غزل شمارهٔ ۹۱۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۹۱۱ به خوانش هانیه سلیمی
غزل شمارهٔ ۹۱۱ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۹۱۱ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
غزل شمارهٔ ۹۱۱ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
غزل شمارهٔ ۹۱۱ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۹۱۱ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۹۱۱ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
در مصراع دوم بیت پنجم، به جای واژه ی زبان باید واژه ی ز یان باشد.
با سلام به عزیزان
در بیت دوم مصراع دوم واژه یوغ درست است نه دوغ .
به ناکام کرد:
واژه دوغ صحیح بوده و به دوغ افتادن کنایه از فریب خوردن است.
بیت آخر این شعر:
تو را چنین بنماید که من به خاک شدم
به زیرِ پایِ من این هفتآسمان باشد
در سایت زیر بیت دوم مصرع دوم نه دوغ است و نه یوغ که دام نوشته شده است
پیوند به وبگاه بیرونی
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
برای من مگری و مگوی دریغ دریغ
به دام دیو درافتی دریغ آن باشد
جنازهام چو بدیدی مگو فراق فراق
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
مرا به گور سپردی مگو وداع وداع
که گور پرده جمعیت جنان باشد
فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زبان باشد
تو را غروب نماید ولی شروق بود
لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد
کدام دانه فرورفت در زمین که نرست
چرا به دانه انسانت این گمان باشد
درود و ادب خدمت دوستان
براستی غزلی نغز و پر مغز است!
شایان ذکر بوده که در دیوان غزلیات شمس به تصحیح مرحوم استاد بدیع الزمان فروزانفر نیز در مصرع دومِ بیت دوم، واژه «دوغ» ضبط شده است؛ نه «یوغ»!
البته گفتنی است که واژه «دوغ» را می بایست با دال مفتوح به صورت «دَوغ» خواند؛ که به معنای بیماری و تباه شدن است. از همین روی مصرع مذکور که می گوید:
به دَوغ دیو در افتی دریغ آن باشد
چنین معنا می شود که : «اگر به آفت و تباهی شیطان گرفتار شوی، موجب افسوس و تأسف است.»
در انتساب این غزل به حضرت مولانا جای تردید است. این غزل سروده شرف الدین عبدالله زکی، یکی از معاصران مولانا میباشد. مراجعه شود به مقاله «آل بنجیر» از استاد احمد گلچین معانی، در مجله دانشکده ادبیات دانشگاه مشهد، سال پنجم، شماره دوم، ص 209.
هر دانه که نیست گشت، صد چندان شد
در دانه انسان چه گمان می آری
سلطان ولد
با عرض سلام و ادب.
لطف میکنید بیت 7 رو معنی کنید.با تشکر
دوست عزیزی که معنی بیت هفتم را میخواستید:سلام:
کدام دانه فرورفت در زمین که نرست
چرا به دانه انسانت این گمان باشد
می فرماید:کدام دانه ای تا به حال در زمین فرو رفته و ثمر نداده و به قول مولوی رستگار نشده است.(یعنی همه دانه ها در خاک ثمر ثمر داده اند).)پس چرا گمان می کنی که انسانی که در خاک رود،رستگار نمی شود؟
بیت 5
غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد
در مصرع دوم بیت دوم،شاعر میخواهد خواننده را متقاعد کند مرگ نوعی کمال است و او را از گریه منع می کند لذا بنظر می اید بجای به دوغ دیو در افتی باید به دوغ دیو ار افتی صحیحتر است یعنی نوع جمله شرطی است! یعنی اگر به دوغ دیو می افتادی دریغ بود نه در حال حاضر
کدام دانه فرورفت در زمین که نرست
چرا به دانه انسانت این گمان باشد
حضرت عیسی
اشاره به تناسخ و ادامه حیات به نوعی است
البته دوغ به معنی : سهو شدن و خطا کردن . (ناظم الاطباء). غلط خوردن . (از آنندراج )./ به همان شکل دوغ نوشیدنی - و نه دَوغ- تلفظ می شود
زیان درست است به نظرم.
غروب ِ شمس و قمر را چرا زیان باشد
الان چاپ سوم کتاب گزیده ی غزلیات شمس (دکتر شفیعی کدکنی) را نگاه کردم. ایشان هم زیان ضبط کرده است. منتها ایشان نوشته:
غروب، شمس و قمر را چرا زیان باشد؟
نشر شرکت سهامی کتابهای جیبی، 1360.
چاپ نوزدهم 1385 را هم نگاه کردم همان بود.
ISBN 964-303-011-3
لطفا بیت آخر را معنی کنید.
بی کران درود و مهر، نسخه چاپی تصحیح استاد بدیع الزمان فروزانفر،
چرا زیان باشد صحیح است و لطفاً واژه زبان را به» زیان « تصحیح بفرمایید،باسپاس فراوان
«غروب شمس و قمر را چرا زبان باشد»
در دکلمه بیت بالا غلط خوانده شده است. هم کسره ی غروب، هم زبان که زیان خوانده شده
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد ............ گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
برای من تو مَگِریْ و مگو: «دریغ! دریغ!» ................ به دام دیو دراُفتی دریغ آن باشد
جنازهام چو ببینی مگو: «فراق! فراق!» ............... مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
مرا به گور سپاری مگو: «وداع! وداع!» ................... که گور پرده جمعیت جنان باشد
فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر .................. غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد؟
تو را غروب نماید، ولی شروق بود ............... لَحَد چو حبس نماید خلاص جان باشد
کدام دانه فرورفت در زمین که نرست؟.......... چرا به دانه انسانت این گُمان باشد؟!
کدام دَلْوْ فرورفت و پُر برون نامد؟ .................... زِ چاهْ یوسف جان را چرا فَغان باشد؟
دهان چو بستی ازاین سوی،آنطرف بگشا... که های هویِ تو در جو لامکان باشد
تو را چنین بنماید که من به خاک شدم ....... به زیرِ پایِ من این هفتآسمان باشد
در مورد بیت آخر (کدام دلو ... ) کسانی که تجربه خروج از بدن یا برون فکنی داشته اند از وجود ریسمانهای نقرهای خبر داده اند و گزارش داده اند با رویت آنها خیالشان راحت میشود که هنوز امکان بازگشت دارند.
ریسمانهای نقرهای همچنین در عهد عتیق در کتاب جامعه 12:6 ترجمه فارسی قدیم چنین آمده است:
قبل از آنکه مفتول نقره گسیخته شود و کاسه طلا شکسته گردد و سبو نزد چشمه خرد شود و چرخ بر چاه منکسر گردد، و خاک به زمین برگردد به طوری که بود، و روح نزد خدا که آن را بخشیده بود رجوع نماید...
.
.
م.ک.مهریار
اینستاگرام : mk_Mehryar
در مورد مصراع : که گور پرده جمعیت جنان باشد اشاره است به حدیث نبوی که : پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فرمود: "القبر روضة من ریاض الجنّة اوْ حفرة من حفر النیران" قبر باغی است از باغهای بهشت، یا گودالی است از گودالهای جهنم
.
.
م.ک.مهریار.
.
اینستاگرام : mk_mehryar
میم. کاف.مهریار عزیز،
به نظر می رسد پیام این غزل دلداری و امید دادن به انسانهاست.
من اشاره ای به جهنم و یا تهدید رفتن به جهنم در آن نمی بینم.
از استادان و دیگر عزیزان خواهش می کنم اگر از مولوی غزل و یا داستانی سراغ دارند که از جهنم سخن گفته، آنرا ذکر کنند.
با سپاس
با درود
«را» در مصراع دوم این غزل (گمان مبر که مرا...) چه نوع رایی است؟ سپاس از دوستان
به نظرم دوغ اشتباهه. یوغ باید باشه ها!!
سلام لطفا مفهوم مصرع"لحد چو حبس نمیاد خلاص جان باشد" رو میگید؟
در ابتدای کتاب برادران کارامازوف، داستایوفسکی از انجیل یوحنا باب 12 آیه 24 نقل کرده است:
آمین آمین به شما میگویم اگر دانه گندم که در زمین میافتد نمیرد، تنها ماند لیکن اگر بمیرد ثمر بسیار آوَرَد.
بسیار شبیه است به
کدام دانه فرورفت در زمین که نرست
به دوغ درافتادن درست است یعنی فریب خوردن
لحد چو حبس نماید، خلاص جان باشد یعنی قبر مانند زندانی به نظر میآید که جسم را در بر میگیرد و با مرگ تن، روح آزاد و خلاص میشود.
باسلام
در بیت دوم (مگری و مگوی)مگریو و مگوی درست هست که یک واو جا اوفاده است. گریو به معنی گرسشتن و مگریو به معنی گره نکردن است.
خیلی ها میبینم درباره دوغ صحبت میکنند. در مثنوی و کلیات شمس مولانا درباره دوغ زیاد صحبت میکنه. شرح مثنوی را همیشه میشه از خود مثنوی گرفت. برای یک مثال میتوانید به دفتر چهارم بخش 116 - بیان آنک روح حیوانی و عقل جز وی و وهم و خیال بر مثال دوغند و روح کی باقیست درین دوغ همچون روغن پنهانست رجوع کنید.
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۱۶ - بیان آنک روح حیوانی و عقل جز وی و وهم و خیال بر مثال دوغند و روح کی باقیست درین دوغ همچون روغن پنهانست/
باسلام .
در تصحیح استاد فروزانفر در بیت دوم به جای دوغ "دام" به کار رفته است .
برای من مگری و مگو دریغ دریغ
به دوغ دیو درافتی دریغ آن باشد
در این بیت از مثنوی دوغ به معنای فریب به کار رفته :
چونکه بی سوگند گفتش بُد دروغ،
تو میفت از مکر و سوگندش به دوغ.
اما در این غزل شمس، دام یا یوغ معنا را میرساند بدون تکلف.
میشه تفسیر بیت آخر رو به من بگید؟
استادان بزرگوار ممکن است شعر را معنی بفرمایید؟بی نهایت متشکرم
💜باز هم غزلی دیگر و پندی دیگر، و البته این بار حضرت #مولانا نوع جهان بینی خود را در قالب نصیحت و یا بهتر بگوییم در قالب وصیت به مخاطب منتقل میکند. مفاهیم ساده هستند ولی به مانند تمام سروده های #مولانا ژرفایی عظیم در ورای همین واژه های ساده گنجانده شده است. #مولانا در این غزل فلسفه ی مرگ و مراحل بعد از آن را به روشنی شرح میدهد و مرگ را نه تنها تلخ که بسیار هم شیرین و خواستنی نشان میدهد. #مولانا در ابیات آغازین غزل خطاب به بازمانده (مخاطب) میخواهد که در مرگش شیون و زاری نکند و حسرت نخورد چرا که حسرت واقعی هنگامی ست که روح انسان اسیر شیطان (صفات پست و غیر انسانی) باشد. سپس شروع به شکافتن مطلب اصلی یعنی فلسفه ی مرگ میکند.به بیت هفتم دقت کنید که چگونه به زیبایی و تنها در چند کلمه تمامی فلسفه ی دین فروشان در مورد مرگ را در هم میپیچد و مرگ را همچون تولدی دوباره برای روح انسان میشمارد.کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست|چرا به دانه ی انسانت این گمان باشد؟ #مولانا به خاک سپردن انسان پس از مرگش را به کاشتن دانه ای در خاک تشبیه میکند و میفرماید همان گونه که از کاشتن دانه در خاک، گیاهی تازه پدیدار خواهد شد پس یقین بدان که با به خاک سپردن انسان هم شکفتنی تازه و زادنی نو پدید خواهد آمد که بسیار روحانی تر و مهم تر از زندگی این جهانی ست. #مولانا در نوشته هایش به کرّات به این مطلب صحه گذاشته که نه این زندگی اولین زندگی انسان و نه مرگ این جهانی آخرین مرگ او خواهد بود بلکه همان گونه که قبل از این عالم روح انسان عوالم بسیاری را تجربه کرده، پس از مرگ هم عوالم دیگری در جهت رشد و تعالی روح در انتطارمان است و کار انسان با آمدن به دنیا و رفتنش تمام نمیشود بلکه مرگ شروع زندگیی تازه در چرخه ی کمال بشر است.
استاد الهی قمشه ای در کتاب گنجینه آشنا در مورد این غزل فرموده اند که :این غزل به منزله یک بسته قرص آرامش بخش برای کسانی است که عزیزی را از دست داده اند.
مولانا در این غزل هم از مرگ خود و غم پس از آن که شاید به چندی وارد گردد گفته و این غم را از آنان نفی ؟
نه
به نظرم اینطور نیست ؛
بیت اول به زیبایی گفته که غمی به این دنیا ندارم و من از رفتن هراسی ندارم من از رفتن و ترک کردن این دنیا هراس ندارم
بیت دوم مگری یعنی حسرت نکش ...
مصراع دوم ش هم یعنی اگر گرفتار این دنیا باشی آه و حسرت باید کشید ؛
بیت سوم از دیدار یار حقیقی میگوید و از عروج الهی و معنوی
بیت هفت
امید را میدهد که هر انسان را توانی ست برای برتر گشتن برای خوب شدن ...چرا نباید این گمان به انسان نباشد ؟
این بیت استفهام انکاری دارد ...
بیت هشت
هیچ دستی خالی برنگشته و هیچ چیز پوچ به دست نمانده و وقتی دل را گرو گذاری جان آدمی را دردی نیست و از جان گذشته ای ...شاید هم اینطور میگوید که جان برایت بی ارزش است چرا که چیزی برتر از جان را یافته ای ...
شعری پر معنا و مفهوم ...
بسیار زیبا ...
درود بر مولانا
درود بر دوستان:-)
لذت بردیم
غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد.
زیان صحیح است .
باسلام
درگ اشعار مولانا واقعا ذهنی نیست
ادبی نیست پروسه عملی هست
خداوند شناختنی نیست تبدیل
شدنیست مشخصا کسی آثار
ایشان را مطالعه بکنه عمل کنه
اسرار در حدی خداوند بخواهد
باز میشه اکر بعد از مرگ شروع
زندگی بهتری برای متقی نبود
زندگی ماها در دنیا چی بود
جزو جنگ جزو حرص جز درد
چی بود؟
مگر خلق انسان با ۸۶ تریلیون
سلول کار قدرتی هست که
قادر بعد از مرگ هم اینکار بکنه
بهشت جهنم ذهنی سساخت دهنه
روح انسان پاک با خالق یگی
میشه
سلام بزرگواران.
معنی مصرع دوم بیت ۴ و همچنین معنی بیت۹.
سپاسگزارم.
با عرض ادب برام سوال شده چرا تمام دوستان در خوانش یوغ را دوغ می خوانند
ترجمه انگلیسی
On the day of my death, when my coffin is being taken away
Do not think I am in pain or that this world holds me in sway
"Do not weep for me, and do not say, "Alas, alas
For I am not falling into the devil’s yoke, that is the real los
When you see my lifeless body carried on the bier
Do not cry out, "Separation, separation!" in fear
For that moment will be my union, my meeting so clear
"When you lower me into the grave and say, "Farewell, farewell
Know that the grave is but a veil to Paradise’s swell
When you witness my setting, behold my rising anew
?Why should the setting of the sun and moon bring sorrow to you
To you it seems like a sunset, but it is a dawn so bright
What seems like a prison is the soul’s release into light
?What seed ever fell into the earth and did not grow
?Why should you think the human seed will not do so
?What bucket went down into the well and came up dry
?Why should the soul cry from Joseph’s well, asking why
شرح غزل شمارهٔ ۹۱۱ (به روز مرگ)
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
محمدامین مروتی
این غزل مولانا بسیار معروف است و شمخصاً در مورد مواجهه متفاوت عارف با مرگ است. این که مرگ برای عارف، فرصتی برای کامل شدن و رهایی از زندان تن است.
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد،
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
مولانا می گوید مرگ و جدایی از جهان، برای من امر دردناکی نیست.
برای من مگری و مگو «دریغ دریغ»
به دوغ دیو درافتی، دریغ آن باشد
از مرگ من دریغ و افسوس مخور تا گرفتار فریب شیطان نشوی و مانند مگس در دوغ فریب نیفتی.
جنازهام چو ببینی مگو «فراق، فراق»
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
چرا که مرگ به معنی فراق و جدایی نیست بلکه زمان وصال و دیدار است.
مرا به گور سپاری مگو «وداع، وداع»
که گور، پردهٔ جمعیت جنان باشد
از من خداحافظی مکن. گور، پرده ای است که پیش چشم ما قرار می گیرد و بهشت را پنهان می کند.
فُروشدن چو بدیدی، برآمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد؟!
مرگ مانند غروب خورشید و ماه است که طلوعی مجدد خواهند داشت. غروب به معنی مرگ و نابودی نیست.
تو را غروب نماید، ولی شروق بود
لحد چو حبس نماید، خلاص جان باشد
ظاهرا! غروب به نظر می رسد ولی در واقع طلوعی مجدد است. قبر مثل زندان به نظر می رسد ولی عین خلاصی جان و روح است.
کدام دانه فرورفت در زمین، که نَرُست؟!
چرا به دانهٔ انسانت این گمان باشد؟!
انسان هم مانند دانه ای که در زمین کاشته می شود، دوباره سبز می شود.
کدام دلو فرورفت و پر برون نامد
ز چاه یوسف جان را چرا فغان باشد؟!
و مانند دلوی خالی که در چاه بیاندازیم، دوباره پر از آب می شود. چنان که دلوی خالی، یوسفی را از چاه برون آورد.
دهان چو بستی از این سوی، آن طرف بگشا
که هایهوی تو در جوّ لامکان باشد
مولانا در مقطع غزل می گوید در این دنیا خاموش باش. زیرا دنیای دیگر که لامکان اس، جای های هوی و شادی توست.
7 فروردین 1403