گنجور

غزل شمارهٔ ۹۱۵

بیا که ساقی عشق شراب‌باره رسید
خبر ببر بر بیچارگان که چاره رسید
امیر عشق رسید و شرابخانه گشاد
شراب همچو عقیقش به سنگ خاره رسید
هزار چشمه شیر و شکر روان شد از او
شکاف کرد و به طفلان گاهواره رسید
هزار مسجد پر شد چو عشق گشت امام
صلوه خیر من النوم از آن مناره رسید
بریز دیگ حلیماب را که کاسه رسید
گشاده هِل سَرِ خُم را که دُردخواره رسید
چو آفتاب جمالش به خاکیان درتافت
زحل ز پرده هفتم پی نظاره رسید
شدیم جمله فریدون چو تاج او دیدیم
شدیم جمله منجم چو آن ستاره رسید
شدیم جمله برهنه چو عشق او زد راه
شدیم جمله پیاده چو او سواره رسید
چو پاره پاره درآمد به لطف آن دلبر
بدان طمع دل پرخون پاره پاره رسید
بده زبان و همه گوش شو در این حضرت
شتاب کن که پی گوش گوشواره رسید

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیا که ساقی عشق شراب‌باره رسید
خبر ببر بر بیچارگان که چاره رسید
هوش مصنوعی: بیا و پیش فروشنده عشق برو، زیرا شراب با طراوت و خوشگوار به دست رسیده است. به بیچارگان بگو که زمانی برای نجات و کمک به آن‌ها فرا رسیده است.
امیر عشق رسید و شرابخانه گشاد
شراب همچو عقیقش به سنگ خاره رسید
هوش مصنوعی: عشق به اوج خود رسید و محلی برای نوشیدن شراب فراهم شد، شراب مانند سنگ عقیق به لطافت و زیبایی به آنجا آمد.
هزار چشمه شیر و شکر روان شد از او
شکاف کرد و به طفلان گاهواره رسید
هوش مصنوعی: هزار چشمه شیر و شکر از او جاری شد و او فاصله را شکافت و به سوی کودکان در گهواره رفت.
هزار مسجد پر شد چو عشق گشت امام
صلوه خیر من النوم از آن مناره رسید
هوش مصنوعی: وقتی عشق بر دل‌ها حاکم شد، هزار مسجد پر از worshipers شد و صدای اذان از مناره‌ها به گوش رسید. این صدا باعث شد که مردم به یاد خدا بیفتند و از خواب غفلت بیدار شوند.
بریز دیگ حلیماب را که کاسه رسید
گشاده هِل سَرِ خُم را که دُردخواره رسید
هوش مصنوعی: بریز دیگ حلیم را که ظرف غذا آماده است، درپوش خمره را بلند کن که مهمان مست و سرحال آمده.
چو آفتاب جمالش به خاکیان درتافت
زحل ز پرده هفتم پی نظاره رسید
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی او مانند آفتاب بر زمین‌نشینان تابید، زحل از لایه هفتم آسمان به منظور تماشا و دیدن او نزدیک شد.
شدیم جمله فریدون چو تاج او دیدیم
شدیم جمله منجم چو آن ستاره رسید
هوش مصنوعی: ما همه مانند فریدون شدیم وقتی تاج او را مشاهده کردیم، و همه مانند منجمان شدیم زمانی که آن ستاره را دیدیم.
شدیم جمله برهنه چو عشق او زد راه
شدیم جمله پیاده چو او سواره رسید
هوش مصنوعی: زمانی که عشق او به ما سرایت کرد، دیگر نتوانستیم خود را پنهان کنیم و مانند افراد برهنه‌ای شدیم. به همین خاطر، همگی به سمت او حرکت کردیم، در حالی که او با قدرت و راحتی در حال پیش رفتن بود.
چو پاره پاره درآمد به لطف آن دلبر
بدان طمع دل پرخون پاره پاره رسید
هوش مصنوعی: زمانی که آن محبوب با ناز و لطافت وارد شد، دل پر درد من هم به خاطر امید و آرزوهایی که داشتم، مانند تکه‌های پارچه پاره پاره شد.
بده زبان و همه گوش شو در این حضرت
شتاب کن که پی گوش گوشواره رسید
هوش مصنوعی: برای رسیدن به حقیقت، فقط گوش بده و از خودت سخن نگو. با شتاب در این مسیر حرکت کن، زیرا در این گوش، به جواهر بزرگی دست خواهی یافت.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۹۱۳ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
غزل شمارهٔ ۹۱۵ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۹۱۵ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1391/01/21 02:03
پیرایه یغمایی

بیت پنجم را لطفا ً اصلاح بفرمایید :
بریز دیگ حلیماب را که کاسه رسید
گشاده هل سر خم را که دردخواره رسید
دردخواره به جای دردخواه

1396/09/30 20:11
نادر..

چو پاره پاره درآمد به لطف آن دلبر،
بدان طمع دل پرخون پاره پاره رسید..

1398/12/05 15:03
بابک پرتو

یک پری که در منطق الطیر عطار، سیمرغ، در آغاز درچین ، میاندازد، یا یک پری که سیمرغ به زال، درفرود آوردنش به زمین ، می‌دهد ، یک برقیست که میدرخشد ، یا یک شعله ایست که آتش را در وجود انسان ، برمیافروزد . هم‌چنین در تبری، به برق ناگهانی ، سـن جـل گفته می‌شود، که به معنای تکه های بریده شده از سیمرغ است . برق یا درخش یا آذرخش ، نوریست یا شعله ایست ، که تبدیل به یک بُن ، و یا تخم آتش وتخم فروغ= اخگر می‌گردد ، که نا پیدا و ناگرفتنی می‌شود . این‌ روشنی ناگهانی ، یک تخمه می‌شود که خوشه همه روشنیها در آن پوشیده است ، و از آن خواهد روئید .

1400/10/16 22:01
همایون

فریدون پادشاه مهر است و سرزمین عشق و مهر را بنیان می گذارد، سرزمین یاران که ایران می شود نامش

با آمدن شاه همه شاه می شوند و با آمدن پهلوان همه پهلوان

خمیره انسان اینگونه است در سرزمین شاهان شاه است و در سرزمین دیوان دیو

اگر سنگ خاره باشی وقتی شراب عشق بیاید عقیق میگردی