بخش ۱۰۶
روزگاری از سخن لب دوختم
تا سخن از شاه خود آموختم
مدتی بودم چو طفل شیرنوش
گنگ و خاموش و سراپا جمله گوش
تا زبانم لطف آن شه باز کرد
پس سخن در مدح شه آغاز کرد
گر نبودی خلق عالم در حجاب
همچو آن خفاش پیش آفتاب
در مدیح او سخن سرکردمی
عالمی پر در و گوهر کردمی
گر نه چشم اهل دوران کور بود
روی شه از چشمشان مستور بود
می فکندم پرده از رخسار او
کردمی آیینه با او روبرو
آینه لیکن چه آرم بهر کور
نزد خفاشان چه گویم من ز هور
گر بگویم آنچه آن شد را سزاست
خلق را یارای فهمیدن کجاست
ور بگویم آنچه می فهمند خلق
یوسفی را زیور آرم کهنه دلق
آنکه عین الله و وجه الله بود
کی بوصف او کسی را ره بود
چه تواند بود بینا نزد کور
شرح نور پرتو تابنده هور
مدح او گویم ولی با خاصگان
از زبان جان ولی نه زین زبان
صفه ی دیگر بیارایم کنون
اهل جان را گردم آنجا رهنمون
صفه ای سازم ولی نه از آب و گل
سازم آنجا خلوتی با اهل دل
رازها آریم با هم در میان
رازها در پرده نی فاش و عیان
سرّ یاران کی توان بی پرده گفت
سرّشان را باید اندر دل نهفت
از نهفتن گرچه دل در آتش است
باش گو کاین آتش اندر دل خوش است
تن در آتش دود خاکستر شود
دل ولیکن اندر آذر زر شود
تن در آتش گر فتد گردد هلاک
دل اگر افتاده گردد صاف و پاک
تن سیه انگشت ز اخگر می شود
دل ولی گو گرد احمر می شود
آتش تن لیک جانان را سزد
آتش دل پختگان را می سزد
پخته ای باید چه پخته سوخته
شعله سان سر تا قدم افروخته
تا در این افتد از این آتش شرر
تا ز سوز این شرر یابد خبر
خلوتی خواهم کنون آراستن
هم ز جانان ساحتش پیراستن
اندر آنجا آتشی افروختن
خویش را و همگنان را سوختن
خلوتی سازم سپهرش آستان
صف نشینانش سراسر راستان
خلوتی روح الامینش پیشکار
عشق بالادست آنجا دندسار
صفه دویم شه ما خواسته
صفه ای از نور عشق آراسته
صفه ای چون جان عاشق سوزناک
صفه ای شمعش ز نور عشق پاک
من همی گویم که ای سلطان جان
ای نثار مقدمت جان جهان
صفه ی دل بهر تو آراسته
جان پی خدمت بپا برخاسته
منظر چشمم قدمگاه شماست
سینه و سر وقف در راه شماست
پای تو حیف است بر چشمان من
پا بنه ای شاه من بر جان من
خاک راهت توتیای دیده ام
درد تو بر جان هجران دیده ام
رخصتی فرما که بگشایم زبان
داستان عشق آرم در میان
سر کنم از عشق جان بخشان سخن
لاله رویانم به صحن انجمن
آتش دیرینه را دامن زنم
آتش اندر مرد و اندر زن زنم
راستی عشق آتش سرکش بود
هر دو عالم گرم از این آتش بود
بخش ۱۰۵ - حکایت یکی از آشنایان این زمان و محبان صوری: آشنایی بود ما را در جهانبخش ۱۰۷ - در صفت عشق و کیفیت آن: عشق نارالله باشد موصده
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
روزگاری از سخن لب دوختم
تا سخن از شاه خود آموختم
هوش مصنوعی: مدتی زبان به سخن نمیگشودم و سکوت کرده بودم تا اینکه برای آموختن از شاه خود به گفتگو پرداختم.
مدتی بودم چو طفل شیرنوش
گنگ و خاموش و سراپا جمله گوش
هوش مصنوعی: مدتی در شرایطی بودم مانند یک کودک که هنوز شیر مینوشد، بیصدا و خاموش، فقط با گوشهایی شنوا.
تا زبانم لطف آن شه باز کرد
پس سخن در مدح شه آغاز کرد
هوش مصنوعی: تا زمانی که آن پادشاه زبانم را به لطف و محبت خود باز کرد، من نیز شروع به صحبت در ستایش او کردم.
گر نبودی خلق عالم در حجاب
همچو آن خفاش پیش آفتاب
هوش مصنوعی: اگر انسانها همچون خفاشها در برابر آفتاب پوشیده و در حجاب میبودند، جهان به این وضعیت نمیرسید.
در مدیح او سخن سرکردمی
عالمی پر در و گوهر کردمی
هوش مصنوعی: من در تعریف و ستایش او سخن گفتم و جهانی پر از زیبایی و ارزش آفریدن.
گر نه چشم اهل دوران کور بود
روی شه از چشمشان مستور بود
هوش مصنوعی: اگر چشم مردم این زمان نابینا بود، چهرهٔ پادشاه از دید آنها پنهان میماند.
می فکندم پرده از رخسار او
کردمی آیینه با او روبرو
هوش مصنوعی: من پرده را از چهرهاش کنار میزدم و با او روبرو میشدم، مانند اینکه آینهای پیش روی او قرار دادهام.
آینه لیکن چه آرم بهر کور
نزد خفاشان چه گویم من ز هور
هوش مصنوعی: آینه، چه میتوانم بگویم برای کسی که در تاریکی است و به نور نمیرسد؟ چه سخنی میتوانم درباره خورشید بگویم برای کسانی که نمیتوانند آن را ببینند؟
گر بگویم آنچه آن شد را سزاست
خلق را یارای فهمیدن کجاست
هوش مصنوعی: اگر بخواهم بگویم آنچه که اتفاق افتاده، مناسب است، مردم نمیتوانند آن را درک کنند.
ور بگویم آنچه می فهمند خلق
یوسفی را زیور آرم کهنه دلق
هوش مصنوعی: اگر بخواهم آنچه را مردم میفهمند بگویم، باید جواهرات زیبا را به پیراهن کهنه بیاویزم.
آنکه عین الله و وجه الله بود
کی بوصف او کسی را ره بود
هوش مصنوعی: کسی که خود تجلی واقعی خداوند است و وجههی اوست، آیا کسی میتواند او را وصف کند یا به درک او برسد؟
چه تواند بود بینا نزد کور
شرح نور پرتو تابنده هور
هوش مصنوعی: کسی که بیناست و نور را میشناسد، نمیتواند به شخص نابینا که از نور بیخبر است، توضیح دهد که نور چیست و چگونه است.
مدح او گویم ولی با خاصگان
از زبان جان ولی نه زین زبان
هوش مصنوعی: من در ستایش او سخن میگویم، اما تنها با عدهای خاص و با زبان دل، نه با زبان معمولی.
صفه ی دیگر بیارایم کنون
اهل جان را گردم آنجا رهنمون
هوش مصنوعی: اکنون میخواهم جایی دیگر را زینت دهم و اهل دل و جان را به آنجا هدایت کنم.
صفه ای سازم ولی نه از آب و گل
سازم آنجا خلوتی با اهل دل
هوش مصنوعی: محلی برپا میکنم ولی نه از مصالح معمولی، بلکه فضایی را فراهم میکنم برای آرامش و انس با کسانی که دلهای پاک و عاشق دارند.
رازها آریم با هم در میان
رازها در پرده نی فاش و عیان
هوش مصنوعی: ما با هم رازهایی داریم که باید در خفا نگهداریم و آنها را علنی نکنیم.
سرّ یاران کی توان بی پرده گفت
سرّشان را باید اندر دل نهفت
هوش مصنوعی: سخن و رازهای دوستان را نمیتوان به راحتی بیان کرد، بلکه باید این اسرار را در دل نگه داشت.
از نهفتن گرچه دل در آتش است
باش گو کاین آتش اندر دل خوش است
هوش مصنوعی: اگرچه دل در آتش پنهان است، اما بگو که این آتش در دل خوشایند است.
تن در آتش دود خاکستر شود
دل ولیکن اندر آذر زر شود
هوش مصنوعی: بدن در آتش دچار سوختگی و خاکستر میشود، اما دل میتواند در دل آتش به طلا تبدیل شود.
تن در آتش گر فتد گردد هلاک
دل اگر افتاده گردد صاف و پاک
هوش مصنوعی: اگر بدن در آتش بسوزد، نابود میشود؛ اما اگر دل شکسته و آلوده شود، میتواند پاک و صاف گردد.
تن سیه انگشت ز اخگر می شود
دل ولی گو گرد احمر می شود
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که هرچند دل انسان از حرارت شعلهها و آتش زبانه میکشد و سیاه میشود، اما همچنان قلب شخص میتواند به رنگ سرخ عاشقانه درآید و احساساتی را تجربه کند. در واقع، این شعر به تضاد بین درد و عشق اشاره دارد.
آتش تن لیک جانان را سزد
آتش دل پختگان را می سزد
هوش مصنوعی: گرمای بدن برای مجنون قابل تحمل است، اما آتش دل عاشقان چیزی است که سزاوار آنهاست.
پخته ای باید چه پخته سوخته
شعله سان سر تا قدم افروخته
هوش مصنوعی: انسانی باید باشد که فراتر از تجربههای معمولی و سختیها رفته باشد و همچون شعلهای در آتش، تمام وجودش پر از شعف و انرژی باشد.
تا در این افتد از این آتش شرر
تا ز سوز این شرر یابد خبر
هوش مصنوعی: تا زمانی که شعلهای از این آتش برآید، دیگران از داغی و سوزندگی آن آتش مطلع خواهند شد.
خلوتی خواهم کنون آراستن
هم ز جانان ساحتش پیراستن
هوش مصنوعی: اکنون میخواهم به تنهایی و آرامش بپردازم و این آرامش را با زیباییهای جانانم تزئین کنم.
اندر آنجا آتشی افروختن
خویش را و همگنان را سوختن
هوش مصنوعی: در آن مکان، انسان فرزانهای آتش عشق و شور در دل خود و همراهانش بر میافروزد و آنها را میسوزاند.
خلوتی سازم سپهرش آستان
صف نشینانش سراسر راستان
هوش مصنوعی: برای خودم فضایی آرام و خلوت ایجاد میکنم تا در آن راز و نیاز کنم و به درگاه اشراف و شخصیتهای بزرگ روی آورم.
خلوتی روح الامینش پیشکار
عشق بالادست آنجا دندسار
هوش مصنوعی: در اینجا به دور از هیاهو، فرشته وحی (روح الامین) به عنوان خدمتکار عشق در مکانی با شکوه و سرسبز و دلپذیر حضور دارد.
صفه دویم شه ما خواسته
صفه ای از نور عشق آراسته
هوش مصنوعی: دومین صف از ما خواسته است که با نور عشق تزئین شود.
صفه ای چون جان عاشق سوزناک
صفه ای شمعش ز نور عشق پاک
هوش مصنوعی: صفهای وجود دارد که جان عاشق را میسوزاند و شمع آن با نور عشق خالص روشن است.
من همی گویم که ای سلطان جان
ای نثار مقدمت جان جهان
هوش مصنوعی: ای سلطان جان، من همواره میگویم که وجود تو روح دنیا را فدای خود کرده است.
صفه ی دل بهر تو آراسته
جان پی خدمت بپا برخاسته
هوش مصنوعی: دل من به خاطر تو آذین بسته و جانم برای خدمت به تو آماده است و ایستاده است.
منظر چشمم قدمگاه شماست
سینه و سر وقف در راه شماست
هوش مصنوعی: چشم من به شما دوخته شده و قلب و جانم فدای راه شماست.
پای تو حیف است بر چشمان من
پا بنه ای شاه من بر جان من
هوش مصنوعی: عزیزم، قدمهای مبارک تو ارزش بیشتری از چشمهای من دارند، پس لطفاً بر جان من گام بگذار.
خاک راهت توتیای دیده ام
درد تو بر جان هجران دیده ام
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به طور عاطفی از عشق و دوری صحبت میکند. او این گونه بیان میکند که گرد و غبار مسیر تو همچون مرواریدی در چشمانش نشسته است و به خاطر درد جدایی تو، رنج زیادی را تحمل کرده است.
رخصتی فرما که بگشایم زبان
داستان عشق آرم در میان
هوش مصنوعی: اجازه بدهید تا با زبانم داستان عشق را بیان کنم و آن را در جمع شما بگویم.
سر کنم از عشق جان بخشان سخن
لاله رویانم به صحن انجمن
هوش مصنوعی: من از عشق کسانی که جان میافزایند سخن میگویم و با شجاعت درباره زیباییهای محبوبانم در جمع صحبت میکنم.
آتش دیرینه را دامن زنم
آتش اندر مرد و اندر زن زنم
هوش مصنوعی: من شعلههای عشق و احساس را شعلهور میکنم و این آتش را در دل مردان و زنان زنده نگه میدارم.
راستی عشق آتش سرکش بود
هر دو عالم گرم از این آتش بود
هوش مصنوعی: واقعاً عشق مانند آتش سرکش و طغیانی است که هر دو عالم را تحت تأثیر خود قرار میدهد و از این آتش، همه چیز گرم و زنده میشود.