گنجور

غزل شمارهٔ ۹۵

زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا
چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا
چه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشید
چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا
زهی ماه زهی ماه زهی بادهٔ همراه
که جان را و جهان را بیاراست خدایا
زهی شور زهی شور که انگیخته عالم
زهی کار زهی بار که آن جاست خدایا
فروریخت فروریخت شهنشاه سواران
زهی گرد زهی گرد که برخاست خدایا
فتادیم فتادیم بدان سان که نخیزیم
ندانیم ندانیم چه غوغاست خدایا
ز هر کوی ز هر کوی یکی دود دگرگون
دگربار دگربار چه سوداست خدایا
نه دامیست نه زنجیر همه بسته چراییم
چه بندست چه زنجیر که برپاست خدایا
چه نقشیست چه نقشیست در این تابهٔ دل‌ها
غریبست غریبست ز بالاست خدایا
خموشید خموشید که تا فاش نگردید
که اغیار گرفتست چپ و راست خدایا

اطلاعات

وزن: مفاعیل مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا
چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا
هوش مصنوعی: عشق چه چیزی شگفت‌انگیز و زیباست! ای خدا، چه اندازه این عشق دل‌انگیز و خوشایند است.
چه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشید
چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا
هوش مصنوعی: ما در این عشق چقدر در عشق و حرارت غرق هستیم، مانند خورشید که هم پنهان است و هم نمایان. خدایا!
زهی ماه زهی ماه زهی بادهٔ همراه
که جان را و جهان را بیاراست خدایا
هوش مصنوعی: چه زیبا و دل‌نشین است آن ماه و باده‌ای که به همراهی آن، جان و جهان را آراسته می‌کند. ای خدا، چه لطیف و شگفت‌انگیز!
زهی شور زهی شور که انگیخته عالم
زهی کار زهی بار که آن جاست خدایا
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به شوری و هیجان زندگی اشاره دارد. گویا زندگی پر از فعالیت و کار است و این همه تلاش و کوشش باعث ایجاد شور و نشاط در عالم می‌شود. در نهایت، سخن از وجود خداوند در آنجا مطرح می‌شود که همه این امور تحت نظر اوست.
فروریخت فروریخت شهنشاه سواران
زهی گرد زهی گرد که برخاست خدایا
هوش مصنوعی: پادشاه سواران به زمین افتاد و غبار و گرد و خاکی برپا شد. خدایا، چه غوغایی برخاست!
فتادیم فتادیم بدان سان که نخیزیم
ندانیم ندانیم چه غوغاست خدایا
هوش مصنوعی: ما به زمین افتادیم به گونه‌ای که نمی‌توانیم بلند شویم و نمی‌دانیم چه جنجالی در اطراف ما وجود دارد، خدایا.
ز هر کوی ز هر کوی یکی دود دگرگون
دگربار دگربار چه سوداست خدایا
هوش مصنوعی: در هر کوی و برزنی، نشانه‌ای از دود و غم می‌بینم که بار دیگر در آنجا رخ می‌دهد. خدایا، این وضعیت چه فایده‌ای دارد؟
نه دامیست نه زنجیر همه بسته چراییم
چه بندست چه زنجیر که برپاست خدایا
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف وضعیتی می‌پردازد که فرد یا گروهی احساس آزادی دارند، اما در عین حال خود را در قید و بند می‌بیند. نه دام و زنجیری وجود دارد که آنها را محدود کند، اما همچنان احساس می‌کنند که در چنگال محدودیت‌ها هستند. از خداوند درخواست می‌شود تا روشن کند که این بند و زنجیر چه چیزهایی هستند که آن‌ها را از آزادی واقعی باز می‌دارند.
چه نقشیست چه نقشیست در این تابهٔ دل‌ها
غریبست غریبست ز بالاست خدایا
هوش مصنوعی: چه تصویری است، چه تصویری در این دل‌های عجیب و غریب! ای خدا، این تصویر از آن بالاتر است.
خموشید خموشید که تا فاش نگردید
که اغیار گرفتست چپ و راست خدایا
هوش مصنوعی: سکوت کنید و چیزی نگویید، زیرا اگر فاش شود که دیگران از هر طرف در حال سواستفاده هستند، خدا به ما رحم کند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۹۵ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
غزل شمارهٔ ۹۵ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۹۵ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۹۵ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۹۵ به خوانش آرش خیرآبادی

حاشیه ها

1394/06/26 21:08
زهره نامدار

با عرض سلام و تشکر از این کارفرهنگی ،
در بیت سوم غزل:زهی ماه زهی ماه زهی بادۀ "همراه"
کلمۀ حمرا درست است به معنی سرخ و همراه معنی نمی دهد.

1394/08/11 21:11
شاهرخ

یک بیت مانده به آخر ممکن است درست باشد.

1394/08/11 21:11
شاهرخ

در غزل 94 یک بیت مانده به آخر ممکن است بجهانی صحیح باشد.

1396/07/10 09:10
الهام ابراهیمی

با سلام ، این شعر با صدای مهرداد هویدا با آهنگی به همین نام در آلبوم رومی 1 موجود است

1396/10/27 17:12
علیرضا فرضی

درود بر شما و تمام رهروان مکتب عشق
این شعر سراسر شور و شوق و شعور، یا تنظیم بسیار زیبا و صدای دل نشین خانم "مهسا وحدت" در آلبومی به نام "در آینه شراب" و همراهی گروه کر نروژی "اسکروک" به شکل بی نظیری خوانده شده است. دوستداران هنر و معرفت را به شنیدن این اثر فاخر توصیه میکنم

1396/11/26 20:01
س

آقای یاسر بختیاری (یاس) هم این آهنگ رو خوندن از دست ندینش

1397/09/22 15:11
safarisli

درود بر سرکارخانم نامدار که به درستی به باده ی حمراء اشاره فرمودند

1397/10/08 23:01
یکی (ودیگر هیچ)

به نام او
اول اینکه از نظر وزن شعر زهی ماه زهی ماه
زهی باده همراه را می طلبد
دوم اینکه معنی باده همراه را اگر نمی دانید چرا نمی پرسید؟؟ و تز اراپه می دهید بادهء حمراء نه از لحاظ معنی و نه وزنی مناسبتی ندارد
بادهء همراه هزار معنی مربوط دارد که شما یکی از این معانی را نیافته اید بنابراین بگردید تا بیابید وگرنه در جهل خویش تا ابدالدهر بمانید بهتر است

1397/10/17 17:01
درویش علی ادریساوی

غزلِ شوریده ای پیش روی مان ایستاده که از حال و هوایِ مولوی، جان گرفته است. ایشان می گوید، خوشا عشق. لیکن عشق حقیقتاً چیست؟ این پرسش از آن زمان که زن و مرد یکدِگر را لمس و حسّ کردند، مطرح شد. چون تا به امروز عُرفا از حال و هوایِ خویش با اوی، هیچ سخنی نگفته و نمی گویند. بنابرین آنچِ از عشق می گوییم، از کمبودِ محبّت است، نه از قمارِ جان. به همین دلیل نیز معنای این واژه، بسیار سخیف شده است. و بجز آن، چون قصد آن داریم که عشق را از احوالات خویش کشف سازیم، هر معنی مان فقط کار را دشوارتر ساخته است. از باب مثال، گروهی عشق را علاقه ای شدید می دانند که از میلِ جنسی ریشه گرفته است. و گروهی دیگر آنرا همان علاقه شدید می دانند که البته ریشه آن را به میل جنسی ربط نمی دهند، و سببِ آنرا مهر و مهرْبانی می دانند. و عدّه ای هم آن را اساساً منکرند وَ برخی نیز می گویند این حسّ و حالْ زمینی نیست، و بین خالق و مخلوق جاری ست.
درینجا لازم به ذکر است که عرض شود متاسفانه آن سخیفی این مفهوم، تا بدآنجا شور گرفته که امروز برخی میل به اشیا‌ء را هم به عشق می چسبانند. بی تردید در جمله پاسخ ها اشکالاتی فراوان موجود است. شاید از مهمترین دلایل این اشکالات عدم فهم عشق می باشد، که از برای رفع و رجوعَش آن ارتباطِ مادر و فرزندی را نیز در قامت عشق گنجانده ایم. در صورتی که آن ارتباط یک احوالی ست بر پایه مهرْبانی. و مهر هیچ ربطی به عشق ندارد. آخر عشّاق درهم هستند و نه با هم. لهذا اگر بخواهیم عشق را از پَندهای دنیا دوستان ترجمه کنیم، آن علاقه شدید که با میلِ جنسی نیز همراه می باشد به عشق نزدیک تر است. آخر مگر می شود که در نزد معشوقه مان باشیم وَ شهوت جنسی در ما قیام نکند! معشوق و عاشق با نگاه یکدگر عریان می شوند. امّا دریغا وَ دریغا، که عشق هرگز در واقعیت موجود نمی شود. عشق، با حقیقت همراه است. بنابرین عشقِ حقیقی، درین عالم ابدا نمی گنجد. چون آدمی درین جهان چیزی به جز اوی را نمی بیند که حال بخواهد عاشقش شود. و از سویی دیگر، آدمیان بسیار ضدِ عشقَند. خوب بنگرید، این اختلاف طبقاتی را که انسان به وجود آورده، از آثارِ تنفرِ به عشق، جان گرفته است. آخر مگر می شود، عاشقی بِنگرد که همنوعش گرسنه خُسبیده و دم نزند. اصلاً این عالم پلید را چه به عشق! عشق را شرحی نبود و نیست شرحی. عشق نه احوال است و نه حس. پس هرآنچِ عشق جویان می گویند بیشتر از حسرت و نیاز، بُن گرفته است. زنهار که اوی، عاشقِ عشق و معشوقگی می باشد. پس در دِلِ تاریخ، ردِّ پای آنرا ترسیم کرده اند. و در کندوکاوِ همین تاریخ، انگاری که در بلوایِ انَاالحقّ، بیشتر می شود با عشق، آشِنا شد. بی گمان مشهورترین جوینده عشق، شهید منصور حلّاج است. معذلک از زیستن او می یابیم که برای تصاحبِ عشق، نباید جمله هست و نیست مان را بدهیم، بلکه باید جمله را بِبازیم. شهید رَهِ عاشقی، جمله اش را بِباخت تا عشق را یافت. او حتی جسمش را نیز بِباخت. زیرا آن ضدِ اهل دِلان، خاکسترش را نیز به دریا سپردند، تا زِ وی هیچ نماند. آخر او که می گوید، من الله هستم، و توبه از برای حفظِ جانش نیز نمی کند، و می نگرد تا خاکسترش را هم به قتل برسانند، چه چیزی بجز عشق می تواند باشد؟
منصور همه اش را باخت تا پیرِعشق شد. قبل از ادامه شرح باید عرض شود که اشعارِ مَولانا در ادامه یکدیگر و همسو باهم بیان شده اند. به عبارت دیگر این غزل، در ادامه غزلِ زهی باغ زهی باغ که بشکفت ز بالا، آمده است. برای تایید آنچِ رفت باید به دلیل نبشتن نویسندگان رجوع شود. یک نویسنده، پس از فهم یک الهام، حالا فقط می نویسد و می نویسد تا آن آتشِ الهام، دَرَش خاموش شود. که این احوال، تنها برای یک نویسنده است. اینک امان لازم است تا بگوییم، چگونه می شود آن آتشِ الهاماتِ این پیرِ عرفان، تنها در یک غزل خاموش گردد؟ باید صادقانه اذعان داشت که حتی مجموعِ حدود 66 هزار بیتِ شورانگیز نیز آن آتش را در ایشان خاموش نکرد.
بنا به آنچِ رفت خوشا آن عشقی که زِ بالا می آید. یعنی آن عشقی که حضرت عشق، بر آدمی نازل می سازند. وین عشق را بسیار خوش است. چون این یکی خودش می آید. این یکی از باختن نمی آید. این یکی همه اش بازی بُرد بُرد است. این عشق حاصلش مَولانا ست. به عبارت دیگر عشق یک هوا ست. هوا یعنی یک نوع زیستن. با حال همراه است امّا هم معنی آن نیست. و این نوع زیستن بهترین حالت ممکن از برای زندگانی ست. زیرا درین نوع زیستن، دقیقاً خودِ خودِ خودِ اوی، موجودمان می گردد. پس باید بدانیم برای تصاحبِ عشق، هیچ را هم از کَفمان می برند. بنا به آنچه رفت باید بدان نیاندیشیم. او مهمانی ناخوانده و سَرزده است. او را که چنگ زدی، آنگاه حتی تار و ساز نیز سِرّ اَناالحقّ را می گویَنْدَت. و تویِ شیدا، دُرد عشق می شوی. و عشق می شوی. و عشق در هیچ کجای این عالم نگنجد. حتی مرگ نیزبازیچه دستانت می شود. حالا بباید گفت زهی عشق که ما راست خدایا. آخر این عشق از وجود خداست که بر ماست. اوی لطافتِ اندرِ مهر است. عشقِ اوی، غیر قابل تصور است. فقط همین کافی ست که پاییز ازین شورِ بی پایان، عاشقان زمینی را، با آن رنگ و لُعابش، به سُخره گرفته و می گیرد. در حقّ، عشق، اثر زنده اوی است، بر هر هست و نیستی. تنها باید درین هوا روان شد. حال خواهی دید که چقدر این هوا عجیب و نیک است. عجیب است چون خواهیم یافت که حتی کوه هم از عشق، مسخ و ساکن شُدستی. و نیک است چون در هوایش هیچ بزرگ و کوچکی وجود ندارد. همه درین جایگه، برابر و مَست و مَسخَند. ازین رو چه نغزست چه خوبست. و خوب است، زیرا مینو در رکاب عشق است. و عاشقان، مدیرانِ جنت اوی اَند. حال ازین هوا پسندیده تر چیست؟ این عشق بسیار هم زیباست. آخر اوی فرای فزونی زیبایی ست. خالقِ عشق، طبیعت این عوالم را با ترنمِ عاشقی، به تصویر کشیده اَند. ازین جهت است که در درون هر بودنی یک بی قراری محض، مستتر است. و با هر شدنی این بی قراری طغیان می کند و رنج از برای آمالگران آغاز می شود.

1403/03/19 07:06
مهدی از بوشهر

درود بر شما

1398/03/28 01:05
Hooman

این شعرو به بهترین وجه اقای فرامز اصلانی با همین نام زهی عشق خونده که بسیار دلچسب و جذاب هست...
دلتون رو بدست میاره، شور و شوق عجیبی در این شعر هست که اقای اصلانی بسیار کامل اون رو منتقل میکنه
البته خانم وحدت هم نسخه ای ازین شعر دارن که در سبک خودشون هست در این مورد سبک اقای اصلانی پرشور تر و جذاب تر هست...

1398/04/29 21:06
نویا

سلام به همگی... اینئشعر زیبلای مولانا رو یاس هم به همراهی سارا نائینی خونده ...شنیدنش خالی از لطف نیست...

1399/03/18 18:06
زهرا ملاشاهی

سلام و عرض ارادت خدمت دوستداران ادب فارسی.فقط خواستم بگم بقدری این اشعار زیبا و پرشور و به گفته اساتید پرشعور سروده شدن که قابل عرض نیست.درین زمانه پر از غم و اندوه فقط چنین چیزهایی میتونه دقایقی جان آدمی رو بنوازه.از حاشیه جناب آقای درویش علی ادریساوی بسیار آموختم و لذت بردم .سپاس فراوان ازین سایت و همراهان اون.پایدار و سلامت باشید همگی در پناه لطف یزدان.

1399/11/22 15:01
دانش جو

عاشق این غزل هستم
روحش شاد این بزرگ مرد

1400/09/30 09:11
ستارک s.khoshnevis@yahoo.com

اساتید گرامی لطفا معنای «باده همراه» را بفرمایید. سپاس.