گنجور

غزل شمارهٔ ۸۸۴

پرده دل می‌زند زهره هم از بامداد
مژده که آن بوطرب داد طرب‌ها بداد
بحر کرم کرد جوش پنبه برون کن ز گوش
آنچ کفش داد دوش ما و تو را نوش باد
عشق همایون پیست خطبه به نام ویست
از سر ما کم مباد سایه این کیقباد
روی خوشش چون شرار خوی خوشش نوبهار
وان دگرش زینهار او هو رب العباد
ز اول روز این خمار کرد مرا بی‌قرار
می‌کشدم ابروار عشق تو چون تندباد
دست دل از رنج رست گرچه دلارام مست
بست سر زلف بست خواجه ببین این گشاد
می‌کشدم موکشان من ترش و سرگران
رو که مراد جهان می‌کشدم بی‌مراد
عقل بر آن عقل ساز ناز همی‌کرد ناز
شکر کز آن گشت باز تا به مقام اوفتاد
پای به گل بوده‌ام زانک دودل بوده‌ام
شکر که دودل نماند یک دله شد دل نهاد
لاف دل از آسمان لاف تن از ریسمان
بگسلم این ریسمان بازروم در معاد
دلبر روز الست چیز دگر گفت پست
هیچ کسی هست کو آرد آن را به یاد
گفت به تو تاختم بهر خودت ساختم
ساخته خویش را من ندهم در مزاد
گفتم تو کیستی گفت مراد همه
گفتم من کیستم گفت مراد مراد
مفتعلن فاعلات رفته بدم از صفات
محو شده پیش ذات دل به سخن چون فتاد
داد دل و عقل و جان مفخر تبریزیان
از مدد این سه داد یافت زمانه سداد

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پرده دل می‌زند زهره هم از بامداد
مژده که آن بوطرب داد طرب‌ها بداد
هوش مصنوعی: دل به شدت شاد و سرزنده است و از خوشحالی زهره (سیاره) صبح را نوید می‌دهد؛ زیرا بوطرب (نوازنده یا عده‌ای از خوشحال‌ها) شادی را به همگان هدیه داده‌اند.
بحر کرم کرد جوش پنبه برون کن ز گوش
آنچ کفش داد دوش ما و تو را نوش باد
هوش مصنوعی: دریای generosity به جوش آمد و پنبه را از گوش بیرون بیاور، چرا که آنچه که بر دوش ما گذاشته شده، به ما و تو برکت می‌دهد.
عشق همایون پیست خطبه به نام ویست
از سر ما کم مباد سایه این کیقباد
هوش مصنوعی: عشق والایی است که در خطبه‌ها به نام او صحبت می‌شود و از سر ما نباید کم شود. سایه این پادشاه کیقباد همیشه بر سر ما باشد.
روی خوشش چون شرار خوی خوشش نوبهار
وان دگرش زینهار او هو رب العباد
هوش مصنوعی: چهره زیبا و دل‌فریب او مانند شعله‌ای درخشان است و شادی او مانند بهار می‌باشد. اما جانب احتیاط را رعایت کن، زیرا او پروردگار جهانیان است.
ز اول روز این خمار کرد مرا بی‌قرار
می‌کشدم ابروار عشق تو چون تندباد
هوش مصنوعی: از همان آغاز روز مرا بی‌قرار کرده‌ای، مثل تندباد می‌کشی و می‌زنم به سمت عشق تو.
دست دل از رنج رست گرچه دلارام مست
بست سر زلف بست خواجه ببین این گشاد
هوش مصنوعی: دل از رنج و سختی آزاد شده، اما عاشق هنوز تحت تاثیر زیبایی محبوب است. این نشان‌دهنده‌ای از جذابیت و تسلط خواجه بر احساسات عاشقانه است و او به زیبایی محبوبش می‌نگرد که به طور معناداری آزاد و گشاد به نظر می‌رسد.
می‌کشدم موکشان من ترش و سرگران
رو که مراد جهان می‌کشدم بی‌مراد
هوش مصنوعی: من را از خود می‌رانند و عصبانی‌اند، در حالی که من برای به دست آوردن هدفم به شدت تلاش کرده‌ام، حتی اگر به آن هدف نرسم.
عقل بر آن عقل ساز ناز همی‌کرد ناز
شکر کز آن گشت باز تا به مقام اوفتاد
هوش مصنوعی: عقل به ناز و فخر می‌بالید و از خوشحالی رفتار می‌کرد، اما زمانی که حقیقت روشن شد و به جایگاه واقعی خود رسید، دیگر به خود نمی‌بالید.
پای به گل بوده‌ام زانک دودل بوده‌ام
شکر که دودل نماند یک دله شد دل نهاد
هوش مصنوعی: مدت‌ها در حال تردید و دو دلی بودم و از این رو در مشکلات و سختی‌ها معطل ماندم. اما حالا خوشحالم که این تردید تمام شده و قلبم یکپارچه و مصمم شده است.
لاف دل از آسمان لاف تن از ریسمان
بگسلم این ریسمان بازروم در معاد
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که سخن گفتن از احساسات عمیق و دل‌نشین مانند سخنان آسمانی است، در حالی که صحبت درباره بدن و ظواهر مادی به مانند ریسمانی است که می‌تواند پاره شود. با این کار، فرد اعلام می‌کند که این وابستگی‌های مادی و ظاهری را کنار گذاشته و به بعد معنوی و فکری خودش توجه می‌کند.
دلبر روز الست چیز دگر گفت پست
هیچ کسی هست کو آرد آن را به یاد
هوش مصنوعی: دلبر در روز وصال، سخنی دیگری گفت که اهمیت و ارزش بالایی داشت. آیا کسی هست که بتواند آن را به یاد آورد و در خاطر نگه دارد؟
گفت به تو تاختم بهر خودت ساختم
ساخته خویش را من ندهم در مزاد
هوش مصنوعی: گفت که برای تو زحمت کشیدم و چیزی را برای خودم ساختم، اما هرگز آن را در مسابقه و خرید و فروش قرار نخواهم داد.
گفتم تو کیستی گفت مراد همه
گفتم من کیستم گفت مراد مراد
هوش مصنوعی: پرسیدم تو کیستی؟ گفت: من همه اهداف و مقاصد هستم. من هم پرسیدم: من چه کسی هستم؟ و او پاسخ داد: من خود اهداف و مقاصد تو هستم.
مفتعلن فاعلات رفته بدم از صفات
محو شده پیش ذات دل به سخن چون فتاد
هوش مصنوعی: از ویژگی‌ها و صفت‌ها خارج شدم و در پیشگاه حقیقت ناپدید شدم. وقتی دل در کلام افتاد، به چه گفت‌وگویی پرداختم.
داد دل و عقل و جان مفخر تبریزیان
از مدد این سه داد یافت زمانه سداد
هوش مصنوعی: دل، عقل و جان از دست دادی، مگر تو مخترع بزرگ تبریزی نیستی؟ از نیروی این سه، زمانه به تو دست پیدا کرده و به تو اعتبار بخشیده است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۸۸۴ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1396/08/08 21:11
نادر..

گفتم تو کیستی گفت مراد همه
گفتم من کیستم گفت مراد مراد..

1403/08/30 17:10
همایون

از غزل های آشنایی با شمس در دوره نخست همنشینی که با غزل زیر همزمان سروده شده است

آه که بار دگر آتش در من فتاد

آشنایی با عشق و آغاز بیداری و زنده شدن به عشق

این دو غزل را میتوان غزل کیقبادی نامید که آغاز پهلوانی رستم غزل و جوانی جلال‌دین است