گنجور

شانزدهم

بیار آن می که ما را تو بدان بفریفتی ز اول
که جان را می‌کند فارغ ز هر ماضی و مستقبل
بپوشد از نقش رویم، به شادی حلهٔ اطلس
بجوشد مهر در جانم مثال شیر در مرجل
روان کن کشتی جان را، دران دریای پر گوهر
که چون ساکن بود کشتی، ز علتها شود مختل
روان شو تا که جان گوید: روانت شاد باد و خوش
میان آب حیوانی که باشد خضر را منهل
چه ساغرها که پیونده به جان محنت آگنده
اگر نفریبدش ساقی به ساغرهای مستعجل
توی عمر جوان من، توی معمار جان من
که بی‌تدبیر تو جانها بود ویران و مستأصل
خیالستان اندیشه مدد از روح تو دارد
چنان کز دور افلاکست این اشکال در اسفل
فلکهاییست روحانی، به جز افلاک کیوانی
کز آنجا نزلها گردد، در ابراج فلک منزل
مددها برج خاکی را، عطاها برج آبی را
تپشها برج آتش را، ز وهابی بود اکمل
مثال برج این حسها که پر ادراکها آمد
ز حس نبود، بود از جان و برق عقل مستعقل
خمش کن، آب معنی را بدلو معنوی برکش
که معنی در نمی‌گنجد درین الفاظ مستعمل
دو سه ترجیع جمع آمد، که جان بشکفت از آغازش
ولی ترسم که بگریزد، سبکتر بندها سازش
بیار آن می، که غم جان را بپخسانید در غوغا
بیار آن می که سودا را دوایی نیست جز حمرا
پر و بالم ز جادویی گره بستست سر تا سر
شراب لعل پیش آر و گره از پر من بگشا
منم چون چرخ گردنده که خورشیدست جان من
یکی کشتی پر رختم که پای من بود دریا
به صد لطفم همی جویی، به صد رمزم همی خوانی
بهر دم می‌کشی گوشم که ای پس‌مانده، هی پیش‌آ
ندیدم هیچ مرغی من که بی‌پری برون پرد
ندیدم هیچ کشتی من که بی‌آبی رود عمدا
مگر صنع غریب تو، که تو بس نادرستانی
که در بحر عدم سازی بهر جانب یکی مینا
درون سینه چون عیسی نگاری بی‌پدر صورت
که ماند چون خری بر یخ ز فهمش بوعلی سینا
عجایب صورتی شیرین، نمکهای جهان در وی
که دیدست ای مسلمانان نمک زیبنده در حلوا؟!
چنان صورت که گر تابش رسد بر نقش دیواری
همان ساعت بگیرد جان، شود گویا، شود بینا
نه ز اشراق جان آمد کاوخ جسمها زنده؟
زهی انوار تابنده، زهی خورشید جان‌افزا
بهر روزن شده تابان، شعاع آفتاب جان
که از خورشید رقصانند این ذرات بر بالا
زهی شیرینی حکمت که سجده می‌کند قندش
بنه از بهر غیرت را، دگر بندی بر آن بندش
بیار از خانهٔ رهبان میی همچون دم عیسی
که یحیی را نگه دارد ز زخم خشم بویحیی
چراغ جمله ملتها، دوای جمله علتها
که هردم جان نو بخشد برون از علت اولی
ملولی را فرو ریزد، فضولی را برانگیزد
بهشت بی‌نظیرست او، نموده رو درین دنیا
بهار گلشن حکمت چراغ ظلمت وحشت
اصول راحت و لذت نظام جنت و طوبی
درین خانهٔ خیال تن که پرحورست و آهرمن
بتی برساخت هرمانی ولی همچون بت ما، نی
بدیدی لشکر جان را، بیا دریاب سلطان را
که آن ابرست و او ماهی، و آن، نقش و او جانی
هلا ای نفس کدبانو، منه سر بر سر زانو
ز سالوس و ز طراری نگردد جلوه این معنی
تو کن ای ساقی مشفق، جهان را گرم چون مشرق
که عاشق از زبان تو بسی کردست این دعوی
به من ده آن می احمر، به مصر و یوسفانم بر
که سیرم زین بیابان و ازین من و ازین سلوی
جهانی بت‌پرست آمد، ز صورتهاش مست آمد
بتی کانجا که باشد او نباشد « بی » نباشد « تی »
خموش این « بی » و این « تی » را به جادویی مده شکلی
رها کن، تا عصای خود بیندازد کف موسی
دهان بربند چون غنچه که در ره طفل نوزادی
شنو از سرو و از سوسن حکایتهای آزادی
مه دی رفت و بهمن رفت و آمد نوبهار ای دل
جهان سبزست و گل خندان و خرم جویبار ای دل
فروشد در زمین سرما، چو قارون و چو ظلم او
برآمد از زمین سوسن چو تیغ آبدار ای دل
درفش کاویانی بین، تصورهای جانی بین
که می‌تابد بهر گلشن ز عکس روی یار ای دل
گل سوری که عکس او جوانان را کند غوصه
چو بر پیران زند بویش نماندشان قرار ای دل
فرشته داد دیوان را زیرپوشی ز حسن خود
برآمد گل بدان دستی، که خیره ماند خار ای دل
درختان کف برآورده، چو کفهای دعاگویان
بنفشه سر فرو برده چو مردی شرمسار ای دل
جهان بی‌نوا را جان بداده صد در و مرجان
که این بستان و آن بستان برای یادگار ای دل
میان کاروان می‌رو، دلا آهسته آهسته
بسوی حلقهٔ خاص و حضور شهریار ای دل
چو مرد عشرتی ای جان، به کف کن دامن ساقی
چو ابن‌الوقتی ای صوفی میاور یاد پار ای دل
چو موسیقار می‌خواهی برون آ از زمین چون نی
وگر دیدار می‌خواهی مخور شب کوکنار ای دل
خدا سازید خلقی را و هرکس را یکی پیشه
هزار استاد می‌بینم، نه چون تو پیشه کار ای دل
بگویم شرح استایی اگر ترجیع فرمایی
برون جه زین عمارتها که آهویی و صحرایی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیار آن می که ما را تو بدان بفریفتی ز اول
که جان را می‌کند فارغ ز هر ماضی و مستقبل
هوش مصنوعی: می خواهیم آن نوشیدنی را بیاوری که از ابتدا ما را به خودش جلب کرده و باعث شده که روحمان از هر گذشته و آینده آزاد شود.
بپوشد از نقش رویم، به شادی حلهٔ اطلس
بجوشد مهر در جانم مثال شیر در مرجل
هوش مصنوعی: من با شادی و زیبایی‌هایی که از چهره‌ام پنهان شده است، همچون حرارتی که از یک پارچه‌ٔ نرم و لطیف خارج می‌شود، در درونم عشق و احساسات قوی دارم که مانند نیرویی قدرتمند و پرشور در وجودم به جوش و خروش است.
روان کن کشتی جان را، دران دریای پر گوهر
که چون ساکن بود کشتی، ز علتها شود مختل
هوش مصنوعی: جان خود را در دریای پربار و غنی رها کن و بگذار که مانند کشتی در حال حرکت باشد. چرا که اگر کشتی ثابت بماند، به خاطر عوامل و مشکلات مختلف دچار اختلال می‌شود.
روان شو تا که جان گوید: روانت شاد باد و خوش
میان آب حیوانی که باشد خضر را منهل
هوش مصنوعی: برو و روانه شو تا جانت بگوید: امیدوارم روانت شاد و خوش باشد، در میان آب حیات که خضر (نبی) برایش چشمه‌ای دارد.
چه ساغرها که پیونده به جان محنت آگنده
اگر نفریبدش ساقی به ساغرهای مستعجل
هوش مصنوعی: در این دنیا داغ‌های بسیاری وجود دارد که می‌تواند جان را به درد بیاورد، مگر اینکه ساقی با نوشیدنی‌های زودگذر و با نشاط بتواند فرد را از آن دردها دور کند.
توی عمر جوان من، توی معمار جان من
که بی‌تدبیر تو جانها بود ویران و مستأصل
هوش مصنوعی: در دوران جوانی‌ام، تو همان سازنده و معمار روح من هستی. بدون راهنمایی و توجه تو، جان‌ها در حال تباهی و سردرگمی بودند.
خیالستان اندیشه مدد از روح تو دارد
چنان کز دور افلاکست این اشکال در اسفل
هوش مصنوعی: اندیشه و خیال در ذهن من به کمک روح تو است، مثل اینکه این تصاویر از دور بر افلاک آمده‌اند و در پایین‌ترین سطح قرار دارند.
فلکهاییست روحانی، به جز افلاک کیوانی
کز آنجا نزلها گردد، در ابراج فلک منزل
هوش مصنوعی: جهان‌هایی روحانی وجود دارند که فراتر از سیارات کیوانی هستند و از آنجا نعمت‌ها نازل می‌شود و در این عوالم، خانه‌هایی برای اسکان وجود دارد.
مددها برج خاکی را، عطاها برج آبی را
تپشها برج آتش را، ز وهابی بود اکمل
هوش مصنوعی: کمک‌ها بر روی زمین، بخشش‌ها در آسمان، تپش‌ها و حرارت در آتش، همه از وجود و قدرت یک منبع عالی و کامل ناشی می‌شود.
مثال برج این حسها که پر ادراکها آمد
ز حس نبود، بود از جان و برق عقل مستعقل
هوش مصنوعی: این حس‌ها مانند برجی هستند که از ادراکات پر شده‌اند. وجود این حس‌ها تنها ناشی از احساس نیست، بلکه از جان و درخشش عقل مستقل نیز سرچشمه می‌گیرد.
خمش کن، آب معنی را بدلو معنوی برکش
که معنی در نمی‌گنجد درین الفاظ مستعمل
هوش مصنوعی: سکوت کن، واژه‌ها را کنار بگذار و عمق معنای واقعی را پیدا کن، چرا که معنا در این کلمات معمولی نمی‌گنجد.
دو سه ترجیع جمع آمد، که جان بشکفت از آغازش
ولی ترسم که بگریزد، سبکتر بندها سازش
هوش مصنوعی: چند بار با هم جمع شده‌اند و جانم به خاطر این ارتباط سرشار از زندگی شکوفا شده است، اما می‌ترسم که این شوق و انرژی به سرعت از دست برود و سبکی به من دست بدهد که نتوانم آن را نگه‌دارم.
بیار آن می، که غم جان را بپخسانید در غوغا
بیار آن می که سودا را دوایی نیست جز حمرا
هوش مصنوعی: می‌خواهم آن می را بیاوری که درد و غم زندگی را از بین ببرد. در این شلوغی، بیاور آن می را که تنها درمان آرزوهای سرکوب شده، همان می سرخ است.
پر و بالم ز جادویی گره بستست سر تا سر
شراب لعل پیش آر و گره از پر من بگشا
هوش مصنوعی: پر و بالم به خاطر جادویی بسته شده است. تمام وجودم را گرفته و مختل کرده است. پس لطفاً شراب قرمز را به من بده و این گره را از پرهایم باز کن.
منم چون چرخ گردنده که خورشیدست جان من
یکی کشتی پر رختم که پای من بود دریا
هوش مصنوعی: من مانند چرخشی هستم که خورشید، جانم را به همراه دارد. من مانند کشتی بزرگی هستم که پاهایم در دریا قرار دارد.
به صد لطفم همی جویی، به صد رمزم همی خوانی
بهر دم می‌کشی گوشم که ای پس‌مانده، هی پیش‌آ
هوش مصنوعی: به خاطر محبت‌های فراوانم، تو همیشه به دنبال من هستی و با هر بار که مرا می‌خوانی، به من هشدار می‌دهی که ای کسی که هنوز به کمال نرسیده‌ای، به جلو بیا و پیشرفت کن.
ندیدم هیچ مرغی من که بی‌پری برون پرد
ندیدم هیچ کشتی من که بی‌آبی رود عمدا
هوش مصنوعی: هرگز مرغی را ندیدم که بدون پر از لانه‌اش بیرون بیاید و هیچ کشتی را هم ندیدم که بدون آب دریا حرکت کند.
مگر صنع غریب تو، که تو بس نادرستانی
که در بحر عدم سازی بهر جانب یکی مینا
هوش مصنوعی: آیا می‌تواند زیبایی و هنر خارق‌العاده تو باشد که تو به قدری کمیابی و بی‌نظیری هستی که در اقیانوس عدم، برای هر سمت و سو، یکی مثل مینا خلق می‌کنی؟
درون سینه چون عیسی نگاری بی‌پدر صورت
که ماند چون خری بر یخ ز فهمش بوعلی سینا
هوش مصنوعی: در دل من همچون عیسی، تصویری بدون پدر وجود دارد. اما اگر این تصویر را با درک و فهمی ناچیز مثل بوعلی سینا مقایسه کنیم، می‌توان گفت حالتی شبیه به خر بر روی یخ پیدا می‌کند.
عجایب صورتی شیرین، نمکهای جهان در وی
که دیدست ای مسلمانان نمک زیبنده در حلوا؟!
هوش مصنوعی: عجایب شکل و زیبایی او بسیار دلپذیر است؛ آیا کسی از شما مسلمانان دیده که نمک در حلوا جالب باشد؟
چنان صورت که گر تابش رسد بر نقش دیواری
همان ساعت بگیرد جان، شود گویا، شود بینا
هوش مصنوعی: وقتی نوری بر روی تصویری بر روی دیوار بتابد، آن تصویر زنده می‌شود و جان می‌گیرد، مانند اینکه توانایی دیدن پیدا کرده است.
نه ز اشراق جان آمد کاوخ جسمها زنده؟
زهی انوار تابنده، زهی خورشید جان‌افزا
هوش مصنوعی: جانی که نورافشان است، از درخشش و روشنی به وجود نیامده است. آیا جسم‌ها به واسطه این نور زنده شده‌اند؟ چه نورهای درخشان و چه خورشیدهایی که جان را سرشار از زندگی می‌کنند.
بهر روزن شده تابان، شعاع آفتاب جان
که از خورشید رقصانند این ذرات بر بالا
هوش مصنوعی: به خاطر همین روزنه، نور خورشید درخشان شده است، نوری که از خورشید می‌رقصد و این ذرات را در بالا به حرکت درآورده است.
زهی شیرینی حکمت که سجده می‌کند قندش
بنه از بهر غیرت را، دگر بندی بر آن بندش
هوش مصنوعی: حکمت مانند قندی است که به دلیل ارزش و زیبایی‌اش مورد احترام و سجده قرار می‌گیرد. این قند به خاطر غیرت و شایستگی‌اش، نباید وابسته یا محدود به هیچ چیز دیگری باشد.
بیار از خانهٔ رهبان میی همچون دم عیسی
که یحیی را نگه دارد ز زخم خشم بویحیی
هوش مصنوعی: می‌خواهم از شرابخانه‌ای شرابی بیاورید که مانند جان عیسی یحیی را از درد و خشم نجات دهد.
چراغ جمله ملتها، دوای جمله علتها
که هردم جان نو بخشد برون از علت اولی
هوش مصنوعی: چراغی که نوربخش تمام ملت‌هاست، درمانده تمام مشکلات و دلایل می‌باشد و هر لحظه جان تازه‌ای به زندگی می‌دهد، بیرون از دلیل اصلی.
ملولی را فرو ریزد، فضولی را برانگیزد
بهشت بی‌نظیرست او، نموده رو درین دنیا
هوش مصنوعی: بهشتی که در این دنیا وجود دارد، باعث می‌شود که ملولی از دلخوری و غم خود رها شود و فضولی را کنجکاو و تحریک می‌کند. این جا، جایی است بی‌نظیر و شگفت‌انگیز.
بهار گلشن حکمت چراغ ظلمت وحشت
اصول راحت و لذت نظام جنت و طوبی
هوش مصنوعی: بهار، نشانه‌ای از شکوفایی حکمت است و در این دوران، روشنی بر تاریکی و ترس می‌تابد. قوانین و اصولی که آسایش و خوش‌حالی را به ارمغان می‌آورند، شبیه به نظام بهشت و درخت طوبی هستند.
درین خانهٔ خیال تن که پرحورست و آهرمن
بتی برساخت هرمانی ولی همچون بت ما، نی
هوش مصنوعی: در این خانهٔ ذهنی که پر از اندیشه‌ها و آرزوهاست، یک شیطان مجسم شده است. اما این بت‌ها و تصاویر، مانند بت‌هایی که ما می‌سازیم، نیستند.
بدیدی لشکر جان را، بیا دریاب سلطان را
که آن ابرست و او ماهی، و آن، نقش و او جانی
هوش مصنوعی: اگر دیدی که لشکری از جان در حال حرکت است، باید به درک و شناخت سلطان دعوت کنی. آن سلطان مانند ابری است که سایه‌اش را گسترانده و او همچون ماهی است که در دریا زندگی می‌کند. اینجا، نقشی است که کاملاً به زندگی و وجود وابسته است، مانند جانی که در تن جاری است.
هلا ای نفس کدبانو، منه سر بر سر زانو
ز سالوس و ز طراری نگردد جلوه این معنی
هوش مصنوعی: ای نفس عزیز و باوقار، سر را بر زانو مگذار و از تزویر و فریب دوری کن، زیرا این حقیقت هرگز در زندگی ظاهر نخواهد شد.
تو کن ای ساقی مشفق، جهان را گرم چون مشرق
که عاشق از زبان تو بسی کردست این دعوی
هوش مصنوعی: ای ساقی مهربان، خود را به مانند صبح دم گرم کن و جهانی را پر از عشق و شوق بکن، زیرا بسیاری از عاشقان از سخنان تو این ادعا را کرده‌اند.
به من ده آن می احمر، به مصر و یوسفانم بر
که سیرم زین بیابان و ازین من و ازین سلوی
هوش مصنوعی: به من آن شراب قرمز را بده، من به مصر و یوسفی‌ها برمی‌گردم، زیرا از این بیابان و از این زندگی خسته‌ام.
جهانی بت‌پرست آمد، ز صورتهاش مست آمد
بتی کانجا که باشد او نباشد « بی » نباشد « تی »
هوش مصنوعی: دنیا پر از افرادی است که به ظواهر دلبسته‌اند و تحت تأثیر آن‌ها قرار دارند. اما در واقع، آنچه که در اینجا وجود دارد، حقیقت دیگری است که از نظر آنها پنهان مانده است و چیزی به‌نام «عدم» یا «خالی بودن» در آن وجود ندارد.
خموش این « بی » و این « تی » را به جادویی مده شکلی
رها کن، تا عصای خود بیندازد کف موسی
هوش مصنوعی: سکوت کن و این حروف را به جادو نگردان، بلکه آزادشان بگذار تا مانند عصای موسی بر زمین بیفتند.
دهان بربند چون غنچه که در ره طفل نوزادی
شنو از سرو و از سوسن حکایتهای آزادی
هوش مصنوعی: سکوت کن همانند غنچه‌ای که در برابر نوزاد است، تا روایت‌های زیبا از آزادی را از درخت سرو و گل سوسن بشنوی.
مه دی رفت و بهمن رفت و آمد نوبهار ای دل
جهان سبزست و گل خندان و خرم جویبار ای دل
هوش مصنوعی: ماه دی و بهمن سپری شدند و بهار تازه‌ای در راه است. ای دل، جهان در حال شادابی است، گل‌ها خندانند و جویبارها سرشار از نشاط هستند.
فروشد در زمین سرما، چو قارون و چو ظلم او
برآمد از زمین سوسن چو تیغ آبدار ای دل
هوش مصنوعی: سرما به زمین فرو می‌نشیند و مانند قارون و ظلم او، سوسن‌ها از زمین برمی‌خیزند و مانند تیغ تند و برنده‌اند، ای دل.
درفش کاویانی بین، تصورهای جانی بین
که می‌تابد بهر گلشن ز عکس روی یار ای دل
هوش مصنوعی: پرچم کاویانی را ببین، تصاویری از جان را مشاهده کن که به خاطر زیبایی محبوب، در دل گلستان می‌درخشد ای جان.
گل سوری که عکس او جوانان را کند غوصه
چو بر پیران زند بویش نماندشان قرار ای دل
هوش مصنوعی: گل سوری که وقتی جوانان را به شوق می‌آورد، وقتی بویش به پیران می‌رسد، آرامش را از آنها می‌گیرد. ای دل!
فرشته داد دیوان را زیرپوشی ز حسن خود
برآمد گل بدان دستی، که خیره ماند خار ای دل
هوش مصنوعی: فرشته زیبایی خود را به دیوانگان هدیه داد و از روی دلنشین خود گلی به دست آورد که سبب حیرت و شگفتی گاز زدن خارها شد. ای دل، این جاست که زیبایی می‌تواند همه چیز را تحت‌تأثیر قرار دهد.
درختان کف برآورده، چو کفهای دعاگویان
بنفشه سر فرو برده چو مردی شرمسار ای دل
هوش مصنوعی: درختان به طور بلند و زیبا در حال رشد هستند و مانند افرادی که در حال دعا کردن هستند، دست‌های خود را به سمت آسمان برده‌اند. گل‌های بنفشه به نشانه‌ی شرم و ادب، سرشان را پایین انداخته‌اند، مانند شخصی که از چیزی شرمگین است. ای دل!
جهان بی‌نوا را جان بداده صد در و مرجان
که این بستان و آن بستان برای یادگار ای دل
هوش مصنوعی: جهان بی‌صدای بی‌کسی را جان و حیات بخشیده‌اند. با وجود زیبایی‌های فراوان و گوهری چون مرجان، به یادگار به ما نشان می‌دهد که ای دل، به این باغ و آن باغ توجه کن.
میان کاروان می‌رو، دلا آهسته آهسته
بسوی حلقهٔ خاص و حضور شهریار ای دل
هوش مصنوعی: دل، آرام و با احتیاط در میان کاروان حرکت کن، به سمت حلقهٔ ویژه و حضور پادشاه.
چو مرد عشرتی ای جان، به کف کن دامن ساقی
چو ابن‌الوقتی ای صوفی میاور یاد پار ای دل
هوش مصنوعی: اگر به دنبال لذت‌های زندگی هستی، دامن ساقی را محکم بگیر و از یاد کردن روزهای گذشته پرهیز کن، دل خود را آزاد بگذار.
چو موسیقار می‌خواهی برون آ از زمین چون نی
وگر دیدار می‌خواهی مخور شب کوکنار ای دل
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی مانند یک نوازنده زبده بر روی زمین حضور داشته باشی و مانند نی به حالت وجد و شوق درآیی، باید از زمین و مادیات جدا شوی. اما اگر خواهان دیدار و وصالی، نباید به سراغ مسکنی بروی که تو را از این حقیقت دور کند و در خواب غفلت نگه دارد. ای دل، بیدار باش!
خدا سازید خلقی را و هرکس را یکی پیشه
هزار استاد می‌بینم، نه چون تو پیشه کار ای دل
هوش مصنوعی: خداوند برای هر کسی شغلی و حرفه‌ای تعیین کرده و به هر فردی هزاران معلم و استاد در زمینه‌های مختلف داده است، اما ای دل! تو را در کار و حرفه‌ات خاص و منحصر به فرد می‌بینم.
بگویم شرح استایی اگر ترجیع فرمایی
برون جه زین عمارتها که آهویی و صحرایی
هوش مصنوعی: اگر بخواهم توضیحی درباره زیبایی و شکوه این مکان‌ها بدهم، باید بگویم که اینجا شبیه به دشت و آهوهایی است که در آن سرگردانند.

حاشیه ها

1393/11/06 03:02
ناشناس

بیار آن می که ما را تو بدان بفریفتی ز اول
که جان را می کند فارغ ز هر ماضی و مستقبل
بپوشد از نقش رویم، به شادی حله اطلس
بجوشد مهر در جانم مثال شیر در مرجل
روان کن کشتی جان را، دران دریای پر گوهر
که چون ساکن بود کشتی، ز علتها شود مختل
روان شو تا که جان گوید: روانت شاد باد و خوش
میان آب حیوانی که باشد خضر را منهل
چه ساغرها که پیونده به جان محنت آگنده
اگر نفریبدش ساقی به ساغرهای مستعجل
توی عمر جوان من، توی معمار جان من
که بی تدبیر تو جانها بود ویران و مستأصل
خیالستان اندیشه مدد از روح تو دارد
چنان کز دور افلاکست این اشکال در اسفل

1403/05/04 11:08
Tavarish

خمش کن اب معنی را ب دلو معنوی برکش...

ک معنی در نمیگنجد در این الفاظ مستعمل ...