گنجور

غزل شمارهٔ ۸۹۸

بانگ زدم من که «دل مست کجا می‌رود؟»
گفت «شهنشه خموش! جانب ما می‌رود»
گفتم تو با منی دم ز درون می‌زنی
پس دل من از برون خیره چرا می‌رود؟
گفت که دل آن ماست رستم دستان ماست
سوی خیال خطا بهر غزا می‌رود
هر طرفی کو رود بخت از آن سو رود
هیچ مگو هر طرف خواهد تا می‌رود
گه مثل آفتاب گنج زمین می‌شود
گه چو دعای رسول سوی سما می‌رود
گاه ز پستان ابر شیر کرم می‌دهد
گه به گلستان جان همچو صبا می‌رود
بر اثر دل برو تا تو ببینی درون
سبزه و گل می‌دمد جوی وفا می‌رود
صورت بخش جهان ساده و بی‌صورت‌ست
آن سر و پای همه بی‌سر و پا می‌رود
هست صواب صواب گر چه خطایی کند
هست وفای وفا گر به جفا می‌رود
دل مثل روزن‌ست خانه بِدو روشن‌ست
تن به فنا می‌رود دل به بقا می‌رود
فتنه برانگیخت دل خون شهان ریخت دل
با همه آمیخت دل گر چه جدا می‌رود
سحر خدا آفرید در دل هر کس پدید
کیسهٔ جوزا برید همچو سها می‌رود
با تو دلا ابلهی‌ست کیسه نگه داشتن
کیسه شد و جان پی کیسه‌ربا می‌رود
گفتم «جادو کسی!» سست بخندید و گفت
سحر اثر کی کند ذکر خدا می‌رود
گفتم آری ولیک سحر تو سر خداست
سحر خوشت هم تک حکم قضا می‌رود
دایم دلدار را با دل و جان ماجراست
پوست بر او نیست اینک پیش شما می‌رود
اسب سقاست این بانگ دراست این
بانگ‌کنان کز برون اسب سقا می‌رود

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بانگ زدم من که «دل مست کجا می‌رود؟»
گفت «شهنشه خموش! جانب ما می‌رود»
هوش مصنوعی: من فریاد زدم که "دل شاداب من کجا می‌رود؟" و او پاسخ داد: "ای پادشاه، سکوت کن! دل به سمت ما می‌رود."
گفتم تو با منی دم ز درون می‌زنی
پس دل من از برون خیره چرا می‌رود؟
هوش مصنوعی: گفتم تو با من هستی و از عمق وجودت با من صحبت می‌کنی، پس چرا دل من از بیرون به چیز دیگری مشغول می‌شود؟
گفت که دل آن ماست رستم دستان ماست
سوی خیال خطا بهر غزا می‌رود
هوش مصنوعی: او گفت که دل ما به رستم دستان ارتباط دارد و به خاطر خیال‌های نادرست، به سمت جنگ می‌رود.
هر طرفی کو رود بخت از آن سو رود
هیچ مگو هر طرف خواهد تا می‌رود
هوش مصنوعی: هرجا که شانس و اقبال پیش برود، همان‌جا موفقیت نیز خواهد بود. هیچ‌کس چیزی نگوید؛ چراکه هر جا که شانس می‌رود، باید انتظار موفقیت را داشت.
گه مثل آفتاب گنج زمین می‌شود
گه چو دعای رسول سوی سما می‌رود
هوش مصنوعی: گاهی انسان مانند آفتاب درخشان و با ارزش می‌شود و گاهی هم مانند دعای پیامبر به سوی آسمان‌ها و معانی بلند می‌رود.
گاه ز پستان ابر شیر کرم می‌دهد
گه به گلستان جان همچو صبا می‌رود
هوش مصنوعی: گاهی ابر به مانند مادری مهربان، شیرین و نرمش را از خود می‌ریزد و گاهی مانند نسیم صبا، به گلستان زندگی و جان می‌وزد.
بر اثر دل برو تا تو ببینی درون
سبزه و گل می‌دمد جوی وفا می‌رود
هوش مصنوعی: دل خود را به عشق بسپار و بگذار تا ببینی چگونه در دل سبزه و گل، جوی وفا جاری می‌شود.
صورت بخش جهان ساده و بی‌صورت‌ست
آن سر و پای همه بی‌سر و پا می‌رود
هوش مصنوعی: این جهان ظاهری دارد که در عین سادگی، پر از راز و رمز است. همه چیز در آن به نوعی بدون ویژگی خاصی حرکت می‌کند و اشکال و خصوصیات ظاهری را کنار می‌زند.
هست صواب صواب گر چه خطایی کند
هست وفای وفا گر به جفا می‌رود
هوش مصنوعی: درست است که فردی ممکن است در کار خود اشتباهاتی داشته باشد، اما هنوز هم می‌توان او را درستکار دانست. همچنین، ممکن است شخصی که به او وفادار هست، در مواقعی به دیگران آسیب برساند، اما این به معنای عدم وفاداری او نیست.
دل مثل روزن‌ست خانه بِدو روشن‌ست
تن به فنا می‌رود دل به بقا می‌رود
هوش مصنوعی: دل آدم مانند روزنه‌ای است که در آن نور و روشنی وجود دارد، اما بدن انسان به زودی از بین می‌رود. در حالی که دل یا روح انسان به دنبال ماندگاری و جاودانگی است.
فتنه برانگیخت دل خون شهان ریخت دل
با همه آمیخت دل گر چه جدا می‌رود
هوش مصنوعی: آشفتگی و بلوا باعث شد که دل‌های ناپاک بسیاری به درد بیفتند و همگی به یکدیگر پیوند خورده‌اند، هرچند که در ظاهر جدا از هم به نظر می‌رسند.
سحر خدا آفرید در دل هر کس پدید
کیسهٔ جوزا برید همچو سها می‌رود
هوش مصنوعی: صبحگاه، خداوند در دل هر انسانی نور و زیبایی آفرید. هم‌چون ستاره‌های درخشان، این زیبایی به طور آزادانه و شگفت‌انگیز در جریان است.
با تو دلا ابلهی‌ست کیسه نگه داشتن
کیسه شد و جان پی کیسه‌ربا می‌رود
هوش مصنوعی: با تو، دل من نادان شده است که برای نگهداری کیسه پول، جان خود را به خطر می‌اندازد و در پی دزد کیسه می‌گردد.
گفتم «جادو کسی!» سست بخندید و گفت
سحر اثر کی کند ذکر خدا می‌رود
هوش مصنوعی: گفتم کسی جادو دارد! او به طور ضعیف خندید و گفت که سحر چه تأثیری دارد، وقتی ذکر خدا جاری است.
گفتم آری ولیک سحر تو سر خداست
سحر خوشت هم تک حکم قضا می‌رود
هوش مصنوعی: گفتم که بله، اما سحر تو در دست خداوند است. همچنین جادو و زیبایی تو هم به تقدیر و قسمت مربوط می‌شود و به سرنوشت می‌رود.
دایم دلدار را با دل و جان ماجراست
پوست بر او نیست اینک پیش شما می‌رود
هوش مصنوعی: دلشوره و عشق به محبوب همیشه در دل ما جاری است. در این لحظه، عشق ما به او فراتر از ظاهر و جسمش است و او اکنون به سمت شما می‌آید.
اسب سقاست این بانگ دراست این
بانگ‌کنان کز برون اسب سقا می‌رود
هوش مصنوعی: صدای این شخص شبیه صدای اسب سقاست که از دور به گوش می‌رسد و در حال گذر است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۸۹۸ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۸۹۸ به خوانش عندلیب

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"تصنیف بانگ "مخالف سه گاه" (سه گاه)"
با صدای امیر محمد تفتی (آلبوم بی برگی)

حاشیه ها

1394/05/11 16:08
پویا

با سلام، منظور از مصراع دوم بیت یازدهم چیست؟

1394/05/11 16:08
روفیا

یعنی هر چند دل وجود مستقل و مجردی است ولی قدرت ترکیب با دل های دیگر و پدیده های گوناگون دارد . از اینروست که حال دل متغیر است .
یکی پرسید از آن گم کرده فرزند
که ای روشن گهر پیر خردمند
ز مصرش بوی پیراهن شنیدی
به کنعان در بن چاهش ندیدی؟
بگفت احوال ما برق جهان است
دمی پیدا و دیگر دم نهان است
گهی بر طارم اعلی نشینیم
گهی تا پشت پای خود نبینیم
اگر درویش در حالی بماندی
سر دست از دو عالم برفشاندی

1400/11/22 12:01
همایون

 در شاهنامه سه عنصر قدرت به زیبایی معرفی شده و رابطه و گسترش آن در میدان عمل و کنش انسان نشان داده می‌شود نخستین شاه یا  همان انسان است که فره ایزدی همراه اوست و دوم پهلوان که باز همان انسان است که پر سیمرغ با اوست و از دل طبیعت بیرون می آید و سومین موبد است که آسمان را می شناسد و آسمان همان زمان است و دیرینگی آن که باز انسان این خویش کاری را بدوش میکشد
مثنوی *شاهنامه* به نقش شاه و پهلوان می پردازد و تا کیخسرو پیش می‌رود از سپیدی سر زال تا گم شدن پای کیخسرو در سپیدی برف روی زمین پهناور 
و داستان موبد را به آیندگان می سپارد تا اینکه 
جلال دین عزیز  نقش موبد را معرفی می‌کند در مثنوی معروفش که میتوان آنرا مثنوی *ماهنامه* نامبد 
ما ایرانیان دو کتاب مقدس داریم
شاهنامه و ماهنامه
واقعه ای بدیده ام در خور لطف و آفرین
خیز معبرالزمان صورت خواب من ببین
خواب بدیده ام قمر چیست قمر بخواب در
زانکه به خواب حل شود اول کار و آخرین

 

درون و بیرون برای اندیشمندان و فیلسوفان غربی هرگز روشن نشد و آنها فلسفه های گوناگونی پیرامون فیزیک و متافیزیم خلق کردند و بالاخره این مشکل را نتوانستند حل کنند، خرد ایرانی  هرگز اسیر این گونه دوگانگی ها نبوده است