بخش ۱۳۳ - بقیه حکایت حضرت شعیب
گفت حق چون گریه ات از غم سرشت
نی ز بیم دوزخ و شوق بهشت
نی گریزانی ز آتشهای من
نی گرایی سوی جنتهای من
گریه های های های از بهر چیست
دیده های خونفشان از بهر کیست
کور گشت از گریه چشمانت چرا
لاله گون شد طرف دامانت چرا
خون دل خون گشته ات از یاد کیست
جان ناشاد تو آیا شاد کیست
گفت آوخ گریه ام از شوق توست
گردن من در کمند طوق توست
آتش شوق تو جانم برفروخت
هرچه بود از بیم و امیدم بسوخت
چون مرا در بزم قربت راه نیست
این لبانم لحظه ای بی آه نیست
دیده گر گرید به یاد کوی توست
بال اگر بر هم زند جان سوی توست
پرتو حسنت تجلی کرد و رفت
سینه را جز از تو خالی کرد و رفت
رفت از یادم بهشت و نار تو
من نمی خواهم بجز دیدار تو
هرچه جز یاد توام فرموش شد
لب ز غیر نام تو خاموش شد
دیده چون از نور رویت دور شد
تیره گشت و تار گشت و کور شد
روز و شب در مهر و مه نگریستم
یاد رویت کردم و بگریستم
تا مرا در بزم وصلت راه نیست
ای بسا دیگر که من خواهم گریست
گریم ای پس دور از آن انوارها
کور گردد گر دو چشمم بارها
گریه خواهم کرد هر شام و سحر
کور گردم گر دو صد بار دگر
دیده ای دور از جمالت کور به
شمع ما بی روی تو بی نور به
دیده ها بینا و روشن خوش بود
لیک همچون طلعت دلکش بود
آری آری دیده بینا بایدی
لیک اگر آن چهره زیبا بایدی
دیده می خواهم ولی با روی تو
سرمه می خواهم ز خاک کوی تو
ظلمت اندر ظلمت است این روزگار
چون شبان تیره تاریکست و تار
آری آری این هیولا و صور
چیست غیر از ظلمت و تاری دگر
اینجهان خود از نفور و ظلمت است
ظلمت جسمیت مادیت است
نور آن محفل جمال کردگار
اولیای حق مرآن را راه دار
شمع دان آن نور و فانوسش ولی
بزم و فانوس از شعاعش منجلی
بلکه ذره ذره اجزای وجود
هست فانوسی از آن شمع شهود
گر دل هر ذره ای بشکافتی
نور آن طلعت در آنجا تافتی
او بود نور زمین و آسمان
سوره ی نور ارنخواندستی بخوان
گر نه با هر ذره نور اوست یار
کی در این ظلمت سرا شد آشکار
ظلمت و نورند ضد یکدگر
واسطه نبود میانشان راهبر
کی ز ظلمت کس نشانی یافتی
پرتو نور ار نه بر آن تافتی
دیده ای بینا نبیند در جهان
ذره ای الا که بیند نور آن
می نبیند دیده های کور و مور
اندرین ذرات عالم هیچ نور
چون تو کوری و ضریر ای خواجه تاش
گو همیشه ظلمت دیجور باش
چون شبست و محفل تار و دژم
کور باشد گر تورا دیده چه غم
بخش ۱۳۲ - حکایت جوانی که پدرش او را زن داد و گریختن داماد شب زفاف: کرد داماد آن نیای مهربانبخش ۱۳۴ - جواب حق سبحانه و تعالی با حضرت شعیب ع: چون شنید این از شعیب آمد خطاب
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گفت حق چون گریه ات از غم سرشت
نی ز بیم دوزخ و شوق بهشت
هوش مصنوعی: حق گفت: وقتی که از غم وجود خود اشک میریزی، نه به خاطر ترس از جهنم یا آرزوی بهشت است.
نی گریزانی ز آتشهای من
نی گرایی سوی جنتهای من
هوش مصنوعی: شما از آتشهای من فرار نمیکنید و به باغهای بهشتی من هم نمیگروید.
گریه های های های از بهر چیست
دیده های خونفشان از بهر کیست
هوش مصنوعی: چرا اینچنین اشک میریزی و چشمانت پر از خون است؟ این غم و اندوه به خاطر چه کسی است؟
کور گشت از گریه چشمانت چرا
لاله گون شد طرف دامانت چرا
هوش مصنوعی: چرا چشمانت از شدت گریه نابینا شد و لبه دامن تو مانند لاله سرخ گشت؟
خون دل خون گشته ات از یاد کیست
جان ناشاد تو آیا شاد کیست
هوش مصنوعی: درد و رنجی که در دل داری از یاد کسی رفته است، آیا کسی در دنیا هست که از این جان ناخوشایند تو شادی کند؟
گفت آوخ گریه ام از شوق توست
گردن من در کمند طوق توست
هوش مصنوعی: او میگوید که افسوس میخورد و اشکهایش از خوشحالی ملاقات توست و دلتنگیاش به خاطر تو باعث شده که احساس کند گرفتار محبت و عشق تو شده است.
آتش شوق تو جانم برفروخت
هرچه بود از بیم و امیدم بسوخت
هوش مصنوعی: آتش عشق تو، وجودم را سوزانده و هر آنچه از ترس و امید داشتم را به خاکستر تبدیل کرده است.
چون مرا در بزم قربت راه نیست
این لبانم لحظه ای بی آه نیست
هوش مصنوعی: وقتی که در این دوری و جدایی جایی برای من نیست، لبانم همیشه در حال ناله و آه کشیدن است.
دیده گر گرید به یاد کوی توست
بال اگر بر هم زند جان سوی توست
هوش مصنوعی: اگر چشمانم اشک بریزند، به خاطر یاد توست، و اگر دل به تپش بیفتد، به خاطر عشق توست.
پرتو حسنت تجلی کرد و رفت
سینه را جز از تو خالی کرد و رفت
هوش مصنوعی: شما زیباییای داشتید که درخشید و سپس از بین رفتید، و سینهام را جز به یاد شما خالی گذاشتید و رفتید.
رفت از یادم بهشت و نار تو
من نمی خواهم بجز دیدار تو
هوش مصنوعی: بهشت و آتش تو از یادم رفتهاند و من جز دیدن تو هیچ چیزی نمیخواهم.
هرچه جز یاد توام فرموش شد
لب ز غیر نام تو خاموش شد
هوش مصنوعی: هر چیزی که فراتر از یاد تو باشد، از ذهنم رفته و تنها نام توست که میتواند مرا ساکت نگه دارد.
دیده چون از نور رویت دور شد
تیره گشت و تار گشت و کور شد
هوش مصنوعی: چشم وقتی از نور چهرهات دور شود، تاریک و کدر میشود و حتی نمیتواند ببیند.
روز و شب در مهر و مه نگریستم
یاد رویت کردم و بگریستم
هوش مصنوعی: روز و شب به یاد تو و زیباییات نگاه میکنم و به خاطر خاطرات تو اشک میریزم.
تا مرا در بزم وصلت راه نیست
ای بسا دیگر که من خواهم گریست
هوش مصنوعی: تا زمانی که نتوانم در محفل وصالت حاضر شوم، ممکن است بارها دلم برای تو تنگ شود و گریه کنم.
گریم ای پس دور از آن انوارها
کور گردد گر دو چشمم بارها
هوش مصنوعی: ببخشید، اگر دور از نورهای روشن باشم، چشمانم بارها هم که باز باشند، قادر به دیدن نخواهند بود.
گریه خواهم کرد هر شام و سحر
کور گردم گر دو صد بار دگر
هوش مصنوعی: هر شب و صبح گریه خواهم کرد و اگر دوباره هم کور شوم، اشکال ندارد.
دیده ای دور از جمالت کور به
شمع ما بی روی تو بی نور به
هوش مصنوعی: اگر کسی از زیبایی تو دور باشد، انگار چشمانش را بسته است؛ مثل شمعی که بدون روشنایی تو، وجودش بیفایده و تاریک است.
دیده ها بینا و روشن خوش بود
لیک همچون طلعت دلکش بود
هوش مصنوعی: چشمها روشن و درک کنند هستند، اما زیبایی دلکش مانند چهرهای زیباست.
آری آری دیده بینا بایدی
لیک اگر آن چهره زیبا بایدی
هوش مصنوعی: بله، باید چشمی بصیر و بینا داشته باشی، اما اگر آن چهره دلفریب و زیبا وجود داشته باشد.
دیده می خواهم ولی با روی تو
سرمه می خواهم ز خاک کوی تو
هوش مصنوعی: من میخواهم چشمی داشته باشم، اما از خاک کوی تو سرمه تهیه میکنم تا از زیباییات بهرهمند شوم.
ظلمت اندر ظلمت است این روزگار
چون شبان تیره تاریکست و تار
هوش مصنوعی: این روزگار پر از ناامیدی و ظلمت است، مانند شبی که تاریکی آن را فرا گرفته و هیچ نوری در آن دیده نمیشود.
آری آری این هیولا و صور
چیست غیر از ظلمت و تاری دگر
هوش مصنوعی: بله، این موجود ترسناک و تصویر چه چیزی جز تاریکی و ظلمت نیست؟
اینجهان خود از نفور و ظلمت است
ظلمت جسمیت مادیت است
هوش مصنوعی: این دنیا پر از نفرت و تاریکی است و تاریکی آن ناشی از جسمانی بودن و مادی بودن زندگی است.
نور آن محفل جمال کردگار
اولیای حق مرآن را راه دار
هوش مصنوعی: نور آن محفل، درخشش و زیبایی است که از وجود پروردگار و اولیای او نشأت میگیرد و این نور هدایت کننده است.
شمع دان آن نور و فانوسش ولی
بزم و فانوس از شعاعش منجلی
هوش مصنوعی: شمع میداند که نور و روشناییاش بیشتر از یک فانوس است، اما این نور و روشنایی اوست که جشن و دورهمیها را روشن میکند.
بلکه ذره ذره اجزای وجود
هست فانوسی از آن شمع شهود
هوش مصنوعی: هر قسمت از وجود ما، مانند الگویی است که به روشنایی شهود و آگاهی اشاره دارد.
گر دل هر ذره ای بشکافتی
نور آن طلعت در آنجا تافتی
هوش مصنوعی: اگر دل هر ذرهای را بشکافی، نور آن چهره را در آنجا خواهی یافت.
او بود نور زمین و آسمان
سوره ی نور ارنخواندستی بخوان
هوش مصنوعی: او نور زمین و آسمان بود، آیا سوره نور را نخواندی؟ بخوان.
گر نه با هر ذره نور اوست یار
کی در این ظلمت سرا شد آشکار
هوش مصنوعی: اگر نور او در هر نقطهای وجود نداشت، چگونه ممکن بود که او در این ظلمت نمایان شود؟
ظلمت و نورند ضد یکدگر
واسطه نبود میانشان راهبر
هوش مصنوعی: تاریکی و نور دو نیروی متضاد هستند و هیچ واسطهای بین آنها وجود ندارد که بتواند راهی برای ارتباطشان فراهم کند.
کی ز ظلمت کس نشانی یافتی
پرتو نور ار نه بر آن تافتی
هوش مصنوعی: کی توانستهای نشانی از ظلمت پیدا کنی، اگر نور را بر آن نمیتاباندی؟
دیده ای بینا نبیند در جهان
ذره ای الا که بیند نور آن
هوش مصنوعی: چشم بینا در دنیا هیچ چیز نمیبیند جز اینکه نور آن را ببیند.
می نبیند دیده های کور و مور
اندرین ذرات عالم هیچ نور
هوش مصنوعی: در این جهان، چشمان ناتوان و مثل مور هیچ نوری را نمیبینند و درک نمیکنند.
چون تو کوری و ضریر ای خواجه تاش
گو همیشه ظلمت دیجور باش
هوش مصنوعی: ای آقا، چون تو blind و نابینا هستی، همیشه در تاریکی و ظلمت بمان.
چون شبست و محفل تار و دژم
کور باشد گر تورا دیده چه غم
هوش مصنوعی: وقتی شب فرا میرسد و محفلها تاریک و دلگیر هستند، هیچ کس نمیتواند ببیند. اگر تو هم نبینی، چه نگرانیت وجود دارد؟