بخش ۱۱۷ - مطلع شدن شیخ فقیه از عمل و قول آن شوریده
گفت با وی از پس صد اعتذار
کی وجودت گلشن دین را بهار
گر کژی گفتم تورا نشناختم
باز بر دستی قماری باختم
گفت ای شیخ این کژیها راست باد
جان فدای آنکه یار ماست باد
تا به فکر این کژی و راستی
باشی ای جان راستی ناراستی
از کژی و راستی ما کاستیم
با کج و با راست ما خود راستیم
آنچه می گویی گر از بهر خداست
هرچه خواهی گو چه کج باشد چه راست
گر سخن با یاد یار دلکش است
گو بهر لفظی که خواهی آن خوش است
گو حدیث از آن نگار دلبری
خواه میگو تازی و خواهی دری
در حدیثش فی اللیالی الصافیه
من همی جویم ردیف قافیه
او همی گوید که این شب کوته است
قافیه مندیش فرصت شد ز دست
تا تو در اندیشه ی وزنی و سجع
سر زند صبح و شود خاموش شمع
از برای خاطر من ای حریف
قافیه بگذار و بگذر از ردیف
بلکه ای همدم سخن در کار نیست
لفظ هم محرم درین دربار نیست
قصه ی آن یوسف گل پیرهن
خوشتر آن باشد که گویی بی سخن
اندرین خلوت سخن بیگانه است
وضع الفاظ از پی افسانه است
چون تو افسانه نخوانی لفظ چیست
یار ما در بند سجع و لفظ نیست
بلکه بگذر ای صفایی از زبان
بیزبان میگو حدیث دلبران
کاندرین محفل زبان نامحرم است
زین سبب از این حکایت ابکم است
چون به این محفل رسی ای هوشمند
هم زبان کن مهر و هم لب را ببند
این زبان و لب ز جنس عنصر است
قصه ی ما از زبان دیگر است
این زبان بند مکانست و زمان
وین سخنها زاده ی این دودمان
هست ما را ای حریفان در میان
داستان از لامکان و لازمان
این زمان و لفظ جسمانی بود
نقل ما زان یار روحانی بود
لفظ از بهر معانی کسوت است
کسوت آن پوشد که او را قامت است
آنچه نی آغاز و نی انجام داشت
کی تواند قامت و اندام داشت
بی سخن کن این معانی را بیان
داستان میگو و لکن بیزبان
بیزبان گویم ولی هشیار کو
آنکه فهمد بی سخن اسرار کو
آنکه فهمد ناله مرغان کجاست
هم نوای عندلیب جان کجاست
طوطی جان بیزبان در گفتگو
طوطئی کو تا بفهمد راز او
طوطیان در نغمه لیکن در چمن
ای دریغا نیست جز زاغ و زغن
چونکه گوش اهل این مجلس کر است
در چنین مجلس خموشی بهتر است
نیست چون کالاشناسی در میان
این متاع ما نهان به درد کان
چونکه صرافی نه در این چارسو
نقد ما در کیسه پنهان باش گو
اندرین بازار یک دلال کو
جز دو سه کیسه برد حمال کو
گر نباشد آنکه فهمد بی سخن
دست اندر دامن تمثیل زن
قصه ی سلمی و لیلی پیش گیر
در نهان دست نگار خویش گیر
گه ز شیرین داستان بنیاد کن
وز لب شیرین جانان یاد کن
از پریشانی خود سرکن سخن
پنجه در زلف پریشانش فکن
داستان مهر و مه آغاز کن
دیده بر خورشید چهرش باز کن
ماه تابان کن ولی اندر یمن
جلوه ده یوسف ولی در انجمن
پیرهن باشد شبیهات و مثال
وان حکایتهای چون آب زلال
پیرهن باشد حدیث دیگران
اندران بنهفته یاد دلبران
چون سخن از آن بت حورا وش است
گر پریشان هم بگویم دلکش است
همچنانکه پیش ازین گفتیم فاش
مقصد آن اصل و ره باش آنچه باش
چون به یثرب راه را باشد ختام
خواه رو از نجد و خواهی رو به شام
هم نباشد سعی تو بیمزد اگر
جانب مقصد نیاید ره بسر
مقصدش هم گر نباشد بر تو فاش
در مقام تسخر و طعنش مباش
هر خطایی را ولی نبود ثواب
هرکسی ایمن نباشد از عتاب
بخش ۱۱۶ - رجوع به تتمه حکایت مرد شوریده ی هروی و اهل کلیسا: پیش آن شوریده افتادند خاکبخش ۱۱۸ - در بیان طریق تحصیل علم و معرفت و رسیدن به اجتهاد و یقین: هر رهی رفتن ندارد پای مزد
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گفت با وی از پس صد اعتذار
کی وجودت گلشن دین را بهار
هوش مصنوعی: با او صحبت کردم و از او خواهش کردم که وجود تو، فصل بهار دین را مانند گلستانی زیبا میسازد.
گر کژی گفتم تورا نشناختم
باز بر دستی قماری باختم
هوش مصنوعی: اگر اشتباهی در گفتههایم داشتم که تو را نشناختم، دوباره به سر قمار رفتهام و باختهام.
گفت ای شیخ این کژیها راست باد
جان فدای آنکه یار ماست باد
هوش مصنوعی: ای شیخ، بگذار این نادرستیها درست باشد، جانم فدای آن کسی که محبوب ماست.
تا به فکر این کژی و راستی
باشی ای جان راستی ناراستی
هوش مصنوعی: تا زمانی که در فکر کژی و درستی باشی، ای جان، حقیقت و نادرستی در وجود تو است.
از کژی و راستی ما کاستیم
با کج و با راست ما خود راستیم
هوش مصنوعی: ما از خوب و بد زندگی کم کردهایم، اما خودمان با راستگویی و صداقت، در مسیر درستی قرار داریم.
آنچه می گویی گر از بهر خداست
هرچه خواهی گو چه کج باشد چه راست
هوش مصنوعی: اگر آنچه که میگویی نیت خداوندی در آن باشد، پس هر چه میخواهی بگوی، فرقی نمیکند که آنچه میگویی درست باشد یا نادرست.
گر سخن با یاد یار دلکش است
گو بهر لفظی که خواهی آن خوش است
هوش مصنوعی: اگر صحبت کردن در مورد یاد یار دلپذیر است، پس برای هر کلمهای که بخواهی، آن خوشایند است.
گو حدیث از آن نگار دلبری
خواه میگو تازی و خواهی دری
هوش مصنوعی: از معشوق زیبا و دلبر صحبت کن، فرقی ندارد که به زبان عربی بگویی یا به زبان فارسی.
در حدیثش فی اللیالی الصافیه
من همی جویم ردیف قافیه
هوش مصنوعی: در شبهای آرام، از او سخن میگویم و به دنبال همنشینی با شعر و قافیه هستم.
او همی گوید که این شب کوته است
قافیه مندیش فرصت شد ز دست
هوش مصنوعی: او میگوید که این شب کوتاه است، بنابراین نگران قافیه نباش، چون فرصت از دست رفت.
تا تو در اندیشه ی وزنی و سجع
سر زند صبح و شود خاموش شمع
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو به فکر وزن و قافیه هستی، روز طلوع میکند و شمع خاموش میشود.
از برای خاطر من ای حریف
قافیه بگذار و بگذر از ردیف
هوش مصنوعی: برای خاطر من، ای دوست، قافیه را کنار بگذار و از قید ردیف بگذر.
بلکه ای همدم سخن در کار نیست
لفظ هم محرم درین دربار نیست
هوش مصنوعی: ای یارِ همصحبت، در این جا کلام در کار نیست، واژهها در این محفل نمیتوانند رازدار باشند.
قصه ی آن یوسف گل پیرهن
خوشتر آن باشد که گویی بی سخن
هوش مصنوعی: داستان یوسف زیبا و جذابتر از آن است که بخواهیم دربارهاش صحبت کنیم.
اندرین خلوت سخن بیگانه است
وضع الفاظ از پی افسانه است
هوش مصنوعی: در این تنهایی، گفتوگو با دیگران بیمعنی است و اینکه الفاظ و کلمات تنها برای روایت داستانها به کار میروند.
چون تو افسانه نخوانی لفظ چیست
یار ما در بند سجع و لفظ نیست
هوش مصنوعی: اگر تو به داستانهای زیبا گوش ندهی، دیگر کلمات چه ارزشی دارند؟ دوست ما در دام قافیه و کلمات گرفتار شده است و حقیقت فراتر از آن است.
بلکه بگذر ای صفایی از زبان
بیزبان میگو حدیث دلبران
هوش مصنوعی: ای کسی که از زبان و کلام بیخبر هستی، به آرامی بگذر و اجازه بده تا رازهای عاشقان بیان شود.
کاندرین محفل زبان نامحرم است
زین سبب از این حکایت ابکم است
هوش مصنوعی: در این جمع و میان جمعی که گرد هم آمدهاند، صحبت کردن دربارهٔ حقیقتها و رازها نامناسب است؛ به همین خاطر، من در این باره سکوت میکنم و چیزی نمیگویم.
چون به این محفل رسی ای هوشمند
هم زبان کن مهر و هم لب را ببند
هوش مصنوعی: وقتی به این محفل رسیدی، ای دانا، بهتر است زبانت را به مهر و محبت بگشایی و لبهایت را علیه دیگران ببندی.
این زبان و لب ز جنس عنصر است
قصه ی ما از زبان دیگر است
هوش مصنوعی: این زبان و لب از جنس مادیات هستند، اما داستان ما به زبان دیگری مربوط میشود.
این زبان بند مکانست و زمان
وین سخنها زاده ی این دودمان
هوش مصنوعی: این زبان وابسته به مکان و زمان است و این سخنان نتیجهی فرهنگ و نسل ما هستند.
هست ما را ای حریفان در میان
داستان از لامکان و لازمان
هوش مصنوعی: ما در داستانهای خود، از عدم مکان و زمان سخن میگوییم و این موضوع برای ما بسیار مهم است.
این زمان و لفظ جسمانی بود
نقل ما زان یار روحانی بود
هوش مصنوعی: این لحظه و این کلمات، جسمانی و مادی هستند، اما داستان ما از آن یار روحانی و معنوی است.
لفظ از بهر معانی کسوت است
کسوت آن پوشد که او را قامت است
هوش مصنوعی: کلمات فقط برای بیان معانی به کار میروند و معنای حقیقی را تنها کسی میفهمد که توانایی درک آن را داشته باشد.
آنچه نی آغاز و نی انجام داشت
کی تواند قامت و اندام داشت
هوش مصنوعی: چیزی که نه شروع دارد و نه پایان، چگونه میتواند شکل و قوامی داشته باشد؟
بی سخن کن این معانی را بیان
داستان میگو و لکن بیزبان
هوش مصنوعی: بدون کلام، این مفاهیم را توضیح بده و داستان را از زبان یک ماهی بازگو کن، اما خود ماهی چیزی نگوید.
بیزبان گویم ولی هشیار کو
آنکه فهمد بی سخن اسرار کو
هوش مصنوعی: من بیزبان سخن میگویم، اما آیا کسی هست که بدون کلام اسرار را درک کند؟
آنکه فهمد ناله مرغان کجاست
هم نوای عندلیب جان کجاست
هوش مصنوعی: کسی که ناله و آواز پرندگان را درک کند، به خوبی میداند که جان و روح خوشبختی کجاست و چه چیزی او را شاداب میکند.
طوطی جان بیزبان در گفتگو
طوطئی کو تا بفهمد راز او
هوش مصنوعی: طوطی بدون زبان نمیتواند در گفتگو شرکت کند، و تنها طوطیای میتواند راز آن را بفهمد که به این زبان آشنا باشد.
طوطیان در نغمه لیکن در چمن
ای دریغا نیست جز زاغ و زغن
هوش مصنوعی: مرغهای رنگارنگ در آواز خوانی زیبا هستند، اما در این باغ جز کلاغ و پرندههای سیاه دیگر چیزی نمیبینم. افسوس!
چونکه گوش اهل این مجلس کر است
در چنین مجلس خموشی بهتر است
هوش مصنوعی: وقتی که افرادی که در این جمع هستند، حرفها را نمیشنوند یا توجه نمیکنند، بهتر است در این جمع سکوت کرد و چیزی نگفت.
نیست چون کالاشناسی در میان
این متاع ما نهان به درد کان
هوش مصنوعی: هیچکس در میان ما به درستی نمیتواند ارزش این کالای پنهان را تشخیص دهد.
چونکه صرافی نه در این چارسو
نقد ما در کیسه پنهان باش گو
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه در این مکان خرید و فروش نمیشود، بهتر است که پول ما در کیسهمان به طور مخفی باقی بماند.
اندرین بازار یک دلال کو
جز دو سه کیسه برد حمال کو
هوش مصنوعی: در این بازار، تنها یک دلال وجود دارد که بیشتر از دو یا سه کیسه نمیبرد و باربر هم کسی است که فقط به حمل بار میپردازد.
گر نباشد آنکه فهمد بی سخن
دست اندر دامن تمثیل زن
هوش مصنوعی: اگر کسی نباشد که بدون کلام، مفهوم را درک کند، مانند این است که دست به دامان تمثیل بزند.
قصه ی سلمی و لیلی پیش گیر
در نهان دست نگار خویش گیر
هوش مصنوعی: داستان سلمی و لیلی را در دل خود نگهدار و به آرامی با دست خیال خود آن را لمس کن.
گه ز شیرین داستان بنیاد کن
وز لب شیرین جانان یاد کن
هوش مصنوعی: گاهی داستانهای شیرین را روایت کن و از لبهای شیرین معشوقت یادت کن.
از پریشانی خود سرکن سخن
پنجه در زلف پریشانش فکن
هوش مصنوعی: نگرانیهای خود را کنار بگذار و حرف بزن، ذهنت را مشغول زیبایی او کن.
داستان مهر و مه آغاز کن
دیده بر خورشید چهرش باز کن
هوش مصنوعی: داستان عشق را شروع کن و چشمانت را به روی زیبایی او بگشا.
ماه تابان کن ولی اندر یمن
جلوه ده یوسف ولی در انجمن
هوش مصنوعی: ای ماه درخشان، زیباییات را نشان بده ولی در یمن جلوهگر باش، همچون یوسف در جمع و محفل.
پیرهن باشد شبیهات و مثال
وان حکایتهای چون آب زلال
هوش مصنوعی: پیرهن نشانهای از شباهتها و نمونههاست، و همانند داستانهایی میباشد که مانند آب زلال و شفاف هستند.
پیرهن باشد حدیث دیگران
اندران بنهفته یاد دلبران
هوش مصنوعی: پیرهن داستانی از دیگران را در خود نهان دارد و یادآور عاشقان است.
چون سخن از آن بت حورا وش است
گر پریشان هم بگویم دلکش است
هوش مصنوعی: وقتی صحبت از آن معشوق زیبا باشد، حتی اگر با حرفهای نامنظم و پریشان هم بگویم، باز هم جذاب و دلنشین است.
همچنانکه پیش ازین گفتیم فاش
مقصد آن اصل و ره باش آنچه باش
هوش مصنوعی: همانطور که قبلاً اشاره کردیم، آشکار است که هدف اصلی این است که همانی باشی که باید باشی.
چون به یثرب راه را باشد ختام
خواه رو از نجد و خواهی رو به شام
هوش مصنوعی: زمانی که به یثرب رسیدی، پایان راه است؛ میتوانی از سمت نجد بروی یا به سمت شام.
هم نباشد سعی تو بیمزد اگر
جانب مقصد نیاید ره بسر
هوش مصنوعی: اگر تلاش تو بیفایده باشد، به این دلیل است که به مقصد نرسیدهای و راهی که میروی درست نیست.
مقصدش هم گر نباشد بر تو فاش
در مقام تسخر و طعنش مباش
هوش مصنوعی: اگر هدف او هم مشخص نباشد، در جایگاه مسخره کردن و طعنه زدن به او نباش.
هر خطایی را ولی نبود ثواب
هرکسی ایمن نباشد از عتاب
هوش مصنوعی: هر اشتباهی پاداشی ندارد و هیچکس از سرزنش یا خشم دیگران در امان نیست.