گنجور

بخش ۱۵۹ - مناجات با قاضی الحاجات

ای خدا ای از تو دلها را نشاط
ای به یادت جسم و جان را ارتباط
ای فلک سرگشته ی سودای تو
هستی عالم به یک ایمای تو
پرتو خورشید نورافشان ز توست
آب و رنگ چهره ی خوبان ز توست
ای همه هستی ز نور هست تو
چشم امید همه در دست تو
از تو خواهم از عنایت یکنظر
تا نه جان دانم نه تن دانم نه سر
هرکجا دردی خریداری کنم
آتشی هرجا پرستاری کنم
ای انیس جان غم فرسوده ام
ای به یادت آه درد آلوده ام
یک نظر از تو ز من جان باختن
از تو سوزانیدن از من ساختن
ای خدا شوری که جان بازی کنم
همتی ده تا سراندازی کنم
ای بهشت و کوثر و طوبای من
ای تو هم دنیا و هم عقبای من
راحت من روح من ریحان من
روضه ی من باغ من رضوان من
شاه من سلطان من مولای من
بهجت این جان غم فرسای من
مذهب من ملت من دین من
شادی این خاطر غمگین من
یامنی قلبی نعیمی جنتی
یا هوی نفسی حیوتی بهجتی
یا ضیاءالقلب یا نورالقلوب
یا مزیل الهم کشاف الکروب
یا طبیبی منک دائی والدواء
یا حبیبی منک سقمی والشفاء
ای رفیق خلوت تنهاییم
ای انیس ای دل سوداییم
ان ترید قتلی فی قتلی رضاک
ذاک جسمی ذاک روحی فی فناک
نقد ذاتم کم عیار و پر غش است
در خور صد کوه پر از آتش است
چون جز آتش مصرف دیگر نداشت
هرکجا بردم کس آن را بر نداشت
اندرین بازار گرداندم بسی
نزد هرکس بردم و هرناکسی
در بهایش یک پشیزی کس نداد
پیش تو آوردم اینک ای جواد
رد مکن آن را که در بازار توست
خار اما خاری از گلزار توست
گر نمی خواهی تو هم ای دادگر
من که او را پس نمی خواهم دگر
درد و اول من آن را یافتم
بر سر بازار تو انداختم
هرکه خواهد سازدش گو پایمال
خواهد او را سگ خورد خواهد شغال
هرچه آید بر سر او آن توست
این متاع توست این دکان توست
این گمانم نیست لیکن این کریم
ای عطایت عام وی عفوت عظیم
گه متاع فاسدی بس ناروا
در کف مسکین فقیری بینوا
در همه بازارها گردانده ای
از در هر ناکس و کس رانده ای
در دکانی یک خریداریش نه
هیچ شهری روی بازاریش نه
پیش تو آورده با امیدها
کای ز خصلت نعمتت جاویدها
از من این کالای بی رونق بخر
منگر آن را در امید من نگر
رد کنی آن را به او واپس دهی
دست او بر دست هرناکس دهی
خاصه چون من عاجز و درمانده ای
بیکسی خواری ز هر در رانده ای
مبتلایی دردمندی خسته ای
مستمندی دست و پا بشکسته ای
خاصه با صد کوه امید و رجا
آستانت را گرفت ملتجا
سالها خو کرده ی یغمای توست
پای تا سر غرق در آلای توست
خاصه توحید تو پیش انداخته
نزد تو آن را وسیله ساخته
روزگاران دم ز توحیدت زده
بلکه با توحیدت از مام آمده
دل ز توحید تو آمد پرفروغ
غرق توحید تو از پا تا کزوغ
هم تورا بحر کرم بشناخته
اندر آن دریا سفینه ساخته
خاصه دارد خاصگانی را پناه
که پناه هر سفیدند و سیاه
چارده خورشید گردون شرف
چارده بدر منیر بی کلف
اولین شان آن مهین وخشور بود
کز جبین او فروزان نور بود
والضحی یک لمعه ای از نور او
نکهتی واللیل از گیسوی او
آیتی از خوی او خلق عظیم
نعت او بالمؤمنین و هو رحیم
آنکه صدر و بدر هر دو عالم اوست
افتخار عز و نسل آدم اوست
خوشه چین خرمن علمش ملک
خاشه روب محفل حکمش فلک
آخرین شان مرکز دنیا و دین
هم امان خلق و خالق را امین
ساقی این دوره ی آخر زمان
باقی از بهر بقای کن فکان
سر مستور و در مخزون تو
گنج پنهان لؤلؤ مکنون تو
آسمان اندر حریمش پرده ای
آفتاب از خوان او یک گرده ای
حاکم و سلطان دارالملک دین
مصطفی را جانشین آخرین
اوست شمع ماه و خور پروانه اش
عرش و کرسی آستان خانه اش
پرتو خورشید عکس روی اوست
آب حیوان رشحه ای از جوی اوست
عالم جانست و جان عالم است
خاتم است و جانشین خاتم است
مایه ام عجز و امیدم بس دراز
تکیه گاهم رحمتوست ای بی نیاز
تحفه ام توحید و خاصانم پناه
از چه می ترسم دگر ای پادشاه
آه و واویلاه ترسانم ز خود
همچو شاخ بید لرزانم ز خود
ای فغان از این عدوی خانگی
کاش بودی بامنش بیگانگی
دفع کن اهل عدوی خانه را
حمله آور آنگهی بیگانه را
نفس خود ناکرده تسخیر ای فلان
چون کنی تسخیر نفس دیگران
تا تویی در دست روباهان اسیر
کی توانی پنجه زد با گرگ و شیر
خانه ی خود را بگیر از دشمنان
وانگهی رو کن به راه از اصفهان
تا نگردی خود ز خود فرمان پذیر
کی شود فرمان پذیرت شاه و میر
رو تو اول نفس خود زنجیر کن
هرکه خواهی آنگهی تسخیر کن
ای خنک آن کو که افکند این حریف
جان خود را وارهانید از کثیف
نفس او شد زیر فرمان پیش او
شد مسلمان نفس کافر کیش او
عقل اینست ای رفیق معنوی
هین بگو این با جناب مولوی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای خدا ای از تو دلها را نشاط
ای به یادت جسم و جان را ارتباط
هوش مصنوعی: ای خدا، تویی که باعث شادی دل‌ها می‌شوی و یاد تو سبب پیوند روح و جسم ماست.
ای فلک سرگشته ی سودای تو
هستی عالم به یک ایمای تو
هوش مصنوعی: ای آسمان که به خاطر آرزوی تو گمگشته‌ای، تمام عالم با یک اشاره‌ی تو به وجود آمده است.
پرتو خورشید نورافشان ز توست
آب و رنگ چهره ی خوبان ز توست
هوش مصنوعی: نور و روشنایی که از خورشید می‌تابد، از تو نشأت می‌گیرد و زیبایی و رنگ چهره‌های زیبا نیز به خاطر توست.
ای همه هستی ز نور هست تو
چشم امید همه در دست تو
هوش مصنوعی: ای تمام وجود، روشنی تویی؛ امید تمام دل‌ها در دستان توست.
از تو خواهم از عنایت یکنظر
تا نه جان دانم نه تن دانم نه سر
هوش مصنوعی: از تو می‌خواهم که نگاهی به من کنی، تا نه به روح خودم آگاهی داشته باشم، نه به بدنم و نه به سرم.
هرکجا دردی خریداری کنم
آتشی هرجا پرستاری کنم
هوش مصنوعی: هر کجا که دردی را بپذیرم، آتشی به وجود می‌آید و هر جا که مراقبت و پرستاری انجام دهم، نتیجه‌ای خواهد داشت.
ای انیس جان غم فرسوده ام
ای به یادت آه درد آلوده ام
هوش مصنوعی: ای همراه جانم، دل غم‌زده‌ام را تسکین بده. ای یاد تو که به درد و آه آغشته است.
یک نظر از تو ز من جان باختن
از تو سوزانیدن از من ساختن
هوش مصنوعی: اگر تنها یک نگاه تو به من باشد، من جان خود را فدای تو می‌کنم و از درد و سوز آن، وجودم را شکل می‌دهم.
ای خدا شوری که جان بازی کنم
همتی ده تا سراندازی کنم
هوش مصنوعی: ای خدا، به من نیرو و اراده‌ای عطا کن تا بتوانم جانم را در راه عشق فدا کنم و به عشق تو سرود و آهنگی بر سر زنم.
ای بهشت و کوثر و طوبای من
ای تو هم دنیا و هم عقبای من
هوش مصنوعی: ای بهشت و نعمت‌های بهشتی من، ای تو که هم در این دنیا و هم در آخرت مایه خوشبختی من هستی.
راحت من روح من ریحان من
روضه ی من باغ من رضوان من
هوش مصنوعی: آرامش من، جان من، بوی خوش من، بهشت من، باغ دل من، نعمت من.
شاه من سلطان من مولای من
بهجت این جان غم فرسای من
هوش مصنوعی: ای پادشاه من، ای سلطان من، ای مولای من، شادی و لطف تو باعث آرامش و راحتی جان پر غم من است.
مذهب من ملت من دین من
شادی این خاطر غمگین من
هوش مصنوعی: مذهب و آداب من، ملت من، و دین من، همه مرتبط با شادی و نشاط هستند، اما در عین حال این شادی باعث غم در درون من هم می‌شود.
یامنی قلبی نعیمی جنتی
یا هوی نفسی حیوتی بهجتی
هوش مصنوعی: ای عشق من، قلبم به یاد تو مانند بهشت است، و ای آرزوی من، زندگی‌ام پر از شادابی و سرزندگی است.
یا ضیاءالقلب یا نورالقلوب
یا مزیل الهم کشاف الکروب
هوش مصنوعی: ای روشنی‌بخش دل‌ها، ای نور قلب‌ها، ای برطرف‌کننده‌ی غصه‌ها و مشکل‌گشا.
یا طبیبی منک دائی والدواء
یا حبیبی منک سقمی والشفاء
هوش مصنوعی: ای طبیب من، مشکل و درد من در دست توست یا ای محبوب من، رنج من در وجود تو و تنها تو می‌توانی مرا درمان کنی.
ای رفیق خلوت تنهاییم
ای انیس ای دل سوداییم
هوش مصنوعی: ای دوستی که تنها در کنارم هستی، ای یار دل انگیز و همراهی که همیشه در فکر و خیال من هستی.
ان ترید قتلی فی قتلی رضاک
ذاک جسمی ذاک روحی فی فناک
هوش مصنوعی: اگر بخواهی که جانم را بگیری، در این کار تنها رضایت تو را می‌جویم، چون این جسم و روح من دلیلی برای وجودشان ندارند جز در پی تو.
نقد ذاتم کم عیار و پر غش است
در خور صد کوه پر از آتش است
هوش مصنوعی: طبع و ماهیتم به اندازه‌ای ارزشمند نیست و دارای نقص‌ها و فریبندگی‌هایی است که در برابر عظمت و شدت آتش صد کوه قابل مقایسه نیست.
چون جز آتش مصرف دیگر نداشت
هرکجا بردم کس آن را بر نداشت
هوش مصنوعی: هر جا که یک چیز با ارزش را بردم، کسی به آن توجه نکرد و جز آتش برای مصرف آن چیزی وجود نداشت.
اندرین بازار گرداندم بسی
نزد هرکس بردم و هرناکسی
هوش مصنوعی: در این بازار، من به هر جا که رفتم و با هر کسی که ملاقات کردم، تجربه و یادگیری زیادی کسب کردم.
در بهایش یک پشیزی کس نداد
پیش تو آوردم اینک ای جواد
هوش مصنوعی: من هیچ هزینه‌ای برای تو نداشتم و چیزی نمی‌توانستم ارائه دهم، اما حالا که به تو آمده‌ام، ای بخشنده.
رد مکن آن را که در بازار توست
خار اما خاری از گلزار توست
هوش مصنوعی: آنچه در بازار توست را رد نکن، هرچند ممکن است خاری باشد، ولی از گلزار تو ناشی شده است.
گر نمی خواهی تو هم ای دادگر
من که او را پس نمی خواهم دگر
هوش مصنوعی: اگر تو هم نمی‌خواهی، ای دادگر، من نیز دیگر او را نمی‌خواهم.
درد و اول من آن را یافتم
بر سر بازار تو انداختم
هوش مصنوعی: من نخستین کسی بودم که درد عشق را احساس کردم و آن را در میان تو، در بازار تو، ابراز کردم.
هرکه خواهد سازدش گو پایمال
خواهد او را سگ خورد خواهد شغال
هوش مصنوعی: هر کسی که بخواهد به دیگران آسیب بزند و حقشان را ضایع کند، به سرنوشت بدی دچار می‌شود و عاقبت کارش به بی‌احترامی و ذلت خواهد انجامید.
هرچه آید بر سر او آن توست
این متاع توست این دکان توست
هوش مصنوعی: هرچه برای او پیش بیاید، متعلق به خود توست؛ این کالا و این مکان به خودت وابسته هستند.
این گمانم نیست لیکن این کریم
ای عطایت عام وی عفوت عظیم
هوش مصنوعی: این فکر من نیست، اما ای بخشنده، بخشش تو وسیع و عفو تو بزرگ است.
گه متاع فاسدی بس ناروا
در کف مسکین فقیری بینوا
هوش مصنوعی: گاهی اوقات کالاهای بی‌کیفیت و نابجا به دست فردی فقیر و بی‌چاره می‌رسد.
در همه بازارها گردانده ای
از در هر ناکس و کس رانده ای
هوش مصنوعی: تو در همه جا مشغول گشت و گذار هستی و از هر ناکسی رانده شده‌ای.
در دکانی یک خریداریش نه
هیچ شهری روی بازاریش نه
هوش مصنوعی: در یک فروشگاه، نه خریدار خاصی وجود دارد و نه هیچ شهری برای خرید و فروش آماده است.
پیش تو آورده با امیدها
کای ز خصلت نعمتت جاویدها
هوش مصنوعی: به امید اینکه تو همواره از ویژگی‌های نیک و نعمت‌های خود بهره‌مند باشی، این خواسته‌ها را به تو تقدیم می‌کنم.
از من این کالای بی رونق بخر
منگر آن را در امید من نگر
هوش مصنوعی: از من این چیز بی‌فایده را بخر، به آینده‌ام نگاهی نکن.
رد کنی آن را به او واپس دهی
دست او بر دست هرناکس دهی
هوش مصنوعی: اگر آن را نادیده بگیری و به او بازگردانی، دست او را بر دست کسی دیگر خواهی گذاشت.
خاصه چون من عاجز و درمانده ای
بیکسی خواری ز هر در رانده ای
هوش مصنوعی: به ویژه اینکه من فردی ناتوان و بی‌پناه هستم که از هر جا رانده شده‌ام و به خاطر این وضعیت، افتخار و عزت را از دست داده‌ام.
مبتلایی دردمندی خسته ای
مستمندی دست و پا بشکسته ای
هوش مصنوعی: شخصی بیمار و رنجور است که خسته و ناامید به نظر می‌رسد و در شرایط سختی قرار دارد. او به شدت به کمک نیاز دارد و احساس ناتوانی می‌کند.
خاصه با صد کوه امید و رجا
آستانت را گرفت ملتجا
هوش مصنوعی: به‌طور خاص با صد کوه امید و آرزو، به درگاهت پناه می‌آورم.
سالها خو کرده ی یغمای توست
پای تا سر غرق در آلای توست
هوش مصنوعی: سال‌هاست که وجود من به تصرف تو درآمده و تمامی وجودم در آلودگی ناشی از تو غرق شده است.
خاصه توحید تو پیش انداخته
نزد تو آن را وسیله ساخته
هوش مصنوعی: به ویژه، توحید تو را به عنوان وسیله‌ای نزد خود قرار داده‌ام.
روزگاران دم ز توحیدت زده
بلکه با توحیدت از مام آمده
هوش مصنوعی: در طول زمان، یادآور توحید و یگانگی تو هستیم، زیرا این توحید است که ما را به سوی حقیقت و منبع اصلی هدایت می‌کند.
دل ز توحید تو آمد پرفروغ
غرق توحید تو از پا تا کزوغ
هوش مصنوعی: دل به نور و زیبایی توحید تو روشن شده و از نورانی بودن توحید تو، تمام وجودم پر از سرور و درخشش است.
هم تورا بحر کرم بشناخته
اندر آن دریا سفینه ساخته
هوش مصنوعی: خداوند بواسطه کرمش تو را شناخته و برایت کشتی نجاتی در دریای مشکلات ساخته است.
خاصه دارد خاصگانی را پناه
که پناه هر سفیدند و سیاه
هوش مصنوعی: افرادی خاص و ویژه وجود دارند که به دیگران پناه می‌دهند، و این پناهگاه شامل همه افراد، چه سفیدپوست و چه سیاهپوست، می‌شود.
چارده خورشید گردون شرف
چارده بدر منیر بی کلف
هوش مصنوعی: چهارده خورشید در آسمان، افتخار و والایی من است و چهارده ماه درخشان، بدون هیچ عیب و نقصی است.
اولین شان آن مهین وخشور بود
کز جبین او فروزان نور بود
هوش مصنوعی: نخستین کرامت آن بزرگوار بود که از پیشانی‌اش نوری درخشان ساطع می‌شد.
والضحی یک لمعه ای از نور او
نکهتی واللیل از گیسوی او
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از صبح و شب است که صبح، نشانه‌ای از نور و روشنی اوست و شب، به زیبایی و نرمشی منسوب به گیسوان او اشاره دارد. به تعبیر دیگر، صبح و شب هر کدام به نوعی از جلوه‌های وجود او یاد می‌کنند.
آیتی از خوی او خلق عظیم
نعت او بالمؤمنین و هو رحیم
هوش مصنوعی: آفرینش بزرگ‌ترین نشانه‌ای از ویژگی‌های اوست. نیکی‌اش نسبت به مومنان وصف‌ناپذیر و رحمتش بی‌پایان است.
آنکه صدر و بدر هر دو عالم اوست
افتخار عز و نسل آدم اوست
هوش مصنوعی: آن کسی که در اوج و قله‌های عالم قرار دارد، همان کسی است که به نسل آدم افتخار می‌کند و شرافت و بزرگی‌اش به خاطر همین نسل است.
خوشه چین خرمن علمش ملک
خاشه روب محفل حکمش فلک
هوش مصنوعی: آنکه دروگر دانش است، میوه‌چین خرمن علمش، بر گرداگرد تدبیرش آسمان حضور دارد.
آخرین شان مرکز دنیا و دین
هم امان خلق و خالق را امین
هوش مصنوعی: آخرین شان، جایگاه و مقام دنیا و دین است که در آن، خالق و مخلوق به یکدیگر امان و اعتماد دارند.
ساقی این دوره ی آخر زمان
باقی از بهر بقای کن فکان
هوش مصنوعی: ای ساقی، در این دوره‌ی آخر، به خاطر ادامه‌ی حیات و بقا، بیدار باش و تلاش کن.
سر مستور و در مخزون تو
گنج پنهان لؤلؤ مکنون تو
هوش مصنوعی: در این بیت به زیبایی و ارزش‌های نهفته در وجود یک شخص اشاره شده است. سر و پوشش او همچنین نشان‌دهنده رازها و گنجینه‌های درونی‌اش است که همچون مرواریدهای با ارزش در دلش پنهان شده‌اند. این تصویر به ما می‌گوید که هر فرد می‌تواند دارای عمق و زیبایی‌های خاصی باشد که شاید در نگاه اول قابل مشاهده نباشد.
آسمان اندر حریمش پرده ای
آفتاب از خوان او یک گرده ای
هوش مصنوعی: آسمان در محدوده او مانند پرده‌ای است و آفتاب هم مانند لقمه‌ای از سفره‌اش می‌باشد.
حاکم و سلطان دارالملک دین
مصطفی را جانشین آخرین
هوش مصنوعی: حاکم و سلطان، نماینده و جانشین آخرین پیامبر دین اسلام است.
اوست شمع ماه و خور پروانه اش
عرش و کرسی آستان خانه اش
هوش مصنوعی: او همانند شمعی است که نورش را در ماه و خورشید توزیع می‌کند و پروانه‌اش در آستان خانه‌اش در عرش و کرسی قرار دارد.
پرتو خورشید عکس روی اوست
آب حیوان رشحه ای از جوی اوست
هوش مصنوعی: نور خورشید بازتاب چهره اوست و آب حیات، جزئی از جوی اوست.
عالم جانست و جان عالم است
خاتم است و جانشین خاتم است
هوش مصنوعی: جهان روحی دارد و این روح، خود را در وجود جهان نشان می‌دهد. همچنین گویای این است که در این میان، چیزی با پایان و آغاز مشخصی وجود دارد که در نهایت جایگزین آن می‌شود.
مایه ام عجز و امیدم بس دراز
تکیه گاهم رحمتوست ای بی نیاز
هوش مصنوعی: من از ناتوانی و درماندگی رنج می‌برم و آرزویم به طرز عجیبی گسترده است. تکیه‌گاه من تنها رحمت توست ای کسی که نیازی به کسی نداری.
تحفه ام توحید و خاصانم پناه
از چه می ترسم دگر ای پادشاه
هوش مصنوعی: من gift توحید و مخصوصانم و دیگر از چه چیز بترسم، ای پادشاه.
آه و واویلاه ترسانم ز خود
همچو شاخ بید لرزانم ز خود
هوش مصنوعی: حسرت و افسوس، من از خودم می‌ترسم، مانند شاخ بیدی که به خاطر باد می‌لرزد.
ای فغان از این عدوی خانگی
کاش بودی بامنش بیگانگی
هوش مصنوعی: ای کاش این دشمن نزدیک من، رابطه‌اش با من بی‌عاطفه و بیگانگی بود.
دفع کن اهل عدوی خانه را
حمله آور آنگهی بیگانه را
هوش مصنوعی: دشمنان خود را از در و دیوار خانه دور کن و سپس به مهمانان بیگانه احترام بگذار.
نفس خود ناکرده تسخیر ای فلان
چون کنی تسخیر نفس دیگران
هوش مصنوعی: ای فلان، تو هنوز نتوانسته‌ای نفس خود را تسلط کنی، چگونه می‌خواهی بر نفس دیگران تسلط پیدا کنی؟
تا تویی در دست روباهان اسیر
کی توانی پنجه زد با گرگ و شیر
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو در دست حیله‌گران گرفتار هستی، چگونه می‌توانی با خطرات بزرگ مانند گرگ و شیر مقابله کنی؟
خانه ی خود را بگیر از دشمنان
وانگهی رو کن به راه از اصفهان
هوش مصنوعی: خانه‌ات را از دست دشمنان نجات بده و سپس به سمت اصفهان حرکت کن.
تا نگردی خود ز خود فرمان پذیر
کی شود فرمان پذیرت شاه و میر
هوش مصنوعی: تا زمانی که خود را به دست خود نسپاری و به خودت تسلیم نشوی، چگونه می‌توانی از دیگران مانند شاه یا سردار فرمان بگیری؟
رو تو اول نفس خود زنجیر کن
هرکه خواهی آنگهی تسخیر کن
هوش مصنوعی: پیش از هر چیز باید خودت را کنترل کنی، سپس می‌توانی دیگران را تحت تأثیر قرار دهی یا تسخیر کنی.
ای خنک آن کو که افکند این حریف
جان خود را وارهانید از کثیف
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که جان خود را به عشق و دوستی تقدیم کند و از پلیدی‌ها دوری گزیند.
نفس او شد زیر فرمان پیش او
شد مسلمان نفس کافر کیش او
هوش مصنوعی: جان او با فرمانش مطیع شد و در برابر او تسلیم گشت. این جان که پیش از این کافر بود، اکنون مسلمان شده است.
عقل اینست ای رفیق معنوی
هین بگو این با جناب مولوی
هوش مصنوعی: دوست عزیز، درک کن که خرد و عقل در اینجا به چه چیزی اشاره دارد. بیایید درباره این موضوع با بزرگان گفتگو کنیم و از سخنان آن‌ها بهره‌مند شویم.

حاشیه ها

1402/01/15 00:04
M Y

سلام

بیت بیست و پنجم هم در وزن و هم در معنی اشکال دارد. صحیح مصراع این است: " وز دَوِ اول من آن درباختم"