گنجور

پنجم

آنچ دیدی تو ز درد دلم افزود بیا
ای صنم زود بیا زود بیا زود بیا
سود و سرمایهٔ من گر رود باکی نیست
ای تو عمر من و سرمایهٔ هر سود بیا
مونس جان و دلم بی‌رخ تو صبری بود
آتشت صبر و قرارم همه بربود بیا
غرض از هجر گرت شادی دشمن بودست
دشمنم شاد شد و سخت بیاسود بیا
گوهر هردو جهان! گرچه چنین سنگ دلی
آب رحمت ز دل سنگ چو بگشود بیا
نالهای دل و جان را جز تو محرم نیست
ای دلم چون که و که را تو چو داود بیا
شمس تبریز! مگو هجر قضای ازلست
کانچ خواهی تو قضا نیز همان بود بیا
شمس تبریز! که جان طال بقای تو زند
ماه دراعهٔ خود چاک برای تو زند
زخم عشق چو ویی را نبود هیچ رفو
صبر کن هیچ مگو هیچ مگو هیچ مگو
طلب خانه وی کن که همه عشق دروست
می‌دو امروز برین دربدر و کوی به کو
ای بسا شیر که آموختیش بز بازی
سوی بازار که برجه هله زیرک هله زو
آب خوبی همه در جوی تو آنگه گویی
بر در خانهٔ ما تخته منه جامه مشو
سیاهی غم ار شاد شوم معذورم
که ببردست از آن زلف سیه یک سر مو
روبرو می‌نگرم وقت ملامت بعذول
که دران خال نگر یک نظر ای جان عمو
شمس تبریز! چو در جوی تو غوطی خوردم
جامه گم کردم و خود نیست نشان از لب جو
شمس تبریز که زو جان و جهان شادانست
آنک دارد طرفی از غم او شاد آنست
ز اول روز که مخموری مستان باشد
ساغر عشق مرا بر سر دستان باشد
از پگه پیش رخ خوب تو رقاص شدیم
این چنین عادت خورشید پرستان باشد
لولی دیده بران زلف رسن می‌بازد
زانک جانبازی ازان روی بس آسان باشد
شکر تو من ز چه رو از بن دندان نکنم
کز لب تو شکرم در بن دندان باشد
ای عجب آن لب او تا چه دهد در دم صلح
چونک در خشم کمین بخشش او جان باشد
عدد ریگ بیابان اگرم باشد جان
بدهم گر بدهی بوسه چه ارزان باشد
شمس تبریز! به جز عشق ز من هیچ مجو
زان کسی داد سخن جو که سخن‌دان باشد
شمس تبریز چو میخانهٔ جان باز کند
هر یکی را بدهد باده و جانباز کند
ای غم آخر علف دود تو کم نیست برو
عاشقانیم که ما را سر غم نیست برو
غم و اندیشه! برو روزی خود بیرون جو
روزی ما به جز از لطف و کرم نیست برو
شادی هردو جهان! در دل عشاق ازل
درمیا کین سر حد جای تو هم نیست برو
خفته‌ایم از خود و بیخود شده دیوانه ازو
دان که بر خفته و دیوانه قلم نیست برو
ای غم ار دم دهی از مصلحت آخر کار
دل پر آتش ما قابل دم نیست برو
علف غم به یقین عالم هستی باشد
جای آسایش ما جز که عدم نیست برو
شمس تبریز اگر بی‌کس و مفرد باشد
آفتابست ورا خیل و حشم نیست برو
شمس تبریز! تو جانی و همه خلق تن‌اند
پیش جان و تن تو صورت تنها چه تنند

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آنچ دیدی تو ز درد دلم افزود بیا
ای صنم زود بیا زود بیا زود بیا
هوش مصنوعی: هر چه تو از درد دل من دیدی، به زودی بیا ای دلبر، بیا!
سود و سرمایهٔ من گر رود باکی نیست
ای تو عمر من و سرمایهٔ هر سود بیا
هوش مصنوعی: اگر سرمایه و دارایی‌ام هم برود، برایم مهم نیست، چرا که تو عمر من و سرمایهٔ هر خوشبختی هستی. بیا!
مونس جان و دلم بی‌رخ تو صبری بود
آتشت صبر و قرارم همه بربود بیا
هوش مصنوعی: مونس جان و دل من، در غیاب تو، صبر من به آتش کشیده شده و آرامشم را از من گرفته‌ای. بیا و برگرد که همه چیز را از من گرفته‌ای.
غرض از هجر گرت شادی دشمن بودست
دشمنم شاد شد و سخت بیاسود بیا
هوش مصنوعی: اگر جدایی‌ات باعث خوشحالی دشمنم شده، او اکنون شاد است و از این موضوع راحت شده؛ بنابراین بیا.
گوهر هردو جهان! گرچه چنین سنگ دلی
آب رحمت ز دل سنگ چو بگشود بیا
هوش مصنوعی: ای مروارید هر دو جهان! هرچند که دل خیلی سخت و بیرحم است، اگر آب رحمت دل سنگی را باز کند، بیا و ببین.
نالهای دل و جان را جز تو محرم نیست
ای دلم چون که و که را تو چو داود بیا
هوش مصنوعی: جز تو هیچ کس راز دل و جان مرا نمی‌داند، ای دل. تو مانند داود بیا و این ناله‌ها را بشنو.
شمس تبریز! مگو هجر قضای ازلست
کانچ خواهی تو قضا نیز همان بود بیا
هوش مصنوعی: ای شمس تبریز! نگو که جدایی تصمیمی از آغاز است، زیرا آنچه تو بخواهی، همان سرنوشت خواهد بود. بیا.
شمس تبریز! که جان طال بقای تو زند
ماه دراعهٔ خود چاک برای تو زند
هوش مصنوعی: شمس تبریز! تو آن‌قدر ارزشمندی که جان به خود می‌گیرد تا ماه در آسمان به خاطر تو درخشش و زیبایی خود را نشان دهد.
زخم عشق چو ویی را نبود هیچ رفو
صبر کن هیچ مگو هیچ مگو هیچ مگو
هوش مصنوعی: اگر زخم عشق مانند زخم دیگر قابل ترمیم نیست، باید صبور باشی و هیچ چیزی نگو.
طلب خانه وی کن که همه عشق دروست
می‌دو امروز برین دربدر و کوی به کو
هوش مصنوعی: به دنبال خانه او باش، چرا که تمام عشق در آنجا است. اکنون، در این حال، به دور این در و در کوچه‌ها گم شده‌ای.
ای بسا شیر که آموختیش بز بازی
سوی بازار که برجه هله زیرک هله زو
هوش مصنوعی: بسیاری از شیرها را دیده‌ام که به بازی‌های بزدلانه و بی‌حاصل مشغول شده‌اند. به بازار می‌روند و تظاهر به چابکی و زیرکی می‌کنند، در حالی که در باطن این‌گونه نیستند.
آب خوبی همه در جوی تو آنگه گویی
بر در خانهٔ ما تخته منه جامه مشو
هوش مصنوعی: چشمهٔ زلالی در جوی تو وجود دارد، اما ما فقط نظاره‌گر هستیم و به دنبال آن نمی‌رویم. این وضعیت مانند این است که بخواهیم در کنار درب خانه‌امان، جامه‌ای را روی تخته‌ای بیندازیم و خود را از آن دور نگه داریم.
سیاهی غم ار شاد شوم معذورم
که ببردست از آن زلف سیه یک سر مو
هوش مصنوعی: اگر غم و اندوه سبب شادیم شود، معذورم؛ چون آن زلف سیاه، حتی یک تار مو هم از من می‌برد.
روبرو می‌نگرم وقت ملامت بعذول
که دران خال نگر یک نظر ای جان عمو
هوش مصنوعی: زمانی که نزد او می‌روم و می‌خواهم ایرادی بگیرم، اما وقتی به آن صورت نگاه می‌کنم، یک نظر عمیق بکن، ای جانم.
شمس تبریز! چو در جوی تو غوطی خوردم
جامه گم کردم و خود نیست نشان از لب جو
هوش مصنوعی: شمس تبریز! وقتی در آب و هوای تو غرق شدم، لباس خود را گم کردم و حتی نشانی از خودم در کنار آب ندارم.
شمس تبریز که زو جان و جهان شادانست
آنک دارد طرفی از غم او شاد آنست
هوش مصنوعی: شمس تبریز، منبع شادی و زندگی است، اما کسی که از غم و اندوه او بی‌خبر باشد، نمی‌تواند به‌طور کامل شاد باشد.
ز اول روز که مخموری مستان باشد
ساغر عشق مرا بر سر دستان باشد
هوش مصنوعی: از همان ابتدای روز که حالت مستی و شوریدگی شروع می‌شود، جام عشق در دستان من قرار می‌گیرد.
از پگه پیش رخ خوب تو رقاص شدیم
این چنین عادت خورشید پرستان باشد
هوش مصنوعی: ما به خاطر زیبایی تو، به این حالت رسیده‌ایم و اینطور شده‌ایم که همیشه در برابر زیبایی‌ها، رقص و شادی را فراموش نکنیم. این نوع رفتار مخصوص کسانی است که به نور و زیبایی عشق می‌ورزند.
لولی دیده بران زلف رسن می‌بازد
زانک جانبازی ازان روی بس آسان باشد
هوش مصنوعی: دختری که با زیبایی و دلربایی خود، دل‌ها را به بازی می‌گیرد، به راحتی می‌تواند از عشق و وفاداری کناره‌گیری کند.
شکر تو من ز چه رو از بن دندان نکنم
کز لب تو شکرم در بن دندان باشد
هوش مصنوعی: من چرا شکرگزار تو نباشم، در حالی که شکر من از وجود لب‌های تو سرچشمه می‌گیرد و در عمق دل من نهفته است؟
ای عجب آن لب او تا چه دهد در دم صلح
چونک در خشم کمین بخشش او جان باشد
هوش مصنوعی: عجب است که آن لب زیبا در لحظه‌های صلح چه نعمت و آرامشی به ما می‌دهد، در حالی که وقتی در خشم است، بخشش و مهربانی او مانند جان بخشنده‌ای است که به ما حیات می‌بخشد.
عدد ریگ بیابان اگرم باشد جان
بدهم گر بدهی بوسه چه ارزان باشد
هوش مصنوعی: اگرچه تعداد ریگ‌های بیابان بی‌نهایت است، اما من جانم را برای یک بوسه از تو می‌دهم، چون برایم بسیار باارزش و کم‌هزینه است.
شمس تبریز! به جز عشق ز من هیچ مجو
زان کسی داد سخن جو که سخن‌دان باشد
هوش مصنوعی: شمس تبریز! جز عشق، هیچ چیز دیگری از من نخواهید یافت. از کسی که درک عشق را داشته باشد، انتظاری جز سخن دلخواه نداشته باش.
شمس تبریز چو میخانهٔ جان باز کند
هر یکی را بدهد باده و جانباز کند
هوش مصنوعی: وقتی شمس تبریز به میخانهٔ وجود آدمی وارد می‌شود، هر کس را به نوشیدن باده‌ای خاص دعوت می‌کند و جان او را سرشار از معنی و شوری تازه می‌سازد.
ای غم آخر علف دود تو کم نیست برو
عاشقانیم که ما را سر غم نیست برو
هوش مصنوعی: ای غم، تو هرچقدر هم که وجود داشته باشی، برای ما اهمیتی نداری. برو، چون عاشقانی مانند ما هیچ نگرانی از غم ندارند. برو!
غم و اندیشه! برو روزی خود بیرون جو
روزی ما به جز از لطف و کرم نیست برو
هوش مصنوعی: غم و اندوه! از ما دور شو. روزی‌ام را دنبال کن، چون روزی ما جز از لطف و مهربانی نیست. برو و به سراغ روزی‌ات برو.
شادی هردو جهان! در دل عشاق ازل
درمیا کین سر حد جای تو هم نیست برو
هوش مصنوعی: شادی هر دو دنیا در دل عاشقان ازلی نهفته است، اما جای تو فراتر از اینهاست؛ برو که جایی که تو هستی، هیچ حد و مرزی ندارد.
خفته‌ایم از خود و بیخود شده دیوانه ازو
دان که بر خفته و دیوانه قلم نیست برو
هوش مصنوعی: ما در خواب خود هستیم و از خود بی‌خبر. دیوانه‌ای که از خود بی‌خود شده است، بدان که هیچ قلم و نوشتاری بر این خواب و دیوانگی نمی‌نشیند.
ای غم ار دم دهی از مصلحت آخر کار
دل پر آتش ما قابل دم نیست برو
هوش مصنوعی: ای غم، اگر هم به ما چیزی بگویی برای نفع و خیر، در نهایت دل آتشین ما تاب شنیدن ندارد. برو!
علف غم به یقین عالم هستی باشد
جای آسایش ما جز که عدم نیست برو
هوش مصنوعی: در این دنیا، دلتنگی و غم همیشه وجود دارد و جایی برای آرامش واقعی نمی‌توان پیدا کرد جز در نیستی و عدم.
شمس تبریز اگر بی‌کس و مفرد باشد
آفتابست ورا خیل و حشم نیست برو
هوش مصنوعی: اگر شمس تبریز تنها و بی‌یار باشد، مانند آفتابی می‌درخشد و نیازی به جمع و جماعت ندارد.
شمس تبریز! تو جانی و همه خلق تن‌اند
پیش جان و تن تو صورت تنها چه تنند
هوش مصنوعی: شمس تبریز! تو روح و زندگی هستی و همه مردم فقط جسم‌اند در مقابل روح و زندگی تو. بنابراین، این جسم‌ها چه ارزش و وجودی دارند در برابر وجود تو؟

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"صنم"
با صدای حجت دهباشی (آلبوم حتی به روزگاران)

حاشیه ها

1391/11/06 17:02
الف.م

در سطر نهم غلط املایی وجود دارد. "رحم" اشتباه است.
زخم عشق چون ویی را نبود هیچ رفو.

1393/02/18 17:05

در مصراع اول بیت دوم « برود» از لحاظ وزن درست تر می نماید.
سود و سرمایه ی من گر رود( برود) باکی نیست

1393/02/18 17:05

وزن مصراع «نالهای دل و جان را جز تو محرم نیست» نادرست به نظر می رسد

1393/08/19 02:11
سندباد

بند دوم، بیت پنجم، مصراع نخست باید باشد "ز سیاهی غم".

1395/04/11 10:07
محمد رشیدی

مصراع نخست بیت ششم
ناله های دل و جان را نیست محرم جز تو
باید باشد