گنجور

پانزدهم

ای یار گرم دار، و دلارام گرم دار
پیش‌آ، به دست خویش سر بندگان بخار
خاک تویم و تشنهٔ آب و نبات تو
در خاک خویش تخم سخا و وفا بکار
تا بردمد ز سینه و پهنای این زمین
آن سبزهای نادر و گلهای پرنگار
وز هر چهی برآید از عکس روی تو
سرمست یوسفی قمرین روی خوش عذار
این قصه را رها کن تا نوبتی دگر
پیغام نو رسید، پیش‌آ و گوش دار
پیری سوی من، آمد شاخ گلی به دست
گفتم که: « از کجاست » بگفتا: « از آن دیار »
گفتم: « از آن بهار به دنیا نشانه نیست
کاینجا یکی گلست و دوصد گونه زخم خار »
گفتا: « نشانه هست، ولیکن تو خیرهٔ
کانکس که بنگ خورد، دهد مغز او دوار
ز اندیشه و خیال فرو روب سینه را
سبزک بنه ز دست، و نظر کن به سبزه‌زار
ترجیع کن که آمد یک جام مال مال
جان نعره می‌زند که بیا چاشنی حلال
گر تو شراب باره و نری و اوستاد
چون گل مباش، کو قدحی خورد و اوفتاد
چون دوزخی درآی و بخور هفت بحر را
تا ساقیت بگوید که: « ای شاه، نوش باد»
گر گوهریست مرد، بود بحر ساغرش
دنیا چو لقمهٔ شودش، چون دهان گشاد
دنیا چو لقمه‌ایست، ولیکن نه بر مگس
بر آدمست لقمه، بر آنکس کزو بزاد
آدم مگس نزاید، تو هم مگس مباش
جمشید باش و خسرو و سلطان و کیقباد
چون مست نیستم نمکی نیست در سخن
زیرا تکلفست و ادیبی و اجتهاد
اما دهان مست چو زنبور خانه‌ایست
زنبور جوش کرد، بهر سوی بی‌مراد
زنبورهای مست و خراب از دهان شهد
با نوش و نیش خود، شده پران میان باد
یعنی که ما ز خانهٔ شش گوشه رسته‌ایم
زان خسروی که شربت شیرین به نحل داد
ترجیع، بندخواهد ، بر مست بند نیست
چه بند و پند گیرد ؟! چون هوشمند نیست
پیش آر جام لعل، تو ای جان جان ما
ما از کجا حکایت بسیار از کجا!
بگشاد و دست خویش، کمر کن بگرد من
جام بقا بیاور و برکن ز من قبا
صد جام درکشیدی و بر لب زدی کلوخ
لیکن دو چشم مست تو در می‌دهد صلا
آن می که بوی او بدو فرسنگ می‌رسد
پنهان همی کنیش؟! تو دانی، بکن هلا
از من نهان مدار، تو دانی و دیگران
زیرا که بندهٔ توم، آنگاه با وفا
این خود نشانه‌ایست، نهان کی شود شراب؟
پیدا شود نشانش بر روی و در قفا
بر اشتری نشینی و سر را فرو کشی
در شهر می‌روی، که مبینید مر مرا
تو آنچنانک دانی و آن اشتر تو مست
عف عف همی کند که ببینید هر دو را
بازار را بهل سوی گلزار ران شتر
کانجاست جای مستان، هم جنس و هم سرا
ای صد هزار رحمت نوبر جمال تو
نیکوست حال ما که نکو باد حال تو

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای یار گرم دار، و دلارام گرم دار
پیش‌آ، به دست خویش سر بندگان بخار
هوش مصنوعی: ای دوست، دل را شاد کن و آرامش را برایم به ارمغان بیاور، تا با دستان خود بی‌قراری و دل‌تنگی‌ها را در آغوش بگیرم.
خاک تویم و تشنهٔ آب و نبات تو
در خاک خویش تخم سخا و وفا بکار
هوش مصنوعی: من از خاک تو هستم و به آب و نعمت‌های تو نیازمندم. در دل خاک خود، بذر generosity و وفا بکارم.
تا بردمد ز سینه و پهنای این زمین
آن سبزهای نادر و گلهای پرنگار
هوش مصنوعی: به زودی در سطح این زمین، آن گیاهان کمیاب و گل‌های زیبا و رنگارنگ خواهند رویید.
وز هر چهی برآید از عکس روی تو
سرمست یوسفی قمرین روی خوش عذار
هوش مصنوعی: از هر چیزی که به خاطر چهره زیبای تو برمی‌خیزد، دلم شاد است و مانند یوسف، که جمالش تابناک است، از زیبایی‌های چهره‌ات مسحور شده‌ام.
این قصه را رها کن تا نوبتی دگر
پیغام نو رسید، پیش‌آ و گوش دار
هوش مصنوعی: این داستان را کنار بگذار و منتظر پیام جدیدی باش که در راه است. آماده باش و گوش به زنگ باش.
پیری سوی من، آمد شاخ گلی به دست
گفتم که: « از کجاست » بگفتا: « از آن دیار »
هوش مصنوعی: یک مرد مسن به سمت من آمد و شاخۀ گلی در دست داشت. از او پرسیدم که این گل از کجا آمده، و او پاسخ داد که از آن سرزمین است.
گفتم: « از آن بهار به دنیا نشانه نیست
کاینجا یکی گلست و دوصد گونه زخم خار »
هوش مصنوعی: گفتم: «این بهار به دنیا نشانه‌ای ندارد، زیرا اینجا فقط یک گل وجود دارد و صدها زخم خار به جا مانده است.»
گفتا: « نشانه هست، ولیکن تو خیرهٔ
کانکس که بنگ خورد، دهد مغز او دوار
هوش مصنوعی: گفت: «علامت وجود دارد، اما تو در حالتی هستی که وقتی چیزی به تو بزند، ذهن تو به هم می‌ریزد و ناپایدار می‌شود.»
ز اندیشه و خیال فرو روب سینه را
سبزک بنه ز دست، و نظر کن به سبزه‌زار
هوش مصنوعی: از فکر و خیال فاصله بگیر و قلبت را از آنها پاک کن، به دشت‌های سبز و زیبا نگاه کن.
ترجیع کن که آمد یک جام مال مال
جان نعره می‌زند که بیا چاشنی حلال
هوش مصنوعی: مست می‌زند و خوشحالی می‌کند که بیایید و نوشیدنی حلالی را بیاورید.
گر تو شراب باره و نری و اوستاد
چون گل مباش، کو قدحی خورد و اوفتاد
هوش مصنوعی: اگر تو در حال نوشیدن شراب هستی و در این کار استاد هستی، پس مثل گل نباش، چرا که گل فقط زیبایی دارد و ممکن است به راحتی بشکند و بیفتد.
چون دوزخی درآی و بخور هفت بحر را
تا ساقیت بگوید که: « ای شاه، نوش باد»
هوش مصنوعی: وقتی وارد دوزخ می‌شوی و هفت دریا را می‌نوشی، ساقی به تو می‌گوید: «ای شاه، نوش جان!»
گر گوهریست مرد، بود بحر ساغرش
دنیا چو لقمهٔ شودش، چون دهان گشاد
هوش مصنوعی: اگر مرد باارزشی وجود داشته باشد، دنیا برای او همچون یک جرعه دریاچه‌ای خواهد بود که با دهانی بزرگ آن را در بر می‌گیرد.
دنیا چو لقمه‌ایست، ولیکن نه بر مگس
بر آدمست لقمه، بر آنکس کزو بزاد
هوش مصنوعی: دنیا مانند لقمه‌ای است که مخصوص آدم‌هاست و نه مگس‌ها، زیرا این دنیا به خاطر انسان‌ها به وجود آمده و برای آن‌ها معنی دارد.
آدم مگس نزاید، تو هم مگس مباش
جمشید باش و خسرو و سلطان و کیقباد
هوش مصنوعی: انسان باعزت و بزرگ زاده شده است، پس تو نیز باید فردی برتر و مقتدر باشی. به جای پایین آمدن به سطح موجودات کوچک، تلاش کن که مانند جمشید، خسرو و کیقباد، شخصیت و مقام والایی داشته باشی.
چون مست نیستم نمکی نیست در سخن
زیرا تکلفست و ادیبی و اجتهاد
هوش مصنوعی: وقتی که حالت مستی را ندارم، در گفتارم چیز قابل توجهی نیست، چون نوشتن در این حالت سخت و تصنعی است و من هم اگر بخواهم ادبیات به خرج دهم، کار دشواری خواهد بود.
اما دهان مست چو زنبور خانه‌ایست
زنبور جوش کرد، بهر سوی بی‌مراد
هوش مصنوعی: اما زبان مست شبیه خانه‌ای برای زنبور است، وقتی زنبور به جوش بیاید، به هر سمتی می‌رود بدون اینکه هدف مشخصی داشته باشد.
زنبورهای مست و خراب از دهان شهد
با نوش و نیش خود، شده پران میان باد
هوش مصنوعی: زنبورهای شوق‌زده و سرکیف، با شهدی که از دهان خود بیرون می‌ریزند، به همراه زهر نیششان در میان باد پرواز می‌کنند.
یعنی که ما ز خانهٔ شش گوشه رسته‌ایم
زان خسروی که شربت شیرین به نحل داد
هوش مصنوعی: ما از خانه‌ای با شش گوشه بیرون آمده‌ایم، به خاطر آن پادشاه که به زنبور عسل نوشیدنی شیرینی داد.
ترجیع، بندخواهد ، بر مست بند نیست
چه بند و پند گیرد ؟! چون هوشمند نیست
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که انسان‌های مست و غرق در لذایذ و هیجان‌ها، توانایی درک واقعیات و نصایح را ندارند. وقتی که کسی هوشیار نیست و در حالت بی‌خبری به سر می‌برد، نمی‌تواند به خوبی از مشاوره‌ها و راهنمایی‌ها بهره‌برداری کند. پس او به هیچ بند و پندی نخواهد توانست توجه کند.
پیش آر جام لعل، تو ای جان جان ما
ما از کجا حکایت بسیار از کجا!
هوش مصنوعی: برایمان جام سرخی بیاور، ای عزیزترین کسی که در زندگی‌ام دارم. ما از کجا آمده‌ایم و از کجا نویدهای بسیار در زندگی‌ام وجود دارد؟
بگشاد و دست خویش، کمر کن بگرد من
جام بقا بیاور و برکن ز من قبا
هوش مصنوعی: دستت را بگشا و کمربندت را برگردان، برای من جام زندگی را بیاور و این لباس را از من کنار بزن.
صد جام درکشیدی و بر لب زدی کلوخ
لیکن دو چشم مست تو در می‌دهد صلا
هوش مصنوعی: تو صد بار جام شراب نوشیدی و بر لب خود کلوخ گذاشتی، اما چشم‌های مست و شگفت‌انگیز تو همچنان مرا به سوی خود می‌کشانند.
آن می که بوی او بدو فرسنگ می‌رسد
پنهان همی کنیش؟! تو دانی، بکن هلا
هوش مصنوعی: آیا می‌توانی کسی را که خود را پنهان کرده است و بوی او به دورها می‌رسد، فراموش کنی؟ از تو می‌خواهم که این را انجام دهی.
از من نهان مدار، تو دانی و دیگران
زیرا که بندهٔ توم، آنگاه با وفا
هوش مصنوعی: از من پنهان نکن، تو و دیگران می‌دانید؛ چون من بندهٔ توام و همیشه وفادارم.
این خود نشانه‌ایست، نهان کی شود شراب؟
پیدا شود نشانش بر روی و در قفا
هوش مصنوعی: این یک علامت است که وقتی شراب پنهان می‌شود، چگونه می‌تواند نمایان شود؟ نشانه‌اش بر روی صورت و در پشت سر نمایان خواهد شد.
بر اشتری نشینی و سر را فرو کشی
در شهر می‌روی، که مبینید مر مرا
هوش مصنوعی: اگر بر شتری نشسته باشی و سر را پایین بیندازی، در شهر راه می‌روی و مردم تو را نمی‌بینند.
تو آنچنانک دانی و آن اشتر تو مست
عف عف همی کند که ببینید هر دو را
هوش مصنوعی: تو همان‌طور که می‌دانی، آن شتری که مست است صدای عع عع می‌زند و هر دو را ببینید.
بازار را بهل سوی گلزار ران شتر
کانجاست جای مستان، هم جنس و هم سرا
هوش مصنوعی: به سوی گلزار برو، چرا که در بازار شتران نیست، بلکه آنجا جایگاهی است برای خوشحالان و اهل عشق، که هم در ذاتشان و هم در محلی که به سر می‌برند، به هم شبیه‌اند.
ای صد هزار رحمت نوبر جمال تو
نیکوست حال ما که نکو باد حال تو
هوش مصنوعی: ای چیزی به وسعت صد هزار رحمت، زیبایی تو بی‌نظیر است. حال ما خوب باشد، که حال تو هم نیکو باشد.

حاشیه ها

1398/10/07 13:01
بابک

« ای یارو ای دلارام گرم دار» کیست ؟ خدای آسمان که سیمرغ باشد ، نه تنها « نم و آب و تری » است ، بلکه « اصل گرما » نیز هست . نمی وگرمی ، دو جفتند که زمینه آفرینندگی شمرده میشدند . ابرسیاه هم، با گرمای او بود که میبارید . رپیتاوین( رپیتا + وین ) که به معنای « دوشیزه نی نواز یا زنخدای نی » هست ، یکی از چهره های اوست، که « بُنکده گرما » بود، و در دهم بهمن ( جشن سده ) به زیر زمین میرفت، تا ریشه درختان و آب چشمه ها را گرم کند، و نوروز، باز به آسمان عروج میکرد ، و با با نگ نای او ( با گرمای او بود ) در نیمروز (گرمترین هنگام روز ) بود که جهان ، آفریده میشد ( به سخنی دیگر، جهان، هنگام اوج عشق و مهر و لطف ، پیدایش می یافت ) . این زنخدا ، همان گرمائیل ( اصل گرما = گرم+ ال= زنخدائی که سرچشمه گرما و مهر است) آشپز است که با ارمائیل ( آرمیتی) میکوشند ، تا میتوانند خونخواری ضحاک را در قربانی خونی به نیمه بکاهند، ولی برغم این مصالحه، ضحاک ، همان میماند که بود. شهر کرمانشاه ، در اصل « گرما سین » نامیده میشده است، و به معنای « سیمرغ گرم » است. چون گرمی، مانند تری ، بیانگر مهر و عشق او بوده است . از این رو ، گرم ، معنای « با حرارت و لطف و با محبت و دوستانه » را دارد . چنانکه واژه « گرم » در شاهنامه بدین معنی فراوانست :
به گفتار گرم و آواز نرم فرستاده را راه دادی به شرم
چنان شاد گشتم به دیدار تو برین پرسش گرم و گفتار تو
که بی جان شده باز یابد روان و یا پیرسر مرد، گردد جوان
بفرمودشان تا نوازند گرم نخوانندشان جز به آواز نرم
اینست که « یار گرم دار + دلارام گرمدار» ، خطاب به همان سیمرغ ، خدای مهر و محبت و عشق است . بویژه که مولوی پس از خطاب به « یارگرمدار» ، از او میخواهد که انسان را که گیاه اوست آبیاری کند ، تا تخم جوانمردی که در انسان کاشته است ، از چاه تاریک وجود او ، بروید و زیبائی خود را آشکار سازد .
اینست که مولوی درسراسر غزلیاتش یار و صنم را اینهمانی با ساقی میدهد ( که همان پیر مغان حافظ باشد ) که جام باده میآورد.

1403/08/26 03:10
همایون

بابک گرام، گرم باد زبان تو که خوب فرهنگی و سخن دانی

جلال‌دّین خود ساقی گرامی همه گرم دلان است و اینجا آموزگار آداب و آیین مستی و راهنمای شراب شناسی و شاه منشی است که مردم را هیچ چیز جز مستی به شاهی و جمشیدی نمیرساند 

این شعر و غزل سه پاره هنرمندانه باور ناب و منش بی همتایی است به مستی و مست کنندگی، شراب و ساقیگری آدمی 

1403/09/10 13:12
امین مروتی

شعر گویی مولانا

 

محمدامین مروتی

 

مولانا در قسمتی از ترجیع بند پانزدهم خود می گوید من تنها در حال مستی سخن می گویم و اهل تکلفات ادبی نیستم. دهانم مانند کندوی عسل است و سخنانم مانند زنبوران پرواز می کنند و بدون هدف و قصد قبلی، شیرینی را به هر سوی می برند و می پراکنند:

....چون مست نیستم، نمکی نیست در سخن

زیرا تکلف ست و ادیبی و اجتهاد

اما دهان مست، چو زنبور خانه‌ایست

زنبور جوش کرد، به هر سوی، بی‌مراد

زنبورهای مست و خراب از دهان شهد

با نوش و نیش خود، شده پرّان میان باد

یعنی که ما ز خانهٔ شش گوشه، رسته‌ایم

زان خسروی که شربت شیرین به نحل داد....

این که زنبوران بدون قصد معین به هر سو شهد می پراکنند، استعاره از فی البداهگی شعرسرایی مولاناست.

مولانا در بیت آخر می گوید همانگونه که زنبور از خانه های شش گوشه(مسدس) ی کندو می رهد من نیز از مکان شش جهت این دنیا آزادم و این شعرسرودن به برکت وحی و الهام الهی است، همان گونه که خداوند آفرینش شهد را به زنبور وحی کرده است.

 

18 آبان 1403