شمارهٔ ۱۴
به این امید دادم جان، که روزی بلکه یار آید
که جان بهر نثار راهش آن روزم به کار آید
مکن از گریه ی شام و سحر منع من ای همدم
که اشک از چشم من در هجر او بی اختیار آید
شراب ارغوانی نوش وانگه هرچه خواهی کن
که کار مست لایعقل کجا از هوشیار آید
خزان عمر را نبود بهاری در قفا افسوس
وگرنه هر خزانی را ز پی فصل بهار آید
شوم فارغ ز سودای بهشت، اندیشه ی دوزخ
پس از مردن گرم آن شمع یک شب بر مزار آید
کنار خود ز خون دل گلستان آنچنان کردم
که شاید روزی آن سرو روانم در کنار آید
منم آن بلبل بی خود ز یاد گل که از گلشن
ندانم کی رود فصل خزان و کی بهار آید
سر کویی که باشد در گدایی پادشاه آنجا
کجا بیچارهای مثل صفایی در شمار آید
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به این امید دادم جان، که روزی بلکه یار آید
که جان بهر نثار راهش آن روزم به کار آید
هوش مصنوعی: من با این امید جانم را فدای او کردم که شاید روزی یاری بیاید و آن روز جانم به عنوان نذری برای راه او مفید واقع شود.
مکن از گریه ی شام و سحر منع من ای همدم
که اشک از چشم من در هجر او بی اختیار آید
هوش مصنوعی: ای همدم، مرا از گریه در شب و صبح بازمدار، زیرا در فراق او، اشک از چشمانم بیاختیار میریزد.
شراب ارغوانی نوش وانگه هرچه خواهی کن
که کار مست لایعقل کجا از هوشیار آید
هوش مصنوعی: بنوش شراب ارغوانی و پس از آن هر کاری که میخواهی انجام بده، زیرا کارهای یک انسان مست از دست هوشیار خارج است.
خزان عمر را نبود بهاری در قفا افسوس
وگرنه هر خزانی را ز پی فصل بهار آید
هوش مصنوعی: عمر انسان مانند فصل خزان است و هیچ نشانهای از بهار در پشت سر ندارد. افسوس که اگر بهاری در کار بود، هر خزان پس از آن فصل زیبای بهار میآمد.
شوم فارغ ز سودای بهشت، اندیشه ی دوزخ
پس از مردن گرم آن شمع یک شب بر مزار آید
هوش مصنوعی: پس از مرگ، فکر و خیال دوزخ در ذهنم مشغول خواهد بود و لحظهای که شمعی بر مزار روشن میشود، مرا از آرزوی بهشت رها خواهد کرد.
کنار خود ز خون دل گلستان آنچنان کردم
که شاید روزی آن سرو روانم در کنار آید
هوش مصنوعی: من با درد و رنج خود گلی زیبا و دلنشین درست کردم، به امید اینکه روزی آن سرو دلخواه و محبوبم به کنارم بیاید.
منم آن بلبل بی خود ز یاد گل که از گلشن
ندانم کی رود فصل خزان و کی بهار آید
هوش مصنوعی: من آن بلبل هستم که به خاطر یاد گلی، از باغ خبری ندارم و نمیدانم کی فصل خزان میرسد و کی بهار آغاز میشود.
سر کویی که باشد در گدایی پادشاه آنجا
کجا بیچارهای مثل صفایی در شمار آید
هوش مصنوعی: در محلهای که پادشاهان در آنجا زندگی میکنند، هیچ جایی برای افراد بیچاره و گدا وجود ندارد و افرادی مثل صفا حتی در آنجا هم به حساب نمیآیند.