گنجور

غزل شمارهٔ ۹۵۸

کدام لب که از او بوی جان نمی‌آید
کدام دل که در او آن نشان نمی‌آید
مثال اشتر هر ذره‌ای چه می‌خاید
اگر نواله از آن شهره خوان نمی‌آید
سگان طمع چپ و راست از چه می‌پویند
چو بوی قلیه از آن دیگدان نمی‌آید
چراست پنجه شیران چو برگ گل لرزان
اگر ز غیب به دل‌ها سنان نمی‌آید
هزار بره و گرگ از چه روی هم علفند
به جان چو هیبت و بانگ شبان نمی‌آید
برون گوش دو صد نعره جان همی‌شنود
تو هوش دار چنین گر چنان نمی‌آید
در این جهان کهن جان نو چرا روید
چو هر دمی مددی زان جهان نمی‌آید
به دست خویش تو در چشم می‌فشانی خاک
نه آن که صورت نو نو عیان نمی‌آید
شکسته قرن نگر صد هزار ذوالقرنین
قرین بسیست که صاحب قران نمی‌آید
دهان و دست به آب وفا کی می‌شوید
که دم دمش می جان در دهان نمی‌آید
دو سه قدم به سوی باغ عشق کس ننهاد
که صد سلامش از آن باغبان نمی‌آید
ورای عشق هزاران هزار ایوان هست
ز عزت و عظمت در گمان نمی‌آید
به هر دمی ز درونت ستاره‌ای تابد
که هین مگو کاثری ز آسمان نمی‌آید
دهان ببند و دهان آفرین کند شرحش
به صورتی که تو را در زبان نمی‌آید

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کدام لب که از او بوی جان نمی‌آید
کدام دل که در او آن نشان نمی‌آید
هوش مصنوعی: کدام لب را می‌توان یافت که عطر زندگی از آن ساطع نشود؟ و کدام قلب وجود دارد که نشانه‌ای از عشق و احساس در آن نمایان نباشد؟
مثال اشتر هر ذره‌ای چه می‌خاید
اگر نواله از آن شهره خوان نمی‌آید
هوش مصنوعی: هر ذره‌ای از وجود اشتر چه فایده‌ای دارد، اگر لقمه از آن مشهور به دست نمی‌آید.
سگان طمع چپ و راست از چه می‌پویند
چو بوی قلیه از آن دیگدان نمی‌آید
هوش مصنوعی: سگان حریص از همه طرف به دنبال چه هستند وقتی بوی قلیه از آن دیگ نمی‌آید؟
چراست پنجه شیران چو برگ گل لرزان
اگر ز غیب به دل‌ها سنان نمی‌آید
هوش مصنوعی: چرا پنجه شیران مانند برگ گل لرزان است؟ اگر از غیب چیزی به دل‌ها نرسد.
هزار بره و گرگ از چه روی هم علفند
به جان چو هیبت و بانگ شبان نمی‌آید
هوش مصنوعی: در اینجا بیان می‌شود که حتی اگر هزار بره و گرگ در کنار هم قرار داشته باشند، دلیل این که هر دو به علف مشغول‌اند، این است که ترس و قدرت شبان (که نماد حاکم یا قیم است) در آنجا وجود ندارد. به عبارت دیگر، اگر وجود پاسدار یا حاکم حس نشود، حیوانات به راحتی به کار خود مشغول می‌شوند.
برون گوش دو صد نعره جان همی‌شنود
تو هوش دار چنین گر چنان نمی‌آید
هوش مصنوعی: هرگز فراموش نکن که وقتی در دنیای بیرون آشفتگی و صداهای زیادی وجود دارد، باید هوشیار باشی. اگر این اوضاع برایت عادی شود، ممکن است دچار مشکل شوی.
در این جهان کهن جان نو چرا روید
چو هر دمی مددی زان جهان نمی‌آید
هوش مصنوعی: در این دنیا، چرا زندگی تازه‌ای به وجود می‌آید، در حالی که هر لحظه از آن دنیای دیگر کمکی نمی‌شود؟
به دست خویش تو در چشم می‌فشانی خاک
نه آن که صورت نو نو عیان نمی‌آید
هوش مصنوعی: تو با دستان خود در چشمان دیگران خاک می‌پاشی، نه اینکه چهره‌ای تازه و زیبا در مقابلت نمایان نشود.
شکسته قرن نگر صد هزار ذوالقرنین
قرین بسیست که صاحب قران نمی‌آید
هوش مصنوعی: نگاهی به تاریخ بینداز و ببین که هزاران انسان مانند ذوالقرنین وجود داشته‌اند، ولی هیچ‌یک به مقام و جایگاه معنوی پیامبران نمی‌رسند.
دهان و دست به آب وفا کی می‌شوید
که دم دمش می جان در دهان نمی‌آید
اگر هر دم و هر لحظه، باده جان نمی‌نوشیدیم‌؛ چه‌کسی بی آن‌، عاشق می‌شد؟
دو سه قدم به سوی باغ عشق کس ننهاد
که صد سلامش از آن باغبان نمی‌آید
کسی نیست که به‌سوی باغ عشق رفته باشد و صد تا خوشآمدگویی و سلام از آن باغبان نشنیده باشد.
ورای عشق هزاران هزار ایوان هست
ز عزت و عظمت در گمان نمی‌آید
در پشت عشق‌، هزاران هزار کاخ و جایگاه باشکوه از بزرگی و خوبی هست که غیرقابل وصف است.
به هر دمی ز درونت ستاره‌ای تابد
که هین مگو کاثری ز آسمان نمی‌آید
هر لحظه نوری در درون تو می‌درخشد و به‌تو می‌گوید که مگو چیزی از آسمان نمی‌آید.
دهان ببند و دهان آفرین کند شرحش
به صورتی که تو را در زبان نمی‌آید
دهان را ببند و خاموش باش و خدا خود آن‌را شرح خواهد داد به‌شکلی که نمی‌توانی شرحش دهی.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۹۵۸ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1396/10/20 00:01
نادر..

کدام لب که از او بوی جان نمی‌آید
کدام دل که در او آن نشان نمی‌آید..

1399/01/31 05:03

غزل شمارهٔ 958
مولوی » دیوان شمس » غزلیات

کدام لب که از او بوی جان نمی‌آید
کدام دل که در او آن نشان نمی‌آید
✍ چه لب و دهانی می شناسی که از آن بوی حیات و زندگانی و جان نیاید یعنی کافر و مومن را که نگاه کنی رحمت خداوند را عیان می بینی که او جان و زندگانی به آن داده است
✍ کدام دلی را میشناسی که خدا در آن ذره ای تجلی نکرده باشد آیا غیر از این است که حتی کافران در تنگناها و سختی ها خالصانه او را می خوانند
مثال اشتر هر ذره‌ای چه می‌خاید
اگر نواله از آن شهره خوان نمی‌آید
✍ بطور مثال چگونه شتر ذره ذره غذا و علوفه خود را می جود و می خورد
✍ اگر از ان‌ سفره مشهور خداوند برای او لقمه و غذا نمی رسد این نشانه روزی رسانی خداوند است و نظر او به بندگان
سگان طمع چپ و راست از چه می‌پویند
چو بوی قلیه از آن دیگدان نمی‌آید
✍ اگر واقعا عنایت و بخشش خداوند وجود نداشت پس چگونه سگ صفتان طمع کار اینطرف و آنطرف را جستجو میکنند
✍ پس حتما خداوند بخشش و کرمی دارد که عده ای به بوی قلیه و گوشتی که از آن دیگ می آید طمع کرده اند
چراست پنجه شیران چو برگ گل لرزان
اگر ز غیب به دل‌ها سنان نمی‌آید
✍ از چه روی دست آنها که مانند شیر قوی هستند مانند برگ گل به لرزه افتاده
✍ اگر اینگونه نیست که از عالم غیب سرنیزه خداوند به دلها برخورد ندارد یعنی آنقدر قدرت خداوند در دلها عیان است که قدرتمند ترین انسانها در برابر او دستشان به لرزه افتاده
هزار بره و گرگ از چه روی هم علفند
به جان چو هیبت و بانگ شبان نمی‌آید
✍ هزاران گوسفند و گرگ از چه جهت هم خوراک شده اند در واقع علفی که گوسفند میخورد نهایتا گرگ نیز با خوردن آن گوسفند او هم علف خورده است و غیر مستقیم هر دو علف خورده اند و علف از کجا آمد
میخواهد بگوید همه موجودات از یک جا دارند تغذیه میشوند و آن هم سفره خدا است
✍ اگر اینگونه نبود که شبان و چوپان الهی یعنی خداوند به جانها عنایت نکرده بود و با بزرگی و شکوه و ندای خویش به جان آنها نزده بود
برون گوش دو صد نعره جان همی‌شنود
تو هوش دار چنین گر چنان نمی‌آید
✍ جدای از گوش و در دل مرتب داری فریاد جان را با صدای بلند می شنوی تو آواز وجود و زندگی را بدون اینکه گوش تو بخواهد صدایی بشنود از درون جان با صدای بلند داری می شنوی
✍ تو حواست را جمع کن و توجه به ندای درونی خودت بکن اگر ندیدی که چنین صداهایی در دلت بیاید

در این جهان کهن جان نو چرا روید
چو هر دمی مددی زان جهان نمی‌آید
✍ به این توجه کرده ای که در این جهان که عمری از آن گذشته چرا جانهای جدید خلق می شود ؟
✍ این بخاطر این است که مرتب دارد از عالم غیب به این جهان مدد و یاری می رسد
به دست خویش تو در چشم می‌فشانی خاک
نه آن که صورت نو نو عیان نمی‌آید
✍ تو آمده ای و خودت در چشم خودت خاک پاشیده ای و عوالم غیبی را توجه نمی کنی
✍ آیا غیر از این است که مرتب و تازه به تازه صورت های جدید خلق می شود ؟
شکسته قرن نگر صد هزار ذوالقرنین
قرین بسیست که صاحب قران نمی‌آید
✍ نگاه کن و ببین هزاران دلیر و صاحب منصب شاخ قدرتشان به دست خداوند شکسته است
✍ اما بسی سالها گذشته و آن امیر و بزرگوار آن امام زمان جلوه نمی کند و نمی آید
دهان و دست به آب وفا کی می‌شوید
که دم دمش می جان در دهان نمی‌آید
✍ چه کسی هست که با دست و زبان خویش به او وفا کند و با وفای به او خود را تزکیه کند
✍ چنین کسی می شود که از سوی او عنایت بهش نشه و در دهان او آب حیات ریخته نشه ؟ یعنی اگر عنایتی به ما نشه تقصیر با خود ما است
دو سه قدم به سوی باغ عشق کس ننهاد
که صد سلامش از آن باغبان نمی‌آید
✍ کسی همت نکرد که دو سه قدمی به طرف باغ عشق برود
✍ که اگر چنین میکرد صد ها سلام از آن باغبان خلقت به او می رسید
ورای عشق هزاران هزار ایوان هست
ز عزت و عظمت در گمان نمی‌آید
✍ در پس عشق و به دنبال آن هزاران هزار جایگاه است یعنی وقتی وارد عشق شدی تازه می فهمی که جایگاه پشت جایگاه وجود دارد و آنجا مقام اند مقام است
✍ که آن جایگاهها آنقدر بزرگ و باشکوه است که از عظمت و بزرگی در وهم و گمان انسان نمی آید
به هر دمی ز درونت ستاره‌ای تابد
که هین مگو کاثری ز آسمان نمی‌آید
✍ با هر دم تو و لحظه به لحظه از درون وجود تو نوری جرقه می زند
✍ که به تو هشدار میدهد که یک وقت نگویی اثر و نشانه ای از آسمان نمی آید
دهان ببند و دهان آفرین کند شرحش
به صورتی که تو را در زبان نمی‌آید
✍ دیگر کافی است دهان ببند و سخن نگو تا خود آنکس که لب و دهان را آفرید آن را شرح دهد و درباره آن سخن گوید
✍ آنچنان که تو قادر نباشی آن را تفسیر و شرح کنی یعنی خداوند با زبان بی زبانی بهتر آن را توضیح می دهد

1402/06/14 19:09
فرهود

که دم دمش، می جان در دهان نمی‌آید

 

دم دم: هر لحظه، پیوسته، هر دم