بخش ۱۲۳ - حکایت شعیب پیغمبر و گریه کردن او
گریه کرد از بس شعیب تاجدار
روزهای روشن و شبهای تار
هر دو چشمش کور و نابینا نشست
باز دادش چشم سلطان الست
آنکه او را دیده از آغاز داد
کور چون شد باز چشمش باز داد
داد چشمش هین به عبرت کن نظر
باز باید دیدهٔ عبرت نگر
باز گاه و بی گه و شام و سحر
اینقدر بگریست کافتاد از نظر
کور شد باز آن دو چشم پاک بین
باز دادش چشم آن چشم آفرین
بار سیم گریههای زار زار
کرد اندر شهر و دشت و کوهسار
روز و شب بگریست تا بار دگر
کور شد نورش نماند اندر بصر
کور گشت و گریهٔ او کم نشد
ساعتی بی سوز و بی ماتم نشد
شامها در گریههایِ های های
روزها در نالههایِ وای وای
اینقدر بگریست تا طیر و وحوش
آمدند از گریهاش اندر خروش
تا شبی او را ندایی شد ز غیب
تا به کی میگریی آخر ای شعیب
گریهٔ تو خلق را گریان کند
سوز جان مر جسم را سوزان کند
تو چو جانی و رعیت جسم تو
تو چو معنی این خلایق اسم تو
معنی خوش لفظ را هم خَوش کند
ذات دلکش اسم را دلکش کند
چون کسی محبوب باشد ای پسر
اسم او هرجای باشد نغز و تر
هر کسی از بهر یک چیزی گریست
ای شعیب این گریههایت بهر چیست
گر ز بیم دوزخست و آن جحیم
ما در دوزخ به تو بربستهایم
آتش دوزخ بود بر تو حرام
همچو آن جنت به کفار لئام
ور بود این گریهات بهر بهشت
شوق وصل حوریان خوش سرشت
ما بهشت از بهر تو آمادهایم
حوریان را زیب و زینت دادهایم
حوریان از بهر تو در روز و شب
چشم بر راهند و دلها در طرب
ساحت جنت برایت روفته
زلف حور از فرقتت آشوفته
قصرها بهر تو زینت دادهایم
تختها در قصرها بنهادهایم
خانهها بر فرشها آوردهایم
فرشها بر تختها گستردهایم
این بهشت این حور این تو ای شعیب
هر زمانی خواهی برو بی منع و ریب
چون شعیب از عالم غیب این شنید
از دل پردرد آهی برکشید
کای خدا آرام جان مستهام
من که و دوزخ چه و جنت کدام
دل کجا تا فکر این و آن کنم
یا از آن غمگین به آن شادان کنم
چیست دوزخ تا از آن ترسان شوم
تا ز بیم تف آن گریان شوم
من خود اندر آتشستم سالها
اندر آتش کردهام نشو و نما
آتشی کز آن سقر مانده است مات
هفت دوزخ پیش او آب فرات
آتشی کز آن سعیر آمد به تاب
دوزخ از توفان بحرش یک حباب
آتشی کز آن جهنم در حذر
آتشی عالم ز سوزش یک شرر
آتش هجران و نیران فراق
سوز مهجوری و نار اشتیاق
آتش حرمان ز بزم دلفریب
آتش مهجوری از وصل حبیب
من که عمری شد در این آتش خَوشم
کی ز دوزخ روی درهم میکشم
گفت شاه اولیا روحی فداه
در دعا کای سید من وی اله
بخش ۱۲۲ - اشاره به حدیث قدسی که فرمود دل دوستان خود را از طینت ابراهیم و موسی و عیسی و محمد ص آفریده ام: جان ابراهیم و موسای کلیمبخش ۱۲۴ - اشاره به قول شاه اولیا در دعای کمیل:فهبنی یا الهی و سیدی و مولای صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک: صبر گیرم آورم در آتشت
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گریه کرد از بس شعیب تاجدار
روزهای روشن و شبهای تار
هوش مصنوعی: شعیب، که به عنوان یک پادشاه درخشان شناخته میشود، به شدت گریه کرد، به خاطر روزهای روشن و شبهای تاریک.
هر دو چشمش کور و نابینا نشست
باز دادش چشم سلطان الست
هوش مصنوعی: چشمان هر دو نفر بسته و نابینا بود، اما در این میان، نگاه سلطانی روشنایی و وفاداری را به او بخشید.
آنکه او را دیده از آغاز داد
کور چون شد باز چشمش باز داد
هوش مصنوعی: کسی که از ابتدا او را دیده، بینا بود، اما وقتی به او توجه نکرد و غافل شد، چشمانش دوباره باز شد و بیناییاش را به دست آورد.
داد چشمش هین به عبرت کن نظر
باز باید دیدهٔ عبرت نگر
هوش مصنوعی: چشم او را به عبرت نگاه کن و ببین که باید نگاهت را باز کنی و عبرت بگیری.
باز گاه و بی گه و شام و سحر
اینقدر بگریست کافتاد از نظر
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که در این مکان، بدون توقف در طول روز و شب، به اندازه کافی گریستهاند و از نظرها ناپدید شدهاند.
کور شد باز آن دو چشم پاک بین
باز دادش چشم آن چشم آفرین
هوش مصنوعی: چشمان پاک او دوباره نابینا شدند و در عوض، چشم دیگری به او داده شد که نیکو و زیبا بود.
بار سیم گریههای زار زار
کرد اندر شهر و دشت و کوهسار
هوش مصنوعی: باران، با صدای بلند و زار زار، در شهر و دشت و کوهها به تمام دنیا میبارید.
روز و شب بگریست تا بار دگر
کور شد نورش نماند اندر بصر
هوش مصنوعی: روز و شب گریه کرد تا دوباره کور شد و نورش در چشمش باقی نماند.
کور گشت و گریهٔ او کم نشد
ساعتی بی سوز و بی ماتم نشد
هوش مصنوعی: چشم او بسته شد و اشکهایش هرگز کم نشد، حتی یک لحظه بدون درد و غم نگذشت.
شامها در گریههایِ های های
روزها در نالههایِ وای وای
هوش مصنوعی: شبها به شدت گریه میکنم و در طول روزها با ناله و افسوس میگذارنم.
اینقدر بگریست تا طیر و وحوش
آمدند از گریهاش اندر خروش
هوش مصنوعی: او به حدی اشک ریخت که پرندگان و جانوران به خاطر صدای گریهاش به صدا درآمدند.
تا شبی او را ندایی شد ز غیب
تا به کی میگریی آخر ای شعیب
هوش مصنوعی: شبی از عالم غیب صدایی به او رسید و به او گفت: تا کی هنوز گریه میکنی، ای شعیب؟
گریهٔ تو خلق را گریان کند
سوز جان مر جسم را سوزان کند
هوش مصنوعی: گریه و اندوه تو باعث میشود که دیگران نیز اشک بریزند، و درد دل تو روحم را میسوزاند و به جسمم آسیب میزند.
تو چو جانی و رعیت جسم تو
تو چو معنی این خلایق اسم تو
هوش مصنوعی: تو مانند جان هستی و جسم تو مانند رعیتی است که تحت فرمان توست، همچنین تو معنای این خلایق هستی و نام تو بر آنها نهاده شده است.
معنی خوش لفظ را هم خَوش کند
ذات دلکش اسم را دلکش کند
هوش مصنوعی: زیبایی کلمات به خودی خود دلنشین است و نام زیبا هم به دلنشینی آن میافزاید.
چون کسی محبوب باشد ای پسر
اسم او هرجای باشد نغز و تر
هوش مصنوعی: هرگاه کسی محبوب و مورد علاقه باشد، نام او در هر مکانی زیبا و دلنشین جلوه میکند.
هر کسی از بهر یک چیزی گریست
ای شعیب این گریههایت بهر چیست
هوش مصنوعی: هر کسی به خاطر موضوعی خاص اشک میریزد، ای شعیب، اما تو برای چه چیزی گریه میکنی؟
گر ز بیم دوزخست و آن جحیم
ما در دوزخ به تو بربستهایم
هوش مصنوعی: اگر به خاطر ترس از جهنم است و آن آتش سوزان، ما در دوزخ به تو وابستهایم.
آتش دوزخ بود بر تو حرام
همچو آن جنت به کفار لئام
هوش مصنوعی: آتش جهنم برای تو ممنوع است، همانطور که به کفار، بهشت حرام است.
ور بود این گریهات بهر بهشت
شوق وصل حوریان خوش سرشت
هوش مصنوعی: اگر این گریهات به خاطر بهشت و شوق وصال حوریان زیبا باشد، پس چرا این قدر ناراحت هستی؟
ما بهشت از بهر تو آمادهایم
حوریان را زیب و زینت دادهایم
هوش مصنوعی: برای تو بهشتی فراهم کردهایم و حوریان را با زیبایی و زینت آرایش دادهایم.
حوریان از بهر تو در روز و شب
چشم بر راهند و دلها در طرب
هوش مصنوعی: حوریان به خاطر تو در تمام روز و شب منتظرت هستند و دلها در شادی و خوشحالی به سر میبرند.
ساحت جنت برایت روفته
زلف حور از فرقتت آشوفته
هوش مصنوعی: باغ بهشت به خاطر جداییات تحتتاثیر زیبایی زلف حورهای بهشتی قرار گرفته و آشفته شده است.
قصرها بهر تو زینت دادهایم
تختها در قصرها بنهادهایم
هوش مصنوعی: برای تو قصرهایی زیبا ساختهایم و تختهای شکوهمند را در آنها قرار دادهایم.
خانهها بر فرشها آوردهایم
فرشها بر تختها گستردهایم
هوش مصنوعی: ما خانهها را بر روی فرشها قرار دادهایم و فرشها را بر روی تختها گستردهایم.
این بهشت این حور این تو ای شعیب
هر زمانی خواهی برو بی منع و ریب
هوش مصنوعی: این بهشت و نعمتهای آن و تو ای شعیب، هر زمانی که بخواهی میتوانی بروی و از آنها لذت ببری، بدون هیچ مانع و تردیدی.
چون شعیب از عالم غیب این شنید
از دل پردرد آهی برکشید
هوش مصنوعی: شعیب وقتی این خبر را از عالم غیب شنید، با دل پر از دردش آهی عمیق کشید.
کای خدا آرام جان مستهام
من که و دوزخ چه و جنت کدام
هوش مصنوعی: ای خدا، آرامش جان سرگشتهام را به من عطا کن، که برایم هیچ اهمیتی ندارد دوزخ چیست و بهشت کجا است.
دل کجا تا فکر این و آن کنم
یا از آن غمگین به آن شادان کنم
هوش مصنوعی: دل من کجا بتواند به فکر دیگران باشد یا از غم یکی، قلبش را خوشحال کند.
چیست دوزخ تا از آن ترسان شوم
تا ز بیم تف آن گریان شوم
هوش مصنوعی: دوزخ چیست که من از آن بترسم؟ تا چه حد باید به عذاب آن فکر کنم که باعث شود از خوف آن بگریم؟
من خود اندر آتشستم سالها
اندر آتش کردهام نشو و نما
هوش مصنوعی: من خود سالهاست که در آتش هستم و در همین آتش به رشد و بالندگی پرداختهام.
آتشی کز آن سقر مانده است مات
هفت دوزخ پیش او آب فرات
هوش مصنوعی: آتش و شعلهای که از دوزخ سقر باقی مانده، چنان قدرتمند است که حتی هفت دوزخ دیگر در برابر آن، مانند آب فرات به نظر میرسند.
آتشی کز آن سعیر آمد به تاب
دوزخ از توفان بحرش یک حباب
هوش مصنوعی: آتشسوزی که از آن شعلهای بلند شد، مانند دوزخی است که از طوفان دریا تنها یک حباب برمیخیزد.
آتشی کز آن جهنم در حذر
آتشی عالم ز سوزش یک شرر
هوش مصنوعی: آتشی که باعث دوری از جهنم میشود، به خاطر سوزش یک جرقهاش، میتواند به دنیا آسیب برساند.
آتش هجران و نیران فراق
سوز مهجوری و نار اشتیاق
هوش مصنوعی: عذاب و سختی جدایی و دوری، دل را میسوزاند و شوق وصال، آتش دل را شعلهور میکند.
آتش حرمان ز بزم دلفریب
آتش مهجوری از وصل حبیب
هوش مصنوعی: آتش حسرت از مجالس دلانگیز و همچنین آتش تنهایی از وصال محبوب.
من که عمری شد در این آتش خَوشم
کی ز دوزخ روی درهم میکشم
هوش مصنوعی: من که مدت زیادی است در این آتش زندگی میکنم و خوشحال هستم، دیگر چگونه میتوانم از دوزخ روی برگردانم؟
گفت شاه اولیا روحی فداه
در دعا کای سید من وی اله
هوش مصنوعی: شاه اولیا گفت: روح من فدای تو باد، در دعا میگوید: ای سید من، ای خدا.

ملا احمد نراقی