گنجور

غزل شمارهٔ ۹۷

رفتم به سوی مصر و خریدم شکری را
خود فاش بگو یوسف زرّین کمری را
در شهر که دیده‌ست چنین شهره بتی را؟
در بر که کشیده‌ست سهیل و قمری را؟
بنشاند به مُلکت مَلِکی بنده بد را
بِخْرید به گوهر کرمش بی‌گهری را
خضر خضرانست و ازو هیچ عجب نیست
کز چشمهٔ جان تازه کند او جگری را
از بهر زبردستی و دولت‌دهی آمد
نی زیر و زبر کردنِ زیر و زبری را
شاید که نخسپیم به شب چون که نهانی
مه بوسه دهد هر شبِ انجم‌شمری را
آثار رسانَد دل و جان را به مؤثّر
حمّالِ دل و جان کند آن شه، اثری را
اکسیر خداییست بدان آمد کاین جا
هر لحظه زر سرخ کند او حجری را
جان‌هایِ چو عیسی به سوی چرخ برانند
غم نیست اگر ره نبوَد لاشه خری را
هر چیز گمان بردم در عالم و این نی
کاین جاه و جلالست خدایی نظری را
سوز دل شاهانهٔ خورشید بباید
تا سرمه کشد چشم عروس سحری را
ما عقل نداریم یکی ذرّه وگر نی
کی آهوی عاقل طلبد شیر نری را!؟
بی‌عقل چو سایه پیَت ای دوست دوانیم
کان رویِ چو خورشیدِ تو نبوَد دگری را
خورشید همه روز بدان تیغ گذارد
تا زخم زند هر طرفی بی‌سپری را
بر سینه نهد عقل چنان دل‌شکنی را
در خانه کشد روح چنان رهگذی را
دُر هدیه دهد چشم، چنان لعلِ لبی را
رخ زر زند از بهر چنین سیمبری را
رو صاحب آن چشم شو ای خواجه چو ابرو
کاو راست کند چشمِ کژِ کژنگری را
ای پاک‌دلان با جزِ او عشق مبازید
نتوان دل و جان دادن هر مختصری را
خاموش که او خود بکَشد عاشق خود را
تا چند کَشی دامن هر بی‌هنری را؟

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

رفتم به سوی مصر و خریدم شکری را
خود فاش بگو یوسف زرّین کمری را
هوش مصنوعی: به سفر به مصر رفتم و برای خودم شکر خریداری کردم، به روشنی بگو که یوسف با کمر زرینش را برسان.
در شهر که دیده‌ست چنین شهره بتی را؟
در بر که کشیده‌ست سهیل و قمری را؟
هوش مصنوعی: آیا در این شهر کسی چنین معشوقه‌ای را دیده است؟ در آغوش چه کسی می‌توان ستاره‌ای چون سهیل و پرنده‌ای مانند قمری را به تماشا نشسته؟
بنشاند به مُلکت مَلِکی بنده بد را
بِخْرید به گوهر کرمش بی‌گهری را
هوش مصنوعی: برای یک بنده بد، ملکی برپا کنند و با بخشش‌های باارزش خود، حتی کسی که بی‌ارزش است را خریداری کنند.
خضر خضرانست و ازو هیچ عجب نیست
کز چشمهٔ جان تازه کند او جگری را
هوش مصنوعی: خضر همواره سبز است و این موضوع جای تعجبی ندارد چون او از چشمهٔ حیات، جان تازه‌ای به دل می‌بخشد.
از بهر زبردستی و دولت‌دهی آمد
نی زیر و زبر کردنِ زیر و زبری را
هوش مصنوعی: این متن به این معناست که به خاطر مهارت و توانا بودن در انجام کارها، قدرتی به دست آمده است که شامل تغییر و تحول در وضعیت‌های مختلف می‌شود. به عبارت دیگر، با توانایی و هنر خود می‌توان دنیا و اوضاع را دگرگون کرد.
شاید که نخسپیم به شب چون که نهانی
مه بوسه دهد هر شبِ انجم‌شمری را
هوش مصنوعی: شاید ما به خواب نرویم در شب، زیرا که ماه به آرامی هر شب ستاره‌ها را می‌بوسد.
آثار رسانَد دل و جان را به مؤثّر
حمّالِ دل و جان کند آن شه، اثری را
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که دل و جان انسان تأثیرات خاصی را به وجود می‌آورند و در نهایت، آن شخصیت بزرگ و تأثیرگذار، بر دل و جان انسان‌ها تأثیر می‌گذارد و نتیجه‌ای را به وجود می‌آورد.
اکسیر خداییست بدان آمد کاین جا
هر لحظه زر سرخ کند او حجری را
هوش مصنوعی: خدای بزرگ به اینجا آمده است تا در هر لحظه، سنگی را به طلا تبدیل کند.
جان‌هایِ چو عیسی به سوی چرخ برانند
غم نیست اگر ره نبوَد لاشه خری را
هوش مصنوعی: افرادی که مانند عیسی روح بلندی دارند، به سوی آسمان پرواز می‌کنند و اگر در این مسیر، مانع یا بی‌راهه‌ای مشاهده کنند، برایشان اهمیتی ندارد حتی اگر به یک لاشه الاغ برخورد کنند.
هر چیز گمان بردم در عالم و این نی
کاین جاه و جلالست خدایی نظری را
هوش مصنوعی: من هر چیزی که در دنیا تصور کردم و درک کردم، متوجه شدم که این مقام و عظمت، نشان‌دهندهٔ نگاهی الهی است.
سوز دل شاهانهٔ خورشید بباید
تا سرمه کشد چشم عروس سحری را
هوش مصنوعی: دلخور شدن و ناراحتی عمیق خورشید لازم است تا زیبایی و جلال سحرگاه، چشمان عروس صبح را زینت بخشد.
ما عقل نداریم یکی ذرّه وگر نی
کی آهوی عاقل طلبد شیر نری را!؟
هوش مصنوعی: ما درک و فهمی نداریم، حتی به اندازه یک ذره هم، وگرنه مگر آهوی آگاه و عاقل دنبال شیر نر می‌گردد؟
بی‌عقل چو سایه پیَت ای دوست دوانیم
کان رویِ چو خورشیدِ تو نبوَد دگری را
هوش مصنوعی: ای دوست، ما همانند سایه‌ی تو هستیم و مدام در دنبالت می‌دویم، زیرا هیچ کس دیگری مانند چهره‌ی درخشان تو وجود ندارد.
خورشید همه روز بدان تیغ گذارد
تا زخم زند هر طرفی بی‌سپری را
هوش مصنوعی: خورشید هر روز با تندی و شدت خود به همه جا می‌تابد و مانند تیغی است که به زخم زدن می‌پردازد، بدون اینکه کسی برای دفاع و محفوظ ماندن از آن وجود داشته باشد.
بر سینه نهد عقل چنان دل‌شکنی را
در خانه کشد روح چنان رهگذی را
هوش مصنوعی: عقل به صورت عمیق و با درد دل، به کسانی که دل‌شکسته‌اند، توجه می‌کند و روح مانند یک مسافر، به آرامی و بی‌صدا در فضای زندگی حرکت می‌کند.
دُر هدیه دهد چشم، چنان لعلِ لبی را
رخ زر زند از بهر چنین سیمبری را
هوش مصنوعی: چشم همچون دُری می‌دهد هدیه، مانند لب‌های سرخ که بر صورت زیبا و نقره‌ای می‌درخشد.
رو صاحب آن چشم شو ای خواجه چو ابرو
کاو راست کند چشمِ کژِ کژنگری را
هوش مصنوعی: ای سرور، خود را صاحب آن چشمان بکن! وقتی ابرو را به درستی تنظیم کند، آن چشم کج و کج‌دار هم به راست می‌آید.
ای پاک‌دلان با جزِ او عشق مبازید
نتوان دل و جان دادن هر مختصری را
هوش مصنوعی: ای پاک‌دل‌ها، جز عشق به او عشق دیگری نداشته باشید؛ زیرا نمی‌توان برای هر چیز کم‌اهمیتی دل و جان را فدای کرد.
خاموش که او خود بکَشد عاشق خود را
تا چند کَشی دامن هر بی‌هنری را؟
هوش مصنوعی: سکوت کن، چون او خودش عاشقش را خواهد کشت. تا کی می‌خواهی به هر بی‌استعدادی چنگ بزنید و به آن‌ها توجه کنی؟

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۹۷ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۹۷ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۹۷ به خوانش آرش خیرآبادی

حاشیه ها

1397/11/14 22:02
شقایق عسگری

غزل بسیتر زیبایی بود. کسی هست که بتونه بیت6 کمی معنی کنه؟

1397/11/14 22:02
محسن ، ۲

شقایق گرامی
شاید که نخسپیم به شب چونک نهانی
مه بوسه دهد هر شب انجم شمری را
شایسته و سزاوار است {بهتراست} نخوابیم و به تماشا بنشینیم بوسه های ماه را به شماری از ستارگان

1397/11/15 01:02
محسن ، ۲

انجم شمری را ، می تواند به مانای کسی که بیدار است و ستارگان را می شمارد{نظاره می کند } باشد

1398/03/03 10:06
جواد

خضرِ خضِرانست و از او هیچ عجب نیست
درست است
اصلاح فرمایید