گنجور

بخش ۱۰۱ - حکایت شخصی که به چاه رفت و در ته چاه اژدها دید

سخت ماند داستانت ای عمو
قصه ی آن را که در چه شد فرو
در بیابان آن یکی می رفت فرد
شیر مستی دید او را حمله کرد
هرکه او تنها سفر کرد ای رفیق
صد خطر پیش آمد او را در طریق
کی تواند دید او جز یک جهت
از جهان دیگرش آید سمت
آن جوان بگریخت از شیر غرین
با دل صد بیم وحشت را قرین
رشته امید او بگسیخته
دید در چاهی رسن آویخته
آن رسن بگرفت و اندر چاه شد
تا لب چه شیرش از همراه شد
بر سر چه شیر نر بنشست و او
قطره آسا اندر آن چه شد فرو
نیم راه چه چو طی کرد آن پسر
بر نشیب چاه افتادش نظر
اژدهایی دید بگشوده دهان
منتظر تا طعمه سازد آن جوان
هوشش از سر رفت و رنگ از رخ پرید
خون دل از دیده اش بر رخ دوید
ناگهانش آمد آوازی به گوش
سوی بالا دید و دید آنجا دو موش
از پی قطع رسن اندر جدل
تقطعان الحبل جذه بالعجل
ریسمان را می بریدند ای ودود
رشته عمرش همی برند زود
آه تا بینی رسن بگسیخته
خون این بیچاره در چه ریخته
آه تا بینی فتد در قعر چاه
طعمه گردد اژدها را آه آه
چونکه دید آن ماجرا را آن جوان
ماند مسکین زار و حیران در میان
داد از حیرت خدایا داد داد
حیرتم زنجیرها بر دل نهاد
حیرتوست آن کو جگرها خون کند
عقل را حیرت ز سر بیرون کند
آنکه شد تا سوی مقصد شاد شد
آنکه شد مأیوس هم آزاد شد
آن یکی بیمار و او رست از مرض
جان او شد شاد و حاصل شد غرض
وان دگر مردش مریض آزاد شد
شد دو روزی هم غمش از یاد شد
ماتم آن دارد که اندر حیرت است
نی مریضش را اجل نی صحت است
زین سبب بیمار داری ای پسر
نزد دانا شد ز بیماری بتر
وان یکی فهمید معنی را درست
لاله های شادیش از سینه رست
وان دگر مأیوس از فهمیدن است
فارغ است و در پی خوابیدن است
آنکه نی فهمید و نی مأیوس شد
سینه اش زندان صد مفروس شد
نی مزه از خواب بیند نی ز خور
خون خورد از اول شب تا سحر
آن یکی بگرفت تخت و شاه شد
بی تحیر بر فراز کاه شد
وان دگر یک ترک تاج و تخت کرد
فکر کار آب و نان و رخت کرد
هریکی را بهره ای از راحت است
وان آن مسکین که اندر حیرت است
زین سبب آن افتخار عالمین
قال ان الیأس احدی الراحتین
هرکه باشد در میان خوف و بیم
باشدش پیوسته دل از غم دونیم
همچو آن مسکین که اندر چاه شد
ز اژدها و موشها آگاه شد
مانده مسکین واله اندر کار خویش
با دلی صد چاک و جانی ریش ریش
در میان چه نگون آویخته
جای اشک از دیده ها خون ریخته
دید ناگه خیل زنبور عسل
در کمرگاه چه ایشان را محل

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سخت ماند داستانت ای عمو
قصه ی آن را که در چه شد فرو
هوش مصنوعی: داستانت بسیار دشوار و پر پیچ و خم است، ای عموی من، قصه آنچه که بر تو گذشته را به یاد بیاور.
در بیابان آن یکی می رفت فرد
شیر مستی دید او را حمله کرد
هوش مصنوعی: در بیابان، شخصی در حال سفر بود که ناگهان شیر مستی را مشاهده کرد. شیر به او حمله کرد.
هرکه او تنها سفر کرد ای رفیق
صد خطر پیش آمد او را در طریق
هوش مصنوعی: هر کسی که به تنهایی سفر کند، دوست من، با خطرات زیادی مواجه خواهد شد.
کی تواند دید او جز یک جهت
از جهان دیگرش آید سمت
هوش مصنوعی: کی می‌تواند او را به جز از یک زاویه ببیند، در حالی که دنیای دیگرش از سمت دیگری می‌آید؟
آن جوان بگریخت از شیر غرین
با دل صد بیم وحشت را قرین
هوش مصنوعی: آن جوان از شیر خشمگین فرار کرد و دلش پر از ترس و وحشت شد.
رشته امید او بگسیخته
دید در چاهی رسن آویخته
هوش مصنوعی: او دید که رشته امیدش در چاهی به شدت گسسته شده و در آنجا تنها یک طناب آویزان است.
آن رسن بگرفت و اندر چاه شد
تا لب چه شیرش از همراه شد
هوش مصنوعی: آن شخص، طنابی را در دست گرفت و به داخل چاه رفت تا اینکه شیرش به او نزدیک شد.
بر سر چه شیر نر بنشست و او
قطره آسا اندر آن چه شد فرو
هوش مصنوعی: یک شیر نر بر سر موضوعی نشسته است و در اینجا اشاره می‌شود که او همچون قطره‌ای به آرامی و به تدریج درگیر ماجرا شده است. این نشان‌دهنده تأمل و دقت او در موضوع است.
نیم راه چه چو طی کرد آن پسر
بر نشیب چاه افتادش نظر
هوش مصنوعی: نیمه راه را که آن پسر طی کرد، ناگهان به چاه افتاد و به آن نگاه کرد.
اژدهایی دید بگشوده دهان
منتظر تا طعمه سازد آن جوان
هوش مصنوعی: اژدهایی را دید که دهانش را باز کرده و منتظر است تا جوانی را شکار کند.
هوشش از سر رفت و رنگ از رخ پرید
خون دل از دیده اش بر رخ دوید
هوش مصنوعی: او از شدت تعجب و ناراحتی هوشیاری‌اش را از دست داد و رنگش زرد شد، اشک‌هایش مانند خون دل از چشمانش سرازیر شد.
ناگهانش آمد آوازی به گوش
سوی بالا دید و دید آنجا دو موش
هوش مصنوعی: ناگهان صدایی به گوشش رسید و وقتی بالا نگاه کرد، دو موش را دید که آنجا بودند.
از پی قطع رسن اندر جدل
تقطعان الحبل جذه بالعجل
هوش مصنوعی: در پی قطع کردن بند، نزاعی شکل می‌گیرد که در انتها، طناب به طور کامل پاره می‌شود و نتیجه‌اش به سرعت مشخص می‌شود.
ریسمان را می بریدند ای ودود
رشته عمرش همی برند زود
هوش مصنوعی: ریسمان را می بریدند؛ آیا تو ای دوست، نمی‌دانی که رشته عمرش هم به همین سرعت می‌برد؟
آه تا بینی رسن بگسیخته
خون این بیچاره در چه ریخته
هوش مصنوعی: اوه، وقتی ببینی که دار و دسته‌اش را قطع کرده‌اند، خون این بیچاره در کجا جاری شده است.
آه تا بینی فتد در قعر چاه
طعمه گردد اژدها را آه آه
هوش مصنوعی: اوه، زمانی که می‌بینی چیزی در عمق چاه می‌افتد و به طعمه اژدها تبدیل می‌شود، اوه اوه!
چونکه دید آن ماجرا را آن جوان
ماند مسکین زار و حیران در میان
هوش مصنوعی: وقتی آن جوان ماجرا را دید، در وسط حالتی ناتوان و بیچاره باقی ماند و در حیرت و سردرگمی به سر می‌برد.
داد از حیرت خدایا داد داد
حیرتم زنجیرها بر دل نهاد
هوش مصنوعی: خدای من، در حیرتم فریاد می‌زنم؛ حیرتم باعث شده که زنجیرهایی بر دل من بیفتد.
حیرتوست آن کو جگرها خون کند
عقل را حیرت ز سر بیرون کند
هوش مصنوعی: حیرت و شگفتی تو باعث می‌شود که دل‌ها خونین شوند و احساسات دردناک را به همراه داشته باشند. عقل از شدت این حیرت، از درک واقعیت‌ها ناتوان می‌شود و خودش را از دست می‌دهد.
آنکه شد تا سوی مقصد شاد شد
آنکه شد مأیوس هم آزاد شد
هوش مصنوعی: کسی که به هدفش رسید، خوشحال شد و کسی که ناامید شد، نیز از قید و بندها رهایی یافت.
آن یکی بیمار و او رست از مرض
جان او شد شاد و حاصل شد غرض
هوش مصنوعی: یکی از آنها بیمار بود و دیگری از بیماری نجات یافته بود. جان آن فرد شاد شد و هدفش محقق گردید.
وان دگر مردش مریض آزاد شد
شد دو روزی هم غمش از یاد شد
هوش مصنوعی: مرد دیگری که بیمار بود، بهبود یافت و دو روزی نگرانی‌اش را فراموش کرد.
ماتم آن دارد که اندر حیرت است
نی مریضش را اجل نی صحت است
هوش مصنوعی: ماتم به حالتی اشاره دارد که فرد در شوک و حیرت قرار دارد؛ نه اینکه مریضی به خاطر درد و رنجش باشد، و نه اینکه بهبودی در کار باشد. این خیال و سردرگمی، خود یک نوع غم و اندوه عمیق است.
زین سبب بیمار داری ای پسر
نزد دانا شد ز بیماری بتر
هوش مصنوعی: به خاطر این موضوع، تو دچار مشکل شده‌ای. ای پسر، به نزد فردی دانا برو تا از بیماری‌ات بهتر شود.
وان یکی فهمید معنی را درست
لاله های شادیش از سینه رست
هوش مصنوعی: و آن شخص درست معنی را فهمید، به طوری که گل‌های شاد او از دلش شکوفا شد.
وان دگر مأیوس از فهمیدن است
فارغ است و در پی خوابیدن است
هوش مصنوعی: بعضی افراد از درک حقیقت ناامید شده‌اند و به همین دلیل دیگر تلاش نمی‌کنند و تنها در فکر آرامش و خوابیدن هستند.
آنکه نی فهمید و نی مأیوس شد
سینه اش زندان صد مفروس شد
هوش مصنوعی: کسی که نه چیزی را درک کرده و نه ناامید شده، دلش پر از دردها و غم‌های فراوان است.
نی مزه از خواب بیند نی ز خور
خون خورد از اول شب تا سحر
هوش مصنوعی: نی هویت خود را از خواب نمی‌گیرد و نی از خورشید خون نمی‌نوشد؛ از ابتدای شب تا صبح بیدار و هوشیار است.
آن یکی بگرفت تخت و شاه شد
بی تحیر بر فراز کاه شد
هوش مصنوعی: یکی از آنها تخت سلطنت را به دست گرفت و بی‌هیچ تردیدی به مقام شاهی رسید، حتی بر روی کاه هم که نشسته بود، احساس بزرگی می‌کرد.
وان دگر یک ترک تاج و تخت کرد
فکر کار آب و نان و رخت کرد
هوش مصنوعی: و دیگری به فکر تاج و تخت نیست و بیشتر به فکر تامین زندگی و مایحتاج خود مشغول شده است.
هریکی را بهره ای از راحت است
وان آن مسکین که اندر حیرت است
هوش مصنوعی: هر کسی در زندگی خود مقداری آرامش و راحتی دارد، اما آن فرد بیچاره‌ای که در سردرگمی و حیرت به سر می‌برد، از این راحتی بی‌بهره است.
زین سبب آن افتخار عالمین
قال ان الیأس احدی الراحتین
هوش مصنوعی: به همین خاطر، آن افتخار برای جهانیان است. او گفت که ناامیدی یکی از دو راحتی است.
هرکه باشد در میان خوف و بیم
باشدش پیوسته دل از غم دونیم
هوش مصنوعی: هر کس که در بین ترس و نگرانی باشد، همیشه دلش از غم و ناراحتی دو نیم است.
همچو آن مسکین که اندر چاه شد
ز اژدها و موشها آگاه شد
هوش مصنوعی: مانند آن بیچاره‌ای که در چاه افتاده و از خطر اژدها و موش‌ها مطلع شده است.
مانده مسکین واله اندر کار خویش
با دلی صد چاک و جانی ریش ریش
هوش مصنوعی: این شعر به حالتی اشاره دارد که شخصی بی‌خبر از وضعیت خود و در گیر و دار زندگی، در رنج و اندوهی عمیق به سر می‌برد. دل او از غم و ناکامی پاره پاره شده و روحش نیز به شدت آسیب دیده است. این فرد تنها و بی‌کسی را نشان می‌دهد که در جستجوی راهی برای رهایی از دردهایش است.
در میان چه نگون آویخته
جای اشک از دیده ها خون ریخته
هوش مصنوعی: در بین این همه ناپایداری، جایی برای اشک نیست و از چشم‌ها خون می‌ریزد.
دید ناگه خیل زنبور عسل
در کمرگاه چه ایشان را محل
هوش مصنوعی: ناگهان دیدم گروهی از زنبورهای عسل را که در کمرگاه نشسته بودند، و به راستی که آن‌ها در آنجا جایی دارند.