گنجور

غزل شمارهٔ ۹۸۰

مادر عشق طفل عاشق را
پیش سلطان بی‌امان نبرد
تا نشد بالغ و ز جان فارغ
پیش آن جان جان جان نبرد
روبه عقل گرچه جهد کند
ره بدان صارم الزمان نبرد
جان فدا عشق را که او دل را
جز به معراج آسمان نبرد
عاشقان طالب نشان گشته
عشقشان جز که بی‌نشان نبرد
خون چکیده‌ست ره ره این نه بس است
عاشقی جز که خون فشان نبرد
هر کشان خون نه بوی مشک دهد
تو یقین دان که بوی آن نبرد
دیده را کحل شمس تبریزی
جز به معشوق لامکان نبرد

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مادر عشق طفل عاشق را
پیش سلطان بی‌امان نبرد
هوش مصنوعی: مادر عشق، فرزند عاشق را به دنیای طاقت‌فرسا و دشوار نمی‌برد.
تا نشد بالغ و ز جان فارغ
پیش آن جان جان جان نبرد
هوش مصنوعی: تا زمانی که به بلوغ نرسید و از زندگی آزاد نشد، نمی‌تواند سراغ جانِ جانان برود.
روبه عقل گرچه جهد کند
ره بدان صارم الزمان نبرد
هوش مصنوعی: اگرچه عقل تلاش کند، اما از راه سخت و دشوار زمان نمی‌تواند عبور کند.
جان فدا عشق را که او دل را
جز به معراج آسمان نبرد
هوش مصنوعی: جان فدای عشق است، زیرا عشق دل را تنها به اوج و مرتبه‌ای بالاتر از زمین می‌رساند.
عاشقان طالب نشان گشته
عشقشان جز که بی‌نشان نبرد
هوش مصنوعی: عاشقان به دنبال نشانی از عشق خود هستند، ولی عشق واقعی هیچ نشانه‌ای به همراه ندارد.
خون چکیده‌ست ره ره این نه بس است
عاشقی جز که خون فشان نبرد
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به این نکته اشاره می‌کند که عاشقی تنها با احساسات و عواطف نمی‌تواند ماندگار باشد، بلکه نیازمند فداکاری و از خودگذشتی است. او به نوعی از درد و رنج عشق سخن می‌گوید که برای رسیدن به عمق و حقیقت عشق باید از خود و احساساتش مایه بگذارد. این فرآیند، مانند ریختن خون است که نشان دهنده شدت و عمق تجربه عاشقی است. در واقع، عاشق واقعی باید با چالش‌ها و سختی‌ها مواجه شود و این کار، جزو لاینفک عشق است.
هر کشان خون نه بوی مشک دهد
تو یقین دان که بوی آن نبرد
هوش مصنوعی: هر کسی که خون و درد و رنج را به دوش می‌کشد، یقیناً بوی خوشی مانند عطر مشک از او به مشام نخواهد رسید.
دیده را کحل شمس تبریزی
جز به معشوق لامکان نبرد
هوش مصنوعی: دیده شخص جز زیبایی معشوقی که هیچ محدودیتی ندارد، به هیچ چیز دیگری رنگ و زیبایی نمی‌دهد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۹۸۰ به خوانش عندلیب