بود و بال و پر نداشتیم، ای کاش هرگز به دنیا نمی‌آمدیم.
ای دریغا قدر آن نشناختیم
نقد وصلش را چه ارزان یافتیم
هوش مصنوعی: نمی‌دانیم که چه ارزش بالایی دارد، در حالی که ارتباط با او را به راحتی و ارزان به دست آورده‌ایم.
چند گویم ای دریغ و ای دریغ
سود بخشد کی دریغ و کی دریغ
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به این مسئله اشاره می‌کند که گاهی اوقات ابراز تاسف و ندامت کمکی به حل مشکلات نمی‌کند. در واقع، بیان مکررِ حسرت و اندوه، تاثیری بر وضعیت موجود ندارد و سوال این است که چنین ابرازهایی چه سودی دارد و کی به واقع می‌توانند مفید باشند.
من همی گویم دریغ و روزگار
می خورد بر من دریغ و زینهار
هوش مصنوعی: من می‌گویم که افسوس و حسرت بر من می‌بارد و زمانه هم بر من غبطه و هشدار می‌دهد.
رفت یکسر روزگارم در دریغ
شد بهار و شد خزانم در دریغ
هوش مصنوعی: روزگارم به طور کامل سپری شد و در حسرت گذشت، بهار زندگیم به پایان رسید و به خزان تبدیل شد.