گنجور

غزل شمارهٔ ۸۵۵

عید آمد و خوش آمد دلدار دلکش آمد
هر مرده‌ای ز گوری برجست و پیشش آمد
دل را زبان بباید تا جان به چنگش آرد
جان پاکشان بیاید کان یار سرکش آمد
جان غرق شهد و شکر از منبع نباتش
مه در میان خرمن زان ترک مه وش آمد
خاک از فروغ نفخش قبله فرشته آمد
کب از جوار آتش همطبع آتش آمد
جان و دل فرشته جفت هوای حق شد
گردون فرشتگان را زان روی مفرش آمد
نر باش و صیقلی کن دل را و نقش برخوان
بی نقش و بی‌جهات این شش سو منقش آمد
آن لعل را در آخر در جیب خویش یابی
بر جیب پاک جیبان نورش مر شش آمد
ز افیون شربت او سرمست خفت بدعت
ز استون رحمت او دولت منعش آمد
ای هوشمند گوشی کو را کشید دستش
وی روسپید رویی کز وی مخمش آمد
خاموش پنج نوبت مشنو ز آسمانی
کان آسمان برون این پنج و این شش آمد

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عید آمد و خوش آمد دلدار دلکش آمد
هر مرده‌ای ز گوری برجست و پیشش آمد
هوش مصنوعی: عید جشن بزرگ و خوشحالی است که در آن دلدار زیبا و دوست‌داشتنی به سراغ ما می‌آید و به همین دلیل، حتی مردگان هم از خواب برمی‌خیزند و به دنبال او می‌آیند.
دل را زبان بباید تا جان به چنگش آرد
جان پاکشان بیاید کان یار سرکش آمد
هوش مصنوعی: دل باید توانایی بیان احساسات را داشته باشد تا بتواند روح را به سمت خود جذب کند. روح پاک آن‌ها زمانی نمایان می‌شود که معشوقی بی‌تاب و سرکش به سوی آن‌ها بیاید.
جان غرق شهد و شکر از منبع نباتش
مه در میان خرمن زان ترک مه وش آمد
هوش مصنوعی: جان من از شیرینی و خوشی سرشار است، چون که شخصیت محبوبم همچون ماه در میان خوشه‌های گندم جلوه‌گر است.
خاک از فروغ نفخش قبله فرشته آمد
کب از جوار آتش همطبع آتش آمد
هوش مصنوعی: خاک به خاطر نور و تأثیر تو به مقام مقدس فرشتگان دست یافته و از کنار آتش به آتش نزدیک شده است.
جان و دل فرشته جفت هوای حق شد
گردون فرشتگان را زان روی مفرش آمد
هوش مصنوعی: روح و دل فرشتگان به عشق خدا به پرواز در آمده‌اند و به همین دلیل، آسمان فرشتگان از آنچنان زیبایی پر شده است که مانند یک فرش زیبا جلوه‌گر شده است.
نر باش و صیقلی کن دل را و نقش برخوان
بی نقش و بی‌جهات این شش سو منقش آمد
هوش مصنوعی: دل خود را صیقلی و صاف کن، و نگذار که هیچ نقشی در آن باقی بماند. در این شش طرف، بی‌نقش و بی‌مقصد، همه چیز به شکل زیبا و معنادار درآمده است.
آن لعل را در آخر در جیب خویش یابی
بر جیب پاک جیبان نورش مر شش آمد
هوش مصنوعی: در نهایت، آن سنگ قیمتی را در جیب خود پیدا خواهی کرد و نور آن بر خود پاکی و صفای دل افراد می‌تابد.
ز افیون شربت او سرمست خفت بدعت
ز استون رحمت او دولت منعش آمد
هوش مصنوعی: از نوشیدن افیون او، مست و خواب آلوده شدم. از رحمت او، به دنیای جدیدی وارد شدم و نعمت‌هایش به من رسید.
ای هوشمند گوشی کو را کشید دستش
وی روسپید رویی کز وی مخمش آمد
هوش مصنوعی: ای کسی که هوش و ذکاوت داری، کجا رفتی وقتی که دستانت را کشیدند؟ و درباره آن چهره زیبایی که با وجودش می‌تواند به زندگی رنگ و بویی تازه ببخشد چه می‌گویی؟
خاموش پنج نوبت مشنو ز آسمانی
کان آسمان برون این پنج و این شش آمد
هوش مصنوعی: پنج بار سکوت را نشنو از آسمانی که این آسمان بیرون از این پنج و این شش وجود دارد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۸۵۵ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1392/07/16 15:10
امین کیخا

اشکارا و فاش یک رستاخیز مهربان و بی میل داغ و ابزار شکنجیدن را مولانا انگاشته است

1392/07/16 15:10
امین کیخا

رش به لکی معنی ریختن می دهد و نیز معنی سیاه هم می دهد اما به عربی هم راه یافته رش انجا هم به بعضی لهجه ها معنی ریختن دارد اما رشاشه به عربی تیربار است گویا مرشش به معنی لبریز و سرشار از نور خواستش بوده است ولی مخمش را هم با مستی و بیخودی درست کرده است از خاموش ! خداوندگار ( مولانا ) شورمند و مستانه سرا !

1392/07/16 15:10
امین کیخا

مخمش البته در عربی معنی خراش دیده هم هست

1392/07/16 15:10
امین کیخا

شاید بیت یکی مانده به اخر چنین باشد
چه کوش هوشمند و شنوایی که دست خداوند انرا بگیرد ! و چه روی روسپبدی که از عتاب او خدشه و خراش بیند !

1392/07/16 15:10
سعید

خوانده ام که عید از ماده عود است و به معنی بازگشت و به روزهایی که مشکلاتی از قومی بر طرف میشود و همه چیز به حالت اول باز میگردد عید گفته میشود

1392/07/16 15:10
امین کیخا

هر دو کلمه مرشش و مخمش معنی درستی در عربی دارند یعنی رندیده و خراشیده اما با کمی رش به فارسی از ریختن و ریزیدن هم تواند بود و مخمش از خاموش که نام مولانا در شعرش است گویا مولانا بازیی با کلمات کرده است

1392/07/16 15:10
امین کیخا

به به سعید نیکروزم درود بر شما به فارسی عید می شود روزبه یعنی روز و روزگار بهی و سعادت و نیز به کردی جژن که همان جشن است