گنجور

غزل شمارهٔ ۹۰۵

شدم ز عشق به جایی که عشق نیز نداند
رسید کار به جایی که عقل خیره بماند
هزار ظلم رسیده ز عقل گشت رهیده
چو عقل بسته شد این جا بگو کیش برهاند
دلا مگر که تو مستی که دل به عقل ببستی
که او نشست نیابد تو را کجا بنشاند
متاع عقل نشانست و عشق روح فشانست
که عشق وقت نظاره نثار جان بفشاند
هزار جان و دل و عقل گر به هم تو ببندی
چو عشق با تو نباشد به روزنش نرساند
به روی بت نرسی تو مگر به دام دو زلفش
ولیک کوشش می‌کن که کوششت بپزاند
چو باز چشم تو را بست دست اوست گشایش
ولی به هر سر کویی تو را چو کبک دواند
هر آنک بالش دارد ز آستان عنایت
غلام خفتن اویم که هیچ خفته نماند
میانه گیرد آهو میانه دل شیری
هزار آهوی دیگر ز شیر او برهاند
چو در درونه صیاد مرغ یافت قبولی
هزار مرغ گرفته ز دام او بپراند
هر آن دلی که به تبریز و شمس دین شده باشد
چو شاه ماه به میدان چرخ اسب دواند

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شدم ز عشق به جایی که عشق نیز نداند
رسید کار به جایی که عقل خیره بماند
هوش مصنوعی: به جایی رسیدم که خود عشق هم نمی‌داند کجا است؛ وضعیت به گونه‌ای شده که حتی عقل نیز نمی‌تواند درک کند و متحیر مانده است.
هزار ظلم رسیده ز عقل گشت رهیده
چو عقل بسته شد این جا بگو کیش برهاند
هوش مصنوعی: هزاران ظلم و ستم از سوی عقل سر زده، اما وقتی عقل به بند کشیده شود، باید بگوییم که چه چیزی می‌تواند نجات‌دهنده باشد.
دلا مگر که تو مستی که دل به عقل ببستی
که او نشست نیابد تو را کجا بنشاند
هوش مصنوعی: ای دل، آیا تو مستی که دل را به عقل سپرده‌ای؟ عقل که نمی‌تواند تو را بیابد و نمی‌داند کجا باید بنشاندت.
متاع عقل نشانست و عشق روح فشانست
که عشق وقت نظاره نثار جان بفشاند
هوش مصنوعی: عقل به عنوان یک کالا و نشانه از کمال انسان مطرح است، در حالی که عشق مانند جویباری است که جان را سیراب می‌کند. وقتی به عشق نگریسته می‌شود، این احساس آن‌چنان عمیق و پرشور است که جان را به تلاطم می‌آورد و در واقع، روح انسان را به پرواز درمی‌آورد.
هزار جان و دل و عقل گر به هم تو ببندی
چو عشق با تو نباشد به روزنش نرساند
هوش مصنوعی: اگر هزار جان و دل و عقل را هم به هم پیوند دهی، باز هم عشق تو را به روزی نخواهد رساند.
به روی بت نرسی تو مگر به دام دو زلفش
ولیک کوشش می‌کن که کوششت بپزاند
هوش مصنوعی: تنها به وسیله‌ی دو زلف او می‌توانی به چهره‌ی معشوق دست یابی، اما در این مسیر، تلاش کن که کوشش‌هایت به نتیجه برسد.
چو باز چشم تو را بست دست اوست گشایش
ولی به هر سر کویی تو را چو کبک دواند
هوش مصنوعی: وقتی که چشم تو بسته می‌شود، این دست اوست که راه را برای تو باز می‌کند، ولی تو در هر گوشه و خیابانی همچون کبکی در حال پرواز و گریز هستی.
هر آنک بالش دارد ز آستان عنایت
غلام خفتن اویم که هیچ خفته نماند
هوش مصنوعی: هر کسی که تحت حمایت و محبت دیگران قرار دارد، من همواره در کنار او و در خدمت او خواهم بود و هیچکس از محبت و توجه محروم نمی‌ماند.
میانه گیرد آهو میانه دل شیری
هزار آهوی دیگر ز شیر او برهاند
هوش مصنوعی: آهو در میانه، دل شیر را به دست می‌گیرد و با هزار آهو دیگر، آن‌ها را از چنگ شیر نجات می‌دهد.
چو در درونه صیاد مرغ یافت قبولی
هزار مرغ گرفته ز دام او بپراند
هوش مصنوعی: وقتی در دل صیاد پرنده‌ا‌ی یافت که پسندیده است، هزار پرنده‌ای که در دام او گرفتار شده‌اند را آزاد می‌کند.
هر آن دلی که به تبریز و شمس دین شده باشد
چو شاه ماه به میدان چرخ اسب دواند
هوش مصنوعی: هر دلی که به تبریز و شمس‌الدین تعلق داشته باشد، همچون ماهی که در آسمان درخ shinesد، در میدان زندگی با شور و شوق می‌تازد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۹۰۵ به خوانش عندلیب