گنجور

سی ‌و هفتم

ای بانگ و صلای آن جهانی
ای آمده تا مرا بخوانی
ما منتظر دم تو بودیم
شادآ، که رسول لامکانی
هین، قصهٔ آن بهار برگو
چون طوطی آن شکرستانی
افسرده شدیم و زرد گشتیم
از زمزمهٔ دم خزانی
ما را برهان ز مکر این پیر
ما را برسان بدان جوانی
زهر آمد آن شکر، که او داد
سردی و فسردگی نشانی
پا زهر بیار و چارهٔ کن
کز دست شدیم ما، تو دانی
زین زهر گیاهمان برون بر
هم موسی عهد و هم شبانی
پیش تو امانت شعیبم
ما را بچران به مهربانی
تا ساحل بحر و روضه ما را
در پیش کنی و خوش برانی
تا فربه و با نشاط گردیم
از سنبل و سوسن معانی
پنهان گشتند این رسولان
از ننگ و تکبر ملولان
ای چشم و چراغ هردو دیده
ما را بقروی جان کشیده
ما را ز قرو میار بیرون
ناخورده تمام، و ناچریده
لاغر چو هلال ماند طفلی
سه ماه ز شیر وا بریده
بگذار به لطف طفل جان را
اندر بر دایه در خزیده
چون نالهٔ ما به گوشت آمد
آن را مشمار ناشنیده
در لب، سر شاخ سخت گیرد
هر سیب که هست نارسیده
از بیم، که تا نیفتد از شاخ
ماند بی‌ذوق و پژمریده
جان نیست ازان جماد کمتر
با دایهٔ عقل برگزیده
سه بوسه ز تو وظیفه دارم
ای بر رخ من سحر گزیده
تا صلح کنیم بر دو، امروز
زیرا که ملولی و رمیده
خامش، که کریم دلبرست او
اخلاق و خصال او حمیده
هین، خواب مرو که دزد و لولی
دزدید کلاهت از فضولی
این نفس تو شد گنه فزایی
کرمی بد و گشت اژدهایی
شب مرداری، حرام خواری
روز اخوت و دزد و ژاژخایی
رو داد بخواه از امیری
صاحب علمی، صواب رایی
نبود بلد از خلیفه خالی
مخلوق کیست، بی‌خدایی؟!
رنجور بود جهان به تشویش
بی‌عدل و سیاست و لوایی
بیماری و علت جهان را
شمشیر بود پسین دوایی
هنگام جهاد اکبر آمد
خیز ای صوفی، بکن غزایی
از جوع ببر گلوی شهوت
شوریده مشو به شوربایی
تن باشد و جان، سخای درویش
اینست اصول هر سخایی
بگداز به آتشش، که آتش
مر خامان راست کیمیایی
خاموش که نار نور گردد
ساقی شود آتش و سقایی
صد خدمت و صد سلام از ما
بر عقل کم خموش گویا

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای بانگ و صلای آن جهانی
ای آمده تا مرا بخوانی
هوش مصنوعی: ای صدای جاودانه، ای کسی که آمده‌ای تا مرا بخوانی و به سوی خود فراخوانی.
ما منتظر دم تو بودیم
شادآ، که رسول لامکانی
هوش مصنوعی: ما منتظر بودیم که تو بیایی و شادی را به همراه بیاوری، تو فرستاده‌ای هستی که به هیچ مکانی وابسته نیستی.
هین، قصهٔ آن بهار برگو
چون طوطی آن شکرستانی
هوش مصنوعی: برو و داستان آن بهار را بگو، مانند طوطی که در سرزمین شکر زندگی می‌کند.
افسرده شدیم و زرد گشتیم
از زمزمهٔ دم خزانی
هوش مصنوعی: ما افسرده و رنگ‌پریده شده‌ایم از صدای نسیم خزان.
ما را برهان ز مکر این پیر
ما را برسان بدان جوانی
هوش مصنوعی: ما را از نیرنگ و فریب این مرد مسن نجات ده و به آن جوانی که سرشار از انرژی و امید است برسان.
زهر آمد آن شکر، که او داد
سردی و فسردگی نشانی
هوش مصنوعی: آن شکر که باید شیرین باشد، حالا به زهر تبدیل شده است و نشانه‌های سردی و دل‌سردی را به همراه دارد.
پا زهر بیار و چارهٔ کن
کز دست شدیم ما، تو دانی
هوش مصنوعی: بیا و اقدامی بکن تا دست‌کم از ورطهٔ دشواری که در آن گرفتار شده‌ایم، نجات یابیم. تو خود بهتر از هر کسی می‌دانی که چه باید کرد.
زین زهر گیاهمان برون بر
هم موسی عهد و هم شبانی
هوش مصنوعی: از این گیاهان زهرآگین که در خارج از ما هستند، موسی عهدم را به همراه شبانی رفتم.
پیش تو امانت شعیبم
ما را بچران به مهربانی
هوش مصنوعی: من در کنار تو امانت شعیب هستم، خواهش می‌کنم با مهربانی به ما رسیدگی کن.
تا ساحل بحر و روضه ما را
در پیش کنی و خوش برانی
هوش مصنوعی: تا زماني که ما را به ساحل دریا و باغ زیبا ببری و خوشحال کنی.
تا فربه و با نشاط گردیم
از سنبل و سوسن معانی
هوش مصنوعی: برای اینکه سرزنده و شاداب شویم، به زیبایی‌های همچون سنبل و سوسن نیاز داریم.
پنهان گشتند این رسولان
از ننگ و تکبر ملولان
هوش مصنوعی: این پیام‌آوران به خاطر شرم و خستگی روحی، از نگاه دیگران پنهان شدند.
ای چشم و چراغ هردو دیده
ما را بقروی جان کشیده
هوش مصنوعی: ای نور و روشنایی چشمان ما، تو همچون نوری هستی که جان ما را به خود می‌کشد.
ما را ز قرو میار بیرون
ناخورده تمام، و ناچریده
هوش مصنوعی: ما را از میخوارگی و حالت مستی بیرون نیاور، در حالی که هنوز از لذت آن بهره‌مند نشده‌ایم.
لاغر چو هلال ماند طفلی
سه ماه ز شیر وا بریده
هوش مصنوعی: طفلی که هنوز سه ماهه است و از شیر مادر جدا شده، مانند هلال ماه لاغر و نحیف به نظر می‌رسد.
بگذار به لطف طفل جان را
اندر بر دایه در خزیده
هوش مصنوعی: اجازه بده تا با مهربانی و محبت، روح و جانم را در آغوش مادرم پنهان کنم.
چون نالهٔ ما به گوشت آمد
آن را مشمار ناشنیده
هوش مصنوعی: وقتی صدای نالهٔ ما به گوش تو رسید، آن را به حساب نگذار که نشنیده‌ای.
در لب، سر شاخ سخت گیرد
هر سیب که هست نارسیده
هوش مصنوعی: هر سیبی که هنوز نرسیده باشد، بر لب درخت به سختی در می‌آید و به نتیجه نمی‌رسد.
از بیم، که تا نیفتد از شاخ
ماند بی‌ذوق و پژمریده
هوش مصنوعی: از ترس این که مبادا از درخت بیفتد، بدون طراوت و پژمرده باقی مانده است.
جان نیست ازان جماد کمتر
با دایهٔ عقل برگزیده
هوش مصنوعی: جان انسان از جسم بی‌جان هم کمتر نیست، چون عقل برگزیده مانند دایه‌ای است که با آن می‌توان به زندگی روح و معنا بخشید.
سه بوسه ز تو وظیفه دارم
ای بر رخ من سحر گزیده
هوش مصنوعی: من سه بوسه از تو می‌خواهم، ای کسی که بر چهره‌ام جادو کرده‌ای.
تا صلح کنیم بر دو، امروز
زیرا که ملولی و رمیده
هوش مصنوعی: برای اینکه امروز به توافق برسیم، باید تلاش کنیم، زیرا که خسته و دلزده‌ای و از ما دوری کرده‌ای.
خامش، که کریم دلبرست او
اخلاق و خصال او حمیده
هوش مصنوعی: سکوت کن، زیرا محبوب نیکوکار ما دارای روح بزرگ و صفات برجسته است.
هین، خواب مرو که دزد و لولی
دزدید کلاهت از فضولی
هوش مصنوعی: توجه کن، خواب نرو که دزد و مردم بدخواه کلاهی را که از کنجکاوی بر سر داری، به سرقت می‌برند.
این نفس تو شد گنه فزایی
کرمی بد و گشت اژدهایی
هوش مصنوعی: این نفس تو موجب افزایش گناه و بدی شد و به مانند یک اژدها در آمده است.
شب مرداری، حرام خواری
روز اخوت و دزد و ژاژخایی
هوش مصنوعی: در شب‌های تاریک، آدم‌ها به کارهای ناپسند و نادرست مشغولند، در حالی که در روز باید برادری و دوستی را رعایت کنند و از دزدی و دروغ‌گویی پرهیز کنند.
رو داد بخواه از امیری
صاحب علمی، صواب رایی
هوش مصنوعی: از کسی که صاحب علم و انصاف است، درخواست کن که راه درست را به تو نشان دهد.
نبود بلد از خلیفه خالی
مخلوق کیست، بی‌خدایی؟!
هوش مصنوعی: اگر رهبری و هدایت‌کننده‌ای وجود نداشته باشد، مخلوق چگونه می‌تواند در این دنیا وجود داشته باشد؟ آیا بی‌خدایی ممکن است؟
رنجور بود جهان به تشویش
بی‌عدل و سیاست و لوایی
هوش مصنوعی: جهان به خاطر بی‌عدلی و بی‌نظمی دچار مشکل و رنج است.
بیماری و علت جهان را
شمشیر بود پسین دوایی
هوش مصنوعی: بیماری و مشکلات دنیا تحت تاثیر قدرت و توانایی سلاح‌هاست و در نهایت، این سلاح‌ها می‌توانند باعث درمان یا برطرف کردن آن مشکلات شوند.
هنگام جهاد اکبر آمد
خیز ای صوفی، بکن غزایی
هوش مصنوعی: زمان مبارزه بزرگ فرا رسیده است، ای صوفی، به پا خیز و آماده شو.
از جوع ببر گلوی شهوت
شوریده مشو به شوربایی
هوش مصنوعی: از گرسنگی خود را به شهوت نزن و در گمراهی نرو.
تن باشد و جان، سخای درویش
اینست اصول هر سخایی
هوش مصنوعی: تن و جان درنهایت وابسته به یکدیگرند و از این رو بخشندگی و سخاوت درویش به معنای واقعی همین است. این اصل یعنی سخاوت باید در درون وجود انسان‌ها شکل بگیرد و به عمل تبدیل شود.
بگداز به آتشش، که آتش
مر خامان راست کیمیایی
هوش مصنوعی: به دل آتش برو و در آن بسوز، زیرا آتش حقیقتا می‌تواند ناخالصی‌ها را به طلا تبدیل کند.
خاموش که نار نور گردد
ساقی شود آتش و سقایی
هوش مصنوعی: سکوت کن که آتش عشق شعله‌ور شود، و در این میان، ساقی به آتش تبدیل می‌شود و خدمتگزاری می‌کند.
صد خدمت و صد سلام از ما
بر عقل کم خموش گویا
هوش مصنوعی: ما به عقل کم‌شنو سلام و خدمت زیادی می‌کنیم، اما او هنوز در سکوت و خاموشی به سر می‌برد.

حاشیه ها

1393/07/20 13:10
ناشناس

احسن بر فن بیان مولانا