چهارم
ای دریغا که شب آمد همه گشتیم جدا
خنک آن را که به شب یار و رفیقست خدا
همه خفتند و فتادند به یکسو چو جماد
تو نخسپی هله ای شاه جهان مونس ما
هین مخسپید که شب شاه جهان بزم نهاد
میکشد تا به سحرگاه شما را که صلا
بر جهنده شده هر خفته ز جذب کرمش
چون گلستان ز صبا و بچه از ذوق صبا
شب نخوردی به سحر اشکم او پر بودی
مصطفی را و بگفتی که شدم ضیف رضا
کرده آماس ز استادن شب پای رسول
تا قبا چاک زدند از سهرش اهل قبا
نی که مستقبل و ماضی گنهت مغفورست
گفت کین جوشش عشق است نه از خوف و رجا
باد روحست که این خاک بدن را برداشت
خاک افتاد به شب چون شد ازو باد جدا
باد ازین خاک به شب نیز نمیدارد دست
عشقها دارد با خاک من این باد هوا
بیثباتست یقین باد وفایش نبود
بیوفا را کند این عشق همه کان وفا
آن صفت کش طلبی سر به تکبر بکشد
عشق آرد بدمی در طلب و طال بقا
عشق را در ملکوت دو جهان توقیعست
شرح آن می نکنم زانک گه ترجیعست
آدمی جوید پیوسته کش و پر هنری
عشق آید دهدش مستی و زیر و زبری
دل چون سنگ در آنست که گوهر گردد
عشق فارغ کندش از گهر و بیگهری
حرص خواهد که بشاهان کرم دربافد
لولیان چو ببیند شود او هم سفری
لولیانند درین شهر که دلها دزدند
چشم ازین خلق ببندی چو دریشان نگری
چشم مستش چو کند قصد شکار دل تو
دل نگه داری و سودت نکند چارهگری
عاشقانند ترا در کنف غیب نهان
گر تو، بینی نکنی، از غمشان بوی بری
آب خوش را چه خبر از حسرات تشنه
یوسفان را چه خبر از نمک و خوش پسری
سر و سرور چو که با تست چه سرگردانی
جان اندیشه چو با تست چه اندیشه دری
گر ترا دست دهد آن مه از دست روی
ور ترا راه زند آن پری ما بپری
چون ترا گرم کند شعشعهای خورشید
فارغ آیی ز رسالات نسیم سحری
ور سلامی شنوی از دو لب یوسف مصر
شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکری
همه مخمور شدستیم بگو ساقی را
تا که بیصرفه دهد بادهٔ مشتاقی را
دزد اندیشهٔ بد را سوی زندان آرید
دست او سخت ببندید و به دیوان آرید
شحنهٔ عقل اگر مالش دزدان ندهد
شحنه را هم بکشانید و به سلطان ارید
تشنگان را بسوی آب صلایی بزنید
طوطیان را به کرم در شکرستان آرید
بزم عامست و شهنشاه چنین گفت که: « زود
ساقیان را همه در مجلس مستان آرید »
میرسد از چپ و از راست طبقهای نثار
نیم جانی چه بود جان فراوان آرید
هرچه آرید اگر مرده بود جان یابد
الله الله که همه رو به چنین جان آرید
دور اقبال رسید و لب دولت خندید
تا بکی دردسر و دیدهٔ گریان آرید
هرکی دل دارد آیینه کند آن دل را
آینه هدیه بدان یوسف کنعان آرید
بگشادند خزینه همه خلعت پوشید
مصطفی باز بیامد همه ایمان آرید
دستها را همه در دامن خورشید زنید
همه جمعیت ازان زلف پریشان آرید
اندرین ملحمه نصرت همه با تیغ خداست
از غنایم همه ابلیس مسلمان آرید
خنک آن جان که خبر یافت ز شبهای شما
خنک آن گوش که پر گشت ز هیهای شما
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای دریغا که شب آمد همه گشتیم جدا
خنک آن را که به شب یار و رفیقست خدا
هوش مصنوعی: ای کاش که شب فرا نرسیده بود و همه از هم دور نشده بودیم. خوشا به حال کسی که در شب، همدم و همراهی دارد که خداوند باشد.
همه خفتند و فتادند به یکسو چو جماد
تو نخسپی هله ای شاه جهان مونس ما
هوش مصنوعی: همه در خواب و خاموشی فرو رفتهاند و مانند اجسام بیجان به یک سمت افتادهاند. ای شاه جهان، بیدار باش که تو مونس و همراه ما هستی.
هین مخسپید که شب شاه جهان بزم نهاد
میکشد تا به سحرگاه شما را که صلا
هوش مصنوعی: بیدار باشید که شب، حکمران عالم، مهمانی برپا کرده است. او تا سحر شما را صدا میزند و به مینوشی دعوت میکند.
بر جهنده شده هر خفته ز جذب کرمش
چون گلستان ز صبا و بچه از ذوق صبا
هوش مصنوعی: هر کسی که در خواب بود، به سرعت بیدار میشود و به شوق و زیبایی مانند گلستان که از نسیم صبح بهرهمند شده و مانند بچهای که از لطافت صبح خوشحال است، به هیجان میآید.
شب نخوردی به سحر اشکم او پر بودی
مصطفی را و بگفتی که شدم ضیف رضا
هوش مصنوعی: در شب بدون خواب، اشکهایم پر از درد بود و تو، ای مصطفی، به من گفتی که در این وضعیت، به رضا نیاز دارم و ضعیف شدهام.
کرده آماس ز استادن شب پای رسول
تا قبا چاک زدند از سهرش اهل قبا
هوش مصنوعی: به خاطر ایستادن شب در کنار رسول، اعضای قبا از شدت عشق و ارادت به او، لباسهای خود را چاک کردند و دچار عشق و هیجانی عظیم شدند.
نی که مستقبل و ماضی گنهت مغفورست
گفت کین جوشش عشق است نه از خوف و رجا
هوش مصنوعی: آن نی میگوید که گذشته و آینده گناهانت بخشیده شده است و این احساس شور و عشق است که ناشی از ترس یا امید نیست.
باد روحست که این خاک بدن را برداشت
خاک افتاد به شب چون شد ازو باد جدا
هوش مصنوعی: باد نمایانگر روح است که بدن خاکی ما را به حرکت در میآورد. وقتی باد از ما جدا میشود، جسم ما به زمین سقوط میکند و شب را فرا میگیرد.
باد ازین خاک به شب نیز نمیدارد دست
عشقها دارد با خاک من این باد هوا
هوش مصنوعی: این باد از خاک من به شب هم نزدیک نمیشود. این باد فقط عشقهایش را به خاک من میآورد.
بیثباتست یقین باد وفایش نبود
بیوفا را کند این عشق همه کان وفا
هوش مصنوعی: عشق واقعی ناپایدار و بیثبات است، چرا که در وفای خود شک دارد. این عشق به دل کسی که وفادار نیست، تمام نشانههای وفا را نیز از بین میبرد.
آن صفت کش طلبی سر به تکبر بکشد
عشق آرد بدمی در طلب و طال بقا
هوش مصنوعی: هرگاه صفت خواهش و طلب در انسان بیفتد، باعث میشود که او به خودپسندی دچار شود. این حالت عشق را به دنبال دارد و در پی آن، انسان به دنبال جاودانگی و بقای خود میگردد.
عشق را در ملکوت دو جهان توقیعست
شرح آن می نکنم زانک گه ترجیعست
هوش مصنوعی: عشق در عالم هستی و دو جهان جایگاه خاصی دارد و نمیتوان به راحتی توضیح داد، چون هر بار که به آن اشاره میشود، زیبایی و مِهری ویژهای در آن نهفته است.
آدمی جوید پیوسته کش و پر هنری
عشق آید دهدش مستی و زیر و زبری
هوش مصنوعی: انسان همواره در جستجوی کمال و هنری است و عشق، او را به شور و شوقی میکشاند که به او احساسات متناقض و پرچالشی میدهد.
دل چون سنگ در آنست که گوهر گردد
عشق فارغ کندش از گهر و بیگهری
هوش مصنوعی: دل مانند سنگ است، اما عشق میتواند آن را به گوهر تبدیل کند و از هر نوع کدورت و کمبود رها کند.
حرص خواهد که بشاهان کرم دربافد
لولیان چو ببیند شود او هم سفری
هوش مصنوعی: حرص و طمع میکند که مانند شاهان، بخشش را به دست آورد؛ و لولیان (مردان آزاد و خوشرفتار) هم وقتی او را میبینند، میخواهند همراهش شوند و به سفر بروند.
لولیانند درین شهر که دلها دزدند
چشم ازین خلق ببندی چو دریشان نگری
هوش مصنوعی: در این شهر افرادی وجود دارند که قلبها را میدزدند. اگر به رفتار این مردم نگاه کنی، باید از آنها دوری کنی.
چشم مستش چو کند قصد شکار دل تو
دل نگه داری و سودت نکند چارهگری
هوش مصنوعی: چشمان مست او وقتی که به سوی تو میآید، قصد شکار دل تو را دارد. اما تو باید دل خود را حفظ کنی، زیرا هیچگونه تدبیری برای در امان ماندن از این وضعیت به کار نمیآید.
عاشقانند ترا در کنف غیب نهان
گر تو، بینی نکنی، از غمشان بوی بری
هوش مصنوعی: عاشقان و دوستداران تو در سایهی پنهان غیب قرار دارند. اگر تو به آنها توجه نکنی، از درد و رنج آنها خبری نخواهی داشت.
آب خوش را چه خبر از حسرات تشنه
یوسفان را چه خبر از نمک و خوش پسری
هوش مصنوعی: آب زلال و گوارا چطور میتواند از حسرتهای تشنه کامان آگاه باشد؟ و جوانان خوشرو چه خبر از تلخی و شور دارند؟
سر و سرور چو که با تست چه سرگردانی
جان اندیشه چو با تست چه اندیشه دری
هوش مصنوعی: وقتی تو در کنار من هستی، هیچ نگرانی در زندگیام وجود ندارد و وقتی که تو در ذهنم هستی، هیچ فکری نمیتوانم بکنم.
گر ترا دست دهد آن مه از دست روی
ور ترا راه زند آن پری ما بپری
هوش مصنوعی: اگر آن ماه زیبا در دستت بیفتد و تو را به راهی که پری زاد اوست برساند، از آنجا پرواز میکنی.
چون ترا گرم کند شعشعهای خورشید
فارغ آیی ز رسالات نسیم سحری
هوش مصنوعی: زمانی که تابش گرم خورشید تو را نوازش میکند، از پیامها و لطافت نسیم صبحگاه رها میشوی.
ور سلامی شنوی از دو لب یوسف مصر
شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکری
هوش مصنوعی: اگر از لبان یوسف مصر سلامی بشنوی، مانند شکر شیرین و مکرر است.
همه مخمور شدستیم بگو ساقی را
تا که بیصرفه دهد بادهٔ مشتاقی را
هوش مصنوعی: همه ما حالتی شبیه به مستی داریم، بگو به ساقی که بیدلیل برای ما شراب عاشقانه بیاورد.
دزد اندیشهٔ بد را سوی زندان آرید
دست او سخت ببندید و به دیوان آرید
هوش مصنوعی: کسانی که فکرهای ناپسند و بد دارند را به زندان ببرید، دستهایشان را محکم ببندید و به قاضی ببرید.
شحنهٔ عقل اگر مالش دزدان ندهد
شحنه را هم بکشانید و به سلطان ارید
هوش مصنوعی: اگر عقل و خرد به افراد ناتوان اجازه ندهد که مالشان را از چنگ دزدان نجات دهند، پس بهتر است که آن شخص را هم به حاکم معرفی کرده و به او بسپارید.
تشنگان را بسوی آب صلایی بزنید
طوطیان را به کرم در شکرستان آرید
هوش مصنوعی: به تشنگان ندا دهید که به سمت آب بروند و طوطیها را با طعمهای خوشمزه به باغی پر از شیرینیها بیاورید.
بزم عامست و شهنشاه چنین گفت که: « زود
ساقیان را همه در مجلس مستان آرید »
هوش مصنوعی: در جمع عمومی مهمانی، شاه این جمله را بیان کرد که: «سریعاً همه ساقیان را به مجلس نوشیدنی بیاورید.»
میرسد از چپ و از راست طبقهای نثار
نیم جانی چه بود جان فراوان آرید
هوش مصنوعی: از دو طرف، چیزهای مهم و ارزشمندی میآید که نشاندهنده یاری و محبت است. در این میان، زندگی و نفس سالم چقدر بیارزش به نظر میرسد، در حالی که جانهای پرشمار باید به سوی ما آورده شوند.
هرچه آرید اگر مرده بود جان یابد
الله الله که همه رو به چنین جان آرید
هوش مصنوعی: هر چیزی که بیارید، حتی اگر مرده باشد، جان میگیرد. خدا را شکر که همه به سوی این جان میآیند.
دور اقبال رسید و لب دولت خندید
تا بکی دردسر و دیدهٔ گریان آرید
هوش مصنوعی: زمانی خوشی و موفقیت به سراغ آدمی میآید و او به شادی و سرور میپردازد، اما نمیداند که این خوشبختی تا چه زمانی دوام خواهد داشت و ممکن است دوباره به دردسر و اندوه دچار شود.
هرکی دل دارد آیینه کند آن دل را
آینه هدیه بدان یوسف کنعان آرید
هوش مصنوعی: هرکس که دل دارد، باید دلش را مانند آیینه صاف و روشن کند. سپس آن دل را به عنوان هدیهای به یوسف کنعان اهدا کند.
بگشادند خزینه همه خلعت پوشید
مصطفی باز بیامد همه ایمان آرید
هوش مصنوعی: خزانهی الهی همه چیز را باز کرد و نعمتها را به روی مردم گشود. پیامبر مصطفی دوباره به میان آمد و همه به او ایمان آوردند.
دستها را همه در دامن خورشید زنید
همه جمعیت ازان زلف پریشان آرید
هوش مصنوعی: دستهایتان را به دامن خورشید بسپرید، همه مردم از آن زلف آشفته جمع شوید.
اندرین ملحمه نصرت همه با تیغ خداست
از غنایم همه ابلیس مسلمان آرید
هوش مصنوعی: در این نبرد و جنگ بزرگ، تمام پیروزیها به کمک خداوند است و از هر چیزی که به دست میآید، باید از وسوسههای ابلیس دوری کرد.
خنک آن جان که خبر یافت ز شبهای شما
خنک آن گوش که پر گشت ز هیهای شما
هوش مصنوعی: خوش به حال آن انسانی که از شبهای شما آگاهی پیدا کرده و لذت برده است، و همچنین خوشا به حال آن گوشی که از صداهای شما پر شده است.
حاشیه ها
1398/03/14 09:06
سیدمهدی
سلام ذر بیت 9 اولین کلمه -باد- است که دال آن افتاده است.