گنجور

بخش ۱۴۴ - رجوع به باقی داستان حضرت خلیل الرحمن

حق تعالی گفت با روح الامین
هین برو اخلاص ابراهیم بین
هین برو او را بفرما امتحان
امتحانش کن به پیدا و نهان
داده بود او را خداوند احد
گوسفند و گاو بی حد و عدد
چارصد سگ با قلاده زرنگار
گوسفندش را شبان و راهیار
چیزهای دیگرش بر این قیاس
آنچه افزون بود از حد و شناس
بود روزی آن خلیل تاجدار
در کنار دشت و طرف کوهسار
گله اش پهن اندران پهنا رمه
هر طرف صد ساربان و صد رمه
در کناری او به صد عجز و نیاز
گاه در تسبیح و گاهی در نماز
نی سخن از گوسفندی نی گله
عالم از تسبیح او پر غلغله
آسمان سرگشته ی سودای او
قدسیان پرشور از غوغای او
لب خموش و جان پر از هیهای داشت
هی هئی بر یاد آن یکتای داشت
بی سخن عالم پر از فریاد او
های و هوی او همه بر یاد او
دیدهایش محو راه کوی دوست
تا که می آید مگر از سوی دوست
گوش بر ره تاکه گوید نام او
دل بهرسو تاکه نوشد جام او
کامد آن طوطی هندستان قدس
بلبل خوش نغمه ی بستان قدس
آن همایون پرهمای اوج باز
عندلیب گلشن اسرار ناز
آن مبارک طایر عرشی نگر
آن برید خوش لقای خوش خبر
آن گرامی هدهد شهر صبا
آن نسیم روضه ی صدق و صفا
آن حمام کنگر بام حرم
جبرئیل آن پیک کروبی قدم
بر تلی چون نوجوانی ایستاد
لب به نام پاک یزدان برگشاد
نغمه ای سرکرد بر یاد حبیب
برد از جان خلیل الله شکیب
ناله ای بر یاد او از دل کشید
دل از آن در سینه ی عالم تپید
پس به آواز خوش و بانگ طرب
بهر تسبیح خدا بگشاد لب
لب به تسبیح و به تقدیسش گشاد
غلغل تسبیح در گردون فتاد
گفت سبوح اله العالمین
ربنا رب الملایک اجمعین
غلغلی افتاد از تسبیح آن
در میان حلقه ی سبوحیان
شد بلند از لامکان و از مکان
نغمه ی سبوح و قدوس آنچنان
که مکان و لامکان شد موج زن
اهرمن درید بر خود پیرهن
نغمه ی او حلقه بر لاهوت زد
لطمه پس لاهوت بر ناسوت زد
عرشیان در عرش دست افشان شدند
بلبلان قدس در طیران شدند
چرخ در وجد آمد و رقاص شد
دشت و صحرا بزم خاص الخاص شد
کوه سرخوش آمد و چالاک شد
خاک هم سرگشته چون افلاک شد
شعله اندر جان ابراهیم زد
آتش اندر قلزم تکریم زد
برقی اندر خرمن صبرش فتاد
صبر و آرامش، سراسر شد بباد
ساغر شوقش دگر لبریز شد
آتش عشقش شررانگیز شد
هرچه بینی و نبینی در جهان
هرچه هست از آشکارا و نهان
ذره ذره از ثریا تا ثری
حبه حبه از سمک هم تا سما
آتشی از عشق یار مهربان
در سویدا جمله باشد در نهان
گر دل هر ذره بشکافی در آن
آتشی از عشق می بینی عیان
گر هیولی جفت آمد با صور
عشق صورتگر همی دارد بسر
راه پیماید بسوی کوه دوست
بندر صورت ره عمان اوست
در بسیط آمد مرکب ای رفیق
مرکبی جوید پی قطع طریق
ور به اقلیم نبات آمد جماد
ره بسوی کشور هستی گشاد
جانب حیوان گر آید یا نبات
راه جوید سوی او بحر حیات
ور همی حیوان ز حیوانی جهد
رو به شهرستان انسانی نهد
عشق دیدار میهنش اندر سر است
کاندر انسان پرتوی زان مضمر است
جمله اینها طالب یک مطلبند
بهر این مطلب ز خود در مهربند
می گریزد هریک از خود سوی دوست
جملگی را مطلب و مهرب هم اوست
آنچه می بینی در اقلیم شهود
جمله رو دارند در ملک وجود
لنگ لنگان از عدم بربسته بار
بار امکانشان به دوش افتقار
جانب اقلیم هستی ره سپر
سوی آن صقع مقدسشان نظر
چونکه آید اندرین ره بیشتر
هم نشان هستی آنجا بیشتر
آن جمادی سوی او پوید همی
قرب هستی را از آن جوید همی
هم به حیوان چون نشان افزونتر است
وان حیات آن هستی آن را زیور است
پویه دارد جانب او آن نبات
تا بخود یابد نشانی زان حیات
هست انسان اندر اقلیم شهود
آخرین منزل گه راه وجود
اندر این آثار هستی بیحد است
هرچه بشمارم از آن یک درصد است
رو به او دارند اهل این سفر
سوی او هستند جمله پی سپر
چون ندید انسان به سلطان وجود
از خود اقرب اندرین ملک شهود
هم بر آب خویش نقشی تازه زد
غیب را پس حلقه بر دروازه زد
ابلق همت به زیر ران کشید
از شهادت جانب غیبت دوید
از شهادت مرد و زنده شد به غیب
رخش راند از روم تا یثرب صهیب
عشق سلطان ازل گشتش دلیل
تا گذشت از مصر جسم و رود نیل
بار خود بگشاد در بطحای جان
خیمه زد در یثرب روحانیان
ای بسا منزل کزین مردن برید
از قفس مرغی سوی گلشن پرید
عشق او را برد تا اقلیم جان
شد نهان از جسم و در جان شد عیان
بیضه بشکست و برآمد زان خروس
ده خروسی خوشتر از سیصد عروس
از فضای لامکان پرواز آن
طایران عرش هم آواز آن
آشیانش کنگر ایوان غیب
جلوه گاهش ساحت میدان غیب
بار دیگر هم ز جان پران شود
داخل گلزار جان جان شود
بار دیگر هم از آنجا پر زند
خیمه اش را عشق بالاتر زند
عشق سرکش می کشد بازش عنان
تا بجایی کان نیاید در بیان
اینقدر دانم که عشق ای مرتجا
راندش لیکن ندانم تا کجا
می برد او را ولیکن زین سپس
می نیاید در بیان هیچکس
عقل را ادراک آن میسور نیست
ور بود هم شرح آن مستور نیست
بینهایت راه تا مصر وجود
تا به عمان بقا و بحر جود
رخش عشق سرکشش در زیر پا
می برد او را خداوندا کجا
خاک بود و عشق او را خوار کرد
در بهاران خار را گلزار کرد
باد فروردین در آن گلبن وزید
صد هزاران لاله و گل زان دمید
غنچه در غنچه دمیدش از نهان
غنچه نی بل رشک گلزار جهان
پس صبا با غنچه پیغامی بگفت
کش ز هر غنچه هزاران گل شکفت
گل شد و دست عنایت زد بسر
بر سر کروبیان با کروفر
غنچه گل شد گل شکفت و شد گلاب
عطر آن رشک جهان مشک ناب
وان گلاب آمد طراز زلف یار
عطرپاش آن دو زلف مشکبار
عشق از این بسیار کرده است ای عمو
عشق عاشق را هزار احسنت گو
ای سفید از نور رحمت روی عشق
آفرین بر دست و بر بازوی عشق
آفرین بر دست این استاد باد
بخت آن بیدار و جانش شاد باد
عشق نبود کیمیای جان بود
درد عالم را همه درمان بود
مرحبا ای عشق شیرین کار من
از شرارت گرمی بازار من
مرحبا ای مایه ی سودای من
عشق شورانگیز روح افزای من
ای دو عالم جملگی هست نام تو
رند و زاهد هر دو مست جام تو
ای فزون از عرش و کرسی پایه ات
کم مبادا از سرکس سایه ات
مدتی شد کاتشم افسرده است
شمع خلوتگاه جانم مرده است
خشک شد از خون دل مژگان من
گل نرست از گلبن دامان من
از تف اهم فلک آسوده است
اشک چشمم را قدم فرسوده است
وه وه ای عشق خلافت دستگاه
ای سپاه درد و غم را پادشاه
ای تورا شاهان فرمانده غلام
ای تو هم دنیا و هم دین را امام
رحمتی فرما دلم را شاد کن
از قدومت این خراب آباد کن
با سپاه درد افزون از حساب
خیمه زن بر کشور جان خراب
عقل را از ملک دل آواره کن
رشته ی عقل و خرد را پاره کن
آتشی در مجمر دل برفروز
هرچه از من اندر آن بینی بسوز
من چه گویم در دلم جز یار نیست
غیر یاد یار شیرین کار نیست
مدتی شد من ز خود بگریختم
آبروی خودپرستان ریختم
خودپرستی هست بر عاشق حرام
می نجوید غیر دلبر والسلام
سالها شد می زنم من لاف عشق
آشیان کردم به کوه قاف عشق
از غم و دردم وجود آراستند
این چنینم ساختند و خواستند
سینه ای از عشق دارم چاک چاک
از سمک دانند این را تا سماک
یکسره بدرود کردم نام و ننگ
تا سپردم دل به این شوخان شنگ
تا دو چشم آن سیه چشمان بدید
دل برید از هر سیاه و هر سفید
آه و صد آه از نگاه گرمشان
از دل سخت و زبان نرمشان
دام ایمان زلف عنبر بارشان
رهزن دین چهره ی گلنارشان
قبله ی جان ابروی پیوستشان
آهوی چین چشمهای مستشان
کرده است مژگان آن ابروکمان
در بن هر موی من تیری نهان
لیک تیر او ز جان خوشتر بود
تیغ او بر فرق من افسر بود
جان فدای تیغ او و تیر او
گردن من بسته ی زنجیر او
تیری افکند و مرا نخجیر کرد
زلف بگشود و مرا زنجیر کرد
در برم یکشب ز رخ برقع گشود
کافرم گردیده بی یادش غنود
از درم یک شب درآمد بیخبر
نی شبم را صبح ماند و نی سحر
آن نگار شوخ و پرتمکین من
یک شب آمد بر سر بالین من
خنده بر لبها دو چشمش مست خواب
پیرهن پاک و ز شور می خراب
زلفها آشفته و ساغر بدست
بر سر بالین من آمد نشست
گفت برخیز و بگیر این جام را
درکش و بگذار ننگ و نام را
گفتمش یا مهجتی روحی فداک
یا حبیبی ذاب قلبی فی هواک
یا حبیبی لاتکلفنی الشراب
اننی قد انقضی عهد الشباب
لاتکلفنی شرابا فی السحر
ما افل شعری و ما غاب القمر
گفت من تازی ندانم ای فتی
ترک یغمایی کجا تازی کجا
جام می بستان و لب خاموش کن
از برای خاطر من نوش کن
این صراحی را بگیر از دست من
نوش کن بر یاد چشم مست من
گرچه می خوردن بر زاهد خطاست
لیک اگر از دست من باشد رواست
باده نی این آنچه می دانی بود
باده نی صهبای روحانی بود
باده ای زالایش اجرام پاک
گفته روح قدسیش روحی فداک
خلوت شبها و هنگام سحر
باده ی جان پرور اندر جام زر
در کف زیبانگاری همچو من
نیست جای انتظار ای ممتحن
ساغر از دستش گرفتم بیدرنگ
پس شکستم شیشه ی تقوی به سنگ
چون کشیدم مست لایعقل شدم
از خود و از این جهان غافل شدم
عالمی دیدم برون از این حواس
عالمی بیرون ز تحدید و قیاس
عالمی دیدم برون زین تنگنای
عالمی دهلیز آن صد این سرای
عالمی دیدم ورای آب و خاک
عالمی دیدم سراسر نور پاک
عالمی دیدم ورای جسم و جان
لامکان در لامکان در لامکان
عالمی دور از نفاد عنصری
از هیولی پاک و از صورت بری
عالمی سکان آن روحانیان
جمله را در قاف قرب آشیان
گل در آن عالم همه بی زخم خار
باده های صاف بی رنج خمار
نوعروسان فارغ از رنگ و نگار
صدهزار اندر هزار اندر هزار
هرچه اینجا درد آنجا صاف بود
آنچه تیره اندر آن شفاف بود
آنچه اینجا جسم آنجا جان همه
آنچه اینجا لفظ آن معنی همه
کز نسیم صبح و آواز خروس
از اذان مسجد و ناقوس و کوس
نشئه ی آن می برون رفتم ز سر
خویش را دیدم در این عالم دگر
پای بند جسم و صورت جان من
رفته از بالین من جانان من
رفت و با خود برد عقل و هوش من
وان دل سرگشته ی پرجوش من
نی اثر زان دلبر پیمان گسل
وان دل ای وای دل ای وای دل
یارب آن ترک بلا بالا کجاست
سرو ناز کوه استغنا کجاست
یا رب آن شوخ طرب انگیز کو
خانه سوز تقوی و پرهیز کو
ای خدا هجران یارم می کشد
می کشد هجران و زارم می کشد
ای دریغا آن شراب صاف کو
آن عقیق باده ی شفاف کو
ای حریفان طاقت و هوشم نماند
عقل دیروز و دل دوشم نماند
ای رفیق از من نصیحت دور دار
ور کنم بد مستئی معذور دار
ای رفیقان چون دلم هشیار نیست
هرچه گویم جای گیرودار نیست
طرح بزمی نو به این طور افکنید
ساغری بر یاد او دور افکنید
ساقیا بهر خدا آبی بده
ساغر آبی به بیتابی بده
آب نی بل آتشی ده آبناک
آتشی از نور عرفان تابناک
آتشی ده کز سراپای وجود
هیچ نگذارد نه خاکستر نه دود
آتشی در من زن از صهبای دوش
تا که دیگ سینه زان آید بجوش
آتشی در من زن ای ساقی که من
سوختم از اشتیاق سوختن
ساقیا جامی که جان نو دهد
خانه ی دل را ز نو پرتو دهد
هین بیا ساقی که بزم آراستم
از سر جان و جهان برخاستم
صبر دیگر از من شیدا مجو
بعد از این صبر از من رسوا مجو
ساقیا برخیز و ساغر نه بکف
فاش و بی پرده بده می لاتخف
می بده در منبر و محراب ده
خرقه ی ناموس من برآب ده
جامه ی تقوای ما را چاک کن
گرد زهد از چهره ی ما پاک کن
کن ز محرابم هم از منبر رها
کن مرا زین خودستاییها رها
ساغری از آن شراب ناب ده
دفتر زهد مرا برآب ده
دل ملول از جبه و دستار شد
سر از این عمامه ها بیزار شد
آتش افکن جبه و دستار را
پاره کن این خرقه ی پندار را
ای خوشا بوقی کلاهی از نمد
پشت پایی بر تمام نیک و بد
دامن کوهی و طرف لاله زار
ناله های زار زار از هجر یار
ساقیا آن جام جان افروز ده
شربتی زان آب عالم سوز ده
می توان یک خاطری را شاد کرد
دلفکاری را ز غم آزاد کرد
ساقیا بنگر چسان دل مرده ام
آتشی در من فکن کافسرده ام
ساقیا برخیز و مجلس ساز کن
باز رسم تازه ای آغاز کن
زین سپس دل را هوای دیگر است
عندلیبم را نوای دیگر است
دل گرفت از این حریفان کهن
ساقیا ز ایشان تهی کن انجمن
محفل ما را قلندر وار کن
هر قلندر هر کجا بیدار کن
طرحی از نو ساز کن بزمی بخوان
یک دو روزی فارغ از قید جهان
آستین افشانده بر کون و مکان
دست شسته هم ز جسم و هم ز جان
پا زده بر تخت شاه و تاج سر
قاه قاه خنده و برنس ببر
گرد هستیها ز دامن روفته
پای همت بر دو عالم کوفته
کرده دنیا را و عقبی را وداع
کلها بالعشق والمعشوق باغ
ساقیا برخیز و ده جام صبوح
این صباحم را ز صهبا کن فتوح
بزم عشرت را بیارا بی سخن
شیشه ی ناموس ما را سنگ زن
در رخم بگشا و پس ساغر بده
نقل و بادام و می و شکر بده
عود بر مجمر فکن گل برفشان
هم به مجلس مشک و هم عنبرفشان
اندر آن محفل به دور انداز جام
ای منت صد همچو من کمتر غلام
جام پی در پی به یاد یار ده
یاد آن گیسوی عنبر بار ده
باده ده اما به یاد آن نگار
آن نگار شوخ چشم زرنگار
جرعه ای ده زان شراب تابناک
تا کند دل از غم ایام پاک
بهر حق ما را زمانی یاد کن
جانم از جام لبالب شاد کن
تا گذارم پا به فرق فرقدان
تا بپیچم دفتر هفت آسمان
سقف این دیر کهن سازم خراب
دور سازم از نظر این نه حجاب
هم زمین و هم زمان بر هم زنم
هم به خاک این چرخ گردون افکنم
ساغری ده زان شراب ارغوان
تا شوم فارغ ز جور آسمان
دور گردونم ز جان دلگیر کرد
روزگارم در جوانی پیر کرد
ساقیا جامی از آن صهبای ناب
تا ز سر گیرم همه عهد شباب
باده از خمخانه اندر جام کن
فارغم از قید ننگ و نام کن
دل بتنگ آمد مرا از نام و ننگ
دل ز بند نام و ننگ آمد بتنگ
باده ده نام مرا بر باد ده
حق پرستی را به یاران یاد ده
باده ده اما نه زان آب حرام
لعنة الله علیه بالدوام
باده ده اما نه زان ناپاک آب
کش همی خوانند ناپاکان شراب
بلکه زان آبی که باشد قوت روح
روح را هردم از آن باشد فتوح
بلکه از آن باده بی شر و شور
ساقی آن ربهم وصفش طهور
چشمه ی آن سلسبیل کوثر است
ساقیش هم مصطفی و حیدر است
نشئه ی زان شوق دیدار حبیب
خانه سوز صبر و آرام و شکیب
ساقیا از این شراب روح بخش
یک قدم بر نغمه ی سبوح بخش
تا بود گر نغمه های دلفریب
جان بیفشانیم بر یاد حبیب
ای دو عالم را اشاره سوی تو
عقل را سررشته گم در کوی تو
ساحت جان عرصه ی میدان تو
گوی دلها در خم چوگان تو
این دل من در خم چوگان فکن
وین تنم در ساحت میدان فکن
از پس پرده سحرگاهی برا
یک اشارت کن بسوی خود مرا
تا گریزم از خود و هستی خود
تا برآرم سر به بدمستی خود
تا جنون کهنه را گویم صلا
تا زنم عقل و خرد را پشت پا
فتنه ها دارد سپهر پر ستیز
ای صفایی هست هنگام گریز
خیز و بگریز از جهان عقل و هوش
بر نوای ابلهی انداز گوش
باش ابله تا گریزی زین خران
رو بصحرا کوره و آهوچران

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حق تعالی گفت با روح الامین
هین برو اخلاص ابراهیم بین
هوش مصنوعی: خداوند به جبرئیل فرمود: برو و اخلاص و صداقت ابراهیم را ببین.
هین برو او را بفرما امتحان
امتحانش کن به پیدا و نهان
هوش مصنوعی: برو و او را بفرست و بگو که او را امتحان کند، هم به صورت ظاهری و هم به صورت پنهانی.
داده بود او را خداوند احد
گوسفند و گاو بی حد و عدد
هوش مصنوعی: خداوند به او گوسفند و گاوهای بسیار زیادی عطا کرده بود.
چارصد سگ با قلاده زرنگار
گوسفندش را شبان و راهیار
هوش مصنوعی: چهارصد سگ با گردن‌بند زرین، شبان و راهنمای گوسفندش هستند.
چیزهای دیگرش بر این قیاس
آنچه افزون بود از حد و شناس
هوش مصنوعی: چیزهای دیگرش بر اساس همین الگو، هر چیزی که بیشتر از حد و غیرقابل شناسایی باشد.
بود روزی آن خلیل تاجدار
در کنار دشت و طرف کوهسار
هوش مصنوعی: یک روز، ابراهیم خلیل که تاجی بر سر داشت، در کنار دشت و در کنار کوه‌ها حضور داشت.
گله اش پهن اندران پهنا رمه
هر طرف صد ساربان و صد رمه
هوش مصنوعی: گوسفندانی که در دشت پراکنده‌اند، هر سو یکصد چوپان و یکصد دام دارند.
در کناری او به صد عجز و نیاز
گاه در تسبیح و گاهی در نماز
هوش مصنوعی: در کنار او با تمام ناتوانی و نیاز، گاهی مشغول ذکر و دعا هستم و گاهی در حال نماز.
نی سخن از گوسفندی نی گله
عالم از تسبیح او پر غلغله
هوش مصنوعی: نه صحبت از گوسفند است و نه موضوع اصلی جمعیت، بلکه همه شلوغی و سر و صدا به خاطر ذکر و تسبیح اوست.
آسمان سرگشته ی سودای او
قدسیان پرشور از غوغای او
هوش مصنوعی: آسمان در اثر عشق او دچار سرگشتگی شده و فرشتگان با شور و شوق، تحت تأثیر هیاهوی او هستند.
لب خموش و جان پر از هیهای داشت
هی هئی بر یاد آن یکتای داشت
هوش مصنوعی: لب او خاموش است، اما دلش پر از فریاد و ناله است. او همواره به یاد آن یکتای محبوبش است.
بی سخن عالم پر از فریاد او
های و هوی او همه بر یاد او
هوش مصنوعی: بی‌کلام، دنیا مملو از تنفس و صداهای اوست؛ همه‌جا صدای او را می‌توان شنید و این صداها یادآور وجود او هستند.
دیدهایش محو راه کوی دوست
تا که می آید مگر از سوی دوست
هوش مصنوعی: چشمانش به انتظار راهی است که به کوی دوست می‌رسد، امید دارد که شاید دوستی از آن سو بیاید.
گوش بر ره تاکه گوید نام او
دل بهرسو تاکه نوشد جام او
هوش مصنوعی: به گوش بسپار که ریشهٔ صدا می‌گوید نام او را، دل را به سوی او ببر تا جام عشقش را بنوشی.
کامد آن طوطی هندستان قدس
بلبل خوش نغمه ی بستان قدس
هوش مصنوعی: یک طوطی از هند به باغی آمده که بلبل در آن با صدای دلنشین می‌خواند.
آن همایون پرهمای اوج باز
عندلیب گلشن اسرار ناز
هوش مصنوعی: پرنده‌ای خوش‌عکس و زیبا، در اوج آسمان در حال پرواز است و مشغول خواندن نغمه‌ای دلنشین در باغی پر از رازها و جذابیت‌ها است.
آن مبارک طایر عرشی نگر
آن برید خوش لقای خوش خبر
هوش مصنوعی: به پرنده‌ی خوشحال و خوشبختی که در آسمان‌ها پرواز می‌کند نگاه کن. او با خبرهای خوب و دلپذیر آمده است.
آن گرامی هدهد شهر صبا
آن نسیم روضه ی صدق و صفا
هوش مصنوعی: آن پرنده با ارزش در شهر صبا، همان نسیم خوش و دلپذیر باغ صداقت و پاکی است.
آن حمام کنگر بام حرم
جبرئیل آن پیک کروبی قدم
هوش مصنوعی: در اینجا به مکانی اشاره شده که از نظر معنوی بسیار با اهمیت است. گفته شده که در آنجا، جبرئیل، فرشته‌ای بزرگ و مقدس، حضور دارد و قدم می‌زند. این مکان به نوعی به فضایل و روحانیت مرتبط است و به شکلی نمادین از پاکی و نورانی بودن خبر می‌دهد.
بر تلی چون نوجوانی ایستاد
لب به نام پاک یزدان برگشاد
هوش مصنوعی: بر تلی شبیه به جوانی ایستاد و نام پاک خداوند را بر زبان آورد.
نغمه ای سرکرد بر یاد حبیب
برد از جان خلیل الله شکیب
هوش مصنوعی: شعر به طرز زیبایی بیان می‌کند که با یاد محبوب، آهنگی به دل می‌نشیند و از جان ابراهیم خلیل، صبر و استقامت می‌طلبد. در اینجا، عشق و یاد محبوب به عنوان نیرویی تقویت‌کننده و الهام‌بخش مطرح شده است.
ناله ای بر یاد او از دل کشید
دل از آن در سینه ی عالم تپید
هوش مصنوعی: از دل ناله‌ای به یاد او برخاست و دل در سینه‌ی این جهان به شدت تپید.
پس به آواز خوش و بانگ طرب
بهر تسبیح خدا بگشاد لب
هوش مصنوعی: پس با صدای دلنشین و صدای شاد به ستایش و ذکر خداوند زبان گشود.
لب به تسبیح و به تقدیسش گشاد
غلغل تسبیح در گردون فتاد
هوش مصنوعی: لب به ذکر و ستایش او گشود و صدای تسبیح در آسمان طنین انداز شد.
گفت سبوح اله العالمین
ربنا رب الملایک اجمعین
هوش مصنوعی: خداوند پاک و بزرگ، پروردگار ما و پروردگار تمامی فرشتگان است.
غلغلی افتاد از تسبیح آن
در میان حلقه ی سبوحیان
هوش مصنوعی: جنجالی برپا شد از تسبیح او در میان جمعی از پاکان و نیایشگران.
شد بلند از لامکان و از مکان
نغمه ی سبوح و قدوس آنچنان
هوش مصنوعی: صدای مقدس و پاک، از جایی فراتر از مکان و زمان، به طور دلنشینی بلند شده است.
که مکان و لامکان شد موج زن
اهرمن درید بر خود پیرهن
هوش مصنوعی: موجودی که در مکان و بی‌مکانی حرکت می‌کند، نیروی اهریمنی به شدت خود را نشان می‌دهد و بر روی خود لباسش را پاره می‌کند.
نغمه ی او حلقه بر لاهوت زد
لطمه پس لاهوت بر ناسوت زد
هوش مصنوعی: صدای او به عالم یکسانی آسیب زد و پس از آن این عالم مادی هم به عالم بالاتر ضربه‌ای وارد کرد.
عرشیان در عرش دست افشان شدند
بلبلان قدس در طیران شدند
هوش مصنوعی: فرشتگان در آسمان دست به شادی زدند و بلبلان بهشت در حال پرواز به سر می‌برند.
چرخ در وجد آمد و رقاص شد
دشت و صحرا بزم خاص الخاص شد
هوش مصنوعی: جهان در حال چرخش و تحرک است و زمین و طبیعت به شادی و رقص پرداخته‌اند. این لحظه، به نوعی جشن و شادمانی خاص به خود گرفته است.
کوه سرخوش آمد و چالاک شد
خاک هم سرگشته چون افلاک شد
هوش مصنوعی: کوه با شادی و نشاط فراوان به حرکت درآمد و زمین نیز مانند آسمان‌ها در حال چرخش و حیرت شد.
شعله اندر جان ابراهیم زد
آتش اندر قلزم تکریم زد
هوش مصنوعی: شعله در وجود ابراهیم جان گرفت و آتش در دریا به نشانه احترام افروخته شد.
برقی اندر خرمن صبرش فتاد
صبر و آرامش، سراسر شد بباد
هوش مصنوعی: برق ناگهانی در انبار صبر او ظاهر شد و در نتیجه، صبر و آرامش او به کلی از بین رفت.
ساغر شوقش دگر لبریز شد
آتش عشقش شررانگیز شد
هوش مصنوعی: جامی که پر از شوق اوست، دوباره پر شده و شعله‌های عشقش شعله‌ور و جذاب شده است.
هرچه بینی و نبینی در جهان
هرچه هست از آشکارا و نهان
هوش مصنوعی: هر چیزی که در جهان وجود دارد، چه آن‌چه قابل مشاهده است و چه آن‌چه پنهان مانده، همه از آنِ همین جهان است.
ذره ذره از ثریا تا ثری
حبه حبه از سمک هم تا سما
هوش مصنوعی: به طور تدریجی و مرحله به مرحله، از بالاترین نقطه تا پایین‌ترین سطح، همه چیز به طور پیوسته و منسجم در حال تغییر و تحول است.
آتشی از عشق یار مهربان
در سویدا جمله باشد در نهان
هوش مصنوعی: عشقی که نسبت به یار مهربان دارم، همچون آتش در دل و وجودم نهفته است و به آرامی درونم را می‌سوزاند.
گر دل هر ذره بشکافی در آن
آتشی از عشق می بینی عیان
هوش مصنوعی: اگر هر ذره‌ای از دل را بشکافی، در آن شعله‌ای از عشق را به وضوح مشاهده خواهی کرد.
گر هیولی جفت آمد با صور
عشق صورتگر همی دارد بسر
هوش مصنوعی: اگر ماهیت عشق با تجلی آن همراه شود، آنگاه صورتگر (خالق) نیز آن را به شکلی زیبا در خواهد آورد.
راه پیماید بسوی کوه دوست
بندر صورت ره عمان اوست
هوش مصنوعی: کسی که به سوی کوه دوست سفر می‌کند، در واقع در مسیر زیبایی به سمت دیاری از عمان ره می‌سپارد.
در بسیط آمد مرکب ای رفیق
مرکبی جوید پی قطع طریق
هوش مصنوعی: در دنیای وسیع، همراهان بسیاری وجود دارند. ای دوست، هر کسی به دنبال وسیله‌ای برای پیمودن راه است.
ور به اقلیم نبات آمد جماد
ره بسوی کشور هستی گشاد
هوش مصنوعی: اگر موجودی از دنیای نباتات به سرزمین اشیاء بیفتد، راه‌اش به سمت سرزمین وجود باز خواهد شد.
جانب حیوان گر آید یا نبات
راه جوید سوی او بحر حیات
هوش مصنوعی: اگر به سوی حیوان یا گیاه بروید، به دنبال آن خواهید بود که به زندگی و حیات واقعی دست پیدا کنید.
ور همی حیوان ز حیوانی جهد
رو به شهرستان انسانی نهد
هوش مصنوعی: اگر هم حیوانی از روی حیوان دیگری تلاش کند، باید به سوی شهر انسانی حرکت کند.
عشق دیدار میهنش اندر سر است
کاندر انسان پرتوی زان مضمر است
هوش مصنوعی: عشق به وطن در فکر و دل او جای دارد، زیرا شرف و ویژگی‌های انسانی در آن نهفته است.
جمله اینها طالب یک مطلبند
بهر این مطلب ز خود در مهربند
هوش مصنوعی: همه‌ی اینها به دنبال یک هدف هستند و برای دستیابی به آن هدف، از خود و نیازهای خود به‌نوعی صرف‌نظر کرده‌اند.
می گریزد هریک از خود سوی دوست
جملگی را مطلب و مهرب هم اوست
هوش مصنوعی: هر کس به سوی دوست خود می‌گریزد و در واقع همه ما به یک هدف مشترک و محبت یکی نیاز داریم.
آنچه می بینی در اقلیم شهود
جمله رو دارند در ملک وجود
هوش مصنوعی: هر چیزی که در دنیای وجود مشاهده می‌کنی، همه‌ آن‌ها در قلمرو شناخت و آگاهی حضور دارند.
لنگ لنگان از عدم بربسته بار
بار امکانشان به دوش افتقار
هوش مصنوعی: با زحمت و به آرامی از عدم و نیستی بیرون آمده‌اند و بار مسئولیت ممکنات را به دوش خود حمل می‌کنند.
جانب اقلیم هستی ره سپر
سوی آن صقع مقدسشان نظر
هوش مصنوعی: به سوی سرزمین هستی حرکت کن و نگاهت را به آن مکان مقدس معطوف دار.
چونکه آید اندرین ره بیشتر
هم نشان هستی آنجا بیشتر
هوش مصنوعی: زمانی که در این مسیر بیشتر پیش بروی، نشانه‌های وجود و هستی در آن مکان بیشتر خواهد بود.
آن جمادی سوی او پوید همی
قرب هستی را از آن جوید همی
هوش مصنوعی: آن موجود بی‌جان به سوی او می‌رود و همواره در جستجوی نزدیکی و قرب به اوست.
هم به حیوان چون نشان افزونتر است
وان حیات آن هستی آن را زیور است
هوش مصنوعی: حیات و زندگی موجودات، به ویژه در مورد حیوانات، به گونه‌ای است که هر چه نشانه‌های بیشتری از حیات و سلامت داشته باشند، زیبایی و جذابیت آن‌ها نیز بیشتر خواهد بود. به عبارت دیگر، ویژگی‌ها و صفات مثبت زندگی، باعث برجستگی و زینت بخشیدن به آن‌ها می‌شود.
پویه دارد جانب او آن نبات
تا بخود یابد نشانی زان حیات
هوش مصنوعی: این گیاه به سمت او حرکت می‌کند تا نشانه‌ای از زندگی را بیابد.
هست انسان اندر اقلیم شهود
آخرین منزل گه راه وجود
هوش مصنوعی: انسان در دنیای تجربه و شناخت، در آخرین مرحله وجود خود قرار دارد.
اندر این آثار هستی بیحد است
هرچه بشمارم از آن یک درصد است
هوش مصنوعی: در این نشانه‌ها و نشانه‌گذاری‌های وجود، چیزهایی بی‌پایان وجود دارد و هر چیزی که بشمارم، تنها یک درصد از آن را در بر می‌گیرد.
رو به او دارند اهل این سفر
سوی او هستند جمله پی سپر
هوش مصنوعی: اهل این سفر به سمت او نگه دارند و همگی به دنبال پناه هستند.
چون ندید انسان به سلطان وجود
از خود اقرب اندرین ملک شهود
هوش مصنوعی: انسان هنگامی که در این جهان چنان کسی را نمی‌بیند که از خود او به حق نزدیک‌تر باشد، در واقع دوستی و ارتباط عمیق‌تری با وجود مطلق ندارد.
هم بر آب خویش نقشی تازه زد
غیب را پس حلقه بر دروازه زد
هوش مصنوعی: غیب (ناپیدا) به زندگی خود شور و نشاطی تازه بخشید و سپس به دروازه‌ای که به ناشناخته‌ها مربوط می‌شود، نگاهی انداخت.
ابلق همت به زیر ران کشید
از شهادت جانب غیبت دوید
هوش مصنوعی: قاصدِ پرچم‌دار، با عزم و اراده، همت خود را بر سرزمین مبارزه گذاشت و از خشونت و مرگ فرار کرد.
از شهادت مرد و زنده شد به غیب
رخش راند از روم تا یثرب صهیب
هوش مصنوعی: شهادت او باعث شد که از دنیای مادی به دنیای نامرئی برود و با شجاعت خود، زندگی را از روم به یثرب ادامه داد.
عشق سلطان ازل گشتش دلیل
تا گذشت از مصر جسم و رود نیل
هوش مصنوعی: عشق، که از ابتدا فرمانروای دل‌ها بود، به او دلیلی برای عبور از محدودیت‌های بدن و موانع مادی بخشید و او را به سویی برد که از سرزمین مصر و رود نیل فراتر رفت.
بار خود بگشاد در بطحای جان
خیمه زد در یثرب روحانیان
هوش مصنوعی: بار خود را در دشت جان باز کرد و در یثرب، روحانیان خیمه زدند.
ای بسا منزل کزین مردن برید
از قفس مرغی سوی گلشن پرید
هوش مصنوعی: بسیاری از جاها هستند که این پرنده، با ترک زندان، به طرف باغی زیبا پرواز کرده است.
عشق او را برد تا اقلیم جان
شد نهان از جسم و در جان شد عیان
هوش مصنوعی: عشق او او را به دنیای روح برد و از ماده و جسم دور کرد، طوری که احساسات و وجود او در درونش نمایان شد.
بیضه بشکست و برآمد زان خروس
ده خروسی خوشتر از سیصد عروس
هوش مصنوعی: پس از شکستن تخم، صدای خروس‌ها به گویایی و زیبایی آن از چندین عروس دلرباتر است.
از فضای لامکان پرواز آن
طایران عرش هم آواز آن
هوش مصنوعی: پرندگان عرش در فضایی بی‌نهایت و آزاد پرواز می‌کنند و صدایشان همگام و هماهنگ با یکدیگر است.
آشیانش کنگر ایوان غیب
جلوه گاهش ساحت میدان غیب
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف مکانی می‌پردازد که در آن، کنگر به عنوان نمادی از سرپناه یا آشیانه، به جایگاهی معنوی و غیبی اشاره می‌کند. جلوه‌گاه این مکان، ساحت یا میدان عالم غیب است که نشان‌دهنده‌ی فضایی نامرئی و متفاوت از دنیای محسوس است. به عبارتی، این مکان به نوعی به دنیای معنوی و ماورایی تعلق دارد و به زیبایی آن اشاره می‌کند.
بار دیگر هم ز جان پران شود
داخل گلزار جان جان شود
هوش مصنوعی: بار دیگر، جان من از زندگی جدا می‌شود و به گلزار روح می‌پیوندد.
بار دیگر هم از آنجا پر زند
خیمه اش را عشق بالاتر زند
هوش مصنوعی: عشق دوباره از همان جا چادر خود را بر افراشته خواهد کرد و به اوج می‌رسد.
عشق سرکش می کشد بازش عنان
تا بجایی کان نیاید در بیان
هوش مصنوعی: عشق سرشار و پرشور انسان را به سوی خودش می‌کشاند، اما آن را کنترل می‌کند تا به حدی نرسد که نتوان آن را بیان کرد.
اینقدر دانم که عشق ای مرتجا
راندش لیکن ندانم تا کجا
هوش مصنوعی: می‌دانم که عشق به سمت تو کشیده می‌شود، اما نمی‌دانم این کشش تا کجا ادامه خواهد داشت.
می برد او را ولیکن زین سپس
می نیاید در بیان هیچکس
هوش مصنوعی: او را می‌برد، اما بعد از این دیگر هیچ‌کس نمی‌تواند در موردش صحبت کند.
عقل را ادراک آن میسور نیست
ور بود هم شرح آن مستور نیست
هوش مصنوعی: عقل انسان نمی‌تواند به درستی درک کند، و حتی اگر بخواهد، نمی‌تواند به وضوح آن را بیان کند.
بینهایت راه تا مصر وجود
تا به عمان بقا و بحر جود
هوش مصنوعی: بسیاری از راه‌ها وجود دارد که می‌توان به سمت مصر و عمان رفت، تا به جاودانگی و دریای generosity برسیم.
رخش عشق سرکشش در زیر پا
می برد او را خداوندا کجا
هوش مصنوعی: عشق به شدت او را به سمت خود می‌کشد و زیر پای او را با خود می‌برد. خداوندا، او را به کجا می‌برد؟
خاک بود و عشق او را خوار کرد
در بهاران خار را گلزار کرد
هوش مصنوعی: عشق او باعث شد که خاک ذلیل شود و در فصل بهار، خار را به گل تبدیل کرد.
باد فروردین در آن گلبن وزید
صد هزاران لاله و گل زان دمید
هوش مصنوعی: در آغاز بهار، نسیم فروردینی در باغی لطیف وزید و باعث شکوفایی هزاران لاله و گل شد.
غنچه در غنچه دمیدش از نهان
غنچه نی بل رشک گلزار جهان
هوش مصنوعی: غنچه‌ای در دل غنچه‌ای دیگر شکفته شد، اما نه از پیشرفت خودش، بلکه به خاطر حسادت و آرزویی که به زیبایی‌های باغی دیگر دارد.
پس صبا با غنچه پیغامی بگفت
کش ز هر غنچه هزاران گل شکفت
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی با غنچه‌ای صحبت کرد و گفت که از هر غنچه، هزاران گل سر برمی‌آورد.
گل شد و دست عنایت زد بسر
بر سر کروبیان با کروفر
هوش مصنوعی: با شکوفایی گل، نعمت و توجه الهی بر سر فرشتگان و موجودات پاک، در نهایت زیبایی و شگفتی نازل شد.
غنچه گل شد گل شکفت و شد گلاب
عطر آن رشک جهان مشک ناب
هوش مصنوعی: غنچه به گل تبدیل شد و گل شکفت، آن گلابی هم که حاصل شد، عطرش باعث حسادت همه دنیا به بوی خوش مشک ناب است.
وان گلاب آمد طراز زلف یار
عطرپاش آن دو زلف مشکبار
هوش مصنوعی: و آن گلابی که به زیبایی زلف محبوب می‌تابد، گویای عطر و بوی خوش آن دو زلف سیاه است.
عشق از این بسیار کرده است ای عمو
عشق عاشق را هزار احسنت گو
هوش مصنوعی: عشق به اندازه‌ای کارهای زیادی انجام داده است، ای عمو، که باید به عاشق هزار بار تبریک گفت.
ای سفید از نور رحمت روی عشق
آفرین بر دست و بر بازوی عشق
هوش مصنوعی: ای که چهره‌ات چون نور رحمت می‌درخشد، بر دست و بازوی عشق آفرین و ستایش می‌فرستم.
آفرین بر دست این استاد باد
بخت آن بیدار و جانش شاد باد
هوش مصنوعی: به این استاد باید تبریک گفت و برای بخت او آرزوی موفقیت و شادی کرد.
عشق نبود کیمیای جان بود
درد عالم را همه درمان بود
هوش مصنوعی: عشق تنها چیزی نیست که روح را زنده می‌کند، بلکه درد و مشکلات جهان را هم می‌تواند حل کند.
مرحبا ای عشق شیرین کار من
از شرارت گرمی بازار من
هوش مصنوعی: سلام ای عشق! تو به کارهای شیرینی که انجام می‌دهم خوش آمدی. من از حال و هوای پرهیاهوی زندگی لذت می‌برم.
مرحبا ای مایه ی سودای من
عشق شورانگیز روح افزای من
هوش مصنوعی: سلام بر تو ای عشق شورانگیز و روح افزا، که مایه‌ی شوق و خوشحالی من هستی.
ای دو عالم جملگی هست نام تو
رند و زاهد هر دو مست جام تو
هوش مصنوعی: ای دو جهان، همه چیز به نام توست؛ رند و زاهد هر دو سرمست از شراب تو هستند.
ای فزون از عرش و کرسی پایه ات
کم مبادا از سرکس سایه ات
هوش مصنوعی: ای تو که برتر از عرش و کرسی هستی، همیشه سایه‌ات از سر ما کم نشود.
مدتی شد کاتشم افسرده است
شمع خلوتگاه جانم مرده است
هوش مصنوعی: مدتی است که احساس تنهایی و غم بر من حاکم شده است و شور و شوق زندگی‌ام از بین رفته.
خشک شد از خون دل مژگان من
گل نرست از گلبن دامان من
هوش مصنوعی: چشم‌های من که از ناراحتی اشک می‌ریزد، مانند گل‌هایی خشک شده‌اند و هیچ زیبایی از دل من به وجود نیامده است.
از تف اهم فلک آسوده است
اشک چشمم را قدم فرسوده است
هوش مصنوعی: از شدت اندوه و غم، آسمان آرامش دارد و اشک چشمم به خاطر پاهایی که خسته شده‌اند، جاری شده است.
وه وه ای عشق خلافت دستگاه
ای سپاه درد و غم را پادشاه
هوش مصنوعی: عشق، جانشینی دارد که فرمانروایی می‌کند بر سپاه درد و غم.
ای تورا شاهان فرمانده غلام
ای تو هم دنیا و هم دین را امام
هوش مصنوعی: ای تو که مورد فرمان شاهان هستی و به نوعی رهبری می‌کنی، تو هم راهنمای دنیا هستی و هم دین.
رحمتی فرما دلم را شاد کن
از قدومت این خراب آباد کن
هوش مصنوعی: لطفاً به من رحم کن و دلم را شاد کن، زیرا آمدنت می‌تواند این مکان ویران را آباد کند.
با سپاه درد افزون از حساب
خیمه زن بر کشور جان خراب
هوش مصنوعی: با گروهی از درد و غم، که از شمار خارج است، به سراغ کسانی آمده‌ایم که در وضعیت روحی و جسمی بدی قرار دارند.
عقل را از ملک دل آواره کن
رشته ی عقل و خرد را پاره کن
هوش مصنوعی: عقل را از سلطنت دل دور کن و پیوند عقل و دانش را قطع کن.
آتشی در مجمر دل برفروز
هرچه از من اندر آن بینی بسوز
هوش مصنوعی: آتش شعله‌وری در دل من روشن است، هر چیزی که از من در آن می‌بینی، بسوز.
من چه گویم در دلم جز یار نیست
غیر یاد یار شیرین کار نیست
هوش مصنوعی: در دل من فقط یاد یار وجود دارد و غیر از آن هیچ چیزی نیست؛ زندگی بدون یاد او برایم معنا ندارد.
مدتی شد من ز خود بگریختم
آبروی خودپرستان ریختم
هوش مصنوعی: مدتی است که از خودم دور شده‌ام و به خاطر این کار اعتبار و حیثیت خودپرستان را خراب کرده‌ام.
خودپرستی هست بر عاشق حرام
می نجوید غیر دلبر والسلام
هوش مصنوعی: عاشق نباید به خودخواهی بپردازد و باید فقط به معشوق خود توجه کند و بس.
سالها شد می زنم من لاف عشق
آشیان کردم به کوه قاف عشق
هوش مصنوعی: سالیان زیادی است که من به عشق خود مباهات می‌کنم و در دنیای عشق، خانه‌ای برای خود ساخته‌ام.
از غم و دردم وجود آراستند
این چنینم ساختند و خواستند
هوش مصنوعی: از ناراحتی و دردهایم، به این شکل در آمده‌ام. این الوضعی که دارم، نتیجه ساخته‌ها و خواسته‌های دیگران است.
سینه ای از عشق دارم چاک چاک
از سمک دانند این را تا سماک
هوش مصنوعی: من به عشق خود دلی جریحه‌دار دارم که همه از آن خبر دارند، حتی تا سماک (ستاره‌ای در آسمان).
یکسره بدرود کردم نام و ننگ
تا سپردم دل به این شوخان شنگ
هوش مصنوعی: من به طور کامل از نام و شهرت وداع کردم تا دل‌باختم به این لذت و خوشی.
تا دو چشم آن سیه چشمان بدید
دل برید از هر سیاه و هر سفید
هوش مصنوعی: چشم‌های آن دختر سیاه‌چشم را که دید، دل از هرگونه زیبایی و زشتی برید.
آه و صد آه از نگاه گرمشان
از دل سخت و زبان نرمشان
هوش مصنوعی: نگاه عاشقانه و پرحرارت آن‌ها دل را به شدت تحت تأثیر قرار می‌دهد و در عین حال، زبانشان نرم و شیرین است.
دام ایمان زلف عنبر بارشان
رهزن دین چهره ی گلنارشان
هوش مصنوعی: دام ایمان زلف‌های خوشبو و زیبا، فریبنده است و چهره‌ی آن‌ها مانند گل انار است.
قبله ی جان ابروی پیوستشان
آهوی چین چشمهای مستشان
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت دختری اشاره دارد که ابروهایش مانند یک قوس زیبا، توجه را به خود جلب می‌کند. چشمانش حالتی مست و گیرا دارند که به مانند یک آهو در چین و چروک‌های صورتش، نازک و دلربا به نظر می‌رسند. به طور کلی، شاعر به زیبایی و فریبایی آن دختر معشوقه‌اش اشاره می‌کند.
کرده است مژگان آن ابروکمان
در بن هر موی من تیری نهان
هوش مصنوعی: مژگان آن دختر با ابروی کمان مانندش مانند تیرهایی در بین هر موی من پنهان شده‌اند.
لیک تیر او ز جان خوشتر بود
تیغ او بر فرق من افسر بود
هوش مصنوعی: اما تیر او برای جانم دوست‌داشتنی‌تر بود و تیغ او بر سر من همچون‌ یک تاج می‌درخشید.
جان فدای تیغ او و تیر او
گردن من بسته ی زنجیر او
هوش مصنوعی: وجود من فدای شمشیر و تیر اوست، زیرا گردنم همچون زنجیری به او متصل شده است.
تیری افکند و مرا نخجیر کرد
زلف بگشود و مرا زنجیر کرد
هوش مصنوعی: او با یک تیر مرا شکار کرد و با دستانش زنجیری بر پایم انداخت.
در برم یکشب ز رخ برقع گشود
کافرم گردیده بی یادش غنود
هوش مصنوعی: یک شب رخسار محبوبم را از پشت چادر نمایان کرد و من که کافرانه عاشق او شده‌ام، بی‌یاد او در خواب فرو رفتم.
از درم یک شب درآمد بیخبر
نی شبم را صبح ماند و نی سحر
هوش مصنوعی: یک شب بدون هیچ خبری از درم بیرون آمدم و نه صبحی را دیدم و نه سحری.
آن نگار شوخ و پرتمکین من
یک شب آمد بر سر بالین من
هوش مصنوعی: آن معشوق خوش‌رو و دلربا یک شب بر بالین من آمد.
خنده بر لبها دو چشمش مست خواب
پیرهن پاک و ز شور می خراب
هوش مصنوعی: او با لبخندی زیبا و چشمانی خواب‌آلود به نظر می‌رسد. لباسش تمیز است و حالتی پرشور و بسیار شاداب دارد.
زلفها آشفته و ساغر بدست
بر سر بالین من آمد نشست
هوش مصنوعی: زلف‌های پریشان و جامی در دست، به آرامی بر سر بالین من نشسته است.
گفت برخیز و بگیر این جام را
درکش و بگذار ننگ و نام را
هوش مصنوعی: برخیز و این جام را بگیر، از آن بنوش و از رسوایی و شهرت فاصله بگیر.
گفتمش یا مهجتی روحی فداک
یا حبیبی ذاب قلبی فی هواک
هوش مصنوعی: به او گفتم: ای محبوب من، جانم فدای تو؛ یا ای معشوق، قلبم به خاطر عشق تو ذوب می‌شود.
یا حبیبی لاتکلفنی الشراب
اننی قد انقضی عهد الشباب
هوش مصنوعی: ای محبوب من، از من نخواه که شراب بنوشم، چون دوران جوانی من به پایان رسیده است.
لاتکلفنی شرابا فی السحر
ما افل شعری و ما غاب القمر
هوش مصنوعی: مرا در سحرگاه به نوشیدن می وادار نکن، چون نه موهایم را باخته‌ام و نه ماه ناپدید شده است.
گفت من تازی ندانم ای فتی
ترک یغمایی کجا تازی کجا
هوش مصنوعی: گفت: من زبان عربی را نمی‌دانم، ای جوان ترک یغمایی، کجا عربی، کجا؟
جام می بستان و لب خاموش کن
از برای خاطر من نوش کن
هوش مصنوعی: اکنون جامی از می را بنوش و زبانت را خاموش نگه‌دار تا به خاطر من لذت ببری.
این صراحی را بگیر از دست من
نوش کن بر یاد چشم مست من
هوش مصنوعی: این جام را از دست من بگیر و بنوش، به یاد آن چشمان غمگینی که مرا می‌فریبد.
گرچه می خوردن بر زاهد خطاست
لیک اگر از دست من باشد رواست
هوش مصنوعی: اگرچه نوشیدن مشروب برای زاهدان کار نادرستی است، اما اگر به اختیار من باشد، اشکالی ندارد.
باده نی این آنچه می دانی بود
باده نی صهبای روحانی بود
هوش مصنوعی: نوشیدنی‌ای که می‌دانی، همان نیست که در نظر داری؛ بلکه آنچه در حال نوشیدن است، روحی معنوی و فراتر از چیزهای ظاهری دارد.
باده ای زالایش اجرام پاک
گفته روح قدسیش روحی فداک
هوش مصنوعی: شرابی با کیفیت و ناب از اجرام آسمانی، که روح مقدس آن را به جان می‌پسندد و روحی به فدای اوست.
خلوت شبها و هنگام سحر
باده ی جان پرور اندر جام زر
هوش مصنوعی: در تنهایی شب‌ها و در زمان سحر، نوشیدنی‌ روح‌افزایی در جام طلایی وجود دارد.
در کف زیبانگاری همچو من
نیست جای انتظار ای ممتحن
هوش مصنوعی: انتظار در اینجا جایی ندارد، زیرا من به قدری زیبا و با استعداد هستم که کسی نمی‌تواند شبیه من باشد.
ساغر از دستش گرفتم بیدرنگ
پس شکستم شیشه ی تقوی به سنگ
هوش مصنوعی: دارم از او چیزی می‌گیرم، اما به محض اینکه آن را در دست می‌گیرم، به ناگاه معیارهای خودم را زیر پا می‌گذارم و تمام اصول را کنار می‌زنم.
چون کشیدم مست لایعقل شدم
از خود و از این جهان غافل شدم
هوش مصنوعی: زمانی که مست شدم، درک و تفکر را از دست دادم و از خودم و دنیای اطرافم بی‌خبر شدم.
عالمی دیدم برون از این حواس
عالمی بیرون ز تحدید و قیاس
هوش مصنوعی: شخصی را مشاهده کردم که فراتر از حس‌ها و همچنین فرای محدودیت‌ها و مقایسه‌ها وجود دارد.
عالمی دیدم برون زین تنگنای
عالمی دهلیز آن صد این سرای
هوش مصنوعی: در دنیای وسیع‌تر، بیرون از محدودیت‌های این زندگی، شخصی را دیدم که به دنبال نیایش و فهم عمیق‌تری از وجود و جهان است.
عالمی دیدم ورای آب و خاک
عالمی دیدم سراسر نور پاک
هوش مصنوعی: در جایی فراتر از دنیا و طبیعت، دنیایی را مشاهده کردم که تمام آن پر از نور خالص و روشنایی بود.
عالمی دیدم ورای جسم و جان
لامکان در لامکان در لامکان
هوش مصنوعی: تجربه‌ای داشتم که فراتر از امکانات جسم و روح بود، جایی که هیچ محدودیتی وجود نداشت و به عوالم نامتناهی دست یافتم.
عالمی دور از نفاد عنصری
از هیولی پاک و از صورت بری
هوش مصنوعی: موجودی که از تاثیرات مادی و آلودگی‌ها دور است و از جواهر واقعی و شکل ظاهری خالص برخوردار است.
عالمی سکان آن روحانیان
جمله را در قاف قرب آشیان
هوش مصنوعی: دانشور، هدایت‌کننده و رهنما برای تمامی روحانیان است که در نزدیک‌ترین نقطه به مقام قرب الهی جای دارند.
گل در آن عالم همه بی زخم خار
باده های صاف بی رنج خمار
هوش مصنوعی: در آن جهان، گل‌ها بدون زخم و آسیب می‌رویند و شراب‌های زلال بدون هیچ خستگی و دردسر وجود دارند.
نوعروسان فارغ از رنگ و نگار
صدهزار اندر هزار اندر هزار
هوش مصنوعی: عروس‌ها بی‌توجه به زیورآلات و زیبایی‌های ظاهری، در شادی و سعادتی بی‌نهایت غرق هستند.
هرچه اینجا درد آنجا صاف بود
آنچه تیره اندر آن شفاف بود
هوش مصنوعی: هر چیزی که در اینجا مشکل و دردناک به نظر می‌رسد، در آنجا کاملاً روشن و واضح است. آنچه در اینجا تاریک و مبهم به نظر می‌رسد، در آنجا زودتر و بهتر قابل درک است.
آنچه اینجا جسم آنجا جان همه
آنچه اینجا لفظ آن معنی همه
هوش مصنوعی: هر چیزی که در اینجا به صورت جسم و ماده وجود دارد، در جای دیگر روح و جان معنای آن است. به عبارت دیگر، همه چیزهایی که در اینجا تنها به شکل کلمات و الفاظ هستند، در حقیقت دارای معانی عمیق‌تر و واقعی‌تری هستند.
کز نسیم صبح و آواز خروس
از اذان مسجد و ناقوس و کوس
هوش مصنوعی: از نسیم ملایم صبح و صدای خروس و همچنین از اذان مسجد و نواهای دم‌نوشان، زندگی و نشاط روز آغاز می‌شود.
نشئه ی آن می برون رفتم ز سر
خویش را دیدم در این عالم دگر
هوش مصنوعی: بخشی از وجود خود را که در حالت نشئگی به دست آورده‌ام، از خود بیرون رفته و در جهانی دیگر دیدم.
پای بند جسم و صورت جان من
رفته از بالین من جانان من
هوش مصنوعی: جسم و ظاهر من را به خود مشغول کرده، اما روح من به دور از من و محبوبم رفته است.
رفت و با خود برد عقل و هوش من
وان دل سرگشته ی پرجوش من
هوش مصنوعی: او رفت و با خود عقل و هوش من را برد و همچنین دل سرگشته و پر از هیجان من را نیز با خود برد.
نی اثر زان دلبر پیمان گسل
وان دل ای وای دل ای وای دل
هوش مصنوعی: دل من از عشق آن معشوق بی وفا در آتش درد و اندوه می سوزد. افسوس که این دل، در برابر بی وفایی او، در حال سوختن و ناله است.
یارب آن ترک بلا بالا کجاست
سرو ناز کوه استغنا کجاست
هوش مصنوعی: ای خدای من، آن محبوب زیبای سرکش کجاست؟ آن دختر نازنینی که مانند درختان بلند است و بی‌نیاز به نظر می‌رسد، کجاست؟
یا رب آن شوخ طرب انگیز کو
خانه سوز تقوی و پرهیز کو
هوش مصنوعی: پروردگارا، آن دلربای شاداب کجاست که آتش عشق و تقوا را در دل‌ها به‌وجود می‌آورد؟
ای خدا هجران یارم می کشد
می کشد هجران و زارم می کشد
هوش مصنوعی: ای خدا، دوری و جدایی معشوقم به شدت مرا آزار می‌دهد و مرا می‌کشد.
ای دریغا آن شراب صاف کو
آن عقیق باده ی شفاف کو
هوش مصنوعی: ای کاش آن شراب زلال و خالص پیدا شود، آن باده‌ی شفاف و درخشانی که مثل عقیق است.
ای حریفان طاقت و هوشم نماند
عقل دیروز و دل دوشم نماند
هوش مصنوعی: ای دوستان، دیگر نه نیرویی در برابر شما دارم و نه ذکایتی. عقل من از دیروز خسته است و دل من نیز از شب گذشته بی‌تاب است.
ای رفیق از من نصیحت دور دار
ور کنم بد مستئی معذور دار
هوش مصنوعی: ای دوست، از من نصیحت دوری کن، زیرا اگر اشتباهی کردم، آن را به حساب بی‌خبری من بگذار.
ای رفیقان چون دلم هشیار نیست
هرچه گویم جای گیرودار نیست
هوش مصنوعی: ای دوستان، وقتی که دل من آرام و هشیار نیست، هرچه بگویم جایی برای بحث و گفتگو ندارد.
طرح بزمی نو به این طور افکنید
ساغری بر یاد او دور افکنید
هوش مصنوعی: در یک جشن و میهمانی جدید، جامی را به یاد او پر کنید و با یاد او به دور افکنید.
ساقیا بهر خدا آبی بده
ساغر آبی به بیتابی بده
هوش مصنوعی: ای ساقی، برای خدا کمی آب به من بده، تا بتوانم با این بیقراری و دل تنگی خودم را آرام کنم.
آب نی بل آتشی ده آبناک
آتشی از نور عرفان تابناک
هوش مصنوعی: آب نی، گرمای آتش را به جریان می‌اندازد، آتشی که از روشنایی معرفت و شناخت الهی می‌درخشد.
آتشی ده کز سراپای وجود
هیچ نگذارد نه خاکستر نه دود
هوش مصنوعی: به من آتشی بده که از وجودم چیزی را باقی نگذارد، نه خاکستر و نه دود.
آتشی در من زن از صهبای دوش
تا که دیگ سینه زان آید بجوش
هوش مصنوعی: در من آتش بیفروز از شراب شب گذشته تا اینکه سینه‌ام به جوش بیاید.
آتشی در من زن ای ساقی که من
سوختم از اشتیاق سوختن
هوش مصنوعی: ای ساقی، آتشی در وجود من بیفروز؛ زیرا من از اشتیاق به سوختن، در درد و غم بی‌نهایت سوزانده شده‌ام.
ساقیا جامی که جان نو دهد
خانه ی دل را ز نو پرتو دهد
هوش مصنوعی: ای ساقی، جامی به من بده که روح تازه‌ای به من ببخشد و دل خسته‌ام را دوباره روشن کند.
هین بیا ساقی که بزم آراستم
از سر جان و جهان برخاستم
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، که من مهمانی را با تمام وجودم آماده کرده‌ام و از تمام چیزهایی که دارم برای این لحظه و این جشن استقبال کردم.
صبر دیگر از من شیدا مجو
بعد از این صبر از من رسوا مجو
هوش مصنوعی: دیگر از من صبر نخواهی داشت، زیرا صبر من دیگر تمام شده است. همچنین، از من انتظار نداشته باش که در مشکلات دیگر بدنام شوم.
ساقیا برخیز و ساغر نه بکف
فاش و بی پرده بده می لاتخف
هوش مصنوعی: ای ساقی، برخیز و جام را در دست بگیر و بدون هیچ پرده‌پوشی، شراب را به من بده؛ نترس!
می بده در منبر و محراب ده
خرقه ی ناموس من برآب ده
هوش مصنوعی: در مجلس وعظ و عبادت، به من شراب بده و در این حال، حرمت و رازداری‌ام را به آب بسپار.
جامه ی تقوای ما را چاک کن
گرد زهد از چهره ی ما پاک کن
هوش مصنوعی: لباس پرهیزگاری ما را پاره کن و زرق و برق زهد را از چهره‌ام بزدای.
کن ز محرابم هم از منبر رها
کن مرا زین خودستاییها رها
هوش مصنوعی: از مکان‌های مذهبی و جایگاه‌های رفیع مرا آزاد کن، و از این خودستایی‌ها و نمایش‌ها رهایم کن.
ساغری از آن شراب ناب ده
دفتر زهد مرا برآب ده
هوش مصنوعی: به من یک جام از آن شراب خالص بده و مکتب زهد و پارسایی‌ام را به باد بده.
دل ملول از جبه و دستار شد
سر از این عمامه ها بیزار شد
هوش مصنوعی: دل خسته و ناراحت از تظاهر و خودنمایی است و از این نوع پوشش‌های تصنعی و ریاکارانه بی‌زار شده است.
آتش افکن جبه و دستار را
پاره کن این خرقه ی پندار را
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی دعوت به شکستن قید و بندهای ظاهری و افکار محدودکننده است. به بیان دیگر، فرد را ترغیب می‌کند که از نمادها و لباس‌های ظاهری که فقط نمایانگر یک وضعیت اجتماعی یا مذهبی هستند، رها شود و به عمق حقیقت و ناشناخته‌ها نزدیک‌تر شود.
ای خوشا بوقی کلاهی از نمد
پشت پایی بر تمام نیک و بد
هوش مصنوعی: ای کاش که بر روی سر یک بوق، کلاهی از نمد باشد و آن بوق بتواند پشت پا بزند به تمام خوبی‌ها و بدی‌ها.
دامن کوهی و طرف لاله زار
ناله های زار زار از هجر یار
هوش مصنوعی: دامن کوه و حاشیه لاله‌زار، صدای ناله‌های غمگین از دوری محبوب است.
ساقیا آن جام جان افروز ده
شربتی زان آب عالم سوز ده
هوش مصنوعی: ای ساقی، آن جامی که جان را روشنی می‌بخشد به من بده و نوشیدنی‌ای از آن آب سوزان و عالم‌سوز به من آر.
می توان یک خاطری را شاد کرد
دلفکاری را ز غم آزاد کرد
هوش مصنوعی: می‌توان با انجام کارهای خوشایند و دل‌نشین، کسی را خوشحال کرد و از نگرانی‌ها و ناراحتی‌ها دور کرد.
ساقیا بنگر چسان دل مرده ام
آتشی در من فکن کافسرده ام
هوش مصنوعی: ای ساقی، به من نگاه کن و ببین که دل بی‌رمق و مرده‌ام چگونه است. آتشی در من بر افروز تا از این حالت افسردگی رهایی یابم.
ساقیا برخیز و مجلس ساز کن
باز رسم تازه ای آغاز کن
هوش مصنوعی: ای ساقی، بلند شو و مجلس را آماده کن، بیایید یک رسم نو را آغاز کنیم.
زین سپس دل را هوای دیگر است
عندلیبم را نوای دیگر است
هوش مصنوعی: پس از این، دل من آرزوی چیز دیگری دارد و نغمهٔ بلبل هم حال و هوای دیگری پیدا کرده است.
دل گرفت از این حریفان کهن
ساقیا ز ایشان تهی کن انجمن
هوش مصنوعی: دل از این رقبای قدیمی ناخوش است، ای ساقی، جمع را از وجود آنها خالی کن.
محفل ما را قلندر وار کن
هر قلندر هر کجا بیدار کن
هوش مصنوعی: محفل ما را مانند یک قلندر زنده و شاداب کن و هر کسی را که بیدار و هوشیار است، در هر جایی که هست، به جمع ما بیاور.
طرحی از نو ساز کن بزمی بخوان
یک دو روزی فارغ از قید جهان
هوش مصنوعی: یک مراسم جدید برپا کن و در آن به شادی و سرور بپرداز، چند روزی بی‌خیال از دغدغه‌های دنیا باش.
آستین افشانده بر کون و مکان
دست شسته هم ز جسم و هم ز جان
هوش مصنوعی: آستین را به گونه‌ای افشانده که نشان‌دهنده راحتی و آزاد بودن است، و از دنیای مادی و ارتباط با آن به کلی دست شسته است، هم از جسم و هم از روح.
پا زده بر تخت شاه و تاج سر
قاه قاه خنده و برنس ببر
هوش مصنوعی: کسی بر تخت سلطنت نشسته و با صدای بلند می‌خندد، در حالی که تاجی بر سر دارد و لباس‌های زیبا و مجللی به تن کرده است.
گرد هستیها ز دامن روفته
پای همت بر دو عالم کوفته
هوش مصنوعی: همهٔ موجودات از دامن دنیا بیرون رفته‌اند و با تلاش و کوشش بر دو جهان تأثیر گذاشته‌اند.
کرده دنیا را و عقبی را وداع
کلها بالعشق والمعشوق باغ
هوش مصنوعی: عشق و معشوق باعث شده تا فرد تمام تعلقات دنیوی و آخرتی خود را رها کرده و به نوعی از آنها جدا شود. او در این روند، به باغی از عشق دست یافته است که در آن تنها زیبایی‌ها و احساسات معنوی جای دارد.
ساقیا برخیز و ده جام صبوح
این صباحم را ز صهبا کن فتوح
هوش مصنوعی: ای ساقی، بلند شو و جامی پر از نوشیدنی صبحگاهی به من بده تا این صبح را با شراب حیاتبخش تازه کنم.
بزم عشرت را بیارا بی سخن
شیشه ی ناموس ما را سنگ زن
هوش مصنوعی: محفل شادی را با نشاط برپا کن، اما بی‌مکالمه، زیرا که به شیشه‌ی ناموس ما سنگ نزن.
در رخم بگشا و پس ساغر بده
نقل و بادام و می و شکر بده
هوش مصنوعی: در چهره‌ام را باز کن و سپس به من کاسه‌ای نوشیدنی بده، همچنین نقل و بادام و شراب و شکر نیز بده.
عود بر مجمر فکن گل برفشان
هم به مجلس مشک و هم عنبرفشان
هوش مصنوعی: عطر تازه و گلی را در فضا پخش کن، تا هم در جمع خوشبو باشد و هم بوی خوب مشک و عنبر را اضافه کند.
اندر آن محفل به دور انداز جام
ای منت صد همچو من کمتر غلام
هوش مصنوعی: در آن محفل، جام شراب را دور بینداز و ای مهربان، با من که تنها یکی از بسیاری از غلامان تو هستم، کم اهمیت نباش.
جام پی در پی به یاد یار ده
یاد آن گیسوی عنبر بار ده
هوش مصنوعی: هر بار که جامی از نوشیدنی می‌نوشم، به یاد محبوبم هستم و به خاطر آن گیسوی خوشبو و زیبا، به خودم می‌آیم.
باده ده اما به یاد آن نگار
آن نگار شوخ چشم زرنگار
هوش مصنوعی: شراب بده، اما به یاد آن محبوبی که چشمانش زیبا و بازیگوش است.
جرعه ای ده زان شراب تابناک
تا کند دل از غم ایام پاک
هوش مصنوعی: مقداری از آن شراب درخشان به من بده تا دلم از غم و اندوه روزگار آزاد شود.
بهر حق ما را زمانی یاد کن
جانم از جام لبالب شاد کن
هوش مصنوعی: برای حق ما را به یاد بیاور و با شادی از جام پر به من انرژی بده.
تا گذارم پا به فرق فرقدان
تا بپیچم دفتر هفت آسمان
هوش مصنوعی: من می‌خواهم وارد آسمان بی‌نهایت شوم تا بتوانم تمام اسرار آسمان‌ها را با خودم ببرم و به درک عمیق‌تری از جهان دست پیدا کنم.
سقف این دیر کهن سازم خراب
دور سازم از نظر این نه حجاب
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر تمایل به ترک زشتی‌ها و محدودیت‌ها است. شاعر می‌خواهد ساختارهایی که مانع از دیدن حقیقت و زیبایی‌ها هستند را از بین ببرد و به جستجوی فضایی آزاد و بدون پوشش‌های نادرست بپردازد. یعنی هدف او ایجاد فضایی است که در آن بتوان حقیقت را به وضوح دید و از موانع دور شد.
هم زمین و هم زمان بر هم زنم
هم به خاک این چرخ گردون افکنم
هوش مصنوعی: من هم بر زمین و هم بر زمان تأثیر می‌گذارم و قدرت دارم که این دنیا را به زیر پا بگذارم.
ساغری ده زان شراب ارغوان
تا شوم فارغ ز جور آسمان
هوش مصنوعی: به من لیوانی پر از شراب ارغوانی بده تا از بار مشکلات آسمان رها شوم.
دور گردونم ز جان دلگیر کرد
روزگارم در جوانی پیر کرد
هوش مصنوعی: زندگی و زمانه‌ام مرا از درون ناراحت و اندوهگین کرده است و روزگار به من این احساس را منتقل کرده که در جوانی زودتر از موعد پیری را تجربه کرده‌ام.
ساقیا جامی از آن صهبای ناب
تا ز سر گیرم همه عهد شباب
هوش مصنوعی: ای ساقی، یک جام از شراب خالص به من بده، تا با آن تمام یادگارهای جوانی‌ام را از خاطر ببرم.
باده از خمخانه اندر جام کن
فارغم از قید ننگ و نام کن
هوش مصنوعی: شراب را از میخانه در جام بریز و از قید شرم و نام خود رها شو.
دل بتنگ آمد مرا از نام و ننگ
دل ز بند نام و ننگ آمد بتنگ
هوش مصنوعی: دل من از فکر نام و ننگ به تنگ آمده است؛ دل از این قید و بندها خسته شده و به تنگی افتاده است.
باده ده نام مرا بر باد ده
حق پرستی را به یاران یاد ده
هوش مصنوعی: به من نوشیدنی بده و نامم را به هوا بسپار، یادآوری کن که چگونه باید حق پرستی را به دوستان آموزش داد.
باده ده اما نه زان آب حرام
لعنة الله علیه بالدوام
هوش مصنوعی: شراب بیاور اما نه از آن آب حرام که لعنت خدا بر آن همیشگی است.
باده ده اما نه زان ناپاک آب
کش همی خوانند ناپاکان شراب
هوش مصنوعی: باده‌ای به من بده ولی نه از آبی که از جاهای ناپاک به دست آمده است؛ زیرا ناپاکان شراب را همین‌طور می‌نامند.
بلکه زان آبی که باشد قوت روح
روح را هردم از آن باشد فتوح
هوش مصنوعی: برخلاف آن آب زلالی که انرژی‌بخش روح است، روح انسان هر لحظه از آن به دست می‌آورد و به همین دلیل پیوسته موفقیت و شکوفایی را تجربه می‌کند.
بلکه از آن باده بی شر و شور
ساقی آن ربهم وصفش طهور
هوش مصنوعی: پس از آن شراب آرام و بی‌دغدغه که ساقی آن را به زیبایی وصف کرده است، زندگی و حالتی پاک و دل‌نشین به دست می‌آید.
چشمه ی آن سلسبیل کوثر است
ساقیش هم مصطفی و حیدر است
هوش مصنوعی: چشمه‌ای که آب خوش‌طعم و زلالی دارد، همان کوثر است و نوشنده‌ی آن، پیامبر اسلام و حضرت علی هستند.
نشئه ی زان شوق دیدار حبیب
خانه سوز صبر و آرام و شکیب
هوش مصنوعی: شور و شوق دیدار محبوب، باعث می‌شود که صبر و آرامش در دل مثل آتش بسوزد و از بین برود.
ساقیا از این شراب روح بخش
یک قدم بر نغمه ی سبوح بخش
هوش مصنوعی: ای ساقی، از این شرابِ جان‌بخش یک گام به سوی نغمه‌های خالص و پاک بردار.
تا بود گر نغمه های دلفریب
جان بیفشانیم بر یاد حبیب
هوش مصنوعی: تا زمانی که آهنگ‌های دلنشین و زیبا وجود دارد، ما نیز جان خود را به یاد محبوب نثار خواهیم کرد.
ای دو عالم را اشاره سوی تو
عقل را سررشته گم در کوی تو
هوش مصنوعی: ای دو دنیا، عقل و فکر انسان در جستجوی توست و در راه تو گم می‌شود.
ساحت جان عرصه ی میدان تو
گوی دلها در خم چوگان تو
هوش مصنوعی: فضای جان، میدان فعالیت و تلاش توست، و دل‌ها مانند توپ‌هایی هستند که در بازی چوگان تحت کنترل تو قرار دارند.
این دل من در خم چوگان فکن
وین تنم در ساحت میدان فکن
هوش مصنوعی: دل من را مانند توپ چوگان در میدان بازی بینداز و تنم را نیز در میدان نبرد رها کن.
از پس پرده سحرگاهی برا
یک اشارت کن بسوی خود مرا
هوش مصنوعی: در صبح زود و در حالیکه هنوز حجاب شب باقی است، به من یک اشاره کن که به سمت تو بیایم.
تا گریزم از خود و هستی خود
تا برآرم سر به بدمستی خود
هوش مصنوعی: برای رهایی از خود و وجودم، باید به حالتی بی‌خیال و شاداب دست پیدا کنم.
تا جنون کهنه را گویم صلا
تا زنم عقل و خرد را پشت پا
هوش مصنوعی: من می‌خواهم از دیوانگی قدیمی‌ام سخن بگویم تا عقل و خرد را نادیده بگیرم و پشت سر بگذارم.
فتنه ها دارد سپهر پر ستیز
ای صفایی هست هنگام گریز
هوش مصنوعی: آسمان پر از حوادث و مشکلات است، ای کسی که پاکی و روشنی داری، اکنون زمان فرار از این ناآرامی‌هاست.
خیز و بگریز از جهان عقل و هوش
بر نوای ابلهی انداز گوش
هوش مصنوعی: بپا خیز و از دنیای عقل و درک فرار کن، به صدای نادانی گوش بسپار.
باش ابله تا گریزی زین خران
رو بصحرا کوره و آهوچران
هوش مصنوعی: به نادانی خود ادامه بده تا از این الاغ‌ها دور شوی و به دشت و صحرا و چوپان آهو برسی.