گنجور

شمارهٔ ۱۷

شد جوان دوران و سر زد سبزه و آمد بهار
وقت غم بگذشت ساقی خیز و ساغر را بیار
شیوه ی دین داری و عقل است یاران را قرین
می کشی و عشق بازی و جنون ما را شعار
عاشقان و کوی یار و میکده نعم المقر
زاهدان و خانقاه و مدرسه بئس القرار
دست ما و دامن ساقی الی یوم النشور
پای ما و گوشه ی میخانه تا روز شمار
وصل لیلایت هوس باشد، جنون را پیشه کن
عاقلان را بر سر کوی محبت نیست بار
شد به محمل آن شه محمل نشین، داد از فراق
وعده ی ایام وصلم داد، آه از انتظار
جانم از تن می رود، ای کاروان آهسته ران
دل ز دستم شد، خدا را ساربان محمل بدار
من ز بخت خویش دانم آنچه آید بر سرم
شکوه ای ما را نه از یاراست نی از روزگار
مژده ی وصلم چو منصور آید ار روزی، روم
پای کوبان، سر به کف، کف بر دهن تا پای دار
در تن عشاق جانا جان گرانی می کند
پنجه ی عاشق کشی از آستین بیرون بیار
گر به بالینم شبی آیی به پرسش جان من
نیم جانی دارم ار لایق بود سازم نثار
چون در این کشور متاع عشق را نبود رواج
رخت خود باید برون بردن «صفایی» زین دیار

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شد جوان دوران و سر زد سبزه و آمد بهار
وقت غم بگذشت ساقی خیز و ساغر را بیار
هوش مصنوعی: جوانی به سر آمده و بهار با زیبایی‌هایش فرا رسیده است. زمان ناراحتی و غم به پایان رسیده، ای ساقی، بلند شو و جام را بیاور.
شیوه ی دین داری و عقل است یاران را قرین
می کشی و عشق بازی و جنون ما را شعار
هوش مصنوعی: روش درست در دین و خرد این است که دوستان را به خود جلب کنیم، اما ما به عشق و جنون علاقه‌مندیم و این برای ما مهم‌تر است.
عاشقان و کوی یار و میکده نعم المقر
زاهدان و خانقاه و مدرسه بئس القرار
هوش مصنوعی: عاشقان، محلی که با عشق و محبت معشوق و میکده همراه است را به‌عنوان بهترین جا می‌شناسند، در حالی که زاهدان، خانقاه‌ها و مدارس را محل بدی برای قرار گرفتن می‌دانند.
دست ما و دامن ساقی الی یوم النشور
پای ما و گوشه ی میخانه تا روز شمار
هوش مصنوعی: ما تا روز قیامت به میخانه و ساقی وابسته‌ایم و همواره پای ما در آنجا است.
وصل لیلایت هوس باشد، جنون را پیشه کن
عاقلان را بر سر کوی محبت نیست بار
هوش مصنوعی: دوستی و نزدیک شدن به معشوق، کار کسانی است که جاهل و دیوانه‌اند. عاقلان و زیرک‌ها در مسیر عشق و محبت، درک و بار از دشواری‌ها ندارند.
شد به محمل آن شه محمل نشین، داد از فراق
وعده ی ایام وصلم داد، آه از انتظار
هوش مصنوعی: شه سوار بر محمل شد و دلش پر از حسرت فراق و اشتیاق به وصال معشوق است. او از دوری معشوق ناله‌است و می‌گوید که چقدر انتظار این لحظه‌ها برایش سخت و عذاب‌آور است.
جانم از تن می رود، ای کاروان آهسته ران
دل ز دستم شد، خدا را ساربان محمل بدار
هوش مصنوعی: جانم از بدنی که دارم جدا می‌شود، ای کاروان به آرامی حرکت کن. دل من از دست رفت و ای ساربان، لطفا محموله را نگه‌دار.
من ز بخت خویش دانم آنچه آید بر سرم
شکوه ای ما را نه از یاراست نی از روزگار
هوش مصنوعی: من از مقدر خود آگاه هستم و می‌دانم که چه چیزی برایم پیش خواهد آمد. بنابراین، نه از محبت و رفتار یار ناراحت هستم و نه از وقایع و روزگار.
مژده ی وصلم چو منصور آید ار روزی، روم
پای کوبان، سر به کف، کف بر دهن تا پای دار
هوش مصنوعی: اگر روزی خبر وصل و دیدارم برسد، مانند منصور، با شوق و هیجان به سمت او می‌روم و آرامش را رها کرده، خود را در معرض خطر قرار می‌دهم.
در تن عشاق جانا جان گرانی می کند
پنجه ی عاشق کشی از آستین بیرون بیار
هوش مصنوعی: عشاق، به خاطر محبوبشان، برایشان سختی و فشاری در زندگی وجود دارد و حالتی از مبارزه و چالش در رابطه با عشق احساس می‌کنند. این فشار می‌تواند به صورتی نمایان شود که به نوعی از قدرت و شدت عشق و عواطف متقابل اشاره داشته باشد.
گر به بالینم شبی آیی به پرسش جان من
نیم جانی دارم ار لایق بود سازم نثار
هوش مصنوعی: اگر شبی به سراغ من بیایی و حال مرا بپرسی، من نصف وجودم را دارم و اگر لایق باشی، آماده‌ام که جانم را برایت فدای کنم.
چون در این کشور متاع عشق را نبود رواج
رخت خود باید برون بردن «صفایی» زین دیار
هوش مصنوعی: در این سرزمین عشق دیگر رونق ندارد، پس باید از این جا جدا شوم و زندگی جدیدی را آغاز کنم.