گنجور

بخش ۱۲۰ - در مناجات با قاضی الحاجات و استغاثه به آستان امام عصر ع

ای خدا ای رهنمای گمرهان
ای تو دانا هم به پیدا و نهان
ای تو پیدا جز تو ناپیدا همه
وی تو بینا جز تو نابینا همه
ای منزه از چه و از چند و چون
وی فزون از وهم و زندیشه برون
ای صفات ذات و ای ذات صفات
ای به تو قائم بقای کاینات
ای تو هست مطلق و صرف وجود
ای بر ما غیب و در واقع شهود
ای دلیل راه هر گم کرده راه
ای ضیابخش چراغ مهر و ماه
اندرین پیدای ناپیدا کران
من یکی گم کرده را هم ناتوان
راه روشن من ز ره افتاده ام
هم عنان خود به رهزن داده ام
راه بس هموار و روشن یکسره
من فتادستم به صد کوه و دره
دره های پر ز غول راهزن
گرد گشته جملگی بر دور من
می کشندم رهزنان در هر کنار
در تلال و در دهار و کوهسار
راه بینم روشن و فاش و عیان
وندران بس کاروان در کاروان
چشم من بر راه و گوشم بر درای
من ز راه افتاده ام ایوای وای
راه می بینم به صد حسرت ز دور
وندر آنجا کاروانها در عبور
کاروانها لطف حق سنگارشان
گوش من بر هی هی نژ غارشان
کاروانها جمله ایمن از فریش
کاروانسالارها در پیش پیش
کاروان در راه هموار و فراخ
من اسیر راهزن در سنگلاخ
می برندم هر دم از ره دورتر
می زنندم گه به کوه و گه کمر
می کشندم ای خدا بر خار و خس
می زنندم بر قفا از پیش و پس
یا غیاث المستغیثین الغیاث
ای نشاط جان غمگین الغیاث
الغیاث ای بیکران دریای لطف
الغیاث ای موج توفان خیز لطف
می برد رهزن ز راهم دور دور
دست بسته پا شکسته لوت و عور
بنگرید ای کاروان سالارها
ای شما در روز و شب بیدارها
ای شبان تیره دور از رویتان
ای معطر دشت و کوه از بویتان
مانده ام تنها رفیقان همتی
رهزنم برد ای دلیران همتی
دور گشتم گم شد آواز جرس
ای امیر کاروان فریاد رس
ای امیر کاروان واپسین
ای وجودت لنگر چرخ و زمین
ای دلیل راه هر گم کرده راه
بی پناهان جهان را تو پناه
ای تو سالار زمین و آسمان
پادشاه دوره ی آخر زمان
من یکی وامانده ی از کاروان
در عقب افتاده لنگ و ناتوان
در میان رهزنان ماندم اسیر
گه به بالا می کشندم گه به زیر
مرکبم بردند و آبم ریختند
خون من با خاک ره آمیختند
بر کنار ره نگاهی باز کن
این کنار افتاده را آواز کن
از تو یک آواز و از من صد جواب
از تو خواندن سوی خود از من شتاب
ای تو کشتیبان دریای شگرفت
ناخدای کشتی این یمّ ژرف
کشتیم بشکست و من گشتم غریق
اندرین دریای ذخار و عمیق
می برد موجم همی بالا و زیر
دست من گیر ای خدایت دستگیر
ده نجات عاجز بیدست و پا
از هلاک ای ناخدا بهر خدا
ای شبان مهربان بنگر به دشت
یک بز لاغر جدا از گله گشت
دور او بگرفته گرگان بیشمار
حمله بر وی آورند از هر کنار
رحمتی کن ای شبان مهربان
این بز لاغر ز گرگان وا رهان
ای امین حق شه دنیا و دین
ای تو خیرالمرسلین را جانشین
نک صفایی بنده ی درگاه توست
افسر فخرش ز خاک راه توست
خود غلام توست ای سلطان راد
زادگانش بندگان خانه زاد
التفاتی کن بسوی این غلام
نام او بس باشد او نبود تمام
از کرم کن خانه زادان را قبول
چاکرانند از فروع و از اصول
التفاتی از تو خواهم والسلام
تا کنم نقل زلیخا را تمام

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای خدا ای رهنمای گمرهان
ای تو دانا هم به پیدا و نهان
هوش مصنوعی: ای خدای بزرگ، ای راهنمای کسانی که در迷 راه مانده‌اند، تو که به همه چیز، هم به ظاهر و هم به باطن، آگاهی.
ای تو پیدا جز تو ناپیدا همه
وی تو بینا جز تو نابینا همه
هوش مصنوعی: ای تو که در همه جا پیدا هستی، دیگران را نمی‌توان دید مگر به واسطه تو. همه کسانی که بینا هستند، به خاطر توست و بدون تو، نابینا هستند.
ای منزه از چه و از چند و چون
وی فزون از وهم و زندیشه برون
هوش مصنوعی: ای پاک و مقدس از هرگونه نقص و عیب، و فراتر از خیال و تصورات بشری.
ای صفات ذات و ای ذات صفات
ای به تو قائم بقای کاینات
هوش مصنوعی: ای صفات و ویژگی‌های تو، و ای خودت که ویژگی‌ها بر تو قائم هستند، تویی که بقای همه چیز به وجود تو وابسته است.
ای تو هست مطلق و صرف وجود
ای بر ما غیب و در واقع شهود
هوش مصنوعی: تو هستی وجود محض و بی‌نظیر، که در عین حال از ما دوری و در عین حال در واقعیت حضور داری.
ای دلیل راه هر گم کرده راه
ای ضیابخش چراغ مهر و ماه
هوش مصنوعی: ای دلیل و راهنمای هر کسی که گم شده و نمی‌داند کجا برود، تو مثل نوری هستی که در شب، روشنایی می‌بخشد و زندگی را به زیبایی خورشید و ماه جلوه می‌دهد.
اندرین پیدای ناپیدا کران
من یکی گم کرده را هم ناتوان
هوش مصنوعی: در این دنیا که از نظرها پنهان و ناشناخته است، من هم مانند کسی هستم که در آن گم شده و در تلاش برای پیدا کردن راه خود، ناتوان و ناامید شده‌ام.
راه روشن من ز ره افتاده ام
هم عنان خود به رهزن داده ام
هوش مصنوعی: من از مسیر روشن خود منحرف شده‌ام و هم‌راهم را به دزد داده‌ام.
راه بس هموار و روشن یکسره
من فتادستم به صد کوه و دره
هوش مصنوعی: راه برایم کاملاً هموار و روشن است و من بی‌وقفه به سفر خود ادامه می‌دهم، حتی اگر در مسیر به صد کوه و دره برسم.
دره های پر ز غول راهزن
گرد گشته جملگی بر دور من
هوش مصنوعی: دره‌هایی که پر از دزدان و خطر است، همه دور من را گرفته‌اند.
می کشندم رهزنان در هر کنار
در تلال و در دهار و کوهسار
هوش مصنوعی: رهگذران به من در هر جایی، چه در روشنایی و چه در تاریکی، حمله می‌کنند و به من آسیب می‌زنند.
راه بینم روشن و فاش و عیان
وندران بس کاروان در کاروان
هوش مصنوعی: من راهی روشن و آشکار می‌بینم که در آن، کاروان‌ها به‌طور پیوسته در حرکت‌اند.
چشم من بر راه و گوشم بر درای
من ز راه افتاده ام ایوای وای
هوش مصنوعی: چشمانم به دنبال توست و گوشم به صداهای در است. من از راه خود منحرف شده‌ام و از این وضعیت نگران و ناراحتم.
راه می بینم به صد حسرت ز دور
وندر آنجا کاروانها در عبور
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که من به دوردست‌ها با حسرت می‌نگرم و در آنجا کاروان‌هایی را می‌بینم که در حال عبور هستند.
کاروانها لطف حق سنگارشان
گوش من بر هی هی نژ غارشان
هوش مصنوعی: کاروان‌ها به لطف خدا در حال حرکتند و صدای نرمی که از نغمه‌های آن‌ها می‌شنوم مانند زمزمه‌ای در غار است.
کاروانها جمله ایمن از فریش
کاروانسالارها در پیش پیش
هوش مصنوعی: کاروان‌ها همه در امان هستند، زیرا کاروانسالاران با تدبیر و هوشمندی در پیشاپیش آنها قرار دارند.
کاروان در راه هموار و فراخ
من اسیر راهزن در سنگلاخ
هوش مصنوعی: کاروان در جاده‌ای صاف و عریض در حرکت است، اما من در میان سنگلاخی گرفتار دزد شده‌ام.
می برندم هر دم از ره دورتر
می زنندم گه به کوه و گه کمر
هوش مصنوعی: هر لحظه از مسیر دورتر می‌شوم و sometimes به کوه می‌روم و sometimes به دامنه کوه.
می کشندم ای خدا بر خار و خس
می زنندم بر قفا از پیش و پس
هوش مصنوعی: خداوندا، مرا به حال خود رها کرده‌اند و دشمنانم همچون خاری در پشت و جلویم قرار دارند و به من آسیب می‌زنند.
یا غیاث المستغیثین الغیاث
ای نشاط جان غمگین الغیاث
هوش مصنوعی: ای یاور نیازمندان، تو که مایه‌ی آرامش دل‌های غمگین هستی، بر ما رحم کن و ما را از این پریشانی نجات بده.
الغیاث ای بیکران دریای لطف
الغیاث ای موج توفان خیز لطف
هوش مصنوعی: ای نجات‌دهنده، ای دریای وسیع محبت! ای موج‌های توفنده‌ی بخشش و لطف!
می برد رهزن ز راهم دور دور
دست بسته پا شکسته لوت و عور
هوش مصنوعی: راهزن مرا از مسیر دور می‌کند، در حالی که قید و بندهایی بر دست و پایم است و در حالتی آشفته و ناقص قرار دارم.
بنگرید ای کاروان سالارها
ای شما در روز و شب بیدارها
هوش مصنوعی: ای کاروان سالارها، به اطرافتان نگاه کنید؛ ای کسانی که در روز و شب بیدار و هوشیار هستید.
ای شبان تیره دور از رویتان
ای معطر دشت و کوه از بویتان
هوش مصنوعی: ای شبان، دوری تو از چهره‌ات، دل را تیره کرده است. تو با بوی دل‌انگیزت دشت و کوه را معطر کرده‌ای.
مانده ام تنها رفیقان همتی
رهزنم برد ای دلیران همتی
هوش مصنوعی: من در طناب بی‌کس و تنها مانده‌ام، دوستان و یارانم به ستمگری و فریبکاری روی آورده‌اند، ای دلیران، بر من که در جستجوی راهم، با کینه و خیانت تاخته‌اند.
دور گشتم گم شد آواز جرس
ای امیر کاروان فریاد رس
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از سرگردانی و گم شدن صداهایی است که به نوعی نشانه‌ای از بیداری یا حرکت کاروان هستند. راوی احساس می‌کند که در این محیط پراشوب و بی‌نظم، صدای جرس که می‌تواند مظهر نظم و مقصد باشد، به گوشش نمی‌رسد و از این رو از امیر کاروان درخواست کمک می‌کند. این تصویر نشان‌دهنده یأس و نیاز به راهنمایی در جستجوی مسیر درست است.
ای امیر کاروان واپسین
ای وجودت لنگر چرخ و زمین
هوش مصنوعی: ای رئیس کاروان آخرین، تو همانند لنگری هستی که چرخ فلک و زمین را ثابت نگه می‌دارد.
ای دلیل راه هر گم کرده راه
بی پناهان جهان را تو پناه
هوش مصنوعی: ای دلیل و راهنما برای هر کسی که راهش را گم کرده، تو پناهی برای کسانی که در این جهان بی سرپناه هستند.
ای تو سالار زمین و آسمان
پادشاه دوره ی آخر زمان
هوش مصنوعی: ای تو فرمانروای زمین و آسمان، پادشاه این دوره آخر زمان.
من یکی وامانده ی از کاروان
در عقب افتاده لنگ و ناتوان
هوش مصنوعی: من تنها کسی هستم که از جمع دیگران جا مانده‌ام، ناتوان و ضعیف، و در پسِ کاروان حرکت می‌کنم.
در میان رهزنان ماندم اسیر
گه به بالا می کشندم گه به زیر
هوش مصنوعی: در میان دزدانی که به راه زنی مشغولند، گرفتار شدم؛ گاهی مرا به بالا می‌برند و گاهی به پایین می‌کشند.
مرکبم بردند و آبم ریختند
خون من با خاک ره آمیختند
هوش مصنوعی: من را سوار کردند و آب را بر من ریختند، خون من با خاک زمین مخلوط شد.
بر کنار ره نگاهی باز کن
این کنار افتاده را آواز کن
هوش مصنوعی: کنار راه، نگاهی به اطراف بینداز و این کسی که تنها و بی‌کس افتاده است را صدا کن.
از تو یک آواز و از من صد جواب
از تو خواندن سوی خود از من شتاب
هوش مصنوعی: از تو یک آواز و از من صد جواب یعنی وقتی تو چیزی می‌گویی، من به تو پاسخ‌های زیادی می‌دهم. از تو نفرین می‌آید به سمت خودت، و از من شتاب و شتاب‌زدگی به این معناست که احساس می‌کنم باید سریع‌تر پاسخ دهم.
ای تو کشتیبان دریای شگرفت
ناخدای کشتی این یمّ ژرف
هوش مصنوعی: ای کاپیتان کشتی در این دریای وسیع و پرخطر، تو فرمانده این عمق بزرگ هستی.
کشتیم بشکست و من گشتم غریق
اندرین دریای ذخار و عمیق
هوش مصنوعی: ما به یاد کسی که از دست دادیم، غمگین و دلشکسته‌ایم و مانند کسی هستیم که در دریای عمیق و طوفانی غرق شده است.
می برد موجم همی بالا و زیر
دست من گیر ای خدایت دستگیر
هوش مصنوعی: موج مرا به بالا و پایین می‌برد، ای خدای من، دستم را بگیر و نجاتم بده.
ده نجات عاجز بیدست و پا
از هلاک ای ناخدا بهر خدا
هوش مصنوعی: ای ناخدا، برای خدا، به نجات انسانی بی‌قدرت و عاجز از خطر مرگ کمک کن.
ای شبان مهربان بنگر به دشت
یک بز لاغر جدا از گله گشت
هوش مصنوعی: ای چوپان عزیز، به دشت نگاه کن که یک بز لاغر از گله جدا شده است.
دور او بگرفته گرگان بیشمار
حمله بر وی آورند از هر کنار
هوش مصنوعی: محیط او را گرگ‌های زیادی احاطه کرده‌اند و از هر سمتی به او حمله می‌کنند.
رحمتی کن ای شبان مهربان
این بز لاغر ز گرگان وا رهان
هوش مصنوعی: ای شبان مهربان، به من لطف و رحمت کن و این بز لاغر را از دست گرگان نجات بده.
ای امین حق شه دنیا و دین
ای تو خیرالمرسلین را جانشین
هوش مصنوعی: ای کسی که امانت‌دار حق هستی و حافظ دین و دنیا، تو جانشین بهترین فرستاده‌ها هستی.
نک صفایی بنده ی درگاه توست
افسر فخرش ز خاک راه توست
هوش مصنوعی: خوشبختی و زیبایی بنده‌ات به خاطر نزدیکی به درگاه توست و افتخار او از خاک مسیری است که به تو می‌رسد.
خود غلام توست ای سلطان راد
زادگانش بندگان خانه زاد
هوش مصنوعی: ای سلطان بزرگ، غلامان تو از نسل‌های شرافتمند هستند و بندگان تو در خانه‌ات به دنیا آمده‌اند.
التفاتی کن بسوی این غلام
نام او بس باشد او نبود تمام
هوش مصنوعی: به این غلام توجهی کن، نام او کافی است؛ او کل وجود نیست.
از کرم کن خانه زادان را قبول
چاکرانند از فروع و از اصول
هوش مصنوعی: برخورد با دیگران باید با محبت و بخشش باشد، زیرا همه افراد، چه از نسل و ریشه‌های مختلف، در خدمت یکدیگر و برای ایجاد پیوندهای مثبت هستند.
التفاتی از تو خواهم والسلام
تا کنم نقل زلیخا را تمام
هوش مصنوعی: من از تو توجهی می‌طلبم و با همین اشاره می‌خواهم داستان زلیخا را به‌طور کامل بیان کنم.