بخش ۱۶۱ - حکایت مرغی با جفت خود
مرغکی با جفت در پرواز بود
بر زمین و آسمانش ناز بود
در هوا می کرد در هر سو نگاه
خنده ها می زد به سیر مهر و ماه
ناگهان در رهگذاری در نظر
آمدش لختی گیاه سبز و تر
دانه ی گندم در آنجا ریخته
عقد پروین بر فلک بگسیخته
پشت سنگی مرد کی اندر کمین
دیده ی او بر یسار و بر یمین
گفت با او ای انیس دیرگاه
بنگر این دانه به روی این گیاه
گفت می بینم تو هم بنگر نهان
زیر آنجا دام بهر صید جان
گفت اینک دانه پیدا دام کو
اندرین جوع البقر آرام کو
چینه دان خالی و چینه سر به دشت
کی بپنداری از آن بتوان گذشت
گفت جفتش دام اگر باشد گمان
پیش تو باشد به چشم من عیان
گرچه چشم حس تو بیناستی
دیده ی داناییت اعماستی
دیدهای عقل دارد صد علل
حرصش آمد موج بر شهرت سبل
چشم عقل از حرص شهوت کور شد
سینه ظلمت خانه دل بی نور شد
گفت مرغ ای جفت هم پرواز من
ای انیس و مونس و دمساز من
از کجا دیدی عیان این دام را
از کجا گفتی یقین اوهام را
یا بگو حجت بر این سر آشکار
یا مرا و دانه را با هم گذار
گفت حجت روشن و پیدا بود
صد زبان بر صدق من گویا بود
دیده ای خواهد ولیکن تیزبین
گوش اما فارغ از رنج طنین
تا ببیند زیر دانه دام را
از قفای روز بیند شام را
بشنود تا از زبان سبزه فاش
هان و مان از مکرو کید ایمن مباش
اندرین بیدای ژول ریگزار
نه در آنجا جاده ای نه رهگذار
نی در آنجا آب و سبزه نی گیاه
نی نشان آدمی آنجا نه راه
یک دومشت سبزه آنجا ریخته
دانه ی گندم بر آن آمیخته
عقل می داند که این بی چیز نیست
هیچ جای بازی و آویز نیست
کار صیادی شگرف است ای عزیز
هین بیا تا رو نهیم اندر گریز
گفت شاید کاروانی در طلب
کرده باشد راه مقصد گم به شب
راهشان افتاده باشد از قضا
مانده زایشان سبزه و گندم بجا
داد پاسخ کو نشان پایشان
آتش افسرده شان و جایشان
بعره کو گر رفته از اینجا بعیر
کو نشان پا اگر بودی مسیر
گفت می شاید که باد مهرگان
کرده باشد محو آثار و نشان
ای بسا ربع دومن را باد برد
نامشان را روزگار از یاد برد
ای بسا بالا و زیر آن حصار
یاد دارد پیره زال روزگار
رفته بر باد ای بسی گلزارها
رسته اندر جای گلها خارها
اندرین صحرا وزیده بادها
کنده از این سروها شمشادها
سیلها بگذشته از این بوم و بر
شهرها کرده بسی زیر و زبر
اندرین دریا شده توفانها
غرق گشته خانه ها و مانها
برفها افتاده در این کشت زار
سوخته خرمن هزار اندر هزار
دست دوران ای بسا تیغ آخته
ای بسا سرها ز تن انداخته
گفت اگر اینجا وزیدی تند باد
این گیاه سبزه هم رفتی به باد
گفت شاید باد تا اینجا بخست
این گیاه از دست برد آن برست
گفت سلمنا بگو این مرد کیست
پشت سنگی در کمین از بهر چیست
گفت شاید خسته ای باشد فکار
لحظه ای بنشسته اینجا در کنار
گفت برگیرد چرا هردم کلاه
بنگرد دزدیده اندر این گیاه
گفت می شاید کله گیرد مگر
بر ندارد باد دستارش ز سر
بنگرد هرسو که تا یابد رفیق
تا بپیمایند با هم این طریق
گفت سلمنا بگو این بند و میخ
چیست بر این سبزه ای مفتون بیخ
گفت من هم حیرتی دارم از این
تا ز بهر چیست میخ آهنین
آن یکی آمد به باغ خود سحر
دید مردی با جوال پرگزر
گرز بالا برد گفت ایزن بمزد
می کنی اینجا چه ای کرای دزد
پیکرت این لحظه غرق خون کنم
از سرت دزدی کنون بیرون کنم
گفت الله الله ای آزاده مرد
من نه دزدم گرد آزارم مگرد
گفت دزد ای بیحیا گر نیستی
در درون باغ من از چیستی
گفت زینجا می گذشتم بیخبر
باد در باغم فکند از رهگذر
گفت باد از کوچه ات اینجا فکند
کی گزرها را بگو از ریشه کند
گفت یک یک را گرفتم من بدست
تا نیارد باد پشتم را شکست
می گرفتم تا شوم ایمن زباد
باد صرصرشان فکند از بیخ ولاد
گفت اینها هم قبول ای ریشمال
گو گزرها را که کردت در جوال
گفت منهم چون تو ای یار گزین
مانده ام حیران و سرگردان این
گفت من حیران نیم ای راهزن
هین بگیر این گزر را از دست من
پای آن بربست و دست خود گشاد
خنجر فولاد بر حلقش نهاد
بخش ۱۶۰ - فرق میان عقل و ادراک: مولوی گیرم که فهمد نیک و زشتبخش ۱۶۲ - دنباله صحبت مرغ با جفت خود: گفت با مرغ حریص آن هوشمند
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مرغکی با جفت در پرواز بود
بر زمین و آسمانش ناز بود
هوش مصنوعی: پرندهای با جفتش در حال پرواز بود و زیباییهای زمین و آسمان را به نمایش میگذاشت.
در هوا می کرد در هر سو نگاه
خنده ها می زد به سیر مهر و ماه
هوش مصنوعی: او در آسمان به اطراف نگاه میکرد و با لبخند به زیباییهای خورشید و ماه خیره شده بود.
ناگهان در رهگذاری در نظر
آمدش لختی گیاه سبز و تر
هوش مصنوعی: ناگهان در یکی از راهها، مدتی گیاه سبز و تر برایش جلوه کرد.
دانه ی گندم در آنجا ریخته
عقد پروین بر فلک بگسیخته
هوش مصنوعی: دانه گندم در آن مکان پراکنده شده و گویی پیمان ستاره پروین در آسمان شکسته شده است.
پشت سنگی مرد کی اندر کمین
دیده ی او بر یسار و بر یمین
هوش مصنوعی: مردی در پشت سنگی پنهان شده و مراقب است که به سمت چپ و راست خود نگاه میکند تا از هر طرف خطری به او برسد.
گفت با او ای انیس دیرگاه
بنگر این دانه به روی این گیاه
هوش مصنوعی: به او گفت: ای همراه قدیمی، نگاهی به این دانه که بر روی این گیاه قرار دارد بینداز.
گفت می بینم تو هم بنگر نهان
زیر آنجا دام بهر صید جان
هوش مصنوعی: میگوید میبینم و تو هم نگاه کن، پنهان در زیر آنجا دامهایی برای شکار جان وجود دارد.
گفت اینک دانه پیدا دام کو
اندرین جوع البقر آرام کو
هوش مصنوعی: او گفت: اینک دانهای را پیدا کردهام، حالا در این گرسنگی، کجاست آن آسایش و آرامش؟
چینه دان خالی و چینه سر به دشت
کی بپنداری از آن بتوان گذشت
هوش مصنوعی: اگر دشت پر از چینههای خالی باشد، چگونه میتوانی تصور کنی که از آن عبور کرد؟
گفت جفتش دام اگر باشد گمان
پیش تو باشد به چشم من عیان
هوش مصنوعی: اگر جفت او به دام بیفتد، ممکن است تو هنوز شک داشته باشی، اما برای من این موضوع روشن و واضح است.
گرچه چشم حس تو بیناستی
دیده ی داناییت اعماستی
هوش مصنوعی: اگرچه چشمان حسی تو قادر به دیدن هستند، اما بینش عمیق تو به حقیقتها بسیار بیشتر از سطح ظاهری است.
دیدهای عقل دارد صد علل
حرصش آمد موج بر شهرت سبل
هوش مصنوعی: عقل انسان دارای دلایل و تحلیلهای زیادی است، اما در برابر شهرت و خواستههای دنیوی، این دلایل تحت تأثیر قرار میگیرند و انسان به حرص و طمع میافتد.
چشم عقل از حرص شهوت کور شد
سینه ظلمت خانه دل بی نور شد
هوش مصنوعی: چشم بصیرت انسان به خاطر طمع و خواهشهای نفسانی بسته میشود و دل او در تاریکی و بینوری قرار میگیرد.
گفت مرغ ای جفت هم پرواز من
ای انیس و مونس و دمساز من
هوش مصنوعی: مرغ به جفت خود گفت: ای همراه و همسفر من، تو هم نشین و مونس من هستی.
از کجا دیدی عیان این دام را
از کجا گفتی یقین اوهام را
هوش مصنوعی: از کجا میتوانی به وضوح این دام را ببینی؟ از کجا میتوانی با یقین این خیالات را بیان کنی؟
یا بگو حجت بر این سر آشکار
یا مرا و دانه را با هم گذار
هوش مصنوعی: یا دلایل قاطعی برای این موضوع بیاور، یا اینکه من و حقیقت را همزمان در نظر بگیر.
گفت حجت روشن و پیدا بود
صد زبان بر صدق من گویا بود
هوش مصنوعی: او گفت که دلیل و برهان واضح و روشن است و به وضوح از هر زبانی، حقیقت حرف من را تأیید میکند.
دیده ای خواهد ولیکن تیزبین
گوش اما فارغ از رنج طنین
هوش مصنوعی: چشم به حقیقت خواهد رسید، اما گوش باید از زحمت صدا بی نیاز باشد.
تا ببیند زیر دانه دام را
از قفای روز بیند شام را
هوش مصنوعی: برای اینکه او بتواند زیر دانه را ببیند، باید از پایان روز به شب نگاه کند.
بشنود تا از زبان سبزه فاش
هان و مان از مکرو کید ایمن مباش
هوش مصنوعی: بخوبی گوش کن، زیرا از زبان طبیعت و سبزهها خبرهایی وجود دارد که ممکن است تو را از نقشهها و فریبهای دیگران آگاه سازد. در اینجا هشدار میدهد که نباید در برابر حیلهها بیاحتیاط باشی.
اندرین بیدای ژول ریگزار
نه در آنجا جاده ای نه رهگذار
هوش مصنوعی: در این بیابان خشک و بیحاصل، نه جادهای وجود دارد و نه کسی برای گذر.
نی در آنجا آب و سبزه نی گیاه
نی نشان آدمی آنجا نه راه
هوش مصنوعی: در آن مکان نه آبی هست و نه چمنی، نه نشانی از گیاه وجود دارد و نه نشانهای از انسان، در واقع راهی در آنجا نیست.
یک دومشت سبزه آنجا ریخته
دانه ی گندم بر آن آمیخته
هوش مصنوعی: در آن مکان یک مشت سبزه وجود دارد که دانههای گندم بر روی آن پخش شده است.
عقل می داند که این بی چیز نیست
هیچ جای بازی و آویز نیست
هوش مصنوعی: عقل آگاه است که این مسأله هیچ ارزشی ندارد و جایی برای بازی و سرگرمی نیست.
کار صیادی شگرف است ای عزیز
هین بیا تا رو نهیم اندر گریز
هوش مصنوعی: کار صیادی کار بزرگی است، ای عزیز، بیایید تا در این کار با هم به تلاش بپردازیم.
گفت شاید کاروانی در طلب
کرده باشد راه مقصد گم به شب
هوش مصنوعی: شاید کاروانی در جستجوی مقصد خود در شب، راهش را گم کرده باشد.
راهشان افتاده باشد از قضا
مانده زایشان سبزه و گندم بجا
هوش مصنوعی: اگر به طور اتفاقی راهشان را گم کردهاند، ممکن است علف و گندم نیز به جا مانده باشد.
داد پاسخ کو نشان پایشان
آتش افسرده شان و جایشان
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حال و وضع افرادی میپردازد که نشانهای از آتش و اشتیاق در درونشان وجود دارد، اما به دلیل شرایط یا مشکلاتی که دارند، آن آتش خاموش شده و اثرات آن در جایگاه و موقعیتشان نمایان است. آنها در واقع، در حالی که میتوانستند با شور و شوق جلو بروند، به خاطر موانع یا ناامیدیها از حرکت بازماندهاند.
بعره کو گر رفته از اینجا بعیر
کو نشان پا اگر بودی مسیر
هوش مصنوعی: اگر شتر کوچ کرده است، نشانی از او کجاست؟ اگر ردپایش در اینجا بود، مسیر او کجا است؟
گفت می شاید که باد مهرگان
کرده باشد محو آثار و نشان
هوش مصنوعی: گفت ممکن است که باد مهرگان، نشانهها و آثار را نابود کرده باشد.
ای بسا ربع دومن را باد برد
نامشان را روزگار از یاد برد
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد و مکانها که زمانی مشهور و معتبر بودند، تحت تأثیر حوادث و گذر زمان به فراموشی سپرده شدهاند و نام و یاد آنها از خاطرها رفته است.
ای بسا بالا و زیر آن حصار
یاد دارد پیره زال روزگار
هوش مصنوعی: بسیاری از چیزها در دنیا وجود دارند که یادآور دوران قدیم و تجربیات پدران و نیاکان ما هستند، حتی اگر به نظر برسد که تغییراتی در آنها به وجود آمده است.
رفته بر باد ای بسی گلزارها
رسته اندر جای گلها خارها
هوش مصنوعی: رفته و از دست رفته است، مثل این که در باغها و گلزارها، به جای گلها، فقط خارها و سیاهیها باقی مانده است.
اندرین صحرا وزیده بادها
کنده از این سروها شمشادها
هوش مصنوعی: در این بیابان، بادها میوزند و درختان سرو و شمشادها را از ریشه کندهاند.
سیلها بگذشته از این بوم و بر
شهرها کرده بسی زیر و زبر
هوش مصنوعی: سیلابها از این سرزمین عبور کرده و شهرها را به شدت به هم ریخته و ویران کردهاند.
اندرین دریا شده توفانها
غرق گشته خانه ها و مانها
هوش مصنوعی: در این دریا، طوفانهایی به وجود آمده که باعث غرق شدن خانهها و زندگیها شده است.
برفها افتاده در این کشت زار
سوخته خرمن هزار اندر هزار
هوش مصنوعی: برفها بر زمینهای کشاورزی سوخته نشستهاند و خرمنهای زیادی را پوشاندهاند.
دست دوران ای بسا تیغ آخته
ای بسا سرها ز تن انداخته
هوش مصنوعی: زمانه گاهی به مانند یک تیغ تیز عمل میکند و میتواند سرها را از تن جدا کند، یعنی سختیها و مصائب زندگی ممکن است به راحتی سرنوشت افراد را تغییر دهند و ضربه بزنند.
گفت اگر اینجا وزیدی تند باد
این گیاه سبزه هم رفتی به باد
هوش مصنوعی: اگر در اینجا بادی شدید بوزد، این گیاه سبز هم از بین خواهد رفت.
گفت شاید باد تا اینجا بخست
این گیاه از دست برد آن برست
هوش مصنوعی: شاید باد به اینجا وزیده و باعث شده که این گیاه از زمین ریشهکن شود.
گفت سلمنا بگو این مرد کیست
پشت سنگی در کمین از بهر چیست
هوش مصنوعی: به کسی که در پشت سنگی پنهان شده است اشاره میکند و از او میپرسد که کیست و هدفش از کمین کردن چیست.
گفت شاید خسته ای باشد فکار
لحظه ای بنشسته اینجا در کنار
هوش مصنوعی: شاید تو از خستگی فکر میکنی و لحظهای برای استراحت اینجا نشستهای.
گفت برگیرد چرا هردم کلاه
بنگرد دزدیده اندر این گیاه
هوش مصنوعی: میگوید چرا هر لحظه کلاه را بردارم و به گیاهی نگاه کنم که دزدیده شده است؟
گفت می شاید کله گیرد مگر
بر ندارد باد دستارش ز سر
هوش مصنوعی: اگر باد دستار را از سرش بر ندارد، ممکن است که او کلهش را بگیرد، یعنی در شرایطی خاص ممکن است خود را به خطر اندازد.
بنگرد هرسو که تا یابد رفیق
تا بپیمایند با هم این طریق
هوش مصنوعی: به هر سو نگاه کن تا رفیقی بیابی، تا با هم این راه را بپیمایید.
گفت سلمنا بگو این بند و میخ
چیست بر این سبزه ای مفتون بیخ
هوش مصنوعی: گفتیم که سلام بگوییم، ولی این بند و میخی که بر این سبزه ی گیج و شگفت آور است، چه معنایی دارد؟
گفت من هم حیرتی دارم از این
تا ز بهر چیست میخ آهنین
هوش مصنوعی: او گفت من هم دچار شگفتی هستم، که دلیل وجود میخ آهنی چیست.
آن یکی آمد به باغ خود سحر
دید مردی با جوال پرگزر
هوش مصنوعی: یکی به باغش رفت و در سحرگاه مردی را دید که کیسهای پر از محصول با خود دارد.
گرز بالا برد گفت ایزن بمزد
می کنی اینجا چه ای کرای دزد
هوش مصنوعی: چوپان با چماق خود را بالا برد و گفت: "ای دزد، تو اینجا چه کار میکنی؟"
پیکرت این لحظه غرق خون کنم
از سرت دزدی کنون بیرون کنم
هوش مصنوعی: این لحظه را به شدت تحت تأثیر قرار میدهم و از وجودت چیزی به سرقت میبرم.
گفت الله الله ای آزاده مرد
من نه دزدم گرد آزارم مگرد
هوش مصنوعی: خداوندا، ای مرد آزاد! من دزد نیستم، پس به من آزار نرسان.
گفت دزد ای بیحیا گر نیستی
در درون باغ من از چیستی
هوش مصنوعی: دزد، اگر پررو نیستی، چرا بدون اجازه وارد باغ من شدهای؟
گفت زینجا می گذشتم بیخبر
باد در باغم فکند از رهگذر
هوش مصنوعی: گفت از اینجا عبور میکردم، بیخبر از اینکه باد برکتهایی از باغم به سرم آورد.
گفت باد از کوچه ات اینجا فکند
کی گزرها را بگو از ریشه کند
هوش مصنوعی: باد به من گفت که اینجا از کوچهات چیزی مانده است. آیا میتوانی بگویی که چطور میتوانیم آن را از ریشه برداریم؟
گفت یک یک را گرفتم من بدست
تا نیارد باد پشتم را شکست
هوش مصنوعی: گفت اگر هر فردی را به طور جداگانه کنترل کنم، آنگاه هیچ چیزی نمیتواند مرا به شکست بکشاند.
می گرفتم تا شوم ایمن زباد
باد صرصرشان فکند از بیخ ولاد
هوش مصنوعی: من در تلاش بودم که در برابر بادهای شدید و خطرناک ایمن باشم و از ریشه و اصل خود محافظت کنم.
گفت اینها هم قبول ای ریشمال
گو گزرها را که کردت در جوال
هوش مصنوعی: شخصی به دیگری میگوید که این مسائل هم پذیرفته شده است، حالا به ریشدار بگو که عبور و مرورهایی که در کیسهات بوده چه بوده است.
گفت منهم چون تو ای یار گزین
مانده ام حیران و سرگردان این
هوش مصنوعی: ای یار، من هم مانند تو دچار حیرت و سردرگمی هستم و نمیدانم چه تصمیمی بگیرم.
گفت من حیران نیم ای راهزن
هین بگیر این گزر را از دست من
هوش مصنوعی: گفت: من در حیرتم، ای دزد، پس این راه را از من بگیر و مراقب باش که از دستم نرود.
پای آن بربست و دست خود گشاد
خنجر فولاد بر حلقش نهاد
هوش مصنوعی: شخصی پای کسی را به دام انداخت و در عین حال، دستانش را آزاد کرد و شمشیر تیز و برندهای را بر گردنش قرار داد.

ملا احمد نراقی