بخش ۱۴ - رجوع به داستان گرگ و خر و ذلت عاقبت طمع کاری
ناگهان گرگی ز گرد ره رسید
اندر آن صحرا خری افتاده دید
نعره ی شادی برآورد از جگر
کی دو دیده طالع میمون نگر
کوکبت اکنون برآمد از وبال
آمد اینک روزی پاک حلال
شاد زی ای بخت میمون شاد زی
از تهی دستی کنون آزادزی
هم از این خر میخور و هم مایه کن
دورش از چشم بد همسایه کن
آمد از حرص و شره نزدیک خر
کرده دندان تیز و خواهش تیزتر
دیده بگشاد آن خر و دیدش ز دور
بر سر او گشت بر پا نفخ صور
دید بر بالین خود گرگی کهن
دید مرگ خود به چشم خویشتن
گفت با خود تا بود جان در بدن
بایدم خود را رهانیدن به فن
چونکه مردم هرکه درد گو بدر
ارث ما را هرکه خواهد گو ببر
تن که باشد خاک راهی عاقبت
زنده کو باشد بود زان منفعت
گو نباشد تن چو تن را جان نماند
گو نماند تخت چون سلطان نماند
جان چو از تن رفت گو تن خاک شو
خاک چون شد خاک آن بر باد رو
قیمت کالای تن از جان بود
آسیای تن ز جان گردان بود
پس سلامی کرد و گفت ای پیر وحش
از کرم بر این تن لاغر ببخش
تا مرا در تن بود این نیم جان
رحمتی فرما و مشکن استخوان
گرچه من درکار و بار مردنم
ماهی افتاده اندر برزنم
لیک دارم جان و جان شیرین بود
گرچه جان این خر مسکین بود
بگذر از این مشت پشم و استخوان
زر خالص در عوض از من ستان
صاحب من بود صاحب مکنتی
مکنت بسیار و وافر نعمتی
بر من از رحمت نظرها داشتی
چون خر عیسی مرا پنداشتی
آخورم از سنگ مرمر ساختی
جای من از خار و خس پرداختی
کردیم پالان پرند رنگ رنگ
تو بره کردی ز دیبای فرنگ
نعل کردی از زر خالص مرا
حاضر اینک نعل زر بر دست و پا
نعلها برکن ز دست و پای من
بگذر از جسم هلال آسای من
نعلها از سم این بیچاره خر
برکن و از قیمتش صد خر بخر
چون شنید آن گرگ این راز آن ستور
دیده ی داناییش گردید کور
آری آری از طمعها ای پسر
چشمها و گوشها کور است و کر
پس زبانهای سخن سنج و دراز
لال والکن گشته اند از حرص و آز
از طمع شد پاره دامان ورع
ای دو صد لعنت بر این حرص و طمع
ای بسا تاج از طمع معجر شده
ای چه مردانی ز زن کمتر شده
ای بسا درنده گرگ کهنه کار
از طمع لاغر خری را شد شکار
آنکه مردان را درآورده به بند
آنکه گردان را کشیده درکمند
دیدمش آبستن فوجی لوند
از طمع گشته زبون خیره چند
شیر نر گردد چو روبه از طمع
من طمع ذل و عز من قنع
ماده گردند از طمع شیران نر
از طمع چیزی نمی بینم بتر
بخش ۱۳ - مناجات با قاضی الحاجات: ای خدا من رهروی ام ناتوانبخش ۱۵ - قصه ی کودک و ذلت طماع از طمع: کودکی را بود نانی با عسل
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ناگهان گرگی ز گرد ره رسید
اندر آن صحرا خری افتاده دید
هوش مصنوعی: ناگهان، گرگی در جاده ظاهر شد و در صحرا خر ی را دید که افتاده بود.
نعره ی شادی برآورد از جگر
کی دو دیده طالع میمون نگر
هوش مصنوعی: از دل شادمانی فریادی بلند برآوردم، چون دو چشمی که به خوشبختی و شانس نیکو مینگرد.
کوکبت اکنون برآمد از وبال
آمد اینک روزی پاک حلال
هوش مصنوعی: ستارهات اکنون طلوع کرده و از سختیها رهایی یافتهای. حالا روزی پاک و حلال در پیش داری.
شاد زی ای بخت میمون شاد زی
از تهی دستی کنون آزادزی
هوش مصنوعی: به خوشحالی زندگی کن و از شانس خوب خود لذت ببر، حتی اگر در حال حاضر چیز زیادی نداری، اما باید از آزادی و بیخیالی خود بهرهبرداری کنی.
هم از این خر میخور و هم مایه کن
دورش از چشم بد همسایه کن
هوش مصنوعی: از این کار هم بهره ببر و هم از دور نگهداشتش از چشم حسودان به خوبی مراقبت کن.
آمد از حرص و شره نزدیک خر
کرده دندان تیز و خواهش تیزتر
هوش مصنوعی: به خاطر طمع و ولع، او به طور نزدیک به خر آمده و دندانهایش را تیز کرده و اشتیاقش را برای بیشتر کردن چیزها افزایش داده است.
دیده بگشاد آن خر و دیدش ز دور
بر سر او گشت بر پا نفخ صور
هوش مصنوعی: خر چشمانش را باز کرد و از دور مردی را مشاهده کرد که به محض دیدن او، بر پا ایستاد و به نظر میرسید تحت تأثیر قرار گرفته است.
دید بر بالین خود گرگی کهن
دید مرگ خود به چشم خویشتن
هوش مصنوعی: به چشم خود، مرگ نزدیک را دید، در حالی که بر بالین خود گرگی پیر را مشاهده کرد.
گفت با خود تا بود جان در بدن
بایدم خود را رهانیدن به فن
هوش مصنوعی: او با خود گفت: تا زمانی که جان در بدن دارم، باید خود را به گونهای آزاد کنم.
چونکه مردم هرکه درد گو بدر
ارث ما را هرکه خواهد گو ببر
هوش مصنوعی: وقتی مردم از درد و رنج ما خبر دارند، هر کس که بخواهد میتواند از ما چیزی بگیرد.
تن که باشد خاک راهی عاقبت
زنده کو باشد بود زان منفعت
هوش مصنوعی: بدن انسان در نهایت به خاک برمیگردد، اما انسان با روح و دانش خود، میتواند زندگی و دوام بیشتری داشته باشد. از این رو، روح و اندیشه او از جسمش ارزشمندتر و ماندگارتر است.
گو نباشد تن چو تن را جان نماند
گو نماند تخت چون سلطان نماند
هوش مصنوعی: اگر بدن نباشد، روح نیز نمیماند. اگر تخت سلطنتی نباشد، دیگر سلطانی وجود نخواهد داشت.
جان چو از تن رفت گو تن خاک شو
خاک چون شد خاک آن بر باد رو
هوش مصنوعی: وقتی جان از بدن جدا شد، بدن به خاک تبدیل میشود. زمانی که بدن به خاک تبدیل شد، آن خاک هم به باد میرود.
قیمت کالای تن از جان بود
آسیای تن ز جان گردان بود
هوش مصنوعی: ارزش و قیمت وجود انسان به روح و جان او بستگی دارد، و زندگی جسمی انسان نیز به خاطر وجود روح در او شکل میگیرد.
پس سلامی کرد و گفت ای پیر وحش
از کرم بر این تن لاغر ببخش
هوش مصنوعی: او سلامی کرد و گفت، ای پیر وحش، از روی لطف و کرم بر این جسم لاغر من رحم کن.
تا مرا در تن بود این نیم جان
رحمتی فرما و مشکن استخوان
هوش مصنوعی: تا زمانی که این نیمه جان در جسم من هست، لطفی کن و استخوانم را نشکن.
گرچه من درکار و بار مردنم
ماهی افتاده اندر برزنم
هوش مصنوعی: هرچند که در زندگی و در کارهایم به سوی مرگ میروم، اما هنوز در زندگی و کوچههای دنیا به نوعی در حال حرکت و فعالیت هستم.
لیک دارم جان و جان شیرین بود
گرچه جان این خر مسکین بود
هوش مصنوعی: اما من دارای جان هستم و این جان برای من شیرین است، هرچند که جان این خر بیچاره باشد.
بگذر از این مشت پشم و استخوان
زر خالص در عوض از من ستان
هوش مصنوعی: از این فراتر برو و به این جسم خاکی و مادی اهمیت نده، در عوض از من ارزش حقیقی و خالصی بگیر.
صاحب من بود صاحب مکنتی
مکنت بسیار و وافر نعمتی
هوش مصنوعی: سرمایهدار من، صاحب ثروتی فراوان و زیادی است.
بر من از رحمت نظرها داشتی
چون خر عیسی مرا پنداشتی
هوش مصنوعی: تو با نگاه مهربانانهات به من کمک کردی، اما مانند خر عیسی به من توجه کردی و مرا نادیده گرفتی.
آخورم از سنگ مرمر ساختی
جای من از خار و خس پرداختی
هوش مصنوعی: تو برای من جایی از سنگ مرمر ساختهای، اما خودم را در میان خار و گیاهان بیارزش قرار دادی.
کردیم پالان پرند رنگ رنگ
تو بره کردی ز دیبای فرنگ
هوش مصنوعی: ما به پرند رنگی پالان زدیم، تو هم با پارچهای زیبا و خارجی مانند دیبا، بره را آراستی.
نعل کردی از زر خالص مرا
حاضر اینک نعل زر بر دست و پا
هوش مصنوعی: تو طلا را به شکل نعل درآوردی و اکنون این نعل طلا بر دست و پای من قرار دارد.
نعلها برکن ز دست و پای من
بگذر از جسم هلال آسای من
هوش مصنوعی: نعلها را از دست و پای من بردار و از بدن من که در آرامش است عبور کن.
نعلها از سم این بیچاره خر
برکن و از قیمتش صد خر بخر
هوش مصنوعی: نعلها را از پای این خر بیچاره جدا کن و با پولی که به دست میآوری، صد تا خر خریداری کن.
چون شنید آن گرگ این راز آن ستور
دیده ی داناییش گردید کور
هوش مصنوعی: زمانی که آن گرگ این راز را از آن حیوان شنید، چشمان دانایش به ناگاه کور شد.
آری آری از طمعها ای پسر
چشمها و گوشها کور است و کر
هوش مصنوعی: بله، بله، به خاطر حرص و طمعها، ای پسر، چشمها و گوشها نادیده و ناشنوا هستند.
پس زبانهای سخن سنج و دراز
لال والکن گشته اند از حرص و آز
هوش مصنوعی: زبانهای باهوش و پر سخن از حرص و طمع خاموش و بیصدا شدهاند.
از طمع شد پاره دامان ورع
ای دو صد لعنت بر این حرص و طمع
هوش مصنوعی: طمع باعث شده که حتی انسان از حجاب و پاکدامنیاش هم کم بگذارد. ای کاش هزاران نفر به خاطر این حرص و طمع نفرین شوند.
ای بسا تاج از طمع معجر شده
ای چه مردانی ز زن کمتر شده
هوش مصنوعی: بسیاری هستند که به خاطر طمع و خواستههای خود، ارزش و اصالت خود را از دست دادهاند. چه بسا مردانی که به خاطر عواطف و وابستگی به زنان، از مقام و شخصیت حقیقی خود فاصله گرفتهاند.
ای بسا درنده گرگ کهنه کار
از طمع لاغر خری را شد شکار
هوش مصنوعی: بسیاری از گرگهای پیر و با تجربه به خاطر طمع و گرسنگی به سراغ یک خر لاغر میروند و او را به سادگی شکار میکنند.
آنکه مردان را درآورده به بند
آنکه گردان را کشیده درکمند
هوش مصنوعی: آنکه بزرگان و نویسندگان را به زنجیر کشیده است، همان کسی است که جانوران را در دام گرفتار میکند.
دیدمش آبستن فوجی لوند
از طمع گشته زبون خیره چند
هوش مصنوعی: او را دیدم که بهخاطر طمعی که داشت، بهسختی در انتظار گروهی زیبا نشسته بود و در حیرت و شگفتی خود غرق شده بود.
شیر نر گردد چو روبه از طمع
من طمع ذل و عز من قنع
هوش مصنوعی: زمانی که شیر نر به خاطر طمع و خواستهای به شکل روباهی درآید، نشان دهنده این است که من از ذلت و خواری دست میکشم و به افتخار و عزت قانع میشوم.
ماده گردند از طمع شیران نر
از طمع چیزی نمی بینم بتر
هوش مصنوعی: به خاطر طمع و حریص بودن شیران نر، مادهها باید دست به چاره بزنند و کارهایی انجام دهند. اما از طرفی، من چیزی بدتر از این وضعیت نمیبینم.