بخش ۱۳۲ - حکایت جوانی که پدرش او را زن داد و گریختن داماد شب زفاف
کرد داماد آن نیای مهربان
نوجوانی بس ظریف و نکته دان
در ز گنج و گوهر زر باز کرد
وان پسر را با زنی انباز کرد
در شب دامادی آن پاک پور
داد داد از عشرت و عیش و سرور
در نثارش ریخت بس مرجان و در
کرد قربانی بسی گاو و شتر
چونکه آوردند در خلوت عروس
خاست از شش سو غریو و بانگ کوس
هم درآوردند در خلوت پسر
دستشان دادند دست یکدگر
آن پسر آمد بر دختر نشست
دیده اش بر روی او دستش به دست
دید در رویش زمانی تند تند
زیر لب با خویشتن در لند لند
دست برد و بند شلوارش گشاد
گوش خود را بر در فرجش نهاد
گوش داد آنجا زمانی تیز تیز
جست از جا رو نهاد اندر گریز
می دویدی و نگاهش در عقب
که مبادا کس کند او را طلب
رفت و کنج مسجدی آن شب خزید
از گریز خویش وجدش در مزید
شکرها می کرد و حق را می ستود
که چه خوش جستم ازین قوم لدود
شب تمام شب پدر در جستجو
هم برادر در طلب در دشت و کو
مادرش آسیمه اندر کوچه ها
خواهرانش اینَ گویان در قفا
تا صباح او را به مسجد یافتند
سوی او از هر طرف بشتافتند
جمله در تعییر و توبیخ و ملام
کاین چه بود ای روزها از تو به شام
راه تو آیا کدامین دیو زد
یا که جادویی ز مکر و ریو زد
آن یکی خواندش اعوذ وان یکاد
این یکی بستش به بازو سیمناد
آن یکی بر آتش افکندی سپند
از عطوفت آن یکی دادیش پند
گفت ای یاران از اینها هیچ نیست
در دلم از سحر و جادو هیچ نیست
آنچه من بشنیدم از آن غار تنگ
بشنود هرکس گریزد تا فرنگ
ای دریغا گوشتان شنوا بدی
تا به سوز جان من دانا بدی
یارب این فرج است یا دربند روم
غلغل روم است در آن مرز و بوم
فرج خود یا باب الابوابست این
در درون یأجوج و مأجوج لعین
فرج این یا ثقبه مور و ملخ
فرج این یا حلقه ی دام است و فخ
فرج یا دروازه ی شهر عدم
قافله در قافله دنبال هم
بار از آنجا بسته بهر جان من
رو به سوی خانه ویران من
می شنیدید ای دریغا زان کنام
آنچه من بشنیدم از غوغای عام
من نهادم گوش بر سوراخ در
از نهیب نعره شد چاکم جگر
خلقی اندر نعره کی مرد سلیم
آمدیم و آمدیم و آمدیم
هان و هان کو این ره پوکان کجاست
آمدیم اینک بگو آستان کجاست
آن یکی گفتا پدر کو دایه ام
وان یکی می گفت کو سرمایه ام
آن یکی می گفت بابا نان بیار
وان دگر یک درد بی درمان بیار
آن یکی می گفت کو بابا زنم
وان دگر کو خانه و کو مسکنم
آن یکی می گفت شویم دیر شد
آخر این دختر به خانه پیر شد
آن یکی می گفت کو بابا طبیب
از مرض دیگر نماندستم شکیب
بسکه زین غوغا شنیدم از مغاک
از نهیبش زهره ام شد چاک چاک
چون ندیدم جای آویز و ستیز
خود گرفتم لاجرم راه گریز
خوش از آن گودال جستم تللی
از غم و ادبار رستم یللی
خوش گریزی کردی احسنت ای جوان
در دل ما هم نهادی آزمان
من هم از آنجا گریزی می زنم
بر سر اصل حکایت می روم
می روم بر باقی این داستان
داستان آن امام راستان
داستان آن شعیب نیک زاد
کز خدایش صد ستایش بیش باد
بخش ۱۳۱ - در بیان طلبیدن پروردگار بنده مقرب خود را به خلوت دارالنور و اشاره به آیه ی مبارکه سبحان الذی اسری بعبده لیلا من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی: نافه ها و حله ها از نور پاکبخش ۱۳۳ - بقیه حکایت حضرت شعیب: گفت حق چون گریه ات از غم سرشت
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کرد داماد آن نیای مهربان
نوجوانی بس ظریف و نکته دان
هوش مصنوعی: داماد، جوانی نازکدلی است که با عطوفت و دقت نظر خاصی از خانوادهاش برخوردار است.
در ز گنج و گوهر زر باز کرد
وان پسر را با زنی انباز کرد
هوش مصنوعی: پدر، خزانه و گنج و جواهرات خود را باز کرد و آن پسر را با زنی همسفر و شریک زندگی کرد.
در شب دامادی آن پاک پور
داد داد از عشرت و عیش و سرور
هوش مصنوعی: در شب عروسی آن دختر پاکدامن، صدای شادی و خوشحالی و جشن و سرور بلند بود.
در نثارش ریخت بس مرجان و در
کرد قربانی بسی گاو و شتر
هوش مصنوعی: برای او هدایا و قربانیهای زیادی از جمله مرجان و تعداد زیادی گاو و شتر تقدیم کردند.
چونکه آوردند در خلوت عروس
خاست از شش سو غریو و بانگ کوس
هوش مصنوعی: زمانی که عروس را به محفل خصوصی آوردند، از هر طرف صدای شگفتانگیزی بلند شد و نواهایی خوش به گوش رسید.
هم درآوردند در خلوت پسر
دستشان دادند دست یکدگر
هوش مصنوعی: در یک فضای خصوصی، آنها با هم دست دادند و با هم ارتباط برقرار کردند.
آن پسر آمد بر دختر نشست
دیده اش بر روی او دستش به دست
هوش مصنوعی: آن پسر به کنار دختر آمد و نشسته، با نگاهی به صورت او و دستش را به دستان او گره زد.
دید در رویش زمانی تند تند
زیر لب با خویشتن در لند لند
هوش مصنوعی: یک بار در نگاهش، زمانی را دیدم که به آرامی و با خودم زیر لب صحبت میکردم.
دست برد و بند شلوارش گشاد
گوش خود را بر در فرجش نهاد
هوش مصنوعی: شخصی در حال بررسی و اقدام به تغییر یا اصلاح وضعیت خود است و به نوعی به گوش دادن به صداها و احساسات درون خود پرداخته است. او در حالتی از بیپروازی یا آزادگی قرار دارد که نشاندهندهٔ نوعی رهایی از قید و بندهای عادی زندگیاش است.
گوش داد آنجا زمانی تیز تیز
جست از جا رو نهاد اندر گریز
هوش مصنوعی: در آن مکان، به دقت گوش فرا داد و ناگهان به جایی دیگر رفت و از آنجا دور شد.
می دویدی و نگاهش در عقب
که مبادا کس کند او را طلب
هوش مصنوعی: تو میدویدی و به عقب نگاه میکردی تا مبادا کسی به دنبال او باشد و او را بخواهد.
رفت و کنج مسجدی آن شب خزید
از گریز خویش وجدش در مزید
هوش مصنوعی: او در آن شب، به گوشهای از مسجد رفت و از ترس خود پنهان شد، و حالت شوق و سرور او بیشتر شد.
شکرها می کرد و حق را می ستود
که چه خوش جستم ازین قوم لدود
هوش مصنوعی: شکرگزاری میکرد و از خداوند تقدیر میکرد که چقدر از این قوم بدخلق و تلخکام دور افتادهام.
شب تمام شب پدر در جستجو
هم برادر در طلب در دشت و کو
هوش مصنوعی: تمام شب، پدر و برادر در تلاش و جستجو بودند؛ یکی در دشت و دیگری در کوه، به دنبال چیزی بودند.
مادرش آسیمه اندر کوچه ها
خواهرانش اینَ گویان در قفا
هوش مصنوعی: مادرش به شدت مضطرب و نگران در کوچهها میگردد و خواهرانش نیز پشت سر او در حال صحبت کردن هستند.
تا صباح او را به مسجد یافتند
سوی او از هر طرف بشتافتند
هوش مصنوعی: تا صبح او را در مسجد پیدا کردند و از هر سو به سمت او rushed.
جمله در تعییر و توبیخ و ملام
کاین چه بود ای روزها از تو به شام
هوش مصنوعی: تمام چیزها در تغییر و سرزنش هستند و من میپرسم که ای روزها، این چه حالتی است که به شب تبدیل میشوید.
راه تو آیا کدامین دیو زد
یا که جادویی ز مکر و ریو زد
هوش مصنوعی: آیا راه تو به خاطر دیو یا جادویی فریبنده است که تو را به این حال و روز انداخته است؟
آن یکی خواندش اعوذ وان یکاد
این یکی بستش به بازو سیمناد
هوش مصنوعی: یکی از آنها دعا خواند و به پناه خدا پناه برد، و دیگری او را به دقت در آغوشش گرفت.
آن یکی بر آتش افکندی سپند
از عطوفت آن یکی دادیش پند
هوش مصنوعی: یکی با محبت و مهربانی، تو را نصیحت میکند و دیگری با خشونت و بیرحمی، تو را در آتش میسوزاند.
گفت ای یاران از اینها هیچ نیست
در دلم از سحر و جادو هیچ نیست
هوش مصنوعی: دوستان، بدانید که در دل من هیچ چیز از این معماها و افسونها وجود ندارد و هیچ نوع سحر و جادویی در من تأثیر نگذارده است.
آنچه من بشنیدم از آن غار تنگ
بشنود هرکس گریزد تا فرنگ
هوش مصنوعی: هر کسی که از آن غار تنگ و تاریک و حرفهایی که در آنجا گفته میشود دور شود، بهتر میتواند آن را در جایی دیگر و با کیفیت بهتری بشنود.
ای دریغا گوشتان شنوا بدی
تا به سوز جان من دانا بدی
هوش مصنوعی: ای کاش شما گوشهای شنوا داشتید تا درد و رنج عمیق من را درک کنید.
یارب این فرج است یا دربند روم
غلغل روم است در آن مرز و بوم
هوش مصنوعی: پروردگارا، این زمانه، دوره امید و گشایش است یا هنوز گرفتار مشکلات و سختیها هستیم؟ صدای شادمانی و آزادی در این سرزمین به گوش میرسد.
فرج خود یا باب الابوابست این
در درون یأجوج و مأجوج لعین
هوش مصنوعی: فرجات همانند دروازههایی است که به سوی امید و رهایی میرود، همانطور که این در، در دل موانع و مشکلات بزرگ مانند یأجوج و مأجوج قرار دارد.
فرج این یا ثقبه مور و ملخ
فرج این یا حلقه ی دام است و فخ
هوش مصنوعی: این جمله به گونهای بیان میکند که ممکن است نجات یا راه گشایی در ناامیدیها و مشکلات وجود داشته باشد، مانند شکافهایی که حشرات از آن عبور میکنند یا حلقههایی که در تلهها وجود دارند. به همین ترتیب، میتوان در هر وضعیت بحرانی به امید راهی برای رهایی یا بهبود وضعیت فکر کرد.
فرج یا دروازه ی شهر عدم
قافله در قافله دنبال هم
هوش مصنوعی: فرج یا ورودی شهر عدم، گروهی از مسافران را در حال حرکت همراه هم نشان میدهد.
بار از آنجا بسته بهر جان من
رو به سوی خانه ویران من
هوش مصنوعی: پس از آنکه بار و بندیل خود را آماده کردم، به سوی خانهی خراب و ویران خود راه میافتم.
می شنیدید ای دریغا زان کنام
آنچه من بشنیدم از غوغای عام
هوش مصنوعی: ای کاش شما هم میشنیدید از حال و هوای آن مکانی که من از شلوغی و سر و صدای مردم، شنیدهام.
من نهادم گوش بر سوراخ در
از نهیب نعره شد چاکم جگر
هوش مصنوعی: من گوشم را به سوراخ در گذاشتم و از صدای بلند و خشمگین آن، دلم به درد آمد و زجر کشیدم.
خلقی اندر نعره کی مرد سلیم
آمدیم و آمدیم و آمدیم
هوش مصنوعی: مردان را در میان صدای پرهیاهو و شلوغی، شجاعت و صداقت به میدان آوردیم و ادامه دادیم تا به هدف خود برسیم.
هان و هان کو این ره پوکان کجاست
آمدیم اینک بگو آستان کجاست
هوش مصنوعی: با دقت به دنبال افرادی هستیم که از این راه عبور کردهاند. حالا ما اینجا هستیم، لطفاً بگویید که در کدام مکان مقدس باید برویم؟
آن یکی گفتا پدر کو دایه ام
وان یکی می گفت کو سرمایه ام
هوش مصنوعی: یکی از آنها گفت: پدر من کجاست که از او حمایت و کمک بگیرم؟ و دیگری میگفت: سرمایه و داراییام کجاست؟
آن یکی می گفت بابا نان بیار
وان دگر یک درد بی درمان بیار
هوش مصنوعی: یک نفر میگفت پدر، نان بیاور و دیگری میگفت یک درد بیدرمان بیاور.
آن یکی می گفت کو بابا زنم
وان دگر کو خانه و کو مسکنم
هوش مصنوعی: یکی میگفت که همسرم کجاست و دیگری میپرسید که خانه و زندگیام کجا هستند.
آن یکی می گفت شویم دیر شد
آخر این دختر به خانه پیر شد
هوش مصنوعی: یکی از آنها میگفت که ما دیر میشویم و در نهایت این دختر به سن بالاتری رسیده و دیگر جوان نیست.
آن یکی می گفت کو بابا طبیب
از مرض دیگر نماندستم شکیب
هوش مصنوعی: یکی از دوستان میگفت که من دیگر از بیماریام طاقت ندارم و به دنبال طبیب میگردم.
بسکه زین غوغا شنیدم از مغاک
از نهیبش زهره ام شد چاک چاک
هوش مصنوعی: به خاطر این همه هیاهو که از عمق بوجود آمده، از صدای رعدآسا و وحشتناک آن، قلبم به شدت ترسیده و در هم شکسته شده است.
چون ندیدم جای آویز و ستیز
خود گرفتم لاجرم راه گریز
هوش مصنوعی: وقتی که توانایی مقابله و مبارزه را در خود ندیدم، ناچاراً به فکر فرار افتادم.
خوش از آن گودال جستم تللی
از غم و ادبار رستم یللی
هوش مصنوعی: من از آن گودالی که پر از غم و ناامیدی بود، فرار کردم و به سمت جایی بهتر و روشنتر حرکت کردم.
خوش گریزی کردی احسنت ای جوان
در دل ما هم نهادی آزمان
هوش مصنوعی: ای جوان، تو به خوبی توانستی از دل ما فرار کنی و در دل ما نیز آزمایش خود را به جا بگذاری.
من هم از آنجا گریزی می زنم
بر سر اصل حکایت می روم
هوش مصنوعی: من نیز از آن مکان فرار کرده و به اصل داستان میروم.
می روم بر باقی این داستان
داستان آن امام راستان
هوش مصنوعی: به سفر ادامه میدهم و قصه را به پایان میرسانم، این داستان مربوط به آن امام راهنماست.
داستان آن شعیب نیک زاد
کز خدایش صد ستایش بیش باد
هوش مصنوعی: داستان شعیب، مرد نیکوکار، را بگو که پروردگارش او را بسیار ستایش کرده است.