گنجور

ششم

ای ساقیان مشفق سودا فزود سودا
این زرد چهرگان را حمرا دهید حمرا
ای میر ساقیانم ای دستگیر جانم
هنگام کار آمد مردانه باش مولا
ای عقل و روح مستت آن چیست در دو دستت
پیش‌آر و در میان نه، پنهان مدار جانا
ای چرخ بی‌قرارت وی عقل در خمارت
بگشا دمی کنارت صفرام کرد صفرا
ای خواجهٔ فتوت دیباجهٔ نبوت
وی خسرو مروت پنهان منوش حلوا
خلوت ز ما گزیدی آیینه‌ای خریدی
تا جز تو کس نبیند آن چهره‌های زیبا
در هر مقام و مسکن مهر تو ساخت روزن
کز تو شوند روشن ای آفتاب سیما
این را اگر ننوشی در مرحمت نکوشی
ترجیع هدیه آرم باشد کزان بجوشی
ای نور چشم و دلها چون چشم پیشوایی
وی جان بیازموده کورا تو جانفزایی
هرجا که روی آورد جان روی در تو دارد
گرچه که می نداند ای جان که تو کجایی
هر جانبی که هستی در دعوت الستی
مستی دهی و هستی در جود و در عطایی
در دلنهی امانی هر سوش می‌کشانی
گه سوی بستگیها گه سوی دل گشایی
در کوی مستفیدی مرده‌ست ناامیدی
کاندر پناه کهفت سگ کرد اولیایی
هر کان طرف شتابد ماهت برو بتابد
هم ملک غیب یابد هم عقل مرتضایی
او را کسی چه گوید کو مستمند جوید
دامن پر از زر آید کدیه کند گدایی
هین شاخ و بیخ این را نوعی دگر بیان کن
این بحر بی‌نشان را مینا کن نشان کن
گم می‌شود دل من چون شرح یار گویم
چون گم شوم ز خود من او را چگونه جویم
نه گویم و نه جویم محکوم دست اویم
ساقی ویست و باقی من جام یا کدویم
از تو شوم حریری گر خار و خارپشتم
یکتا شوم درین ره گر خود هزار تویم
روحی شوم چو عیسی گر یابم از تو بوسی
جان را دهم چو موسی گر سیب تو ببویم
من خانهٔ خرابم موقوف گنج حسنت
تو آب زندگانی من فرش تو چو جویم
خویی فراخ بودی با مردمان دلم را
تا غیر تو نگنجد امروز تنگ خویم
از نادری حسنت وز دقت خیالت
بی‌محرمی بمانده سودا و های هویم
سیلاب عشق آمد از ربوهٔ بلندی
بهر خدا بسازش از وصل خویش بندی

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای ساقیان مشفق سودا فزود سودا
این زرد چهرگان را حمرا دهید حمرا
هوش مصنوعی: ای نوشندگان مهربان، حالا که شوق و آرزو بیشتر شده، به این افراد زردچهره، رنگی سرخ بدهید.
ای میر ساقیانم ای دستگیر جانم
هنگام کار آمد مردانه باش مولا
هوش مصنوعی: ای ساقی عزیزم، ای کسی که جانم را نجات می‌دهی، در زمان کار و تلاش، به طور جدی و مردانه عمل کن، ای آقا.
ای عقل و روح مستت آن چیست در دو دستت
پیش‌آر و در میان نه، پنهان مدار جانا
هوش مصنوعی: ای عقل و روح، مستی تو را چه شده است که در دو دستت به نمایش بگذاری؟ آن را در میان نیاور و پنهان مشو ای جانا.
ای چرخ بی‌قرارت وی عقل در خمارت
بگشا دمی کنارت صفرام کرد صفرا
هوش مصنوعی: ای چرخ بی‌قرارت، ای عقل، لحظه‌ای به من نزدیک شو و مرا از این حالت نگران‌کننده برهان. من به خاطر تو دچار درد و رنج شده‌ام.
ای خواجهٔ فتوت دیباجهٔ نبوت
وی خسرو مروت پنهان منوش حلوا
هوش مصنوعی: ای سرور بزرگ، تو همانند دیبا (پارچه نرم و لطیف) از عظمت و مقام نبوت هستی و چون پادشاهی روزگار، مروت و جوانمردی در تو نهان است. بنابراین، از اینکه به من حلوا می‌کنی و بر می‌افزایی، دوری کن.
خلوت ز ما گزیدی آیینه‌ای خریدی
تا جز تو کس نبیند آن چهره‌های زیبا
هوش مصنوعی: تو برای اینکه کسی جز تو نتواند زیبایی‌هایت را ببیند، از ما دوری کردی و آیینه‌ای خریدی.
در هر مقام و مسکن مهر تو ساخت روزن
کز تو شوند روشن ای آفتاب سیما
هوش مصنوعی: در هر جایی که باشی، عشق و محبت تو روشنی‌بخش است و از وجود تو، نور و روشنایی ساطع می‌شود، ای آفتاب زیبا.
این را اگر ننوشی در مرحمت نکوشی
ترجیع هدیه آرم باشد کزان بجوشی
هوش مصنوعی: اگر این را نَگویی و در لطف و مهربانی تلاش نکنی، بهترین هدیه‌ای که می‌توان به تو داد، همین است که از درونت جوش و شعور و احساس وافر بروز کند.
ای نور چشم و دلها چون چشم پیشوایی
وی جان بیازموده کورا تو جانفزایی
هوش مصنوعی: ای روشنایی چشم و دل‌ها، تو همچون راهنمایی هستی که به چشم نابینا جان تازه‌ای می‌بخشد.
هرجا که روی آورد جان روی در تو دارد
گرچه که می نداند ای جان که تو کجایی
هوش مصنوعی: هر جایی که بروی، روح تو به دنبال توست و همیشه به تو توجه دارد، حتی اگر خودت هم ندانسته باشی که کجا هستی.
هر جانبی که هستی در دعوت الستی
مستی دهی و هستی در جود و در عطایی
هوش مصنوعی: هر جا که هستی یا هر مقامی که داری، در پذیرش دعوت الهی غرق در سرور هستی و در بخشندگی و بخشش، موجودی راستی.
در دلنهی امانی هر سوش می‌کشانی
گه سوی بستگیها گه سوی دل گشایی
هوش مصنوعی: تو در دلت تردید و امید داری که گاهی به سوی وابستگی‌ها می‌روی و گاهی به سوی آزادی و گشایش دل.
در کوی مستفیدی مرده‌ست ناامیدی
کاندر پناه کهفت سگ کرد اولیایی
هوش مصنوعی: در محله‌ای که ناامیدی حاکم است، هیچکس به نیکی و دوستی توجهی ندارد و مانند سگی در پناه کوه، از خیر و صلاح دوری می‌کند.
هر کان طرف شتابد ماهت برو بتابد
هم ملک غیب یابد هم عقل مرتضایی
هوش مصنوعی: هر جا که تو با شتاب و سرعت حرکت کنی، ماه تو در آنجا نورافشانی خواهد کرد و همچنین مَلک غیبی حضور خواهد داشت و عقل و فهم برتر و ارزشمند به‌دست خواهد آمد.
او را کسی چه گوید کو مستمند جوید
دامن پر از زر آید کدیه کند گدایی
هوش مصنوعی: کسی چه می‌تواند بگوید به کسی که در فقر و تنگدستی به دنبال تجمع ثروت است؛ او مانند کسی است که در عین نیاز، دنبال جلب توجه Wealth و شعف است.
هین شاخ و بیخ این را نوعی دگر بیان کن
این بحر بی‌نشان را مینا کن نشان کن
هوش مصنوعی: این جا به یادآوری می‌پردازد که باید این موضوع را از زوایه‌ای تازه و متفاوت بیان کرد و در عین حال، به تصویر کشیدن زیبایی‌ها و ویژگی‌های آن که هنوز ناشناخته است، اهمیت دارد.
گم می‌شود دل من چون شرح یار گویم
چون گم شوم ز خود من او را چگونه جویم
هوش مصنوعی: دلم وقتی که از محبوبم صحبت می‌کنم، گم می‌شود. حالا که خودم را گم کرده‌ام، چطور می‌توانم او را پیدا کنم؟
نه گویم و نه جویم محکوم دست اویم
ساقی ویست و باقی من جام یا کدویم
هوش مصنوعی: من نه چیزی می‌گویم و نه چیزی می‌طلبم، تنها در دست او هستم. او ساقی است و من تنها جامی هستم که در اختیار او قرار دارد.
از تو شوم حریری گر خار و خارپشتم
یکتا شوم درین ره گر خود هزار تویم
هوش مصنوعی: اگر من از تو حریر شوم، حتی اگر مانند خار و خارپشت تنها باشم، در این مسیر اگر هزار بار هم شبیه تو شوم.
روحی شوم چو عیسی گر یابم از تو بوسی
جان را دهم چو موسی گر سیب تو ببویم
هوش مصنوعی: اگر از تو بوسه‌ای بگیرم، مانند عیسی روحی تازه پیدا می‌کنم و جانم را همانند موسی فدای تو می‌کنم اگر سیب تو را بو کنم.
من خانهٔ خرابم موقوف گنج حسنت
تو آب زندگانی من فرش تو چو جویم
هوش مصنوعی: من در ویرانه‌ای زندگی می‌کنم و تنها امیدم به زیبایی توست. زندگی من به پای تو و به خاطر تو صرف می‌شود.
خویی فراخ بودی با مردمان دلم را
تا غیر تو نگنجد امروز تنگ خویم
هوش مصنوعی: با آدم‌ها رفتار خوبی داشتم و دلم جا برای همه داشت، اما حالا به خاطر تو دلم محدود شده و جای دیگری برای کسی ندارم.
از نادری حسنت وز دقت خیالت
بی‌محرمی بمانده سودا و های هویم
هوش مصنوعی: از زیبایی‌های تو و دقت خیال‌انگیزت، اشتباه و بی‌خبری‌ام باقی مانده است و من همچنان در خیال و هیاهو به سر می‌برم.
سیلاب عشق آمد از ربوهٔ بلندی
بهر خدا بسازش از وصل خویش بندی
هوش مصنوعی: جریان عشق از ارتفاعات بلندی به راه افتاد تا به خاطر خدا، ارتباط و پیوندی از وصال خود بسازد.

حاشیه ها

1399/09/11 12:12
بهرام نامدار علی‌آبادی

خویی فراخ بودی با مردمان دلم را ،
تا غیر تو نگنجد امروز تنگ خویم
مصرع اول بیت در کلیات دیوان شمس بصورت زیر می‌باشد :
خوی فراخ بوده با مردمان دلم را ،
سپاس از توجه شما