گنجور

بیست و ششم

ای جان مرا از غم و اندیشه خریده
جان را بستم در گل و گلزار کشیده
دیده که جهان از نظرش دور فتاده‌ست
نادیده بیاورده دگرباره، بدیده
جان را سبکی داده و ببریده ز اشغال
تا دررسد اندر هوس خویش جریده
جولاهه کی باشد که دهی سطنت او را؟!
پا در چه اندیشه و سودا بتنیده
آن کس که ز باغت خرد انگور، فشارد
شیرین بودش لاجرم ای دوست عقیده
آن روز که هر باغ بسوزد ز خزانها
باشند درختان تو از میوه خمیده
جان را زند آ، باغ صلاهای تعالوا
جان در تن پرخون پر از ریم، خزیده
چون گنج برآزین حدث ای جان و جهان گیر
در گوش کن این پند من، ای گوشه گزیده
پیسه رسنست این شب و این روز، حذر کن
کز پیسه رسن ترسد هر مار گزیده
این گردن ما زین رسن پیسهٔ ایام
کی گردد چون گردن احرار، رهیده؟
از بولهب و جفتی او، چونک ببریم
بینیم ز خود (حبل مسد) را سکلیده
بی‌فصل خزان گلشن ارواح شکفته
بی‌کام و دهان هر فرس روح چریده
افسار گسسته فرس، و رفته به صحرا
مرعا و قرو دیده و ازهار دمیده
ترجیع کنم تا که سر رشته بیابند
مستان همه از بهر چنین گنج، خرابند
باد آمد و با بید همی گوید: « هی هی،
این جنبش و این شورش و این رقص تو تا کی؟ »
می‌گوید آن بید، بدان باد: « ز خود پرس
ای برده مرا از سرو، ای داده مرا می
اندر تن من یک رگ، هشیار نماندست
ای رفته می عشق تو اندر رگ و در پی
از مردم هشیار بجو قصه و تاریخ
کین سابقه کی آمد، وان خاتمه تا کی »
آن ترک سلامم کند و گوید: « کیسن »
گویم که: « خمش کن که نه کی دانم و نی بی »
آن معتزلی پرسد، معدوم نه شیء است ؟
بیخود بر من شیی بود، و با خود لاشی
لب بر لب دلدار چو خواهی که نهی تو
از خویش تهی باش، بیاموز ازان نی
اندیشه مرا برد سحرگاه به باغی
باغی که برون نیست ز دنیا، و نه در وی
پرسیدم کای باغ عجایب تو چه باغی؟
گفت: « آنک نترسم ز زمستان و نه از دی »
نزدیکم و دورم ز تو چون ماه و چو خورشید
وین دور نماند چو کند راه،خدا طی
گیرم که نبینی به نظر چشمهٔ خورشید
نی گرمیت از شمس بدافسردگی از فی؟
هین دور شو از سردی و بفزای ز گرمی
تا صیف شود بهمنت و رشد شود غنی
خورشید نماید خبر بی‌دم و بی‌حرف
بربند لب از ابجد و از هوز و حطی
ترجیع سوم را چو سرآغاز نهادیم
بس مرغ نهان را که پر و بال گشادیم
برجه که رسیدند رسولان بهاری
انگیخت شکاران تو آن شاه شکاری
از دشت عدم تا بوجودست بسی راه
آموخت عدم را شه، الاقی و سواری
در باغ زهر گور یکی مرده برآمد
بنگر به عزیزان که برستند ز خواری
در زلزلت الارض خدا گفت زمین را
امرزو کنم زنده هر آن مرده که داری
ابرش عوض آب همی روح فشاند
تو شرم نداری که بنالی ز نزاری؟ !

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای جان مرا از غم و اندیشه خریده
جان را بستم در گل و گلزار کشیده
هوش مصنوعی: ای جان من، غم و اندیشه تو را از من گرفته و جانم را در میان گل‌ها و باغ‌ها به خوشی و آرامش سپرده‌ام.
دیده که جهان از نظرش دور فتاده‌ست
نادیده بیاورده دگرباره، بدیده
هوش مصنوعی: آن‌کس که می‌بیند جهان برایش دور افتاده، به‌راحتی می‌تواند آن را دوباره به چشم خود بیاورد و تجربه کند.
جان را سبکی داده و ببریده ز اشغال
تا دررسد اندر هوس خویش جریده
هوش مصنوعی: روح او از بار سنگین رهایی یافته و از مسائل دنیا فاصله گرفته است تا بتواند به آرزوها و خواسته‌های درونی‌اش برسد.
جولاهه کی باشد که دهی سطنت او را؟!
پا در چه اندیشه و سودا بتنیده
هوش مصنوعی: کسی که به اندازه خودش اهمیت و مقام دارد، چگونه می‌تواند در یک جایگاه بزرگ‌تر قرار بگیرد؟ او باید از چه اندیشه و تفکری استفاده کند؟
آن کس که ز باغت خرد انگور، فشارد
شیرین بودش لاجرم ای دوست عقیده
هوش مصنوعی: کسی که از باغ تو، انگور رسیده و شیرین بچیند، به طور طبیعی عقیده‌اش به تو مثبت خواهد بود، ای دوست.
آن روز که هر باغ بسوزد ز خزانها
باشند درختان تو از میوه خمیده
هوش مصنوعی: روزی خواهد رسید که همه باغ‌ها به خاطر خزانی که در پیش است، بسوزند، اما درختان تو به دلیل میوه‌هایشان خمیده خواهند بود.
جان را زند آ، باغ صلاهای تعالوا
جان در تن پرخون پر از ریم، خزیده
هوش مصنوعی: روح را بیدار کن، باغی پر از ندای دعوت آماده است. جان در بدنی پر از درد و غم، پنهان شده است.
چون گنج برآزین حدث ای جان و جهان گیر
در گوش کن این پند من، ای گوشه گزیده
هوش مصنوعی: ای جان و جهان، مانند گنج باارزش خود را زینت کن و به این نکته مهم توجه کن، ای کسی که به گوشه‌نشینی پناه برده‌ای.
پیسه رسنست این شب و این روز، حذر کن
کز پیسه رسن ترسد هر مار گزیده
هوش مصنوعی: از این شب و روزها که مشکل و دشوار است، دوری کن؛ زیرا هر کسی که تجربه تلخی از گزیدگی دارد، از نزدیک شدن به این مشکلات می‌هراسد.
این گردن ما زین رسن پیسهٔ ایام
کی گردد چون گردن احرار، رهیده؟
هوش مصنوعی: این گردن ما که به این بندهای زمان وابسته است، چه زمانی مانند گردن آزادگان رها خواهد شد؟
از بولهب و جفتی او، چونک ببریم
بینیم ز خود (حبل مسد) را سکلیده
هوش مصنوعی: وقتی از همراه و شریک خود جدا شویم و به خودمان بیندیشیم، مانند زنجیری از هم گسسته خواهیم بود.
بی‌فصل خزان گلشن ارواح شکفته
بی‌کام و دهان هر فرس روح چریده
هوش مصنوعی: در جایی که فصل خزان است، باغ روح‌ها همچنان شکوفا و زیباست، اما این زیبایی بدون خواسته و کلام است و هر فرس که روحش را پرورش داده، درگیرند.
افسار گسسته فرس، و رفته به صحرا
مرعا و قرو دیده و ازهار دمیده
هوش مصنوعی: اسب افسار خود را گسسته و به دشت رفته است، در حالیکه علف‌های سبز و گل‌های تازه را می‌بیند و از آن‌ها بهره‌مند می‌شود.
ترجیع کنم تا که سر رشته بیابند
مستان همه از بهر چنین گنج، خرابند
هوش مصنوعی: می‌خواهم تا وقتی که موضوع را بیابند، همه عاشقان برای دستیابی به این گنج با ارزش، در تلاش و کوشش باشند.
باد آمد و با بید همی گوید: « هی هی،
این جنبش و این شورش و این رقص تو تا کی؟ »
هوش مصنوعی: باد به درخت بید می‌گوید: «این حرکات و جنبش‌های تو چه زمانی ادامه خواهد داشت؟»
می‌گوید آن بید، بدان باد: « ز خود پرس
ای برده مرا از سرو، ای داده مرا می
هوش مصنوعی: بید به باد می‌گوید: «از خودت بپرس، ای که مرا از درخت سرو جدا کردی و به من شراب دادی.»
اندر تن من یک رگ، هشیار نماندست
ای رفته می عشق تو اندر رگ و در پی
هوش مصنوعی: در وجود من رگی نیست که هوشیار بماند؛ زیرا عشق تو در رگ‌های من جاری شده و مرا به خود مشغول کرده است.
از مردم هشیار بجو قصه و تاریخ
کین سابقه کی آمد، وان خاتمه تا کی »
هوش مصنوعی: از افراد باهوش و آگاه، داستان و تاریخ را بپرس که این رویدادها چه زمانی شروع شده و پایان آن تا کی خواهد بود.
آن ترک سلامم کند و گوید: « کیسن »
گویم که: « خمش کن که نه کی دانم و نی بی »
هوش مصنوعی: آن دختر ترک به من سلام می‌کند و می‌پرسد: «کی هستی؟» من پاسخ می‌دهم: «سکوت کن، چون نه می‌دانم که چه کسی هستم و نه چه کسی نیستم.»
آن معتزلی پرسد، معدوم نه شیء است ؟
بیخود بر من شیی بود، و با خود لاشی
هوش مصنوعی: معتزلی از من می‌پرسد که آیا عدم چیزی نیست؟ من در پاسخ می‌گویم که چطور ممکن است چیزی بی‌وجود باشد، در حالی که وجود خودم را احساس می‌کنم و در عین حال عدم، هیچ چیزی نیست.
لب بر لب دلدار چو خواهی که نهی تو
از خویش تهی باش، بیاموز ازان نی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی در عشق و دوستی کامیاب باشی، باید از خودخواهی و خودپسندی کناره‌گیری کنی و مانند نی، خالی باشی تا بتوانی چیزی را دریافت کنی.
اندیشه مرا برد سحرگاه به باغی
باغی که برون نیست ز دنیا، و نه در وی
هوش مصنوعی: در سپیده‌دم، فکر و خیال من مرا به باغی برد که نه در این دنیا وجود دارد و نه در دنیای دیگر.
پرسیدم کای باغ عجایب تو چه باغی؟
گفت: « آنک نترسم ز زمستان و نه از دی »
هوش مصنوعی: در این گفت‌وگو، شخصی از باغ عجایب سؤال می‌کند و باغبان در پاسخ می‌گوید که او هیچ واهمه‌ای از زمستان و سردی ندارد. این جمله نشان‌دهنده‌ی مقاومت و امیدواری در برابر چالش‌ها و مشکلات است.
نزدیکم و دورم ز تو چون ماه و چو خورشید
وین دور نماند چو کند راه،خدا طی
هوش مصنوعی: من به تو نزدیکم و در عین حال دور، مانند ماه و خورشید. اما این دوری طولانی نخواهد بود زیرا خداوند راه را خواهد گشود.
گیرم که نبینی به نظر چشمهٔ خورشید
نی گرمیت از شمس بدافسردگی از فی؟
هوش مصنوعی: حتی اگر خورشید را با چشمانت نبینی، گرمای آن را احساس می‌کنی. از این رو، آیا بی‌دلیلی است که از نورش بی‌خبر بمانی؟
هین دور شو از سردی و بفزای ز گرمی
تا صیف شود بهمنت و رشد شود غنی
هوش مصنوعی: از سردی دور شو و به گرما نزدیک‌تر شو تا زمان تابستان به کامت بیفتد و ثروت و رونق بیشتری نصیبت شود.
خورشید نماید خبر بی‌دم و بی‌حرف
بربند لب از ابجد و از هوز و حطی
هوش مصنوعی: خورشید به آرامی و بدون گفتن کلمه‌ای، خبرهایی را ارائه می‌دهد. از الفبا و واژه ها پرهیز کن و تنها به معنا توجه کن.
ترجیع سوم را چو سرآغاز نهادیم
بس مرغ نهان را که پر و بال گشادیم
هوش مصنوعی: ما در ابتدای ترجیع سوم تصمیم به بیان موضوعی گرفتیم که نشان‌دهنده‌ی آزادی و شکوفایی است، مثل پرواز مرغی پنهان که بال‌هایش را باز کرده است.
برجه که رسیدند رسولان بهاری
انگیخت شکاران تو آن شاه شکاری
هوش مصنوعی: رسولان بهاری به هدف خود رسیدند و شکارچیان، تو را که آن پادشاه شکارها هستی، به طور خاص جلب کردند.
از دشت عدم تا بوجودست بسی راه
آموخت عدم را شه، الاقی و سواری
هوش مصنوعی: از بی‌نهایت بی‌وجودی تا وجود، راه‌های زیادی را عدم آموخته است. اینجا، عدم مانند یک شاه و یک سواری در دشت بی‌نهایت است.
در باغ زهر گور یکی مرده برآمد
بنگر به عزیزان که برستند ز خواری
هوش مصنوعی: در باغی که مرده‌ای از گور بیرون آمده، به عزیزان نگاه کن که از شرم و خجالت دور شده‌اند.
در زلزلت الارض خدا گفت زمین را
امرزو کنم زنده هر آن مرده که داری
هوش مصنوعی: در روز قیامت، خداوند می‌فرماید زمین را زنده می‌کنم و تمام مردگانی که درون آن هستند را به زندگی برمی‌گردانم.
ابرش عوض آب همی روح فشاند
تو شرم نداری که بنالی ز نزاری؟ !
هوش مصنوعی: ابر به جای باران، روح را به زمین می‌ریزد. آیا تو شرم نمی‌کشی که از اندوه و ناراحتی‌ات ناله کنی؟

حاشیه ها

1391/03/28 08:05
حمید

درود
در متن ،غلطهای املایی و اشتباهات نگارشی وجود دارد.لطفا اصلاح کنید.

عبارت «تا رشد شود غنی» اشتباه تایپی دارد. صحیح آن «غی» است به معنی گمراهی.

1396/08/24 16:10
زهرا

این شعر در آلبوم پرده عشاق، به خوانندگی حمیدرضا نوربخش و آهنگسازی استاد فرامرز پایور اجرا شده که بسیار شنیدنی است.

1397/01/16 23:04
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com

از مردم هشیار بجو قصه و تاریخ

1398/09/15 11:12

بیت
آن ترک سلامم کند و گوید: « کیسن »
گویم که: « خمش کن که نه کی دانم و نی بی
به صورت
آن ترک سلامم کند و دیرد : « سن کیم سن »
گویم که: « خمش کن که نه کینیدم بیلم و ن بینی می»
چون benim یعنی من ذهنی و بدنی و kendim به معنای خویشتن که بصورت کنیدم خط فارسی و بنیمی به صورت بینی می درست باشه و کیسن و ن کی احتمالا اشتباه (منظور گم شدن و فنا که در این مرحله سالک ن هوشیار ن بیهوش ن در ذهن ن در آگاهی او به فراآگاهی رسیده به همین جهت را حل شده و ن خویشتن می‌داند ن من ذهنی را

1398/09/15 17:12

اصلاحیه
آن ترک سلامم کند و دیرد : « سن کیم سن »
گویم که: « خمش کن که نه کندیم بیلم و ن بنی می »