گنجور

هفتم

مستی و عاشقی و جوانی و یار ما
نوروز و نوبهار و حمل می‌زند صلا
هرگز ندیده چشم جهان این چنین بهار
می‌روید از زمین و ز کهسار کیمیا
پهلوی هر درخت یکی حور نیکبخت
دزدیده می‌نماید اگر محرمی لقا
اشکوفه می‌خورد ز می روح طاس طاس
بنگر بسوی او که صلا می‌زند ترا
می خوردنش ندیدی اشکوفه‌اش ببین
شاباش ای شکوفه و ای باده مرحبا
سوسن به غنچه گوید: «برجه چه خفتهٔ
شمعست و شاهدست و شرابست و فتنها »
ریحان و لالها بگرفته پیالها
از کیست این عطا ز کی باشد جز از خدا
جز حق همه گدا و حزینند و رو ترش
عباس دبس در سر و بیرون چو اغنیا
کد کردن از گدا نبود شرط عاقلی
یک جرعه می‌بدیش بدی مست همچو ما
سنبل به گوش گل پنهان شکر کرد و گفت:
« هرگز مباد سایهٔ یزدان ز ما جدا
ما خرقها همه بفکندیم پارسال
جانها دریغ نیست چه جای دو سه قبا »
ای آنک کهنه دادی نک تازه باز گیر
کوری هر بخیل بداندیش ژاژخا
هر شه عمامه بخشد وین شاه عقل و سر
جانهاست بی‌شمار مر این شاه را عطا
ای گلستان خندان رو شکر ابر کن
ترجیع باز گوید باقیش، صبر کن
ای صد هزار رحمت نو ز آسمان داد
هر لحظه بی‌دریغ بران روی خوب باد
آن رو که روی خوبان پرده و نقاب اوست
جمله فنا شوند چو آن رو کند گشاد
زهره چه رو نماید در فر آفتاب
پشه چه حمله آرد در پیش تندباد
ای شاد آن بهار که در وی نسیم تست
وی شاد آن مرید که باشی توش مراد
از عشق پیش دوست ببستم دمی کمر
آورد تاج زرین بر فرق من نهاد
آنکو برهنه گشت و به بحر تو غوطه خورد
چون پاک دل نباشد و پاکیزه اعتقاد
آن کز عنایت تو سلاح صلاح یافت
با این چنین صلاح چه غم دارد از فساد
هرکس که اعتماد کند بر وفای تو
پا برنهد به فضل برین بام بی‌عماد
مغفور ما تقدم و هم ما تأخرست
ایمن ز انقطاع و ز اعراض و ارتداد
سرسبز گشت عالم زیرا که میرآب
آخر زمانیان را آب حیات داد
بختی که قرن پیشین در خواب جسته‌اند
آخر زمانیان را کردست افتقاد
حلوا نه او خورد که بد انگشت او دراز
آنکس خورد که باشد مقبول کیقباد
دریای رحمتش ز پری موج می‌زند
هر لحظهٔ بغرد و گوید که: « یا عباد »
هم اصل نوبهاری و هم فصل نوبهار
ترجیع سیومست هلا قصه گوش‌دار
شب گشته بود و هرکس در خانه می‌دوید
ناگه نماز شام یکی صبح بردمید
جانی که جانها همگی سایهای اوست
آن جان بران پرورش جانها رسید
تا خلق را رهاند زین حبس و تنگنا
بر رخش زین نهاد و سبک تنگ برکشید
از بند و دام غم که گرفتست راه خلق
هردم گشایشیست و گشاینده ناپدید
بگشای سینه را که صبایی همی رسد
مرده حیات یابد و زنده شود قدید
باور نمی‌کنی بسوی باغ رو ببین
کان خاک جرعهٔ ز شراب صبا چشید
گر زانکه بر دل تو جفا قفل کرده‌ست
نک طبل می‌زنند که آمد ترا کلید
ور طعنه می‌زنند بر اومید عاشقان
دریا کجا شود به لب این سگان پلید
عیدیست صوفیان را وین طبلها گواه
ور طبل هم نباشد چه کم شود ز عید
بازار آخر آمد هین چه خریدهٔ
شاد آنک داد او شبهٔ گوهری خرید
بشناخت عیبهای متاع غرور را
بگزید عشق یار و عجایب دری گزید
نادر مثلثی که تو داری بخور حلال
خمخانهٔ ابد خنک آ، کاندرو خزید
هر لحظهٔ بهار نوست و عقار نو
جانش هزار بار چو گل جامها درید
من عشق را بدیدم بر کف نهاده جام
می‌گفت : « عاشقان را از بزم ما سلام »

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مستی و عاشقی و جوانی و یار ما
نوروز و نوبهار و حمل می‌زند صلا
هوش مصنوعی: عشق و شوق جوانی و همراهی محبوب، با آمدن بهار و نوروز خوشحال و شاداب است و همه را به جشن و شادی دعوت می‌کند.
هرگز ندیده چشم جهان این چنین بهار
می‌روید از زمین و ز کهسار کیمیا
هوش مصنوعی: چشمان دنیا هرگز چنین بهاری را ندیده که از زمین و کوهستان‌ها با این زیبایی و جادو رویید.
پهلوی هر درخت یکی حور نیکبخت
دزدیده می‌نماید اگر محرمی لقا
هوش مصنوعی: در کنار هر درخت، یکی از حوری‌های خوشبخت پنهانی خود را نشان می‌دهد، اگر کسی باشد که بتواند او را ملاقات کند.
اشکوفه می‌خورد ز می روح طاس طاس
بنگر بسوی او که صلا می‌زند ترا
هوش مصنوعی: به یاد کسی که در حال نوشیدن شراب است و به زیبایی‌های طبیعت توجه دارد، اشاره می‌شود. به او نگاه کن که تو را به سوی خود دعوت می‌کند و صدای او تو را به سوی زندگی و لذت‌ها می‌کشاند.
می خوردنش ندیدی اشکوفه‌اش ببین
شاباش ای شکوفه و ای باده مرحبا
هوش مصنوعی: او را در حال نوشیدنی نديدی، حالا شکوفه‌اش را ببین! سلام به تو، ای شکوفه و ای شراب!
سوسن به غنچه گوید: «برجه چه خفتهٔ
شمعست و شاهدست و شرابست و فتنها »
هوش مصنوعی: سوسن به غنچه می‌گوید: «چرا در خواب هستی؟ ای شمع، ای محبوب، ای شراب و لذت‌های دنیوی!»
ریحان و لالها بگرفته پیالها
از کیست این عطا ز کی باشد جز از خدا
هوش مصنوعی: گل‌ها و گیاهان خوشبو کدامین نعمت را در دست گرفته‌اند؟ این لطف از کیست جز از خداوند؟
جز حق همه گدا و حزینند و رو ترش
عباس دبس در سر و بیرون چو اغنیا
هوش مصنوعی: جز حق، همه افراد در زندگی فقر و اندوه را تجربه می‌کنند و همچون گداها و کسانی که در عذاب هستند، با چهره‌ای عبوس و ناراحت به نظر می‌رسند. در حالی که افراد ثروتمند و برخوردار، ظاهری شاداب و خوشحال دارند.
کد کردن از گدا نبود شرط عاقلی
یک جرعه می‌بدیش بدی مست همچو ما
هوش مصنوعی: گدایی که بی‌نیاز است، نباید تنها به فکر خود باشد. با یک جام شراب، آن‌چنان مست می‌شود که مانند ما در فراموشی و سرخوشی غرق می‌شود.
سنبل به گوش گل پنهان شکر کرد و گفت:
« هرگز مباد سایهٔ یزدان ز ما جدا
هوش مصنوعی: سنبل به گل گفت که ما همیشه زیر سایهٔ وجود خداوند خواهیم بود و این نعمت را هرگز از دست نمی‌دهیم.
ما خرقها همه بفکندیم پارسال
جانها دریغ نیست چه جای دو سه قبا »
هوش مصنوعی: ما همه لباس‌های قدیمی و بی‌ارزش را در سال گذشته دور انداختیم. دیگر برای ما جان انسان‌ها مهم‌تر از این چیزهاست و چه اهمیتی دارد که دو یا سه تا لباس داشته باشیم؟
ای آنک کهنه دادی نک تازه باز گیر
کوری هر بخیل بداندیش ژاژخا
هوش مصنوعی: ای آن کسی که قدیم را به نو تبدیل کرده‌ای، دوباره بگیر که کور است هر حسود بداندیش و زبان به بهتان گشوده.
هر شه عمامه بخشد وین شاه عقل و سر
جانهاست بی‌شمار مر این شاه را عطا
هوش مصنوعی: هر حاکمی می‌تواند لباس و مقام بدهد، اما این پادشاهی که عقل و روح‌ها را به زندگی می‌بخشد، عطا و بخشش‌هایش بی‌شمار است.
ای گلستان خندان رو شکر ابر کن
ترجیع باز گوید باقیش، صبر کن
هوش مصنوعی: ای گلستان زیبا و شاداب، مثل ابرها باش و شادی‌هایت را دوباره تکرار کن. صبر کن تا بقیه داستان گفته شود.
ای صد هزار رحمت نو ز آسمان داد
هر لحظه بی‌دریغ بران روی خوب باد
هوش مصنوعی: ای رحمت‌های بی‌پایان که از آسمان نازل می‌شود، هر لحظه به‌طور بی‌دریغ بر چهره‌ی زیبایت برکت می‌بارد.
آن رو که روی خوبان پرده و نقاب اوست
جمله فنا شوند چو آن رو کند گشاد
هوش مصنوعی: چهره‌ای که دارای زیبایی‌های خاص است و معمولاً در پس پرده و نقاب پنهان شده، هنگامی که این پرده را کنار بزند، همه‌ی موجودات فانی و نابود می‌شوند.
زهره چه رو نماید در فر آفتاب
پشه چه حمله آرد در پیش تندباد
هوش مصنوعی: این بیت بیان‌گر این است که زیبایی و شگفتی‌های بزرگ، در برابر قدرت و عظمت طبیعی ناچیز به نظر می‌رسند. مانند اینکه ستاره‌ای زیبا چگونه می‌تواند در برابر نور آفتاب درخشان شود، یا یک موجود کوچک چگونه می‌تواند در برابر طوفان قوی ایستادگی کند. در واقع، این تصویر به ما یادآوری می‌کند که بعضی از چیزها به رغم زیبایی یا جاذبه‌شان، در برابر نیروهای بزرگ و طبیعی یا چالش‌های زندگی ضعیف و ناتوان هستند.
ای شاد آن بهار که در وی نسیم تست
وی شاد آن مرید که باشی توش مراد
هوش مصنوعی: ای خوش آن بهاری که نسیمش از توست و ای خوش آن کسی که خواسته‌اش تو هستی.
از عشق پیش دوست ببستم دمی کمر
آورد تاج زرین بر فرق من نهاد
هوش مصنوعی: از عشق، لحظاتی را با دوست گذراندم که در آن لحظه، تاجی زرین بر سرم گذاشت.
آنکو برهنه گشت و به بحر تو غوطه خورد
چون پاک دل نباشد و پاکیزه اعتقاد
هوش مصنوعی: کسی که برهنه و عریان شد و در دریا غوطه‌ور گشت، اگر دلش پاک نباشد و ایمانش خالص نباشد، هیچ کارش به سامان نخواهد رسید.
آن کز عنایت تو سلاح صلاح یافت
با این چنین صلاح چه غم دارد از فساد
هوش مصنوعی: آن کسی که به لطف و بخشش تو، سلاح درستی و صلاح را به دست آورده است، با وجود این صلاح، از فساد و نادرستی چه نگرانی دارد؟
هرکس که اعتماد کند بر وفای تو
پا برنهد به فضل برین بام بی‌عماد
هوش مصنوعی: هرکسی که به وفای تو اعتماد کند، بر بالای این بام بلند بدون هیچ پایه و ستونی قدم می‌گذارد.
مغفور ما تقدم و هم ما تأخرست
ایمن ز انقطاع و ز اعراض و ارتداد
هوش مصنوعی: بخشیده شده‌اند آنچه از گناهانشان در گذشته انجام داده‌اند و آنچه در آینده ممکن است به آن دچار شوند، نسبت به قطع امید، پشت کردن، و برگشت به گذشته در امان هستند.
سرسبز گشت عالم زیرا که میرآب
آخر زمانیان را آب حیات داد
هوش مصنوعی: جهان به خاطر وجود شخصی که در زمان آخر، آب حیات را به مردم می‌دهد، بار دیگر سرزنده و پربار شد.
بختی که قرن پیشین در خواب جسته‌اند
آخر زمانیان را کردست افتقاد
هوش مصنوعی: بختی که در قرن گذشته به خواب رفته بود، حالا بر افرادی که در زمان‌های آخر زندگی می‌کنند، نظر کرده و به آن‌ها توجه کرده است.
حلوا نه او خورد که بد انگشت او دراز
آنکس خورد که باشد مقبول کیقباد
هوش مصنوعی: حلوا را کسی نمی‌خورد که انگشتش دراز است، بلکه کسی آن را می‌خورد که از درگاه کیقباد مورد پذیرش قرار گرفته است.
دریای رحمتش ز پری موج می‌زند
هر لحظهٔ بغرد و گوید که: « یا عباد »
هوش مصنوعی: دریای رحمت او همیشه در حال خروش و نوسان است و هر لحظه صدایی می‌زند که می‌گوید: «ای بندگان»
هم اصل نوبهاری و هم فصل نوبهار
ترجیع سیومست هلا قصه گوش‌دار
هوش مصنوعی: تو هم آغاز بهار هستی و هم فصل بهار، این داستان را خوب گوش کن که تکرار می‌شود.
شب گشته بود و هرکس در خانه می‌دوید
ناگه نماز شام یکی صبح بردمید
هوش مصنوعی: شب به پایان رسیده بود و هر کس در خانه خود مشغول کار بود که ناگهان صدای اذان نماز صبح به گوش رسید و نشان از آغاز روز جدید داد.
جانی که جانها همگی سایهای اوست
آن جان بران پرورش جانها رسید
هوش مصنوعی: روحی که خود سایه‌وار بر همه جان‌ها ناظر است، اکنون به مقام و مرتبه‌ای رسیده که قادر است جان‌ها را پرورش دهد.
تا خلق را رهاند زین حبس و تنگنا
بر رخش زین نهاد و سبک تنگ برکشید
هوش مصنوعی: او به منظور نجات مردم از این زندان و تنگنای دنیا، بر اسب خود نشسته و به سوی آزادی حرکت کرده است.
از بند و دام غم که گرفتست راه خلق
هردم گشایشیست و گشاینده ناپدید
هوش مصنوعی: غم و اندوه انسان‌ها مانند بندی است که آنها را در بر می‌گیرد، اما با هر بار که این غم شدت می‌گیرد، راهی برای رهایی و نوید بهبودی نیز پیدا می‌شود. این امکان رهایی از غم همیشه وجود دارد، هر چند که خود آن را نمی‌توانیم ببینیم.
بگشای سینه را که صبایی همی رسد
مرده حیات یابد و زنده شود قدید
هوش مصنوعی: سینه‌ات را باز کن، زیرا پرنده‌ای می‌آید که جانی نو به مردگان می‌بخشد و زندگی را به آنها بازمی‌گرداند.
باور نمی‌کنی بسوی باغ رو ببین
کان خاک جرعهٔ ز شراب صبا چشید
هوش مصنوعی: به باغ برو و ببین که چطور این خاک قطره‌ای از شراب نسیم صبحگاهی را چشیده است.
گر زانکه بر دل تو جفا قفل کرده‌ست
نک طبل می‌زنند که آمد ترا کلید
هوش مصنوعی: اگر کسی بر دل تو آسیب زده باشد، نگذار نواهای شادی به گوش برسد، چرا که تو هنوز کلید رهایی خود را نیافته‌ای.
ور طعنه می‌زنند بر اومید عاشقان
دریا کجا شود به لب این سگان پلید
هوش مصنوعی: اگر به عشق و امید عاشقان آسیب می‌زنند، دریا کجا می‌تواند به این سگان ناپاک نزدیک شود؟
عیدیست صوفیان را وین طبلها گواه
ور طبل هم نباشد چه کم شود ز عید
هوش مصنوعی: این روز جشن و سرور برای صوفیان است و صدای طبل‌ها گواهی بر این جشن است. حتی اگر طبل‌ها هم نباشند، چیزی از شادی این روز کم نخواهد شد.
بازار آخر آمد هین چه خریدهٔ
شاد آنک داد او شبهٔ گوهری خرید
هوش مصنوعی: بازار به پایان رسیده است و توجه کنید که آن فرد خوشحال چه چیزی خریده است؛ او شب، سنگ قیمتی را خریده است.
بشناخت عیبهای متاع غرور را
بگزید عشق یار و عجایب دری گزید
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این نکته اشاره می‌کند که وقتی انسان به عیب‌ها و کاستی‌های خود و چیزهای فریبنده پی می‌برد، به جای آن‌ها، عشق به معشوق را انتخاب می‌کند و به شگفتی‌های عمیق و واقعی زندگی توجه می‌کند. در واقع، عشق و محبت به دیگری را بر چیزهای فانی و بی‌مقدار ترجیح می‌دهد.
نادر مثلثی که تو داری بخور حلال
خمخانهٔ ابد خنک آ، کاندرو خزید
هوش مصنوعی: نادر، سه لبه‌ای که در دستان توست را با خیالی آسوده به عنوان نوشیدنی حلال در میخانه ابد بنوش. برفراز شرایطی که به آرامش و سرزندگی می‌انجامد، قرار داری.
هر لحظهٔ بهار نوست و عقار نو
جانش هزار بار چو گل جامها درید
هوش مصنوعی: هر لحظه از بهار تازگی و شادابی دارد و جان آن هزار بار مانند گل شکوفا می‌شود.
من عشق را بدیدم بر کف نهاده جام
می‌گفت : « عاشقان را از بزم ما سلام »
هوش مصنوعی: عشق را دیدم که به دستش جامی از شراب بود و می‌گفت: «عاشقان، از مهمانی ما درود بر شما!»

حاشیه ها

1398/03/10 18:06
سعادت

فوق العاده معنوی و نورانی بود این شعر