پانزدهم
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حاشیه ها
« ای یارو ای دلارام گرم دار» کیست ؟ خدای آسمان که سیمرغ باشد ، نه تنها « نم و آب و تری » است ، بلکه « اصل گرما » نیز هست . نمی وگرمی ، دو جفتند که زمینه آفرینندگی شمرده میشدند . ابرسیاه هم، با گرمای او بود که میبارید . رپیتاوین( رپیتا + وین ) که به معنای « دوشیزه نی نواز یا زنخدای نی » هست ، یکی از چهره های اوست، که « بُنکده گرما » بود، و در دهم بهمن ( جشن سده ) به زیر زمین میرفت، تا ریشه درختان و آب چشمه ها را گرم کند، و نوروز، باز به آسمان عروج میکرد ، و با با نگ نای او ( با گرمای او بود ) در نیمروز (گرمترین هنگام روز ) بود که جهان ، آفریده میشد ( به سخنی دیگر، جهان، هنگام اوج عشق و مهر و لطف ، پیدایش می یافت ) . این زنخدا ، همان گرمائیل ( اصل گرما = گرم+ ال= زنخدائی که سرچشمه گرما و مهر است) آشپز است که با ارمائیل ( آرمیتی) میکوشند ، تا میتوانند خونخواری ضحاک را در قربانی خونی به نیمه بکاهند، ولی برغم این مصالحه، ضحاک ، همان میماند که بود. شهر کرمانشاه ، در اصل « گرما سین » نامیده میشده است، و به معنای « سیمرغ گرم » است. چون گرمی، مانند تری ، بیانگر مهر و عشق او بوده است . از این رو ، گرم ، معنای « با حرارت و لطف و با محبت و دوستانه » را دارد . چنانکه واژه « گرم » در شاهنامه بدین معنی فراوانست :
به گفتار گرم و آواز نرم فرستاده را راه دادی به شرم
چنان شاد گشتم به دیدار تو برین پرسش گرم و گفتار تو
که بی جان شده باز یابد روان و یا پیرسر مرد، گردد جوان
بفرمودشان تا نوازند گرم نخوانندشان جز به آواز نرم
اینست که « یار گرم دار + دلارام گرمدار» ، خطاب به همان سیمرغ ، خدای مهر و محبت و عشق است . بویژه که مولوی پس از خطاب به « یارگرمدار» ، از او میخواهد که انسان را که گیاه اوست آبیاری کند ، تا تخم جوانمردی که در انسان کاشته است ، از چاه تاریک وجود او ، بروید و زیبائی خود را آشکار سازد .
اینست که مولوی درسراسر غزلیاتش یار و صنم را اینهمانی با ساقی میدهد ( که همان پیر مغان حافظ باشد ) که جام باده میآورد.
بابک گرام، گرم باد زبان تو که خوب فرهنگی و سخن دانی
جلالدّین خود ساقی گرامی همه گرم دلان است و اینجا آموزگار آداب و آیین مستی و راهنمای شراب شناسی و شاه منشی است که مردم را هیچ چیز جز مستی به شاهی و جمشیدی نمیرساند
این شعر و غزل سه پاره هنرمندانه باور ناب و منش بی همتایی است به مستی و مست کنندگی، شراب و ساقیگری آدمی
شعر گویی مولانا
محمدامین مروتی
مولانا در قسمتی از ترجیع بند پانزدهم خود می گوید من تنها در حال مستی سخن می گویم و اهل تکلفات ادبی نیستم. دهانم مانند کندوی عسل است و سخنانم مانند زنبوران پرواز می کنند و بدون هدف و قصد قبلی، شیرینی را به هر سوی می برند و می پراکنند:
....چون مست نیستم، نمکی نیست در سخن
زیرا تکلف ست و ادیبی و اجتهاد
اما دهان مست، چو زنبور خانهایست
زنبور جوش کرد، به هر سوی، بیمراد
زنبورهای مست و خراب از دهان شهد
با نوش و نیش خود، شده پرّان میان باد
یعنی که ما ز خانهٔ شش گوشه، رستهایم
زان خسروی که شربت شیرین به نحل داد....
این که زنبوران بدون قصد معین به هر سو شهد می پراکنند، استعاره از فی البداهگی شعرسرایی مولاناست.
مولانا در بیت آخر می گوید همانگونه که زنبور از خانه های شش گوشه(مسدس) ی کندو می رهد من نیز از مکان شش جهت این دنیا آزادم و این شعرسرودن به برکت وحی و الهام الهی است، همان گونه که خداوند آفرینش شهد را به زنبور وحی کرده است.
18 آبان 1403