بیست و هشتم
ای آنک ما را از زمین بر چرخِ اَخضر میکَشی
زوتر بکش، زوتر بکش، ای جان که خوش برمیکشی
امروز خوش برخاستم، با شور و با غوغاستم
امروز رو بالاترم، کامروز خوشتر میکشی
امروز مر هر تشنه را، در حوض و جو میافکنی
ذَاالنّون و ابراهیم را در آب و آذر میکشی
امروز خلقی سوخته، در تو نظرها دوخته
تا خود کِرا پیش از همه امروز در بَر میکشی
ای اصلِ اصلِ دلبری، امروز چیز دیگری
از دل چه خوش دل میبری، وز سر چه خوش سر میکشی
ای آسمان، خوش خرگهی، وی خاک، زیبا درگهی
ای روز، گوهر میدهی، وی شب، تو عنبر میکشی
ای صبحدم، خوش میدمی، وی باد، نیکو همدمی
وی مهر، اختر میکشی، وی ماه، لشکر میکشی
ای گل، به بستان میروی، وی غنچه پنهان میروی
وی سرو از قعر زمین، خوش آب کوثر میکشی
ای روح، راحِ این تنی، وی شرع، مِفتاح منی
وی عشق، شَنگ و ره زنی، وی عقل ، دفتر میکشی
ای باده، دفع غم تویی، بر زخمها مرهم تویی
وی ساقی شیرین لِقا، دریا به ساغر میکشی
ای باد، پیکی هر سحر، کز یار میآری خبر
خوش ارمغانیهای آن زلف مُعَنْبَر میکشی
ای خاک ره، در دل نهان، داری هزاران گلسِتان
وی آب، بر سر میدوی، وز بحر گوهر میکشی
ای آتش لَعلین قبا، از عشق داری شَعلها
بگشاده لب چون اژدها، هر چیز را درمیکشی
ترجیع این باشد که تو ما را به بالا میکشی
آنجا که جان روید ازو، جان را بدانجا میکشی
عیسیِّ جان را از ثَری، فوق ثریا میکشی
بی فوق و تحتی هر دَمش تا ربِّ اَعلیٰ میکشی
مانند موسی چشمها از چشم پیدا میکنی
موسِیِّ دل را هر زمان بر طور سینا میکشی
این عقل بیآرام را، میبر که نیکو میبری
وین جان خونآشام را میکش که زیبا میکشی
تو جانِ جانِ ماستی، مغز همه جانهاستی
از عین جان برخاستی، ما را سوی ما میکشی
ماییم چون لا سرنگون وز لا تومان آری برون
تا صدرِ اِلّا کَشکَشان، لا را به اِلّا میکشی
از تست نفس بتکده، چون مسجد اقصی شده
وین عقل چون قندیل را بر سقف مینا میکشی
شاهان سفیهان را همه، بسته به زندان میکشند
تو از چَه و زندانِشان سوی تماشا میکشی
تن را که لاغر میکنی، پر مشک و عنبر میکنی
مر پشهٔ را پیش کَش، شهپرِّ عَنقا میکشی
زاغِ تنِ مردار را، در جیفه رغبت میدهی
طوطیِّ جانِ پاک را، مست و شکرخا میکشی
نزدیک مریم بیسبب، هنگام آن درد و تعب
از شاخِ خشکِ بیرطب هر لحظه خرما میکشی
یوسف میان خاک و خون در پستی چاهی زبون
از راه پنهان هر دَمَش ای جان به بالا میکشی
یونس به بحرِ بیامان، مَحبوسِ بَطنِ ماهیی
او را چو گوهر سوی خود از قعر دریا میکشی
در پیش سرمستانِ دل، در مجلسِ پنهانِ دل
خوان ملایک مینهی، نُزْل مسیحا میکشی
ترجیع دیگر این بود، کامروز چون خوان میکشی
فردوس جان را از کرم در پیش مهمان میکشی
درد دل عشاق را، خوش سوی درمان میکشی
هر تشنهٔ مشتاق را، تا آب حیوان میکشی
خود کی کَشی جز شاه را؟ یا خاطر آگاه را
هرکس که او انسان بود او را تو این سان میکشی
سلطانِ سلطانان تویی، احسانِ بیپایان تویی
در قحط این آخر زمان، نک خوان احسان میکشی
پیشِ دو سه دَلق دَنِی، چندان تواضع میکنی
گویی کمینه بندهٔ، خوان پیش سلطان میکشی
زنبیلشان پر میکنی، پر لعل و پر دُر میکنی
چون بحر رحمت، خس کشد؛ زنبیل ایشان میکشی
اللهُ یَدْعُو آمده آزادی زندانیان
زندانیان، غمگین شده؛ گویی به زندان میکشی
فرعون را احسان تو از نفس، ثُعْبان میخرد
گرچه به ظاهر سوی او تهدیدِ ثُعْبان میکشی
فرعون را گفته کرم: «بر تخت مُلْکت من بَرَم
تو سر مَکِش تا من کَشم چون تو پریشان میکشی»
فرعون گفت: این رابطه از تست و موسی واسطه
مانند موسی کِش مرا، کو را تو پنهان میکشی
گفت او «اگر موسی بُدی، چوب اژدهایی کَی شدی؟
ماه از کفش کَی تابِدی؟ تو سر زِ رحمان می کشی
موسی ما طاغی نشد، وز واسطه ننگش نَبُد
چون عاشقی درمانده، بر وی چه دندان میکشی؟!
موسی ما طاغی نشد، وز واسطه ننگش نبد
ده سال چوپانیش کرد، چون نام چوپان میکشی؟!
ای شمس تبریزی، ز تو این ناطقان جوشان شده
این کف به سر بر میرود، چون سر به کیوان میکشی
ترجیع دیگر این بود، ای جان که هردم میکشی
تو آفتابی ما چو نَم، ما را به بالا میکشی
ای آنک ما را میکشی، بس بیمحابا میکشی
تو آفتابی ما چو نم، ما را به بالا میکشی
زین پیش جانها برفلک بودند همجامِ مَلَک
جان هر دو دستک میزند، کو را همانجا میکشی
زین پیش جانها برفلک بودند هم جان ملک
جان هردو دستک میزند، کو را همانجا میکشی
ای مهر و ماه و روشنی، آرامگاه و ایمنی
ما را بدان جویِ روان، چون مَشک سَقّا میکشی
چون دیدم آن سَغْراق نو، دستار و دل کردم گرو
اندیشه را گفتم: «بِدَو؛ چون سوی سودا میکشی»
ای عقل هستم میکنی، وی عشق مستم میکنی
هرچند پستم میکنی، تا رَبِّ اعلا میکشی
ای عشق میکن حُکمِ مُرّ، ما را ز غیر خود بِبُر
ای سیل میغری، بِغُر، ما را به دریا میکشی
ای عشق میکن حکم مر، ما را ز غیر خود ببر
ای لا، مرا بردار کن، زیرا به اِلّا میکشی
ای جان، بیا اقرار کن، وی تن، برو انکار کن
اِلّا تو نادر دلکشی، ما را سوی ما میکشی
ای سر، تو از وی سر شدی، وی پا، ز وی رهبر شدی
از کِبر چون سر مینهی؟ وز کاهلی پا میکشی؟!
ای سر، تو از وی سرشدی، وی پا، ز وی رهبر شدی
از کبر چون سر مینهی؟ وز کاهلی پا میکشی؟!
ای سر، بِنه سر بر زمین، گر آسمان میبایدت
وی پای، کم رو در وَحَل، گر سوی صحرا میکشی
ای سر، بنه سر بر زمین، گر آسمان میبایدت
وی پای، کم رو در وحل، گر سوی صحرا میکشی
ای چشم منگر در بشر، وی گوش، مشنو خیر و شر
وی عقل مغز خر مخور، سوی مسیحا میکشی
والله که زیبا میکشی، حقا که نیکو میکشی
بیدست و خنجر میکشی، بیچون و بیسو میکشی
اطلاعات
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای آنک ما را از زمین بر چرخِ اَخضر میکَشی
زوتر بکش، زوتر بکش، ای جان که خوش برمیکشی
هوش مصنوعی: ای کسی که ما را از این دنیا به آسمان میبری، هر چه سریعتر ما را ببر، ای جان که به راحتی و زیبایی ما را به سوی خود میکشی.
امروز خوش برخاستم، با شور و با غوغاستم
امروز رو بالاترم، کامروز خوشتر میکشی
هوش مصنوعی: امروز با حال خوبی شروع کردم و انرژی زیادی دارم. امروز حس خوب و شادی بیشتری را تجربه میکنم.
امروز مر هر تشنه را، در حوض و جو میافکنی
ذَاالنّون و ابراهیم را در آب و آذر میکشی
هوش مصنوعی: امروز هر تشنهای را به درون حوض و چشمه میاندازی و همزمان ذالنون و ابراهیم را در آب و آتش غرق میکنی.
امروز خلقی سوخته، در تو نظرها دوخته
تا خود کِرا پیش از همه امروز در بَر میکشی
هوش مصنوعی: امروز عدهای دلسوخته هستند که چشمهایشان به تو دوخته شده است تا ببینند امروز چه کسی را قبل از همه با خود میبری.
ای اصلِ اصلِ دلبری، امروز چیز دیگری
از دل چه خوش دل میبری، وز سر چه خوش سر میکشی
هوش مصنوعی: ای دلربای واقعی، امروز چطور با دل من بازی میکنی و از سرم چه لذتی میبری؟
ای آسمان، خوش خرگهی، وی خاک، زیبا درگهی
ای روز، گوهر میدهی، وی شب، تو عنبر میکشی
هوش مصنوعی: ای آسمان، تو به مانند پرندهای آزاد و خوشحال هستی، و ای زمین، تو به زیبایی یک مکان مقدس میمانی. ای روز، تو گوهر و زیبایی به ما تقدیم میکنی، و ای شب، تو عطر و خوشبویی مانند عنبر را به همراه میآوری.
ای صبحدم، خوش میدمی، وی باد، نیکو همدمی
وی مهر، اختر میکشی، وی ماه، لشکر میکشی
هوش مصنوعی: ای صبح زود، بوی خوشی را با خود میآوری، ای باد، همنشین خوبی هستی، ای ماه، نور خود را میپاشی و ای ستاره، زحمت را به دوش میکشی.
ای گل، به بستان میروی، وی غنچه پنهان میروی
وی سرو از قعر زمین، خوش آب کوثر میکشی
هوش مصنوعی: ای گل، تو به باغ میروی و ای غنچه، تو در پنهان میروی. ای سرو، تو از عمق زمین بیرون میآیی و خوش آب کوثر را مینوشی.
ای روح، راحِ این تنی، وی شرع، مِفتاح منی
وی عشق، شَنگ و ره زنی، وی عقل ، دفتر میکشی
هوش مصنوعی: ای جان، تو راهی برای این بدن هستی، ای دین، تو کلید منی و ای عشق، تو بهانه و مسیر منی، ای عقل، تو همان کاغذی هستی که مینویسم.
ای باده، دفع غم تویی، بر زخمها مرهم تویی
وی ساقی شیرین لِقا، دریا به ساغر میکشی
هوش مصنوعی: ای شراب، تو سبب فراموشی غمها هستی و درمانی برای زخمهایم. ای ساقی با محبت، تو دریای عشق را در جام میریزی.
ای باد، پیکی هر سحر، کز یار میآری خبر
خوش ارمغانیهای آن زلف مُعَنْبَر میکشی
هوش مصنوعی: ای باد، تو پیامآور هر صبح هستی که خبرهای خوب از محبوبم میآوری و بوی دلانگیز موهایش را به همراه داری.
ای خاک ره، در دل نهان، داری هزاران گلسِتان
وی آب، بر سر میدوی، وز بحر گوهر میکشی
هوش مصنوعی: ای خاکی که در مسیر راه هستی، در دل خود هزاران گل زیبا پنهان داری؛ و تو مانند آبی که بر قله کوه میجهد، از دریا گوهر میکشی.
ای آتش لَعلین قبا، از عشق داری شَعلها
بگشاده لب چون اژدها، هر چیز را درمیکشی
هوش مصنوعی: ای آتش سرخی که مانند جامهای زیبا به تن داری، از عشق شعلههای زیادی از دهان خود بیرون میآوری، همچون اژدهایی که هر چیزی را به درون خود میکشد.
ترجیع این باشد که تو ما را به بالا میکشی
آنجا که جان روید ازو، جان را بدانجا میکشی
هوش مصنوعی: ترجیح این است که تو ما را به سوی آسمان میبردی، جایی که روح زنده میشود و تو جان را به آنجا میکشی.
عیسیِّ جان را از ثَری، فوق ثریا میکشی
بی فوق و تحتی هر دَمش تا ربِّ اَعلیٰ میکشی
هوش مصنوعی: ای جان عیسی، تو را از گلی به زبانی دیگر میکشانند، بیهیچ محدودیتی تا بالاترین مقام وصال الهی.
مانند موسی چشمها از چشم پیدا میکنی
موسِیِّ دل را هر زمان بر طور سینا میکشی
هوش مصنوعی: چشمهایت را مانند موسی، با بصیرت و بینش عمیق، میگشایی و دلگرمی و راهنمایی را در هر لحظه، همچون تجلی الهی بر کوه سینا، تجربه میکنی.
این عقل بیآرام را، میبر که نیکو میبری
وین جان خونآشام را میکش که زیبا میکشی
هوش مصنوعی: این عقل پر تلاطم و بیقرار را ببر، چون خیلی خوب و زیبا میبری. و این جان پر از درد و رنج را بکش، چون به طرز زیبا و هنرمندانهای میکشی.
تو جانِ جانِ ماستی، مغز همه جانهاستی
از عین جان برخاستی، ما را سوی ما میکشی
هوش مصنوعی: تو روح و جان ما هستی و اصل وجود همه جانها به تو وابسته است. از حقیقت وجودی خود، ما را به سوی خود میکشی.
ماییم چون لا سرنگون وز لا تومان آری برون
تا صدرِ اِلّا کَشکَشان، لا را به اِلّا میکشی
هوش مصنوعی: ما مانند موجودی هستیم که از بالا به پایین سقوط کرده و از هیچ به جایی نمیرسیم، مگر اینکه در سرانجام به چیزی فراتر از «نه» دست یابیم، چرا که در این مسیر به جستجوی «بله» میرویم.
از تست نفس بتکده، چون مسجد اقصی شده
وین عقل چون قندیل را بر سقف مینا میکشی
هوش مصنوعی: از وجود تو، حالت مانند بتکدهای است که به عظمت مسجد الاقصی تبدیل شده و عقل تو مانند قندیلی است که بر بالای مینا (جام) آویزان است.
شاهان سفیهان را همه، بسته به زندان میکشند
تو از چَه و زندانِشان سوی تماشا میکشی
هوش مصنوعی: همهٔ شاهان نادان را به زندان میاندازند، اما تو از آن مکان و قید و بند آنها به سوی تماشا و مشاهده میروی.
تن را که لاغر میکنی، پر مشک و عنبر میکنی
مر پشهٔ را پیش کَش، شهپرِّ عَنقا میکشی
هوش مصنوعی: وقتی که بدن را لاغر میکنی، به زیبایی و خوشبویی تبدیلش میکنی و مانند پشهای کوچک، پرندهای بزرگ و افسانهای به نظر میرسد.
زاغِ تنِ مردار را، در جیفه رغبت میدهی
طوطیِّ جانِ پاک را، مست و شکرخا میکشی
هوش مصنوعی: وقتی که روح پاک را به سمت حقایق خوب و زیبا جذب میکنی، نباید در برابر چیزهای سطحی و ناخوشایند، مانند جاذبههای فانی و بیارزش تسلیم شوی. در اینجا زاغ و طوطی نمادهایی هستند که نمایانگر دو نوع روح هستند؛ یکی آلوده و دیگری پاک. این بیان به ما یادآوری میکند که به ارزشهای واقعی و روحانی توجه کنیم و از چیزهای کمارزش دوری کنیم.
نزدیک مریم بیسبب، هنگام آن درد و تعب
از شاخِ خشکِ بیرطب هر لحظه خرما میکشی
هوش مصنوعی: در کنار مریم، بدون دلیل خاصی، در آن زمان از درد و رنج، از شاخههای خشک و بیبار، هر لحظه برای خود خرما میچینی.
یوسف میان خاک و خون در پستی چاهی زبون
از راه پنهان هر دَمَش ای جان به بالا میکشی
هوش مصنوعی: یوسف در وضعیت بدی، در چاهی پر از خاک و خون و در قعر ذلت است. اما با هر لحظهای که میگذرد، تو به یاد او هستی و به او تکیه میکنی و روح او را به سمت بالا میکشی.
یونس به بحرِ بیامان، مَحبوسِ بَطنِ ماهیی
او را چو گوهر سوی خود از قعر دریا میکشی
هوش مصنوعی: یونس در عمق دریا گرفتار و محبوس شده است، اما مانند جواهری که از ته دریا به سمت خود میکشی، او نیز مورد توجه و عنایت خاص قرار گرفته است.
در پیش سرمستانِ دل، در مجلسِ پنهانِ دل
خوان ملایک مینهی، نُزْل مسیحا میکشی
هوش مصنوعی: در جمع کسانی که دلشان خوش است و شاداب، در محفل مخفی دل، سفرهای از نعمتها را گستردهای و در این حال، نجاتبخش و شفا دهندهای مانند مسیح را به میان میآوری.
ترجیع دیگر این بود، کامروز چون خوان میکشی
فردوس جان را از کرم در پیش مهمان میکشی
هوش مصنوعی: امروز به مانند کسی که سفرهای رنگین پهن کرده، گلهای بهشت را از روی لطف و مهربانی برای مهمانانش میچید.
درد دل عشاق را، خوش سوی درمان میکشی
هر تشنهٔ مشتاق را، تا آب حیوان میکشی
هوش مصنوعی: عشاق را درددلهایشان را آرامش میدهی، تو برای هر کسی که به عشقش مشتاق است، تا به آب حیات برسد، راه را هموار میکنی.
خود کی کَشی جز شاه را؟ یا خاطر آگاه را
هرکس که او انسان بود او را تو این سان میکشی
هوش مصنوعی: تو چطور میتوانی کسی را که فقط شاه را میشکند، برنجانی؟ یا کسی را که انسانیتش را میشناسد. هر انسانی را تو اینگونه میزنی؟
سلطانِ سلطانان تویی، احسانِ بیپایان تویی
در قحط این آخر زمان، نک خوان احسان میکشی
هوش مصنوعی: تو بزرگترین فرمانروا و بخشندهای، در این دوران سخت و کمبودها، تویی که همیشه برکت و احسانت جاری است.
پیشِ دو سه دَلق دَنِی، چندان تواضع میکنی
گویی کمینه بندهٔ، خوان پیش سلطان میکشی
هوش مصنوعی: تو در برابر چند انسان پست و بیارزش اینقدر خود را کوچک میکنی که انگار به عنوان یک بنده، در کنار سفرهی پادشاه نشستهای و باید از خودگذشتی نشان دهی.
زنبیلشان پر میکنی، پر لعل و پر دُر میکنی
چون بحر رحمت، خس کشد؛ زنبیل ایشان میکشی
هوش مصنوعی: به آنها کمک میکنی و کارهای خوب و با ارزش برایشان انجام میدهی. مانند دریای رحمت که همیشه پر از خیر و برکت است، تو هم برای آنها با نیات نیک و تجربیاتت میعمل کنی.
اللهُ یَدْعُو آمده آزادی زندانیان
زندانیان، غمگین شده؛ گویی به زندان میکشی
هوش مصنوعی: خداوند به آزادی زندانیان دعوت میکند و این موضوع باعث ناراحتی زندانیان شده؛ گویی این آزادی هم مانند یک زندان جدید است.
فرعون را احسان تو از نفس، ثُعْبان میخرد
گرچه به ظاهر سوی او تهدیدِ ثُعْبان میکشی
هوش مصنوعی: اگرچه به ظاهر به فرعون (فرعون مصر) در حال تهدید کردن هستی، اما در واقع احسان و نیکی تو به او باعث میشود که او در درون خود به دامی بیفتد و از تو انتظار خطر را داشته باشد. این نشان میدهد که حتی دشمنان نیز میتوانند تحت تأثیر خوبیها و نیکیهای انسان قرار بگیرند، حتی اگر تحت تهدید به نظر برسند.
فرعون را گفته کرم: «بر تخت مُلْکت من بَرَم
تو سر مَکِش تا من کَشم چون تو پریشان میکشی»
هوش مصنوعی: کرم به فرعون میگوید: «من بر تخت سلطنت تو نشستهام، سر من را نبر تا من هم تو را از آرامش خارج نکنم و تو را بیقرار نکنم.»
فرعون گفت: این رابطه از تست و موسی واسطه
مانند موسی کِش مرا، کو را تو پنهان میکشی
هوش مصنوعی: فرعون گفت: این ارتباط میان من و موسی مانند یک پل است؛ تو او را به مخفیگاه میکشی و من از او بیخبرم.
گفت او «اگر موسی بُدی، چوب اژدهایی کَی شدی؟
ماه از کفش کَی تابِدی؟ تو سر زِ رحمان می کشی
هوش مصنوعی: او گفت: «اگر تو مانند موسی بودی، آیا میتوانستی چوبی به اژدها تبدیل کنی؟ از کجا میتوانی ماه را در دستانت نگهداری؟ تو چگونه به درگاه خداوند رحمان درباره این مسائل میپردازی؟»
موسی ما طاغی نشد، وز واسطه ننگش نَبُد
چون عاشقی درمانده، بر وی چه دندان میکشی؟!
هوش مصنوعی: موسی، پیشوای ما، به طغیان نیفتاد و اگر هم ارتباطی با ننگی داشت، باعث نمیشود که تو به او حمله کنی. مانند عاشق درماندهای که از محبت کسی میسوزد، چرا باید به او آسیب برسانی؟
موسی ما طاغی نشد، وز واسطه ننگش نبد
ده سال چوپانیش کرد، چون نام چوپان میکشی؟!
هوش مصنوعی: موسی هرگز سرکش نشد و به خاطر اینکه ده سال در مقام چوپانی بود، از این شغل احساس ننگ نکرد. حالا چرا وقتی از چوپان یاد میکنی، او را مورد قضاوت قرار میدهی؟
ای شمس تبریزی، ز تو این ناطقان جوشان شده
این کف به سر بر میرود، چون سر به کیوان میکشی
هوش مصنوعی: ای شمس تبریزی، از توست که این سخنگویان پرشور پیدا شدهاند و این احساسات به اوج میرسد، همانطور که وقتی به کیوان مینگری.
ترجیع دیگر این بود، ای جان که هردم میکشی
تو آفتابی ما چو نَم، ما را به بالا میکشی
هوش مصنوعی: عزیزم، تو هر لحظه روح مرا میزنی و مانند نوری که به زمین میافتد، ما را به سمت بالا هدایت میکنی.
ای آنک ما را میکشی، بس بیمحابا میکشی
تو آفتابی ما چو نم، ما را به بالا میکشی
هوش مصنوعی: ای کسی که بیتردید ما را میکشی، تو به راحتی ما را نابود میکنی؛ مانند آفتابی که در میانهی باران، ما را به سوی خود میکشانی.
زین پیش جانها برفلک بودند همجامِ مَلَک
جان هر دو دستک میزند، کو را همانجا میکشی
هوش مصنوعی: از قبل جانها در آسمان بودند، همچون جامی که ملک در دست دارد. جان هر دو به شدت تلاش میکند، اما تو همانجا او را به سوی خود میکشانی.
زین پیش جانها برفلک بودند هم جان ملک
جان هردو دستک میزند، کو را همانجا میکشی
هوش مصنوعی: پیش از این، جانها در آسمان بودند و روح زمین و آسمان به هم پیوستهاند. اکنون، تو در مکانی قرار داری که باید با این روح برخورد کنی و او را به جایی که میخواهی برسانی.
ای مهر و ماه و روشنی، آرامگاه و ایمنی
ما را بدان جویِ روان، چون مَشک سَقّا میکشی
هوش مصنوعی: ای نور و روشنی، آرامش و امنیت ما را مانند آبی زلال که سقا میکشد، به ما بده.
چون دیدم آن سَغْراق نو، دستار و دل کردم گرو
اندیشه را گفتم: «بِدَو؛ چون سوی سودا میکشی»
هوش مصنوعی: وقتی آن چهره زیبا و تازه را دیدم، تحت تأثیر قرار گرفته و دلم را به فکر و اندیشه سپردم و گفتم: "برو؛ چون که تو به سوی عشق میروی."
ای عقل هستم میکنی، وی عشق مستم میکنی
هرچند پستم میکنی، تا رَبِّ اعلا میکشی
هوش مصنوعی: ای عقل! تو مرا به سامان میآورى و از حالت تعادل خارج میکنی، و ای عشق! تو مرا در حالت مستی قرار میدهی. هرچند که در این مسیر ممکن است به پستیها بیفتم، اما تو مرا به سوی خداوند بلندمرتبه میکشی.
ای عشق میکن حُکمِ مُرّ، ما را ز غیر خود بِبُر
ای سیل میغری، بِغُر، ما را به دریا میکشی
هوش مصنوعی: ای عشق، فرمان سختی را به ما بده و ما را از غیر خود جدا کن. ای موج طوفانی، ما را در خود غرق کن و به دریا ببرد.
ای عشق میکن حکم مر، ما را ز غیر خود ببر
ای لا، مرا بردار کن، زیرا به اِلّا میکشی
هوش مصنوعی: ای عشق، از من بخواه که فقط تو را بپرستم و مرا از نیاز به غیر خود آزاد کن. ای دل، مرا از این حال ناخوش نگهدار، چون اگر به جز تو بپردازم نابود میشوم.
ای جان، بیا اقرار کن، وی تن، برو انکار کن
اِلّا تو نادر دلکشی، ما را سوی ما میکشی
هوش مصنوعی: ای جان، بیا به حقیقت خود اعتراف کن و ای تن، از واقعیت دوری کن، مگر اینکه تو در دل جذاب و بیدار هستی، که ما را به سمت خود میکشانی.
ای سر، تو از وی سر شدی، وی پا، ز وی رهبر شدی
از کِبر چون سر مینهی؟ وز کاهلی پا میکشی؟!
هوش مصنوعی: ای سرت، تو به خاطر او به مقام سر آمدی و او که پا است، به واسطهٔ تو رهبر شد. پس چرا به خاطر کبر و arrogance سرت را بالا میکنی؟ و به خاطر کسالت و بیعملی، پا از حرکت باز میداری؟
ای سر، تو از وی سرشدی، وی پا، ز وی رهبر شدی
از کبر چون سر مینهی؟ وز کاهلی پا میکشی؟!
هوش مصنوعی: ای سر، تو از او برتری پیدا کردی و او پا، از تو پیشوای راه شد. حالا چرا از بزرگی خود غره میشوی؟ و چرا از سهلانگاری پا پس میکشی؟
ای سر، بِنه سر بر زمین، گر آسمان میبایدت
وی پای، کم رو در وَحَل، گر سوی صحرا میکشی
هوش مصنوعی: ای سر، بر زمین بگذار! اگر به آسمان نیاز داری، پاهایت را در زمین تنگ نکن و اگر میخواهی به سمت بیابان بروی، به راهت ادامه بده.
ای سر، بنه سر بر زمین، گر آسمان میبایدت
وی پای، کم رو در وحل، گر سوی صحرا میکشی
هوش مصنوعی: ای سر، سر خود را بر زمین بگذار، اگر آسمان به تو نیاز دارد. و ای پا، در تردید مگذار، اگر به سمت صحرا میروی.
ای چشم منگر در بشر، وی گوش، مشنو خیر و شر
وی عقل مغز خر مخور، سوی مسیحا میکشی
هوش مصنوعی: ای چشم، به انسانها ننگر، و ای گوش، صدای خوب و بد را نشنو. ای عقل، مانند مغز الاغ فکر نکن و به سوی مسیحا و نجات بکش.
والله که زیبا میکشی، حقا که نیکو میکشی
بیدست و خنجر میکشی، بیچون و بیسو میکشی
هوش مصنوعی: به راستی که تو با زیبایی و هنرمندی میکشی، بدون نیاز به سلاح و ترفند، با قدرت و اصالت خاصی عمل میکنی.
حاشیه ها
1391/08/22 13:10
طوطی
بیت ششم از بند اول که ناقص است :
ای آسمان خوش خرگَهی، وی خاک زیبا درگهی
ای روز گوهر می دهی، وی شب تو عنبر می کشی
1395/07/09 00:10
جلال الدین
محدثه نظرت راجع به این شعر چیه؟
1396/01/27 21:03
امین افشار
درود
بیت نهم بند آخر هم به لحاظ وزنی و هم معنایی درست نیست که باید بدین گونه اصلاح گردد:
ای لا، مرا بردار کن، زیرا «به الّا» میکشی
واضح است که «لا» و «الّا» جناس دارند و «الّا» هم به لحاظ لفظی و هم معنایی به قرینه لا آمده است.
بدرود
1396/01/27 21:03
امین افشار
والله که زیبا میکُشی، حقا که نیکو میکِشی
بیدست و خنجر میکُشی، بیچون و بیسو میکِشی...
1401/01/23 13:03
پریسا رفائی
در بیت دوم از بند دوم
کلمهی ابتدای بیت «متانند» ضبط شده که نادرست است
درست کلمهی «مانند» است
مانند موسی