گنجور

غفلت از خدا سبب وسوسه شیطان

پس ای جان برادر از این دشمن مطمئن مشو و گمان مکن که دلی ازدست آن فارغ است، بلکه مانند خون در بدن انسان جاری و سیال، و همه آن را، مانند هوا در قدح فرو گرفته و اگر خواهی قدحی را از هوا خالی نمایی نمی توانی تا آن را از چیز دیگر پر نسازی، بلکه قدری که از آب مثلا پر گردد، از هوا خالی می شود پس ظرف دل نیز چنین است اگر آن را مشغول به یاد خدا و فکر امری از امور دینیه کردی ممکن است که آمد و شد شیطان لعین از آن کم شود و الا هر لحظه که از خدا غافل ماند در آن دم شیطان با وسوسه اش در آنجا حاضر می شود، همچنان که خداوند متعال در کتاب کریم تصریح به آن فرموده که « وَمَن يَعْشُ عَن ذِکْرِ الرَّحْمَٰنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ» یعنی «هر که از یاد خداوند رحمن باز می ماند برانگیزانیم شیطان را که قرین و همنشین او باشد» و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود «ان الله یبغض الشاب الفارغ» یعنی «خداوند دشمن دارد جوانی را که بیکار باشد» زیرا که کسی که مشغول عمل مباحی نباشد که دل او را مشغول سازد لامحاله شیطان فرصت نموده داخل خانه دلش می گردد و در آنجا آشیانه می سازد و توالد و تناسل می کند و از اجتماع نسل او نیز نسلهای دیگر متولد و همچنین إلی غیر النهایه.

پس علاج نیست در دفع وساوس شیطانیه و خواطر نفسانیه مگر قطع همه علایق ظاهریه و باطنیه، و ترک جاه و مال و اهل و عیال، و فرار از یار و رفیق و دوست و شفیق، و در کنج تنهائی نشستن و در به روی آشنا و بیگانه بستن، و همه هموم را یکی کردن و همین هم کفایت نمی کند، تا آدمی را بصیرتی حاصل نباشد و قوه فکر در آثار عجایب صنع رب العالمین نداشته باشد و در باطن سیر در ملکوت آسمان و زمین نتواند کرد تا اینکه به اشتغال به این افکار، دل را از دست شیطان نابکار خلاص سازد و کسی که این بصیرت و قوه از برای او نباشد باید خود را مشغول سازد و بعد از قطع علایق و گوشه نشینی به اوراد و اذکار و مناجات با پروردگار و نماز و دعا و عبادت و تلاوت قرآن با حضور قلب، زیرا که ظاهری را بی حضور قلب در دل اثری نیست.

و از آنچه مذکورشد ظاهر شد که اگر علاج قطع وساوس و خواطر بالمره ممکن باشد نمی شود مگر با به جا آوردن سه امر:

اول آنکه راههای عظیمه شیطان را در دل که رئوس صفات ذمیمه، و اصول ملکات رذیله است سد کند، مانند شهوت و غضب و حرص و حسد و عداوت و عجب و کبر و طمع و بخل و جبن و محبت دنیای دنیه و بیم فقر و فاقه و عصبیت و بددلی به خدا و خلق و نحو اینها که هر یک از اینها دری هست وسیع از برای شیطان که چون آن را مفتوح دید داخل دل می شود و مشغول وسوسه می گردد و بعد از سد آنها راهی نخواهد یافت مگر گاهی بر سبیل گذار و عبور، از راههای خفیه داخل شود.

دوم: گشودن درهای ملک که اضداد صفات مذکوره است، از اخلاق فاضله و اوصاف شریفه، و ملازمت ورع و طاعت و مواظبت بر تقوی و عبادت.

سوم: اشتغال به ذکر خداوند منان در دل و زبان چون که بعد از سد ابواب عظمیه شیطان، اگر چه سلطنت و تصرفات ظاهره از مملکت دل تمام می شود و لیکن از راههای پنهانی گاه گاه بر سبیل گذار و عبور از آنجا می گذرد و چنانچه به یاد خدا دفع آن را نکنی گاه باشد که به تدریج راهی وسیع به جهت خود پیدا و در بعضی از زوایای دل مأوی و مسکن کند و از برای ذکر خدا در دل و خود را بر آن داشتن اگر چه مدخلیت بسیاری است در دفع خواطر و رفع وساوس، و لیکن هرگاه سد راه شیطان نشده باشد و اخلاق ذمیمه و علایق دنیویه را از خود دفع نکرده باشد چندان فایده ای بر آن مترتب نمی شود، بلکه هر چه به یاد خدا دفع آن می شود زیاده از آن داخل می شود، مانند حوضی عظیم که از نهرهای عظیم آبی متعفن داخل آن شود و با ظرفی، آب آن را بیرون ریزی، زیرا تا سد راه نکنی منع آب را نتوانی کرد و آنچه از ظرفی بیرون ریزی اضعاف آن از نهرها وارد می شود تا حوض را از آب متعفن مملو سازد.

و شیطان را تشبیه کرده اند به سگی گرسنه، و صفات ذمیمه را به غذاهای سگ، از گوشت و نان و امثال آن، و ذکر خدا را به راندن سگ از دست و زبان و مادامی که غذا حاضر است سگ از دنبال تو دست بر نمی دارد و اگر به راندن قدمی پس رود باز بر می گردد.

و همچنین شیطان شباهت به مرض دارد، و صفات رذیله چون اخلاط فاسده، و ذکر، مانند غذاهای مقویه است و غذاهای مقوی وقتی بدن را نافع و مرض را دافع است که از اخلاط پاک باشد.

پس فایده ذکر هنگامی ظاهر می گردد که دل از شوایب هوس و هوا پاک و از انوار ورع و تقوی تابناک باشد همچنان که خدا می فرماید: «این الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذا هم مبصرون» یعنی «کسانی که متقی و پرهیزکارند هرگاه برسد ایشان را وسوسه ای از شیطان هشیار و متذکر خدا می شوند، پس به واسطه تذکر، دیده بصیرت ایشان بینا و از چنگ وساوس رها می گردند».

فصل - معالجه امراض نفسانی: چون مضرات این صفت مهلکه را دانستی و یافتی که آن از جمله مهلکات و باعث نکال و وبال و خسران مال است، پس لازم است که در صدد معالجه آن برآئی و نفس خود را از چنگ آن برهانی پس اگر خیال وسوسه در فعل معصیتی و قصد گناهی باشد تأمل کنی در سوء خاتمه امور و وخامت عاقبت عصیان در دنیا و آخرت و حقوق پروردگار را بر خود یادآوری و پاداش اعمال را از ثواب و عقاب در نظر آوری و ملاحظه کنی که نگاهداشتن خود از آنچه ابلیس تو را بدان وسوسه می کند و صبر بر آن به مراتب آسان تر است از تحمل عذاب الهی و سوختن در آتشی که اگر شراره ای از آن به زمین افتد اثری از آن نگذارد و نبات و جمادات را در هم سوزد و چون این امور را متذکر شدی و به نور معرفت و ایمان و حقیقت آنها را یقین دانی باشد که شیطان دست از تو بردارد و از وسوسه باز ایستد و چناچه از اینها معالجه نشود معالجه آن به فکر و ذکر و مجاهده در ترک شهوات و هواهای نفسانیه باید کرد چنانچه مذکور می شود و اگر آن خیالات باعث معاصی و قصد گناهی نباشد بلکه افکار ردیه و امانی کاذبه باشد که بدون قصد فعل بلکه بی اختیار به دل گذرد پس خلاصی از آنها بالکلیه در نهایت اشکال بلکه اطباء نفوس اعتراف کرده اند که آن داء عضال است و دفع آن بالمره متعسر بلکه بعضی آن را معتذر شمرده اند و حق آن است اگر چه دفع آنها بالمره صعوبت دارد لیکن ممکن است و آنچه از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که هر که دو رکعت نماز کند در آنها هیچ چیزی از خواطر نفسانیه به خاطر نگذراند گناهان گذشته و آینده او آمرزیده می شود بر این شاهد است و سر در صعوبت معالجه این آن است همچنان که در اخبار نبویه وارد است از برای هر کسی شیطانی و خلقت شیطان از آتش صرف است که لحظه ای ساکن نمی تواند شد بلکه همیشه در شعله کشیدن و حرکت است و دانستی که غالب ماده قوه واهمه و غضبیه و شهویه نیز از آتش است و به این سبب قرابت میان آنها و شیطان متحقق و به این جهت آن را بر اینها تسلط حاصل و اینها به متابعت و پیروی آن مایلند و به جهت آتش مزاجی این سه قوه اینها نیز دایم در هیجان و حرکت اند اگر چه تحرک آنها به جهت آنکه مخلوط به غیر آتش نیز هستند از شیطان کمتر همچنانکه حرکت شهویه نیز از غضبیه و غضبیه از واهمه کمتر است پس شیطان پیوسته در عروق بنی آدم در حرکت و هیجان و همیشه این قوه را به وسوسه در حرکت می آورد در آنها جولان می کند و ساعتی از حرکت و وسوسه نمی ایستد زیرا که ایستادن آن و قطع اثر آن نمی شود مگر اینکه مطیع و منقاد آدمی گردد و در نزد او ذلیل و خاضع شود و از وسوسه او بایستد و چگونه آن ملعون مطیع و ذلیل اولاد آدم می شود و حال اینکه با وجود امر صریح الهی به سجده پدر بزرگوار ایشان که گل او به ید قدرت الهی مخمر خلعت خلافت الهیه را در برداشت تن در نداد و تکبر و گردن کشی کرد و گفت: «خلقتنی من نار و خلقته من طین» «مرا از آتش روشن و آدم را از خاک تیره خلق کردی» چگونه سر به او فرود آورم و در پیش او ذلیل شوم و قسم به عزت الهیه یاد نمود که در صدد اغوا و گمراهی همه برآید پس چگونه می شود که دست از وسوسه بدارد و لحظه ای انسان مسکین را فارغ گذارد مگر کسانی که ریشه علایق دنیویه را از زمین دل کنده و آستین همت بر کون و مکان افشانده و به غیر از یک فکر همه هموم را از دل خود بیرون کرده، خانه دل را به یاد خدا سپرده باشد، که آن لعین در آنجا راه نیابد و این کسان از جمله بندگان مخلص هستند که آن ملعون آنها را استثناء کرده و گفته: «الا عبادک منهم المخلصین».ذکر قلبی مانع وساوس و خواطر: و مخفی نماند که آن ذکری که دافع وساوس شیطانیه و مانع خواطرنفسانیه است ذکر قلبی است که مشغول ساختن دل است به یاد خدا، و تذکر قدرت و عظمت، و تنزه و تقدس و جلال و جمال او، و تفکر در صنایع و عجایب مخلوقات آسمان و زمین و سایر امور متعلقه به دین و هرگاه با آن ذکر زبانی نیز جمع شود فایده آن اتم، و در دفع شیاطین ادخل است

اطلاعات

منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.