بخش ۱۴۷ - در بیان آرزوی کفار بازگشتن را به دنیای ظلمت سرای
کاخ سلطان چون سیاستگه بود
پیش مجرم بدتر از صد چه بود
با هزاران طبل و کوس و کبر و باد
سوی انسانی گرایید ای جماد
اندرین گنبد درافکند از غرور
دور باش و هایهوی و عرو عور
بین چگونه گفت در پای حساب
یا الهی لیتنی کنت توراب
بلکه دارد از وجود خود ندم
هی عدم هی هی عدم هی هی عدم
می گریزد از گلستان وجود
سوی زندان عدم کور و کبود
لیکن این نبود بغیر آرزوی
دیگر از این دام آزادم مجوی
دیگرت نبود خلاصی زین تله
ای خوش آنکو در عدم باشد یله
گرچه زندانست بیغول عدم
لیک باشد بهر این باغ ارم
این عدم باشد ارم لیک ای عمو
بهر آنکه رو ندارد سوی او
دارد اندر ارض خودبینی خلود
بر هوای خویشتن دارد جنود
روزنی گرچه بود سم الخیاط
گر گشاید بهر کس در این رباط
جانب آن پهن دشت بیکران
سوی آن دریای ژرف درفشان
هر عذابی باشدش عذب و خوش است
باز با یاد خوش او دلکش است
راستی بنگر که آن آب پلید
کش اگر یک قطره برجایی چکید
بارها شستی به آبش ریختن
یا به خاک تیره اش آمیختن
می شود خالق شناس الله گو
بارگاه قرب حق را راه جو
می توان صد لطمه خوردن بر قفا
بر زبان راندن یکی نام خدا
می توان در کوره ها دل تافتن
یاد حق در کوره ی دل یافتن
چونکه مقصد گوهر غلتان بود
موج توفان گلشن ریحان بود
هر که خواهد تخت و تاج آراستن
بایدش اول ز سر برخاستن
شاهد صحت نگیری در کنار
تا نیاشامی دوای ناگوار
آنکه راهی باشد او را سوی او
کی عدم را می کند او آرزو
گرچه باشد صد عذابش در وجود
عذب باشد جمله با آن بحر جود
می گریزد تا ابد او از عدم
می گذارد جانب هستی قدم
این عدم لیکن فنای مطلق است
در خدای هستی و ذات حقست
یک عدم دیگر بود اما مضاف
کان بود هم قبله ی جان هم مطاف
بخش ۱۴۶ - رجوع به بقیه حکایت ابراهیم خلیل الرحمن علیه السلام: کو همه در راه یار ایثار کردبخش ۱۴۸ - در بیان فناء فی الله والتسلیم الی الله: این فنای بنده در مولا بود
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کاخ سلطان چون سیاستگه بود
پیش مجرم بدتر از صد چه بود
هوش مصنوعی: کاخ سلطان فضایی برای سیاست و تدبیر است، اما اگر در آنجا مجرمی حضور داشته باشد، از صدها بدتر خواهد بود.
با هزاران طبل و کوس و کبر و باد
سوی انسانی گرایید ای جماد
هوش مصنوعی: با صدای بلند و پرشکوه و با حالت خودبزرگبینی به سمت انسانی حرکت کن، ای موجود بیجان.
اندرین گنبد درافکند از غرور
دور باش و هایهوی و عرو عور
هوش مصنوعی: در این دنیا، از خودبزرگبینی و فریاد زدن دوری کن و آرامش را حفظ کن.
بین چگونه گفت در پای حساب
یا الهی لیتنی کنت توراب
هوش مصنوعی: در این بیت، گوینده به حالتی از افسوس و پشیمانی اشاره میکند که در روز حساب وکتاب، آرزو دارد که ای کاش فقط خاک بود. این بیان نشاندهندهی تواضع و عدم توانایی در مواجهه با عواقب اعمال در آخرت است. گویی او احساس میکند که اگر فقط خاک بود، از بار مسئولیتهای سنگین رها میشد.
بلکه دارد از وجود خود ندم
هی عدم هی هی عدم هی هی عدم
هوش مصنوعی: او به طور مداوم از وجود خود میگوید، در حالی که در دلش احساس عدم و خالی بودن میکند.
می گریزد از گلستان وجود
سوی زندان عدم کور و کبود
هوش مصنوعی: او از زیباییهای زندگی و وجود فرار میکند و به سمت تاریکی و عدم میرود، جایی که خالی و بیروح است.
لیکن این نبود بغیر آرزوی
دیگر از این دام آزادم مجوی
هوش مصنوعی: اما از این دام رهایی، جز آرزوی دیگری نداشتم. در جستجوی آزادی من نباشید.
دیگرت نبود خلاصی زین تله
ای خوش آنکو در عدم باشد یله
هوش مصنوعی: دیگر چارهای نیست که از این تله خلاص شوی، بهتر است آن کسی که در نبود و عدم است، آزاد باشد.
گرچه زندانست بیغول عدم
لیک باشد بهر این باغ ارم
هوش مصنوعی: هرچند که عدم مانند زندانی بیصداست، اما این وضعیت میتواند برای این باغ بهشت مانند مفید و ارزشمند باشد.
این عدم باشد ارم لیک ای عمو
بهر آنکه رو ندارد سوی او
هوش مصنوعی: این عدم مانند بهشتی است، اما ای عمو، برای کسی که به آنجا نمیرود، چه فایدهای دارد؟
دارد اندر ارض خودبینی خلود
بر هوای خویشتن دارد جنود
هوش مصنوعی: در زمین خود، خودبینی مانند جاودانگی دارد و بر اساس تمایلات خود، نیروهای خود را میسازد.
روزنی گرچه بود سم الخیاط
گر گشاید بهر کس در این رباط
هوش مصنوعی: هرچند که در این مکان، تنها یک روزنه و دریچه وجود دارد، اما اگر این دریچه به روی کسی باز شود، به همهٔ مردم اجازه ورود به این فضا را میدهد.
جانب آن پهن دشت بیکران
سوی آن دریای ژرف درفشان
هوش مصنوعی: در کنار دشت وسیع و بیپایان، به سمت دریا با عمق و آرامش درخشان حرکت میکنم.
هر عذابی باشدش عذب و خوش است
باز با یاد خوش او دلکش است
هوش مصنوعی: هر نوع عذابی که باشد، در واقع شیرین و دلنشین است، زیرا یاد او دل را شاد میکند.
راستی بنگر که آن آب پلید
کش اگر یک قطره برجایی چکید
هوش مصنوعی: به دقت نگاه کن که اگر به یک نقطه، حتی یک قطره از آن آب آلوده بریزد، چه اتفاقی میافتد.
بارها شستی به آبش ریختن
یا به خاک تیره اش آمیختن
هوش مصنوعی: بارها او را در آب شستند یا با خاک سیاه ترکیب کردند.
می شود خالق شناس الله گو
بارگاه قرب حق را راه جو
هوش مصنوعی: خالق را بشناس و به دنبال رسیدن به جایگاه نزدیک به خداوند باش.
می توان صد لطمه خوردن بر قفا
بر زبان راندن یکی نام خدا
هوش مصنوعی: شاید بتوان صد بار آسیب دید و زخم برداشت، اما در عوض تنها یک بار ذکر نام خدا را بر زبان آورد.
می توان در کوره ها دل تافتن
یاد حق در کوره ی دل یافتن
هوش مصنوعی: میتوان در سختیها و چالشها، دل را به یاد خدا مشغول کرد و حقیقت وجود او را در عمق جان پیدا کرد.
چونکه مقصد گوهر غلتان بود
موج توفان گلشن ریحان بود
هوش مصنوعی: چون مقصد و هدف، گوهری در حال غلتیدن است، امواج توفان، باغ گلهای خوشبو هستند.
هر که خواهد تخت و تاج آراستن
بایدش اول ز سر برخاستن
هوش مصنوعی: اگر کسی میخواهد تاج و تختی را زیبا کند، باید ابتدا از خود و مقام خود شروع کند و تلاش کند.
شاهد صحت نگیری در کنار
تا نیاشامی دوای ناگوار
هوش مصنوعی: برای اینکه به واقعیت و حقیقت پی ببری، بهتر است در کنار کسی که میخواهی با او در ارتباط باشی، عاقلانه رفتار کنی و از تجارب او بهره ببری؛ تا از دردها و مشکلاتی که ممکن است در آینده به سراغت بیاید، دوری کنی.
آنکه راهی باشد او را سوی او
کی عدم را می کند او آرزو
هوش مصنوعی: کسی که در مسیر عشق و رمز و راز قرار دارد، نمیتواند به بیراهه برود یا آرزوهایش را فراموش کند.
گرچه باشد صد عذابش در وجود
عذب باشد جمله با آن بحر جود
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که عذابها و مشکلات او زیاد باشد، در نهایت وجود او سرشار از بخشش و عطا است.
می گریزد تا ابد او از عدم
می گذارد جانب هستی قدم
هوش مصنوعی: او تا ابد از نیستی و عدم فراری است و به سوی هستی و وجود گام برمیدارد.
این عدم لیکن فنای مطلق است
در خدای هستی و ذات حقست
هوش مصنوعی: این نیستی در واقع از بین رفتن کامل وجود در خدای هستی و ذات حق است.
یک عدم دیگر بود اما مضاف
کان بود هم قبله ی جان هم مطاف
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به وجودی دیگر است که نه تنها از خود خالی است، بلکه به عنوان نقطهنظر و مقصود روح نیز شناخته میشود. این وجود، جایی است که جان به آن متوجه میشود و به سمت آن گرایش پیدا میکند.