بیست و نهم
با شیر رو به شانگی آوردمان دیوانگی
افزودمان بیگانگی با هر بت یکدانگی
از بادهٔ شبهای تو و ز مستی لبهای تو
وز لطف غبغبهای تو آخر کجا فرزانگی؟!
ای رستم دستان نر باشی مخنثتر ز غر
با این لب همچون شکر گر ماندت مردانگی
آه از نغولیهای تو، آه از ملولیهای تو
آه از فضولیهای تو، یکسان شو از صد شانگی
با لعل همچون شکرش، وز تابش سیمین برش
صد سنگ بادا بر سرش گر در کند دو دانگی
جان را ز تو بیچارگی، بیچارگی یکبارگی
ویرانی و آوارگی، صد خانه و صد خانگی
ای صاف همچون جام جم، پیشت تمامیهاست کم
چون چنگ گشتم من به خم، اندر غم خوش بانگی
مخدوم شمسالدین شهم، هم آفتاب و هم مهم
بر خاک او سر مینهم، هم سر بود زان متهم
ای فتنهٔ انگیخته، صد جان به هم آمیخته
ای خون ترکان ریخته، با لولیان بگریخته
در سایهٔ آن لطف تو، آخر گشایم قلف تو
در سر نشسته الف تو، زان طرهٔ آویخته
از چشم بردی خوابها، زین غرقهٔ گردابها
زان طرهٔ پر تابها، مشکی به عنبر بیخته
ای رفته در خون رهی، تورشک خورشید و مهی
با این همه شاهنشهی، با خاکیان آمیخته
از برق آن رخسار تو، وز شعلهٔ انوار تو
وز حلم موسیوار تو، از بحر گرد انگیخته
ای شمع افلاک و زمین، ای مفخر روحالامین
عشقت نشسته در کمین، خون هزاران ریخته
جان در پی تو میدود وندر جهانت میجود
صد گنج آخر کی شود؟ در کاغذی درپیخته
مخدوم شمسالدین! مرا کشتی درین یک ماجرا
این عفو بسته شد چرا؟ ای خسرو هر دو سرا
ما جمله بیخوابان شده، در خوابگه رقصان شده
ای ماه بینقصان شده و انجم ز مه رقصان شده
صفرام از سودای تو، از جسم جانافزای تو
از وعدهٔ جانهای تو، جانها بگه رقصان شده
زان روی همچون ماه تو، شاهان چشم در راه تو
در عین لشکرگاه تو، شاه وسپه رقصان شده
ای مفخر روحانیان، وی دیدهٔ ربانیان
سرها ز تو شادیکنان، بر سر کله رقصان شده
قومی شده رقصان دین، با صد هزاران آفرین
قومی دگر منکر چنین اندر سفه رقصان شده
تبریز و باقی جهان با هرک را عقلست و جان
از روی معنی ونهان، در عشق شه رقصان شده
میدان فراخست ای پسر، تو گوشهای ما گوشهای
همچون ملخ در کشت شه، تو خوشهای ما خوشهای
بیست و هشتم: ای آنک ما را از زمین بر چرخِ اَخضر میکَشیسیام: عجب سروی، عجب ماهی، عجب یاقوت و مرجانی
اطلاعات
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
با شیر رو به شانگی آوردمان دیوانگی
افزودمان بیگانگی با هر بت یکدانگی
هوش مصنوعی: من با بیپروایی و دلباختگی به جانان خود نزدیک شدم، و این عشق باعث شد که احساس تنهایی و فاصله از دیگران را بیشتر تجربه کنم. با هر معشوق، نوعی وابستگی و یکدلی پیدا کردم.
از بادهٔ شبهای تو و ز مستی لبهای تو
وز لطف غبغبهای تو آخر کجا فرزانگی؟!
هوش مصنوعی: از شراب شبهای تو و سرمستی لبهای تو و از زیبایی غبغبهایت، در کجا میتوان سر آمده و عاقلانه رفتار کرد؟!
ای رستم دستان نر باشی مخنثتر ز غر
با این لب همچون شکر گر ماندت مردانگی
هوش مصنوعی: ای رستم دستان، نباید مانند یک نر خجالتزده باشی. با این لبان شیرین مانند شکر، اگر مردانگی را در خود حفظ کنی.
آه از نغولیهای تو، آه از ملولیهای تو
آه از فضولیهای تو، یکسان شو از صد شانگی
هوش مصنوعی: ای کاش از حرفهای تو دلگیر میشدم، ای کاش از حرفهای بیمورد تو آزرده میشدم، ای کاش از کنجکاویهای تو رنج میبردم. با یکدلی و همسانی با من، از این همه تغییر و تردید بپرهیز.
با لعل همچون شکرش، وز تابش سیمین برش
صد سنگ بادا بر سرش گر در کند دو دانگی
هوش مصنوعی: با لبهایی به رنگ لعل و شیرین همچون شکر و با نوری که مانند نقره بر چهرهاش میتابد، اگر دو پیمانه از این زیبایی را به دست بیاورد، صد سنگ و بلا بر سر او نازل خواهد شد.
جان را ز تو بیچارگی، بیچارگی یکبارگی
ویرانی و آوارگی، صد خانه و صد خانگی
هوش مصنوعی: جانم به خاطر تو به نابودی و بیچارگی مبتلا شده، این بیچارگی به یکباره زندگیام را خراب و ویران کرده و من در آوارگی و آشفتگی به سر میبرم، بهطوری که صد خانه و خانواده را نیز از دست دادهام.
ای صاف همچون جام جم، پیشت تمامیهاست کم
چون چنگ گشتم من به خم، اندر غم خوش بانگی
هوش مصنوعی: ای دل، تو همچون جام بلورین طبیعی و زلال هستی، چنان که همه چیز در وجودت نمایان است. من در اندوه خود به مانند چنگی که در خم گام مینهد، به تو وابستهام و در این درد، صدای دلنشینی دارم.
مخدوم شمسالدین شهم، هم آفتاب و هم مهم
بر خاک او سر مینهم، هم سر بود زان متهم
هوش مصنوعی: من در برابر آقای شمسالدین شهم، هم او را به عنوان خورشید عالم میدانم و هم بهعنوان مهمان گرانقدر. در برابر خاک او سر فرود میآورم، چون او در واقع سرآمدی است که نباید از او غفلت کرد.
ای فتنهٔ انگیخته، صد جان به هم آمیخته
ای خون ترکان ریخته، با لولیان بگریخته
هوش مصنوعی: ای فتنهای که بهوجود آوردهای، جانهای بسیاری به هم پیوستهاند. خون ترکان بر زمین ریخته شده و با لولیان در آمیختهای.
در سایهٔ آن لطف تو، آخر گشایم قلف تو
در سر نشسته الف تو، زان طرهٔ آویخته
هوش مصنوعی: در زیر سایهٔ محبت تو، بالاخره قفل غمهای قلبم را باز میکنم. در دلم، عشق تو وجود دارد که به خاطر آن، موهای زیبای تو را میستایم.
از چشم بردی خوابها، زین غرقهٔ گردابها
زان طرهٔ پر تابها، مشکی به عنبر بیخته
هوش مصنوعی: چشمانت خوابها را از من گرفت و در این گردابهای عمیق غرق شدم. از آن موهای پرجلوهات، عطر مشکی را به مانند عنبر پراکنده کردی.
ای رفته در خون رهی، تورشک خورشید و مهی
با این همه شاهنشهی، با خاکیان آمیخته
هوش مصنوعی: ای کسی که در خون رفتهای، نور خورشید و ماه تو را در بر گرفتهاند، با این همه عظمت و بزرگی، با خاکیان در آمیختهای.
از برق آن رخسار تو، وز شعلهٔ انوار تو
وز حلم موسیوار تو، از بحر گرد انگیخته
هوش مصنوعی: از زیبایی چهرهات و روشناییهای تو و از صبر و بردباریات که مانند موسی است، هر چیزی که در دل دارم، به شدت تحت تاثیر قرار گرفتهام.
ای شمع افلاک و زمین، ای مفخر روحالامین
عشقت نشسته در کمین، خون هزاران ریخته
هوش مصنوعی: ای شمع آسمان و زمین، ای مایه افتخار روحالامین، عشق تو در کمین نشسته و خون هزاران نفر به خاطر تو ریخته شده است.
جان در پی تو میدود وندر جهانت میجود
صد گنج آخر کی شود؟ در کاغذی درپیخته
هوش مصنوعی: جان من در پی تو میدود و در دنیای تو جستجو میکند. بالاخره این همه ثروت و گنجی که در جستجوی آنم، چه زمانی به دست خواهد آمد؟ در حالی که همه اینها در یک کاغذ نوشته شده است.
مخدوم شمسالدین! مرا کشتی درین یک ماجرا
این عفو بسته شد چرا؟ ای خسرو هر دو سرا
هوش مصنوعی: ای شمسالدین محبوب! چرا مرا در این یک داستان غرق کردی و عفوت نسبت به من چطور بسته شده است؟ ای پادشاه دو جهان!
ما جمله بیخوابان شده، در خوابگه رقصان شده
ای ماه بینقصان شده و انجم ز مه رقصان شده
هوش مصنوعی: همه ما که بیخواب هستیم، در دنیای خواب، به شکلی شاداب و سرزنده مشغول رقص هستیم. ای ماه که بینقص و کامل هستی، ستارهها هم از زیبایی تو به رقص درآمدهاند.
صفرام از سودای تو، از جسم جانافزای تو
از وعدهٔ جانهای تو، جانها بگه رقصان شده
هوش مصنوعی: از خیالات و آرزوهای تو، جانم سرشار و زنده شده است. وعدههایی که به جانها دادهای، باعث شوق و هیجان آنها شده و همچون رقصی دلنشین در آمدهاند.
زان روی همچون ماه تو، شاهان چشم در راه تو
در عین لشکرگاه تو، شاه وسپه رقصان شده
هوش مصنوعی: به خاطر چهرهی زیبای تو که همچون ماه میدرخشد، پادشاهان در حالی که در میدان جنگ هستند، منتظر دیدن تو هستند و سران ارتش نیز در این حال به رقص و شادی مشغولاند.
ای مفخر روحانیان، وی دیدهٔ ربانیان
سرها ز تو شادیکنان، بر سر کله رقصان شده
هوش مصنوعی: ای تو که برتری روحانیان و نگاهداران دیانت، مردم به خاطر تو شادمان و سرمست هستند و همچون رقصندهای بر سر خود شادی میکنند.
قومی شده رقصان دین، با صد هزاران آفرین
قومی دگر منکر چنین اندر سفه رقصان شده
هوش مصنوعی: گروهی به خاطر دین خود به شادی و رقص در آمدهاند و برای این کار از دیگران قدردانی میکنند، در حالی که گروهی دیگر به شدت با این عمل مخالفت کرده و آن را نادانی میدانند.
تبریز و باقی جهان با هرک را عقلست و جان
از روی معنی ونهان، در عشق شه رقصان شده
هوش مصنوعی: تبریز و سایر نقاط جهان با هر کسی که عقل و روح دارند، از روی معنی و حقیقت، در عشق به خداوند به رقص و شوق آمدهاند.
میدان فراخست ای پسر، تو گوشهای ما گوشهای
همچون ملخ در کشت شه، تو خوشهای ما خوشهای
هوش مصنوعی: فضای زندگی بسیار گسترده است، ای پسر. تو در یک گوشه از آن هستی و ما هم در گوشهای دیگر، مانند ملخی که در کشتزار فرورفته است. تو بخش کوچکی از این فضا هستی و ما نیز بخشی دیگر از آن.
حاشیه ها
1399/06/05 16:09
احسان عظیمی
سلام. در مصرع اول روبهشانگی درسته نه رو به شانگی