گنجور

بخش ۱۰۵ - حکایت یکی از آشنایان این زمان و محبان صوری

آشنایی بود ما را در جهان
آشنا در آشکارا و نهان
روزگاران آشنایی داشتیم
تخمها از آشنایی کاشتیم
ای بسی غمها که شبها خوردمش
رنجها در مهربانی بردمش
جان فشانیها نمودم در رهش
یاوریها هم بگاه و بیگهش
زخمها خوردم که یابد مرهمی
رنجها بردم که آساید همی
تا شنیدم روزی آن بیمهر مرد
رشته ی مهر و وفا را پاره کرد
پاره کرد و بست اندر دشمنی
دشمنی سهل است اندر کشتنی
بوی خون می آمد از گفتار او
بلکه از گفتار و از کردار او
گفتمش روزی که آخر ای ودود
راست گو از ما چه آمد در وجود
تا سزاوار جفایم یافتی
روی از مهر و محبت تافتی
گفت چندین پیش از این ای مؤتمن
شد مریض آن یک ز نزدیکان من
پرسش او را نکردی از وفا
یاد ناوردی تو از بیمار ما
از تو ما را بود افزون این امید
خنده کردم گفتم ای مرد سعید
گر ز من نامد ثوابی ناتوان
این گنه بخشند در پاداش آن
بایدت کیفر به اندازه ی خطا
می نخواهد این خطا آن ماجرا
نامدم در رنج خویشی از شما
من تو باید نایی اندر مرگ ما
نی کمر بر قتل ما بندی چنین
آفرین ای آفرین ای آفرین
آفرین بر ما که از این دوستان
می نگیریم اعتبار و امتحان
تنگ ازین نامهربانان شد دلم
کن تهی یارب از ایشان محفلم
محفل دیگر کنونم آرزوست
گریه ها از شوق آنم در گلوست
محفلی محفل نشینش قدسیان
دور از جور زمان و از مکان
محفلی روشن نه از خورشید تار
بلکه از آن نور پاک کردگار
عالمی خواهم برون زین تنگنای
عالمی نه قبه اش در زیر پای
عالمی خواهم ورای آب و خاک
عالمی زالایش اجسام پاک
عالمی پاک از عناصر دامنش
دور گردون دور از پیرامنش
پرتو روزش ز مهر روی او
سایه ی شبها ز چتر موی او
گلشنش پرگل ولی گلهای وصل
وه چه گلشن چاکران چار فصل
مطبخش پرنوش اما نوش جان
مخزنش پر در ولی در گران
مطلع صبحش گریبان ازل
شامگاهش را ابد آمد بدل
روز و شب آنجا بجز اطوار نیست
شب غروب طور باشد تار نیست
رفت چون طوری سرآمد روز آن
روز آن رفت و شبش آمد عیان
لیک آن شب روز طور دیگر است
بلکه از آن روز وی روشنتر است
همچنین روزش به شب هم مشرب است
هر شبی روزی و هر روزی شب است
بلکه روزش را به شب انجام نیست
ای خوش آن روزی که آن را شام نیست
ای خداوندا شبم را روز کن
روزهایم را همه نوروز کن
ای خدا بیرون ازین شامم فکن
اندر آن نوروز بدرامم فکن
ای خدا در ره تلالست و جبال
رحمتی بردار از پایم عقال
ای خدا بنگر اسیرم در قفس
نی ره رفتن ز پیش و نی ز پس
یک عنایت کن قفس را درگشای
پس ازین پر بسته بال و پرگشای
چون گشادی رخصت پرواز ده
هم توانایی پرم را باز ده
ای رفیقان خاطرم افسرده است
گلبن طبعم کنون پژمرده است
داستانم را کنون آمد ختام
صفه ای از طاقدیسم شد تمام
ای صفایی یکدو روزی لال باش
قال را بگذار و فکر حال باش
صفه ای از چار صفه شد تمام
آن سه باشد تا تورا آید پیام
تا پیام آید تورا از پادشاه
صفه آرا پادشاه عرش گاه
تا پیام آید ز شاه راستین
پنجه ی یزدان ولی در آستین
تا پیام آید از آن جان جهان
همچو جان پیدا و همچون جان نهان
ساقی دین دوره آخر زمان
باقی از بهر بقای آن جهان
نور مطلق آفتاب برج دین
آن امان خلق و خالق را امین
پرده از رخ برفکن ای آفتاب
ای دریغ آن آفتاب اندر حجاب
ای تو نور چشم خیر المرسلین
ای تو سالار جهان را جانشین
پای دولت در رکاب آور کنون
تیغ غیرت از نیام آور برون
ای غضنفر زاده ی ضیغم شکار
روبهان در کشورت بین آشکار
پنجه برکن روبهان در هم شکن
تیغ برکش ظالمان را سر فکن
من چه گویم ملک و کشور از شماست
آنچه می گویم فضولی و خطاست
مملکت از توست ای عالیجناب
خواه آبادش کن و خواهی خراب
آنچه می گویم ز نادانی بود
گفت و ناگفتم پشیمانی بود
زین خطایم بگذر از لطف عمیم
انّنی استغفرالله العظیم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آشنایی بود ما را در جهان
آشنا در آشکارا و نهان
هوش مصنوعی: ما در این دنیا با کسی آشنا بودیم که در ظاهر و باطن، شناخته شده بود.
روزگاران آشنایی داشتیم
تخمها از آشنایی کاشتیم
هوش مصنوعی: ما در روزگار دوستی و آشنایی با هم بودیم و از این دوستی و رابطه، seeds of connection را کاشتیم.
ای بسی غمها که شبها خوردمش
رنجها در مهربانی بردمش
هوش مصنوعی: من شب‌ها به خاطر غم‌ها و رنج‌ها زیاد سختی کشیدم و با مهربانی آنها را از دل بیرون بردم.
جان فشانیها نمودم در رهش
یاوریها هم بگاه و بیگهش
هوش مصنوعی: در راه او جانفشانی‌ها و کمک‌هایم را در تمام روز و شب انجام دادم.
زخمها خوردم که یابد مرهمی
رنجها بردم که آساید همی
هوش مصنوعی: زخم‌هایی را تحمل کردم تا شاید درمانی بیدا کنم و سختی‌ها را گذرانده‌ام تا کمی آرامش بیابم.
تا شنیدم روزی آن بیمهر مرد
رشته ی مهر و وفا را پاره کرد
هوش مصنوعی: روزی خبر رسید که آن مرد بی‌محبت، پیوند محبت و وفا را قطع کرد.
پاره کرد و بست اندر دشمنی
دشمنی سهل است اندر کشتنی
هوش مصنوعی: قطعه ای از دل را پاره کرد و بار دیگر به دوش کشید. دشمنی با دشمن کار سختی نیست، اما کشتن او کار آسانی به نظر می‌رسد.
بوی خون می آمد از گفتار او
بلکه از گفتار و از کردار او
هوش مصنوعی: از سخنان و رفتار او بوی خون به مشام می‌رسید، نه فقط از گفته‌هایش.
گفتمش روزی که آخر ای ودود
راست گو از ما چه آمد در وجود
هوش مصنوعی: به او گفتم: روزی که ای عزیز، راست و صادقانه به من بگو که ما از کجا آمده‌ایم و وجود ما چگونه شکل گرفته است.
تا سزاوار جفایم یافتی
روی از مهر و محبت تافتی
هوش مصنوعی: تا زمانی که شایسته جفا و بی‌محبتی بودی، از محبت و عشق روی برگردانده‌ای.
گفت چندین پیش از این ای مؤتمن
شد مریض آن یک ز نزدیکان من
هوش مصنوعی: مدت‌ها قبل گفتم که یکی از نزدیکان من مریض شده است، ای امانت‌دار.
پرسش او را نکردی از وفا
یاد ناوردی تو از بیمار ما
هوش مصنوعی: تو از او وفا نپرسیدی و به یاد بیمار ما هم نیفتادی.
از تو ما را بود افزون این امید
خنده کردم گفتم ای مرد سعید
هوش مصنوعی: از تو انتظار دارم که این امید را در من تقویت کنی. به همین دلیل با خوشحالی به تو گفتم، ای مرد خوشبخت!
گر ز من نامد ثوابی ناتوان
این گنه بخشند در پاداش آن
هوش مصنوعی: اگر از من پاداشی نرسد، امیدوارم که این گناهی که کرده‌ام بخشوده شود به خاطر آنچه انجام داده‌ام.
بایدت کیفر به اندازه ی خطا
می نخواهد این خطا آن ماجرا
هوش مصنوعی: باید بدانیم که مجازات باید متناسب با اشتباه باشد و این اشتباه به اندازه‌ای جدی نیست که نیاز به تنبیه سختی داشته باشد.
نامدم در رنج خویشی از شما
من تو باید نایی اندر مرگ ما
هوش مصنوعی: من به خاطر رنج خودم از شما نمی‌توانم چیزی بگویم، تو باید در مرگ ما نایی و قوت داشته باشی تا با آن کنار بیاییم.
نی کمر بر قتل ما بندی چنین
آفرین ای آفرین ای آفرین
هوش مصنوعی: ای نی، تو چقدر با هنر و زیبایی کمر به قتل من بسته‌ای، هر بار که فریاد می‌زنی، تحسین‌برانگیزی!
آفرین بر ما که از این دوستان
می نگیریم اعتبار و امتحان
هوش مصنوعی: ما بر خود می‌بالیم که از دوستانمان اعتبار و آزمایش نمی‌گیریم.
تنگ ازین نامهربانان شد دلم
کن تهی یارب از ایشان محفلم
هوش مصنوعی: دل من به خاطر نامهربانی‌های این افراد به شدت در رنج و ناراحتی است. کاش که از جمع این افراد دور شوم و تنها شوم.
محفل دیگر کنونم آرزوست
گریه ها از شوق آنم در گلوست
هوش مصنوعی: در حال حاضر آرزوی من برگزاری محفل دیگری است و اشک‌های شوق در گلویم حبس شده‌اند.
محفلی محفل نشینش قدسیان
دور از جور زمان و از مکان
هوش مصنوعی: جایی که جمعی از افراد مقدس گرد هم آمده‌اند، دور از ظلم زمان و فضای مکانی می‌باشد.
محفلی روشن نه از خورشید تار
بلکه از آن نور پاک کردگار
هوش مصنوعی: محفل ما به خاطر نور خالص و پاک خداوند روشن است، نه به واسطه تابش خورشید تاریک.
عالمی خواهم برون زین تنگنای
عالمی نه قبه اش در زیر پای
هوش مصنوعی: من می‌خواهم از این دنیا و محدودیت‌های آن خارج شوم، نه اینکه زندگی‌ام تنها در زیر یک سقف محدود باشد.
عالمی خواهم ورای آب و خاک
عالمی زالایش اجسام پاک
هوش مصنوعی: من دنیایی می‌خواهم فراتر از آب و خاک، دنیایی که در آن اجسام پاک و خالص وجود داشته باشند.
عالمی پاک از عناصر دامنش
دور گردون دور از پیرامنش
هوش مصنوعی: شخصی عاری از آلودگی‌های دنیوی و مادی است و آسمان و دنیای پیرامون او از هر نوع ناپاکی و ناپسندی دور است.
پرتو روزش ز مهر روی او
سایه ی شبها ز چتر موی او
هوش مصنوعی: نور روز به خاطر زیبایی چهره‌اش می‌درخشد و شب‌ها هم به دلیل گیسوانش به سایه‌ای نرم و دلنشین تبدیل می‌شود.
گلشنش پرگل ولی گلهای وصل
وه چه گلشن چاکران چار فصل
هوش مصنوعی: در باغش گل‌های فراوانی وجود دارد، اما گل‌های وصل و پیوند در آن کم‌تر است. چه باغی که تمامی فصولش به زیبایی و نشاط است!
مطبخش پرنوش اما نوش جان
مخزنش پر در ولی در گران
هوش مصنوعی: مطبخ سرشار از خوراکی‌های خوشمزه است و کسی که از آن بخورد، لذت خواهد برد؛ اما با این حال، وجود مخزن پر از آب، به سختی و هزینه تمام می‌شود.
مطلع صبحش گریبان ازل
شامگاهش را ابد آمد بدل
هوش مصنوعی: صبح آغازش، گویی از جلد زمان بیرون آمده و شب پایانی‌اش هم به جاودانگی تبدیل شده است.
روز و شب آنجا بجز اطوار نیست
شب غروب طور باشد تار نیست
هوش مصنوعی: در روز و شب، آنجا جز تغییرات و حالت‌ها چیزی نیست و در غروب، جبال طور به تاریکی نشسته است.
رفت چون طوری سرآمد روز آن
روز آن رفت و شبش آمد عیان
هوش مصنوعی: وقتی روز به پایان رسید و به شب تبدیل شد، او نیز رفت و حضورش به وضوح به چشم آمد.
لیک آن شب روز طور دیگر است
بلکه از آن روز وی روشنتر است
هوش مصنوعی: اما آن شب، روز متفاوتی خواهد بود؛ چرا که او از آن روز روشن‌تر است.
همچنین روزش به شب هم مشرب است
هر شبی روزی و هر روزی شب است
هوش مصنوعی: این بیت بیان می‌کند که روز و شب به یکدیگر مرتبط هستند. هر شب یک روز جدید را در خود دارد و هر روز نیز به نوعی به شب ختم می‌شود. زندگی و زمان به گونه‌ای جریان دارد که این دو هرگز از یکدیگر جدا نیستند و همیشه در حال تأثیرگذاری بر یکدیگرند.
بلکه روزش را به شب انجام نیست
ای خوش آن روزی که آن را شام نیست
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم این هست که روزی که به پایان نمی‌رسد و شب ندارد، روز خوشی است. یعنی وقتی که روز خوب و پر از نشاط و خاطرات خوش باشد، دیگر نیازی به شب تاریک و ناامیدی نیست.
ای خداوندا شبم را روز کن
روزهایم را همه نوروز کن
هوش مصنوعی: ای خدا، شب‌های من را به روز تبدیل کن و روزهایم را پر از روشنایی و شادابی کن.
ای خدا بیرون ازین شامم فکن
اندر آن نوروز بدرامم فکن
هوش مصنوعی: ای خدا، مرا از این شب تار برهان و به سوی روز نو و روشنایی بکش.
ای خدا در ره تلالست و جبال
رحمتی بردار از پایم عقال
هوش مصنوعی: ای خدا، در مسیر نور و بلندی‌های رحمتت، از پاهایم بند و زنجیر را بردار.
ای خدا بنگر اسیرم در قفس
نی ره رفتن ز پیش و نی ز پس
هوش مصنوعی: ای خدا، به من نگاه کن که در قفسی گرفتار شده‌ام و نه راه جلو دارم و نه راه پس.
یک عنایت کن قفس را درگشای
پس ازین پر بسته بال و پرگشای
هوش مصنوعی: لطفاً به من لطف کن و درب قفس را باز کن تا بعد از این بتوانم بال و پر بگشایم و پرواز کنم.
چون گشادی رخصت پرواز ده
هم توانایی پرم را باز ده
هوش مصنوعی: زمانی که فرصتی برای پرواز فراهم می‌شود، من هم می‌توانم آزادی پروازم را به دست بیاورم.
ای رفیقان خاطرم افسرده است
گلبن طبعم کنون پژمرده است
هوش مصنوعی: ای دوستان، حال دلم گرفته است و گل‌های وجودم اکنون در حال خشکی و پژمردگی هستند.
داستانم را کنون آمد ختام
صفه ای از طاقدیسم شد تمام
هوش مصنوعی: داستانم اکنون به پایان رسید، مثل صفحه‌ای که در کتابی تمام می‌شود.
ای صفایی یکدو روزی لال باش
قال را بگذار و فکر حال باش
هوش مصنوعی: ای زیبایی، فقط برای مدتی سکوت کن و بی‌گفت‌وگو باش، به جای گفتمان، به حال خود و وضعیت کنونی‌ات فکر کن.
صفه ای از چار صفه شد تمام
آن سه باشد تا تورا آید پیام
هوش مصنوعی: یک سمت که از چهار سمت است، به اندازه‌ای کامل می‌شود که سه جانب دیگر نیز در آن جمع شوند تا پیامی به تو برسد.
تا پیام آید تورا از پادشاه
صفه آرا پادشاه عرش گاه
هوش مصنوعی: تا زمانی که پیامی از پادشاه صفه آرا (پادشاهی که بر تخت عرش قرار دارد) به تو برسد، صبر کن.
تا پیام آید ز شاه راستین
پنجه ی یزدان ولی در آستین
هوش مصنوعی: تا زمانی که پیام از پادشاه واقعی بیفتد، یعنی قدرتی الهی و حق، ولی در دیده نمی‌شود.
تا پیام آید از آن جان جهان
همچو جان پیدا و همچون جان نهان
هوش مصنوعی: تا زمانی که خبری از آن حقیقت زنده به ما برسد، همچون وجود ظاهری و باطنی جان، واضح و پنهان است.
ساقی دین دوره آخر زمان
باقی از بهر بقای آن جهان
هوش مصنوعی: ای ساقی، در این دوره‌ی آخر زمان، باده‌ی ناب را برای حفظ و بقای آن جهان بیاور.
نور مطلق آفتاب برج دین
آن امان خلق و خالق را امین
هوش مصنوعی: نور بی‌نظیر آفتاب، نماد دین است و آن راهنمایی برای انسان‌ها و خداوند است که امانت‌دار خوبی برای خلق به شمار می‌آید.
پرده از رخ برفکن ای آفتاب
ای دریغ آن آفتاب اندر حجاب
هوش مصنوعی: ای خورشید، پرده را از چهره‌ات کنار بزن، افسوس که این نور در پس حجاب پنهان شده است.
ای تو نور چشم خیر المرسلین
ای تو سالار جهان را جانشین
هوش مصنوعی: ای نور چشم بهترین پیامبران، تو هستی جانشین سالار جهان.
پای دولت در رکاب آور کنون
تیغ غیرت از نیام آور برون
هوش مصنوعی: اکنون دست به کار شو و از نیام تیغ غیرت را بیرون بیاور تا به یاری سرنوشت بشتابیم.
ای غضنفر زاده ی ضیغم شکار
روبهان در کشورت بین آشکار
هوش مصنوعی: ای فرزند غزالی قوی، در سرزمین تو، شکارچی روباه‌ها را به وضوح ببین.
پنجه برکن روبهان در هم شکن
تیغ برکش ظالمان را سر فکن
هوش مصنوعی: دستت را دراز کن و با قاطعیت به دشمنان حمله کن، سلاحی را برکش و ظالمین را شکست بده.
من چه گویم ملک و کشور از شماست
آنچه می گویم فضولی و خطاست
هوش مصنوعی: من چه بگویم که شما مالک و صاحب این سرزمین هستید، هر چیزی که از من برآید فقط مزاحمت و بی‌جایی است.
مملکت از توست ای عالیجناب
خواه آبادش کن و خواهی خراب
هوش مصنوعی: کشور متعلق به توست، ای بزرگوار، خواه می‌توانی آن را آباد کنی و خواه ویران.
آنچه می گویم ز نادانی بود
گفت و ناگفتم پشیمانی بود
هوش مصنوعی: آنچه که من بیان می‌کنم از روی نادانی است و آنچه را که نگفته‌ام به خاطر پشیمانی است.
زین خطایم بگذر از لطف عمیم
انّنی استغفرالله العظیم
هوش مصنوعی: از این اشتباه من بگذر، به خاطر محبت بزرگی که داری؛ چون من به راستی از خداوند بزرگ طلب بخشایش می‌کنم.