گنجور

بخش ۱۳۵ - «سبوح قدوس رب الملائکة والروح» گفتن جبرئیل و بیهوش شدن ابراهیم خلیل

جمله را از بهر حق قربان نمود
جمله را قربان آن سلطان نمود
داده بود آن را خدای ذوالمنن
مال و فرزندی چو اسماعیل تن
آستین بر جمله افشاند از وفا
در ره آن پادشاه ذوالبها
یافت حق او را چو از خاصان خاص
نام خلت یافت از وی اختصاص
برگزید او را خداوند جلیل
خواند او را از برای خود خلیل
خلعت خلت رسید او را ز رب
آمد او را هم خلیل الله لقب
تارکش را افسر خلت رسید
مهر خلت شد به منشورش پدید
خواست از جا غیرت کروبیان
بحر غیرت گشت بزم قدسیان
غلغل سبحان ذی المجدالعلی
والجمال الفرد والعزو الثناء
شور و غوغا در میانشان درفکند
جملگی گفتند با بانگ بلند
کی خدا ای برتر از وهم و خیال
ای منزه از چه و چون و مثال
کی روا باشد که خاکی بس ذلیل
در حریم کبریا گردد خلیل
از عناصر زاده ی خاکی نسب
کی روا باشد که یابد این لقب
او کجا و رتبه ی خلت کجا
نطفه ای را اینچنین زینت کجا
مرد بقال از چه بس استاد بود
کی به پهلوی شهانش جای بود
موزه گر از جلد آهوی تتار
سازی آن را از برای سرمیار
این نکوهش نی بد اول یارشان
بود ز آغاز وجود این کارشان
یفسدو یسفک بخواندندش نخست
پس گنه کار و جهول عهد سست
این نبودی از حسد یا بغض و کین
حاش لله کی ملک هست اینچنین
بلکه از نادانی آن خلق پاک
بود از اطوار این فرزند خاک
چونکه اکثر ذات او نشناختند
جانب طعن و ملامت تاختند
از خلافت گاه در بحث و جدال
گه ز خلت در میانشان قیل و قال
آدمیزادا ببین تو چیستی
کان ملایک می نداند کیستی
قاصر از ادراک تو روحانیان
خدمتت را قدسیان بسته میان
تو خلیفه ی حقی و نایب مناب
جانشین پادشاه مستطاب
نسخه ی آیات ربانی استی
مظهر اوصاف رحمانی استی
ضرب دارالملک و اقلیم جلال
نقش دست نقشبند بی مثال
قدر خود بشناس اوج خود بدان
خویش را مفروش ارزان و مهان
اندرین بازار پرسودا و شر
مشتری بسیار داری ای پسر
مشتری افزون ز تعداد و شمار
جمله واکرده دکان از هر کنار
چونکه خود را می فروشی ای عمو
مشتری قدر دانی را بجو
قدر دان و صاحب گنج و گهر
تا تورا بر سر نهد اکلیل زر
بامدادان اسبهای خوش نژاد
برد میدان بهر بیع آن اوستاد
بانگ برزد کاسبها را ارخری
می فروشم فاش این المشتری
سوی استا شد روان از هر طرف
مشتریها کیسه ی زرشان بکف
مهتر سلطان یکی را می خرد
جانب اصطبل سلطان می برد
می برد آن را خرامان و چمان
تا به نزد پادشاه قدر دان
می دهندش جای جو قند و شکر
هم مویز خشک و هم حلوای تر
زین ز زر سازند و از سیمش لگام
جان او روبند در هر صبح و شام
صبحها کان شه برآن گردد سوار
در رکابش میرو سلطان صد هزار
سروران بوسند سمش از شعف
مهتوران گردند دورش هر طرف
آن یکی تیمار آن را انتظار
وان همی جوید ز سمش سنگ و خار
می خرد آن اسب دیگر یک فقیر
کهکشانش گاه و شعرایش سفیر
می نبیند کاه و جو الا به خواب
دایم از جوع البقر در اضطراب
نی صطبل او را نه آخور نی حصار
خوابگاه او نه جز خارا و خار
از یسار و از یمین جویای کاه
خاک بوید بهر جو تا صبحگاه
گه به هیزم کش دهد او را کرا
گه سپارد سوی حمالی ورا
زان بتر اسبی دگر کانرا خرد
مرد عصار و سوی دکانش برد
نی اثر بیند ز آب و نی زکاه
می خورد سرگین و آنهم گاه گاه
گردنش خم گشته زیر بار غنگ
شرحه شرحه گردنش از عاد سنگ
نیست تیمارش بجز از چوب تر
مهترش نی غیر گرز گاو سر
بسته چشم و دست و پا اندر حصار
گرز بر فرقش که هین روغن بیار
راه پیماید بسختی روز و شب
نی امید رحم و نی پای هرب
یکدمش آسایش و آرام نی
راه او را آخر و انجام نی
ره رود اما نبرد منزلی
زآمد و رفتن نه او را حاصلی
می رود اما نه صحرایی نه دشت
نی هوای تازه و نه سیرگشت
نی رهش را مبدئی و نی ختام
نی در آن ره منزلی و نی کنام
نی مجال خفتن او را نی شنو
تا تواند رفت گویندش برو
گر بگویم رفتم این ره سالها
ریختم هم یال و هم کوپالها
گویدش استا که جان اندر تنت
باشد این ره را بباید رفتنت
گر بگوید تابکی نبود جواب
جز که رو روای هیون با صد شتاب
ای تو در بازار این دنیای دون
مشتریها باشدت از حد فزون
چون هوا و نفس کافر کیش تو
دوستان سود خود اندیش تو
آن زن و فرزند و عم و خال تو
وان عیال خفته اندر فال تو
دشمن دیرینت آن دیو پلید
کو به تو چفسیده محکم چون کبید
جملگی آنها خریدار تو اند
در پی صید تو اشکار تو اند
می خرندت از برای بندگی
نی پی مولایی و فرخندگی
می خرندت زیر صد بارت کشند
یا کنندت پوست بر دارت کشند
آن یکی خواهد پی شبکاریت
وان دگر حمالی این عصاریت
وان کشد تا از تو کین جد و مام
کینه های آن نیاکان گرام
این خریداران گدایان طریق
جملگی عباس دوسند ای رفیق
آن خریداران عور کفش دزد
از تو خواهند آش و نان و کار مزد
یک خریدار دگر باشد تورا
پادشاه جمله شاهانش گدا
پادشاهی کشورش ملک وجود
کشورش را نی جهات و نی حدود
بلکه بر ملک عدم هم حکمران
بر وجود و بر عدم حکمش روان
سکه در لاهوت و در ناسوت زد
نوبت از لاهوت در ناسوت زد
قاف تا قافش همه گنج گران
سفره ی او از مکان تا لامکان
مشتری او انبیا و اولیا
ملک سرمد مایه دست قالها
عقد ایجابش اگر جویی همین
انّ الله اشتری من مؤمنین
مانده از تو یک قبول ای نیکبخت
سر بجنبان تکیه زن بالای تخت
بنده ی او گرد پس آزاد زی
رو غم او خور ز هر غم شادزی
بنده ی او همچو ابراهیم باش
پیش تیغ نار او تسلیم باش

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جمله را از بهر حق قربان نمود
جمله را قربان آن سلطان نمود
هوش مصنوعی: تمام چیزها را برای خدا فدای او کرد، و همه چیز را فدای آن پادشاه نمود.
داده بود آن را خدای ذوالمنن
مال و فرزندی چو اسماعیل تن
هوش مصنوعی: خداوند به او ثروت و فرزندی همانند اسماعیل عطا کرده بود.
آستین بر جمله افشاند از وفا
در ره آن پادشاه ذوالبها
هوش مصنوعی: او به خاطر وفاداری‌اش، تمام تلاشش را برای خدمت به آن پادشاه نیکوکار به کار می‌برد.
یافت حق او را چو از خاصان خاص
نام خلت یافت از وی اختصاص
هوش مصنوعی: وقتی که او به حقیقت خاص خود دست پیدا کرد، در میان خاص‌ترین‌ها جایگاه ویژه‌ای یافت و از آن فردیت خاص برخوردار شد.
برگزید او را خداوند جلیل
خواند او را از برای خود خلیل
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ او را برگزید و به عنوان دوست نزدیک و خاص خود انتخاب کرد.
خلعت خلت رسید او را ز رب
آمد او را هم خلیل الله لقب
هوش مصنوعی: لباس زیبایی به او رسید که از جانب خداوند آمده بود و او به خاطر مقام والایش به خلیل الله (دوست خدا) شناخته شد.
تارکش را افسر خلت رسید
مهر خلت شد به منشورش پدید
هوش مصنوعی: شخصی که به او عشق می‌ورزید، به او توجهی نکرد و در نهایت، عشق او برایش آشکار شد.
خواست از جا غیرت کروبیان
بحر غیرت گشت بزم قدسیان
هوش مصنوعی: خواست از جای خود، حس غیرت فرشتگان الهی برانگیخته شد و فضایی مقدس و باشکوه ایجاد کرد.
غلغل سبحان ذی المجدالعلی
والجمال الفرد والعزو الثناء
هوش مصنوعی: صیحه و فریاد برتری و بزرگ‌منشی خداوندی است که عظمتی شگفت‌انگیز و زیبایی خاص دارد و یکتایی‌اش ستودنی است.
شور و غوغا در میانشان درفکند
جملگی گفتند با بانگ بلند
هوش مصنوعی: در میان آن‌ها شور و هیاهویی ایجاد شد و همه به طور هم‌زمان با صدای بلند گفتند.
کی خدا ای برتر از وهم و خیال
ای منزه از چه و چون و مثال
هوش مصنوعی: ای خداوندی که بالاتر از هر خیال و تصوری هستی و از هر کج فهمی و شباهتی پاک و منزهی.
کی روا باشد که خاکی بس ذلیل
در حریم کبریا گردد خلیل
هوش مصنوعی: آیا درست است که موجودی بی‌ارزش و حقیر در جایی که مقام والایی وجود دارد، قرار گیرد؟
از عناصر زاده ی خاکی نسب
کی روا باشد که یابد این لقب
هوش مصنوعی: از فرزندان خاکی که هستی، شایسته نیست که به مقام و جایگاهی بلند دست یابی.
او کجا و رتبه ی خلت کجا
نطفه ای را اینچنین زینت کجا
هوش مصنوعی: او در کجا و مقام والای خود در کجا، نطفه‌ای را که اینگونه زیبا است در کجا می‌توان یافت؟
مرد بقال از چه بس استاد بود
کی به پهلوی شهانش جای بود
هوش مصنوعی: مرد بقال به اندازه‌ای ماهر بود که در کنار پادشاهان قرار می‌گرفت.
موزه گر از جلد آهوی تتار
سازی آن را از برای سرمیار
هوش مصنوعی: اگر از پوست آهوی تتار (نوعی آهوی زیبا) برای ساختن موزه‌ای استفاده کنی، آن را به عنوان تاجی بر سر مریم (در اینجا مریم ممکن است نماد زیبایی یا ارزش باشد) قرار بده.
این نکوهش نی بد اول یارشان
بود ز آغاز وجود این کارشان
هوش مصنوعی: این انتقاد به خاطر دوستانشان از ابتدای فعالیتشان وجود داشت.
یفسدو یسفک بخواندندش نخست
پس گنه کار و جهول عهد سست
هوش مصنوعی: هرکسی که به فساد و نابسامانی روی آورد، ابتدا گمراه و نادان است و به عهد و پیمان خود پایبند نیست.
این نبودی از حسد یا بغض و کین
حاش لله کی ملک هست اینچنین
هوش مصنوعی: این حالت ناشی از حسادت یا دشمنی نیست، به خدا قسم که ملک به این شکل نیست.
بلکه از نادانی آن خلق پاک
بود از اطوار این فرزند خاک
هوش مصنوعی: انسان‌های ناآگاه به خاطر ندانم‌کاری‌های خود، زشتی‌ها و ناپسندی‌های این فرزند دنیوی را نمی‌بینند و از آن پاک و بی‌خبرند.
چونکه اکثر ذات او نشناختند
جانب طعن و ملامت تاختند
هوش مصنوعی: چون بیشتر افراد او را نشناختند، به او انتقاد و سرزنش کردند.
از خلافت گاه در بحث و جدال
گه ز خلت در میانشان قیل و قال
هوش مصنوعی: در زمان حکومت و رهبری، مردم در بحث و جدل به سر می‌برند و گاهی در میان آنها سروصدای زیادی به راه می‌افتد.
آدمیزادا ببین تو چیستی
کان ملایک می نداند کیستی
هوش مصنوعی: انسان، به خودت نگاه کن و ببین که چه هستی؛ چرا که فرشتگان نمی‌دانند تو چه وجودی هستی.
قاصر از ادراک تو روحانیان
خدمتت را قدسیان بسته میان
هوش مصنوعی: روحانیان از درک تو ناتوانند و خدمت تو برای آنان به گونه‌ای محدود است که مانند قدسیان در میان مانده‌اند.
تو خلیفه ی حقی و نایب مناب
جانشین پادشاه مستطاب
هوش مصنوعی: تو نماینده و جانشین واقعی من هستی و در مقام خلیفه، به عنوان کسی که در جایگاه پادشاه بزرگ عمل می‌کند، قرار داری.
نسخه ی آیات ربانی استی
مظهر اوصاف رحمانی استی
هوش مصنوعی: تو نمایانگر ویژگی‌های الهی و رحمت خداوندی هستی و آیات الهی بر تو نازل شده است.
ضرب دارالملک و اقلیم جلال
نقش دست نقشبند بی مثال
هوش مصنوعی: بنگاه سرزمین اصلی و سرزمین شکوهمند، آثار دستی بدون نظیر از هنرمند بزرگ را به نمایش گذاشته است.
قدر خود بشناس اوج خود بدان
خویش را مفروش ارزان و مهان
هوش مصنوعی: به ارزش خود پی ببر و به بالاترین نقطه‌ای که می‌توانی برسید آگاه باش. خودت را به سادگی و ارزان معامله نکن و شأن و مقام خود را حفظ کن.
اندرین بازار پرسودا و شر
مشتری بسیار داری ای پسر
هوش مصنوعی: در این جا، در بازاری شلوغ و پر از فعالیت هستی و می‌بینم که مشتریان زیادی داری، پسر.
مشتری افزون ز تعداد و شمار
جمله واکرده دکان از هر کنار
هوش مصنوعی: مشتریان بسیار زیادی به فروشگاه آمده‌اند و از هر طرف، خریدهای خود را انجام می‌دهند.
چونکه خود را می فروشی ای عمو
مشتری قدر دانی را بجو
هوش مصنوعی: زمانی که خودت را به فروش می‌گذاری، ای عموی من، باید به دنبال مشتری باشی که ارزش تو را بشناسد و قدردان باشد.
قدر دان و صاحب گنج و گهر
تا تورا بر سر نهد اکلیل زر
هوش مصنوعی: هر کسی که ارزش و دارایی واقعی خود را بشناسد و به مقام و منزلت خود احترام بگذارد، روزی به جایگاه رفیعی دست خواهد یافت و افتخارات به او عطا خواهد شد.
بامدادان اسبهای خوش نژاد
برد میدان بهر بیع آن اوستاد
هوش مصنوعی: صبح زود اسب‌های اصیل را به میدان می‌برند تا بخرند و بفروشند.
بانگ برزد کاسبها را ارخری
می فروشم فاش این المشتری
هوش مصنوعی: صدا بلند شد که فروشندگان، بی‌پروا از من بپرسید که من دارم شراب می‌فروشم و این خریدار را به وضوح معرفی می‌کنم.
سوی استا شد روان از هر طرف
مشتریها کیسه ی زرشان بکف
هوش مصنوعی: به سمت استاد رفت و از همه طرف مشتریان با کیسه‌های پر از طلا به دنبال او بودند.
مهتر سلطان یکی را می خرد
جانب اصطبل سلطان می برد
هوش مصنوعی: سرپرست یکی از سلطان‌ها، خر را می‌خرد و آن را به سمت اصطبل سلطان می‌برد.
می برد آن را خرامان و چمان
تا به نزد پادشاه قدر دان
هوش مصنوعی: آن را با ناز و لَختی می‌بردند تا نزد پادشاهی آگاه و بزرگ ارزش.
می دهندش جای جو قند و شکر
هم مویز خشک و هم حلوای تر
هوش مصنوعی: به او به جای جو، قند و شکر می‌دهند و همچنین مویز خشک و حلوا.
زین ز زر سازند و از سیمش لگام
جان او روبند در هر صبح و شام
هوش مصنوعی: از زر و سیم برای ساختن زین و لگام استفاده می‌کنند تا جان او را در هر صبح و شام به رهبری و کنترل درآورند.
صبحها کان شه برآن گردد سوار
در رکابش میرو سلطان صد هزار
هوش مصنوعی: صبح‌ها مانند این است که شاه سوار بر اسبش می‌شود و نماد قدرت و عظمت سلطان را همراه خود دارد.
سروران بوسند سمش از شعف
مهتوران گردند دورش هر طرف
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که افرادی که در مرتبه بالایی هستند (سروران) به خاطر شوق و شادی، به سم اسب نزدیک می‌شوند و از اطراف او دور می‌شوند. در واقع، این توصیف نشان‌دهنده‌ی احترام و محبت عمیق به شخصیت یا قدرتی خاص است که باعث جذب دیگران می‌شود.
آن یکی تیمار آن را انتظار
وان همی جوید ز سمش سنگ و خار
هوش مصنوعی: او در انتظار دیگری است و آن دلتنگی با هر سختی و مشکلی که به او برسد، همچنان به جستجوی آن فرد ادامه می‌دهد.
می خرد آن اسب دیگر یک فقیر
کهکشانش گاه و شعرایش سفیر
هوش مصنوعی: یک اسب دیگر، که کهکشان او متعلق به یک فقیر است، گاهی خرد می‌کند و اشعارش را به عنوان نماینده‌ای به دیگران می‌رساند.
می نبیند کاه و جو الا به خواب
دایم از جوع البقر در اضطراب
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی که دائماً در حال گرسنگی است، نمی‌تواند به چیزهای جزئی و بی‌اهمیت توجه کند. در واقع، مانند گاوی که بر اثر گرسنگی نگران و مضطرب است، او نیز در خواب و خیال فقط به نیازهای خود می‌اندیشد و چیزهای دیگر را نمی‌بیند.
نی صطبل او را نه آخور نی حصار
خوابگاه او نه جز خارا و خار
هوش مصنوعی: او را نه stable (طول) است، نه جایی برای خواب و استراحت دارد، و محیطش جز سنگ و خار چیز دیگری نیست.
از یسار و از یمین جویای کاه
خاک بوید بهر جو تا صبحگاه
هوش مصنوعی: از دو طرف اطراف، به دنبال کاه و خاک می‌گردد تا به صبح برسد.
گه به هیزم کش دهد او را کرا
گه سپارد سوی حمالی ورا
هوش مصنوعی: گاهی او را به هیزم‌کشی می‌فرستد و گاهی دیگران را به کار حمل و نقل می‌سپارد.
زان بتر اسبی دگر کانرا خرد
مرد عصار و سوی دکانش برد
هوش مصنوعی: باز هم اسبی وجود دارد که از آن بهتر است؛ آن را مرد عصار به درستی می‌شناسد و به سمت دکان خود هدایت می‌کند.
نی اثر بیند ز آب و نی زکاه
می خورد سرگین و آنهم گاه گاه
هوش مصنوعی: نی به آب و رطوبت تأثیر می‌پذیرد، اما در عین حال، از سرگین و کثیفی نیز گاهی اوقات چیزی می‌خورد.
گردنش خم گشته زیر بار غنگ
شرحه شرحه گردنش از عاد سنگ
هوش مصنوعی: گردنش به خاطر فشار و سنگینی بار خم شده و گردنش شکسته و پر از زخم و آسیب است.
نیست تیمارش بجز از چوب تر
مهترش نی غیر گرز گاو سر
هوش مصنوعی: هیچ‌کس برای مراقبت و پرستاری از او جز از چوب تر (چوبی که تازه کنده شده) نیست؛ و مهتر او هم جز از گرز گاو سر نمی‌تواند باشد.
بسته چشم و دست و پا اندر حصار
گرز بر فرقش که هین روغن بیار
هوش مصنوعی: چشمان و دست و پای او بسته شده و در دام افتاده است. بر سرش به او می‌گویند که روغن بیاورید.
راه پیماید بسختی روز و شب
نی امید رحم و نی پای هرب
هوش مصنوعی: در زندگی، انسان‌ها به سختی روز و شب را می‌گذرانند، نه به امید رحمت و نوازش و نه به تکیه بر قدرت خودشان.
یکدمش آسایش و آرام نی
راه او را آخر و انجام نی
هوش مصنوعی: او هیچ زمان آرامش و راحتی ندارد و در پایان راهش هم به جایی نمی‌رسد.
ره رود اما نبرد منزلی
زآمد و رفتن نه او را حاصلی
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که انسان در مسیر زندگی ممکن است با چالش‌ها و تغییرات زیادی مواجه شود، اما اگر تنها به رفتن و گذراندن زمان بپردازد و از تجارب خود استفاده نکند، هیچ دستاوردی نخواهد داشت. زندگی باید با هدف و بازتابی از تجربه‌ها همراه باشد تا ثمری به‌دست آید.
می رود اما نه صحرایی نه دشت
نی هوای تازه و نه سیرگشت
هوش مصنوعی: او می‌رود، اما نه در بیابان و نه در دشت؛ نه هوای تازه‌ای برایش وجود دارد و نه فرصتی برای گردش و تجدید قوا.
نی رهش را مبدئی و نی ختام
نی در آن ره منزلی و نی کنام
هوش مصنوعی: او نه آغاز و نه پایانی برای راه خود دارد، در این مسیر نه منزلی برای اقامت وجود دارد و نه جایی برای سکونت.
نی مجال خفتن او را نی شنو
تا تواند رفت گویندش برو
هوش مصنوعی: او نه فرصتی برای خواب دارد و نه وقت شنیدن، پس به او می‌گویند که برو.
گر بگویم رفتم این ره سالها
ریختم هم یال و هم کوپالها
هوش مصنوعی: اگر بگویم که سال‌ها در این راه رفته‌ام، تمام زحمات و سختی‌هایم را هم به یاد می‌آورم.
گویدش استا که جان اندر تنت
باشد این ره را بباید رفتنت
هوش مصنوعی: می‌گوید استاد به او که تا وقتی جان در بدنت است، باید این مسیر را ادامه دهی.
گر بگوید تابکی نبود جواب
جز که رو روای هیون با صد شتاب
هوش مصنوعی: اگر کسی بگوید که تحملی نیست، جوابی جز این نیست که با قدرت و سرعت به سوی او بیاییم.
ای تو در بازار این دنیای دون
مشتریها باشدت از حد فزون
هوش مصنوعی: ای تو که در این دنیای پست و ناچیز، مشتری‌ها و خواستاران تو بیش از حد تصور هستند.
چون هوا و نفس کافر کیش تو
دوستان سود خود اندیش تو
هوش مصنوعی: دوستان تو فقط به فکر منافع خود هستند، مانند هوای آلوده‌ای که از کافر می‌آید و به تو آسیب می‌زند.
آن زن و فرزند و عم و خال تو
وان عیال خفته اندر فال تو
هوش مصنوعی: آن زن و فرزندان و خویشاوندانت، و همچنین خانواده‌ات، همه در خواب و در حالت عدم آگاهی از سرنوشت تو هستند.
دشمن دیرینت آن دیو پلید
کو به تو چفسیده محکم چون کبید
هوش مصنوعی: دشمن قدیمی تو، آن شیطان زشت و بد، که به تو چسبیده و به شدت به تو وابسته است.
جملگی آنها خریدار تو اند
در پی صید تو اشکار تو اند
هوش مصنوعی: همه آن‌ها به دنبال تو هستند و می‌خواهند تو را به دست آورند.
می خرندت از برای بندگی
نی پی مولایی و فرخندگی
هوش مصنوعی: تو را به خاطر خدمت و بندگی می‌خرند، نه به دلیل اینکه ارباب و خوشبختی به دست بیاوری.
می خرندت زیر صد بارت کشند
یا کنندت پوست بر دارت کشند
هوش مصنوعی: تو را به قیمت زیاد می‌خرند، یا این‌که با صدای بلند به زیر بار سختی می‌کشند یا ممکن است پوستت را با دشواری و فشار می‌سوزانند.
آن یکی خواهد پی شبکاریت
وان دگر حمالی این عصاریت
هوش مصنوعی: یکی در پی کار شبانه خودش است و دیگری بار زحمت این عصار را به دوش می‌کشد.
وان کشد تا از تو کین جد و مام
کینه های آن نیاکان گرام
هوش مصنوعی: اگر او تو را از خود براند، کینه و دشمنی‌های جد و مادرت را به یاد خواهد آورد.
این خریداران گدایان طریق
جملگی عباس دوسند ای رفیق
هوش مصنوعی: این خریداران در واقع گدایانی هستند که در مسیر از عباس دوسند خواهش و درخواست می‌کنند، ای رفیق.
آن خریداران عور کفش دزد
از تو خواهند آش و نان و کار مزد
هوش مصنوعی: آن کسانی که خرید و فروش نادرستی دارند، از تو انتظار نان و کار و تلاش دارند.
یک خریدار دگر باشد تورا
پادشاه جمله شاهانش گدا
هوش مصنوعی: یک خریدار دیگر برای تو وجود دارد که او پادشاه همه شاهان است و در عین حال، تمام آنها مثل یک گدا به حساب می‌آیند.
پادشاهی کشورش ملک وجود
کشورش را نی جهات و نی حدود
هوش مصنوعی: پادشاهی که سلطنتش بر اساس وجود و واقعیت است، نه بر اساس مرزها و قلمروهای مشخص.
بلکه بر ملک عدم هم حکمران
بر وجود و بر عدم حکمش روان
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخصی که قدرت و تسلط دارد، نه تنها بر جهان مادی و واقعی حاکم است، بلکه همچنین بر فضای عدم و نبود نیز تسلط دارد و احکام و قوانینش در هر دو حوزه جاری است.
سکه در لاهوت و در ناسوت زد
نوبت از لاهوت در ناسوت زد
هوش مصنوعی: سکه‌ای که در عالم بالا (لاهوت) وجود دارد، نوبت خود را به عالم پایینی (ناسوت) می‌دهد.
قاف تا قافش همه گنج گران
سفره ی او از مکان تا لامکان
هوش مصنوعی: تمامی ابعاد و مرزهای این عالم پر از گنجینه‌های ارزشمند است و سفره‌اش از جایی به جایی دیگر گسترده شده است.
مشتری او انبیا و اولیا
ملک سرمد مایه دست قالها
هوش مصنوعی: خریداران او پیامبران و دوستان خدا هستند و ملک جاودان او به وسیله دست‌های او ایجاد شده است.
عقد ایجابش اگر جویی همین
انّ الله اشتری من مؤمنین
هوش مصنوعی: اگر به دنبال درک معنای این بیت هستید، می‌توان گفت که به نوعی به فروش و خرید روح و ایمان در مقابل خداوند اشاره دارد. این اجاره‌ای که در اینجا مطرح شده، نشان‌دهنده تعهد و پیمانی است که مؤمنان با خدا دارند، و بیان می‌کند که خداوند، جان و ایمان مؤمنان را به نوعی خریده‌است. در واقع، این پیمان و معامله‌ به نوعی نشان‌دهنده ارزش بالای ایمان در نزد خداوند است.
مانده از تو یک قبول ای نیکبخت
سر بجنبان تکیه زن بالای تخت
هوش مصنوعی: جای تو هنوز در دل‌ها باقی مانده است، ای خوشبخت! سر خود را کمی تکان بده تا برایت احترام قائل شوند و بالای تخت بنشینی.
بنده ی او گرد پس آزاد زی
رو غم او خور ز هر غم شادزی
هوش مصنوعی: بندهٔ خدا باش و از قید و بندهای دنیا آزاد زندگی کن، زیرا با توجه به عشق به او، می‌توانی از هر نگرانی آزاد شوی و با امیدواری زندگی کنی.
بنده ی او همچو ابراهیم باش
پیش تیغ نار او تسلیم باش
هوش مصنوعی: خدمتگزار او باید مانند ابراهیم باشد و در برابر خطرات و سختی‌ها، مانند آتش، تسلیم و فداکار باشد.