گنجور

بخش ۱۴۰ - مکالمه حضرت موسی ع با آن پیر گبر و ایمان آوردن گبر

دید موسی کافری اندر رهی
پیره گبری کافری و گمرهی
گفت ای موسی از این ره تا کجا
می روی و با که داری مدعا
گفت موسی می روم تا کوه طور
می روم تا لجه ی دریای نور
می روم تا راز گویم با خدا
عذر خواهم از گناهان شما
گفت ای موسی توانی یک پیام
با خدای خود ز من گویی تمام
گفت موسی هان پیامت چیست او
گفت از من با خدای خود بگو
که فلان گوید که چندین گیرودار
هست من را از خدایی تو عار
گر تو روزی می دهی هرگز مده
من نخواهم روزیت منت منه
نی خدایی تو نه من هم بنده ام
نی ز بار روزیت شرمنده ام
زین سخن آمد دل موسی بجوش
گفت با خود تا چه گوید حق خموش
شد روان تا طور با حق راز گفت
راز با یزدان بی انباز گفت
اندر آن خلوت بجز او کس ندید
با خدا بس رازها گفت و شنید
چونکه فارغ شد در آن خلوت ز راز
خواست تا گردد بسوی شهر باز
شرمش آمد از پیام آن عنود
دم زند از آنچه ز او بشنیده بود
گفت حق گو آن پیام بنده ام
گفت موسی من ازان شرمنده ام
شرم دارم تا بگویم این پیام
چون تو دانایی همه دانی تمام
گفت از من رو بر آن تندخو
پس ز من او را سلامی بازگو
پس بگو گفتت خدای دلخراش
گر تورا عار است از ما عار باش
ما نداریم از تو عار و ننگ نیز
نیست ما را با تو خشم و جنگ نیز
گر نمی خواهی تو ما را گو مخواه
ما تورا خواهیم با صد عز و جاه
روزیت را گر نخواهی من دهم
روزیت از سفره ی فضل و کرم
گر نداری منت روزی ز من
من تورا روزی رسانم بی منن
فیض من عام است فضل من عمیم
لطف من بی انتها جودم قدیم
خلق طفلانند و باشد فیض او
دایه ی بس مهربان و نیک خو
کودکان گاهی بخشم و گه بناز
از دهان پستان بیندازند باز
دایه پستانشان گذارد بر دهن
هین مکن ناز ای انیس جان من
سر بگرداند دهان برهم نهد
دایه بوسه بر لبانش می دهد
هین مگردان رخ ز من پستان بگیر
جوشد از پستان من بهر تو شیر
چونکه موسی بازگشت از کوه طور
طور نی بل قلزم ذخار نور
گفت کافر با کلیم اندر ایاب
گو پیامم را اگر داری جواب
گفت موسی آنچه حق فرموده بود
زنگ کفر از خاطر کافر زدود
جان او آیینه پرزنگ بود
آن جوابش صیقل خوش رنگ بود
بود گمراهی ز راه افتاده بس
آن جوابش بود آواز جرس
جان او آن شام یلدا دان جواب
مطلع خورشید و نور آفتاب
سر به زیر افکند و لختی شرمگین
آستین بر چشم و چشمش بر زمین
سر برآورد آنگهی با چشم تر
با لب خشک و درون پرشرر
گفت با موسی که جانم سوختی
آتش اندر جان من افروختی
من چه گفتم ای که روی من سیاه
واحیا آه ای خدا واخجلتا
موسیا ایمان بر من عرضه کن
کودکم من بر دهانم نه سخن
موسیا ایمان مرا بر یاد ده
ای خدا پس جان من بر باد ده
موسی او را یک سخن تعلیم کرد
آن بگفت و جان بحق تسلیم کرد
ای صفایی هان و هان تا چند صبر
یاد گیر ایمان خود زان پیر گبر
گرچه گفتار تو ایمان پرور است
هم سخنهایت همه نغز و تر است
ریزد از نطفت مسلمانی همه
هست گفتار تو سلمانی همه
لیک ز اعمال تو دارد عار و ننگ
کافر بتخانه ترسای فرنگ
طعنه می زد آن یکی از اهل دین
عارفی را با هزاران خشم و کین
کان فلانکس را نباشد اعتقاد
نی به دوزخ نی به جنت نی معاد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دید موسی کافری اندر رهی
پیره گبری کافری و گمرهی
هوش مصنوعی: موسی مردی کافر را در راهی دید که پیرمردی از پیروان کیش کافری و منحرف می‌باشد.
گفت ای موسی از این ره تا کجا
می روی و با که داری مدعا
هوش مصنوعی: گفت: ای موسی، از این مسیر به کجا می روی و با چه کسی در حال گفتگو هستی؟
گفت موسی می روم تا کوه طور
می روم تا لجه ی دریای نور
هوش مصنوعی: موسی گفت: به سوی کوه طور می‌روم، تا به عمق دریای نور برسم.
می روم تا راز گویم با خدا
عذر خواهم از گناهان شما
هوش مصنوعی: رود به سوی خدا و از او می‌خواهم که از گناهان شما معاف کند.
گفت ای موسی توانی یک پیام
با خدای خود ز من گویی تمام
هوش مصنوعی: ای موسی، آیا می‌توانی پیامی را از طرف من به خدا بگویی و همه چیز را برای او بیان کنی؟
گفت موسی هان پیامت چیست او
گفت از من با خدای خود بگو
هوش مصنوعی: موسی پرسید: پیامت چیست؟ او پاسخ داد که از من به خدای خود بگو.
که فلان گوید که چندین گیرودار
هست من را از خدایی تو عار
هوش مصنوعی: کسی می‌گوید که من در مشکلات و چالش‌ها قرار دارم و از اینکه به تو، خداوند، وابسته هستم خجالت می‌کشم.
گر تو روزی می دهی هرگز مده
من نخواهم روزیت منت منه
هوش مصنوعی: اگر روزی به من بدهی، هرگز آن را نپذیرم و نمی‌خواهم که منت تو بر گردنم باشد.
نی خدایی تو نه من هم بنده ام
نی ز بار روزیت شرمنده ام
هوش مصنوعی: تو هم خدا نیستی و من هم فقط یک بنده‌ام، از بار سنگین روزگار هم خجالت‌زده نیستم.
زین سخن آمد دل موسی بجوش
گفت با خود تا چه گوید حق خموش
هوش مصنوعی: از این حرف دل موسی به شور آمد و با خود گفت: خداوند چه رازی را خواهد گفت که اکنون در سکوت است.
شد روان تا طور با حق راز گفت
راز با یزدان بی انباز گفت
هوش مصنوعی: روح او به کوه طور رفت تا با خدا راز و نیاز کند و بدون هیچ همراهی، با یزدان سخن گفت.
اندر آن خلوت بجز او کس ندید
با خدا بس رازها گفت و شنید
هوش مصنوعی: در آن مکان خلوت هیچ کس غیر از او را ندید. با خداوند گفتگوهای زیادی را آغاز و پایان داد.
چونکه فارغ شد در آن خلوت ز راز
خواست تا گردد بسوی شهر باز
هوش مصنوعی: هنگامی که از صحبت‌های خصوصی و رازها در آن مکان دور افتاد، تصمیم گرفت به شهر برگردد.
شرمش آمد از پیام آن عنود
دم زند از آنچه ز او بشنیده بود
هوش مصنوعی: او از پیامی که از آن فرد بدجنس دریافت کرده بود، شرمنده شد و از گفتن آنچه که شنیده بود، ساکت ماند.
گفت حق گو آن پیام بنده ام
گفت موسی من ازان شرمنده ام
هوش مصنوعی: حق‌گو به من گفت که این پیام متعلق به بنده من است و موسی در پاسخ گفت که از این پیام خجالت‌زده است.
شرم دارم تا بگویم این پیام
چون تو دانایی همه دانی تمام
هوش مصنوعی: من خجالت می‌کشم که بگویم این پیام را، زیرا تو همه‌چیز را می‌دانی و هیچ‌چیز از علم تو پنهان نیست.
گفت از من رو بر آن تندخو
پس ز من او را سلامی بازگو
هوش مصنوعی: او به من گفت که از آن فرد خشمگین دوری کن، پس من با او سلامی دوباره عرض کردم.
پس بگو گفتت خدای دلخراش
گر تورا عار است از ما عار باش
هوش مصنوعی: پس بگو که اگر خداوندی وحشت‌انگیز تو را مورد سرزنش قرار دهد، اگر از ما خجالت می‌کشی، همین خجالت را بپذیر و تحمل کن.
ما نداریم از تو عار و ننگ نیز
نیست ما را با تو خشم و جنگ نیز
هوش مصنوعی: ما از تو هیچ عیب و نقصی نمی‌بینیم و حتی با تو هم دشمنی و کینه‌ای نداریم.
گر نمی خواهی تو ما را گو مخواه
ما تورا خواهیم با صد عز و جاه
هوش مصنوعی: اگر تو نمی‌خواهی که ما به تو نزدیک شویم، بگو که نمی‌خواهی. اما ما هر طور که شده تو را دوست خواهیم داشت و با افتخار و قدرت به این کار ادامه خواهیم داد.
روزیت را گر نخواهی من دهم
روزیت از سفره ی فضل و کرم
هوش مصنوعی: اگر نمی‌خواهی روزی‌ات را من به تو می‌دهم، روزیت را از سفره‌ی لطف و رحمت خودم می‌دهم.
گر نداری منت روزی ز من
من تورا روزی رسانم بی منن
هوش مصنوعی: اگر امروز از من بهره‌ای نمی‌گیری، نگران نباش، روزی فراموشت نخواهم کرد و روزی‌ات را تامین می‌کنم حتی وقتی در کنار من نیستی.
فیض من عام است فضل من عمیم
لطف من بی انتها جودم قدیم
هوش مصنوعی: نیکویی و خیرخواهی من به همه می‌رسد، بخشش من گسترده و فراگیر است، مهربانی من بی‌پایان است، و سخاوت من از همیشه جاری بوده است.
خلق طفلانند و باشد فیض او
دایه ی بس مهربان و نیک خو
هوش مصنوعی: مردم مانند کودکان هستند و فیض الهی مانند یک دایه مهربان و نیکوکار به آن‌ها کمک می‌کند.
کودکان گاهی بخشم و گه بناز
از دهان پستان بیندازند باز
هوش مصنوعی: کودکان گاهی از روی محبت و مهربانی رفتار می‌کنند و گاهی هم به شکل بازیگوشی و لودگی، با شیطنت‌های کودکانه خود، کارهای جالبی انجام می‌دهند.
دایه پستانشان گذارد بر دهن
هین مکن ناز ای انیس جان من
هوش مصنوعی: ای نازنینم، همچون دایه‌ای که پستانش را در دهان بچه‌اش می‌گذارد، تو هم از ناز و لوس بازی خود دست بردار و به من نزدیک‌تر شو.
سر بگرداند دهان برهم نهد
دایه بوسه بر لبانش می دهد
هوش مصنوعی: سرش را کج می‌کند و دهانش را به هم می‌زند، دایه لب‌هایش را بوسه می‌زند.
هین مگردان رخ ز من پستان بگیر
جوشد از پستان من بهر تو شیر
هوش مصنوعی: ای عزیز، صورتت را از من برمگردان. عشق و محبت من به تو چنان است که از دل و جانم برایت شیر می‌جوشد.
چونکه موسی بازگشت از کوه طور
طور نی بل قلزم ذخار نور
هوش مصنوعی: زمانی که موسی از کوه طور بازگشت، پرتوی نورانی بر چهره‌اش پدیدار شد، مانند نور دریا.
گفت کافر با کلیم اندر ایاب
گو پیامم را اگر داری جواب
هوش مصنوعی: کافر به کلیم گفت در راه برگشتن، اگر پاسخی برای پیامم داری، آن را بگو.
گفت موسی آنچه حق فرموده بود
زنگ کفر از خاطر کافر زدود
هوش مصنوعی: موسی گفت آنچه را که خداوند مقرر کرده بود، زنگار کفر را از دل انسان‌های کافر زدود.
جان او آیینه پرزنگ بود
آن جوابش صیقل خوش رنگ بود
هوش مصنوعی: روح او مانند آیینه‌ای زنگ‌زده بود و پاسخش مانند صیقلی با رنگ زیبا و دلنواز بود.
بود گمراهی ز راه افتاده بس
آن جوابش بود آواز جرس
هوش مصنوعی: کسی که از راه صحیح منحرف شده، مدت‌هاست که راه خود را گم کرده است و پاسخ او تنها صدای زنگ جرس است.
جان او آن شام یلدا دان جواب
مطلع خورشید و نور آفتاب
هوش مصنوعی: جان او در آن شب یلدا به‌عنوان پاسخی به شروع خورشید و روشنی آفتاب می‌باشد.
سر به زیر افکند و لختی شرمگین
آستین بر چشم و چشمش بر زمین
هوش مصنوعی: سری به زیر انداخت و لحظه‌ای شرمنده شد، آستینش را به چشمش مالید و نگاهش را به زمین دوخت.
سر برآورد آنگهی با چشم تر
با لب خشک و درون پرشرر
هوش مصنوعی: او ناگهان با چشمانی اشک‌آلود و لبانی خشک، اما دلی پر از احساس و شور و شوق ظاهر شد.
گفت با موسی که جانم سوختی
آتش اندر جان من افروختی
هوش مصنوعی: او به موسی گفت که جانم را با سخنانش سوزانده و آتش عشق را در درونم شعله‌ور کرده است.
من چه گفتم ای که روی من سیاه
واحیا آه ای خدا واخجلتا
هوش مصنوعی: من از خودم پرسیدم که چرا چهره‌ام اینقدر سیاه است و در دل آه می‌کشم، ای خدا، که از شرم و عذاب نمی‌دانم چه باید بگویم.
موسیا ایمان بر من عرضه کن
کودکم من بر دهانم نه سخن
هوش مصنوعی: ای موسی، ایمان خود را به من نشان بده. فرزندم، صبر کن، من چیزی برای گفتن ندارم.
موسیا ایمان مرا بر یاد ده
ای خدا پس جان من بر باد ده
هوش مصنوعی: ای خدا، ایمان مرا به یاد آر و اگر نیاز است، جانم را فدای این ایمان کن.
موسی او را یک سخن تعلیم کرد
آن بگفت و جان بحق تسلیم کرد
هوش مصنوعی: موسی به او یک جمله آموزنده گفت و او آن را گفت و جان خود را به حق تسلیم کرد.
ای صفایی هان و هان تا چند صبر
یاد گیر ایمان خود زان پیر گبر
هوش مصنوعی: ای زیبایی، ای کاش تا کی صبر کنی و یاد بگیری که ایمان خود را از آن پیر غیرمسلمان بگیری؟
گرچه گفتار تو ایمان پرور است
هم سخنهایت همه نغز و تر است
هوش مصنوعی: با وجود اینکه حرف‌هایت من را به ایمان و امید می‌آورد، اما سخن‌هایت همواره شیرین و دلنواز است.
ریزد از نطفت مسلمانی همه
هست گفتار تو سلمانی همه
هوش مصنوعی: اگر نطفه‌ای از ایمان و مسلمانی در وجود تو بریزد، همه‌ی گفتارهای تو مانند گفتار یک سلمانی خواهد بود.
لیک ز اعمال تو دارد عار و ننگ
کافر بتخانه ترسای فرنگ
هوش مصنوعی: اما به خاطر کارهای تو، کافر و بت‌پرست هم در فرنگ از تو خجالت می‌کشند و ننگ می‌برند.
طعنه می زد آن یکی از اهل دین
عارفی را با هزاران خشم و کین
هوش مصنوعی: یک فرد از اهل دین با خشم و کینه بسیار به عارفی طعنه می‌زد.
کان فلانکس را نباشد اعتقاد
نی به دوزخ نی به جنت نی معاد
هوش مصنوعی: فلانکس به هیچ چیز اعتقادی ندارد؛ نه به آتش جهنم، نه به بهشت، و نه به روز رستاخیز.