گنجور

غزل شمارهٔ ۸۷۱

آمد بهار خرم و رحمت نثار شد
سوسن چو ذوالفقار علی آبدار شد
اجزای خاک حامله بودند از آسمان
نه ماه گشت حامله زان بی‌قرار شد
گلنار پرگره شد و جوبار پرزره
صحرا پر از بنفشه و که لاله زار شد
اشکوفه لب گشاد که هنگام بوسه گشت
بگشاد سر و دست که وقت کنار شد
گلزار چرخ چونک گلستان دل بدید
در رو کشید ابر و ز دل شرمسار شد
آن خار می‌گریست که ای عیب پوش خلق
شد مستجاب دعوت او گلعذار شد
شاه بهار بست کمر را به معذرت
هر شاخ و هر درخت از او تاجدار شد
هر چوب در تجمل چون بزم میر گشت
گر در دو دست موسی یک چوب مار شد
زنده شدند بار دگر کشتگان دی
تا منکر قیامت بی‌اعتبار شد
اصحاب کهف باغ ز خواب اندرآمدند
چون لطف روح بخش خدا یار غار شد
ای زنده گشتگان به زمستان کجا بدیت
آن سو که وقت خواب روان را مطار شد
آن سو که هر شبی بپرد این حواس و روح
آن سو که هر شبی نظر و انتظار شد
مه چون هلال بود سفر کرد آن طرف
بدری منور آمد و شمع دیار شد
این پنج حس ظاهر و پنج دگر نهان
لنگ و ملول رفت و سحر راهوار شد
بربند این دهان و مپیمای باد بیش
کز باد گفت راه نظر پرغبار شد

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آمد بهار خرم و رحمت نثار شد
سوسن چو ذوالفقار علی آبدار شد
هوش مصنوعی: بهار خوش و خرم آمد و نعمت‌ها پخش شد. سوسن، همانند شمشیر آبدار علی، زیبا و درخشان شد.
اجزای خاک حامله بودند از آسمان
نه ماه گشت حامله زان بی‌قرار شد
هوش مصنوعی: زمین از آسمان مواد لازم را دریافت کرده بود و مانند زنی باردار، آماده رشد و پرورش زندگی شد.
گلنار پرگره شد و جوبار پرزره
صحرا پر از بنفشه و که لاله زار شد
هوش مصنوعی: گلنار با دقت و زیبایی پیچیده شد و جویبار پر از زنگ و صدا گردید. صحرا هم پر از بنفشه‌ها شده و لاله‌ها شکوفه زده‌اند.
اشکوفه لب گشاد که هنگام بوسه گشت
بگشاد سر و دست که وقت کنار شد
هوش مصنوعی: گل لب خود را باز کرد وقتی زمان بوسه رسید، سر و دست نیز از هم فاصله گرفتند.
گلزار چرخ چونک گلستان دل بدید
در رو کشید ابر و ز دل شرمسار شد
هوش مصنوعی: در باغی که به زیبایی گل‌ها آراسته است، آسمان از دل عاشق پر از احساس شرم شده و ابرها را کنار کشیده تا زیبایی‌ها را بهتر ببیند.
آن خار می‌گریست که ای عیب پوش خلق
شد مستجاب دعوت او گلعذار شد
هوش مصنوعی: خار به خاطر احساس تنهایی و بی‌محبتی اش به درد دل می‌پردازد و به همین خاطر دعاهایش برآورده می‌شود و مانند یک گل زیبا و دلربا جلوه‌گر می‌شود.
شاه بهار بست کمر را به معذرت
هر شاخ و هر درخت از او تاجدار شد
هوش مصنوعی: پادشاه بهار با عذرخواهی، کمربند خود را محکم بسته و به هر شاخه و درختی احترام گذاشته است و به این ترتیب، همه چیز را زینت داده و شکوه بخشیده است.
هر چوب در تجمل چون بزم میر گشت
گر در دو دست موسی یک چوب مار شد
هوش مصنوعی: هر چوبی که در تجمل و زیبایی به شکل بزم و مهمانی درآمده باشد، اگر به دست موسی قرار بگیرد، می‌تواند به یک مار تبدیل شود. این جمله بیانگر قدرت و تأثیرگذاری موسی و همچنین تغییر شکل اشیاء در دستان اوست.
زنده شدند بار دگر کشتگان دی
تا منکر قیامت بی‌اعتبار شد
هوش مصنوعی: دوباره کسانی که به قتل رسیده بودند، زنده شدند تا کسانی که منکر قیامت هستند، بی‌اهمیت به نظر بیایند.
اصحاب کهف باغ ز خواب اندرآمدند
چون لطف روح بخش خدا یار غار شد
هوش مصنوعی: اهل غار از خواب بیدار شدند و وقتی لطف و رحمت خداوند به یاری آن‌ها شتافت، زندگی و امیدی تازه پیدا کردند.
ای زنده گشتگان به زمستان کجا بدیت
آن سو که وقت خواب روان را مطار شد
هوش مصنوعی: این شعر به حال و هوای زنده‌ها در زمستان اشاره دارد و از آنها می‌پرسد که در کجا هستند و چه به سرشان آمده است، به خصوص وقتی که خواب روح‌ها را از جا کنده و به سردی و بی‌حرکتی زمستان دامن زده است. احساس تاریکی و از دست رفتن نشاط در این زمان، در این عبارت مشهود است.
آن سو که هر شبی بپرد این حواس و روح
آن سو که هر شبی نظر و انتظار شد
هوش مصنوعی: در آن طرف، جایی که هر شب حواس و روح انسان آزاد می‌شوند و آنجا که هر شب امید و نگاه به آینده احساس می‌شود.
مه چون هلال بود سفر کرد آن طرف
بدری منور آمد و شمع دیار شد
هوش مصنوعی: ماه همچون هلالی بود که به سمت آن طرف حرکت کرد و سپس درخشش شگفت‌انگیزی به وجود آورد و نور و روشنی را برای آن دیار به ارمغان آورد.
این پنج حس ظاهر و پنج دگر نهان
لنگ و ملول رفت و سحر راهوار شد
هوش مصنوعی: این پنج حسی که برای شناخت دنیای بیرون داریم، به مرور زمان ناتوان و خسته شده و در نتیجه، حالا جان و روح و معانی عمیق‌تری پیدا کرده‌اند.
بربند این دهان و مپیمای باد بیش
کز باد گفت راه نظر پرغبار شد
هوش مصنوعی: سکوت کن و اجازه نده که باد حرف بزند، چون اگر بگذاری باد صحبت کند، راه دید را پر از غبار می‌کند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۸۷۱ به خوانش عندلیب