غزل شمارهٔ ۸۵۱
ای آنک پیش حسنت حوری قدم دو آید
در خانه خیالت شاید که غم درآید
ای آنک هر وجودی ز آغاز از تو خیزد
شاید که با وجودت در ما عدم درآید
ای غم تو جمع میشو کاینک سپاه شادی
تا کیقباد شادان با صد علم درآید
ای دل مباش غمگین کاینک ز شاه شیرین
آن چنگ پرنوای خالی شکم درآید
آن ساقی الهی آید ز بزم شاهی
وان مطرب معانی اکنون به دم درآید
ای غم چه خیره رویی آخر مرا نگویی
اندر درم درافتی چون او درم درآید
آخر شوم مسلم از آتش تو ای غم
زان کس که جان فزایی او را سلم درآید
غزل شمارهٔ ۸۵۰: یک خانه پر ز مستان مستان نو رسیدندغزل شمارهٔ ۸۵۲: جز لطف و جز حلاوت خود از شکر چه آید
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای آنک پیش حسنت حوری قدم دو آید
در خانه خیالت شاید که غم درآید
هوش مصنوعی: ای کسی که زیباییات باعث میشود حوریان به پای تو بیفتند و در دنیای خیالت حاضر شوند، شاید این حضور باعث از بین رفتن غمهایت شود.
ای آنک هر وجودی ز آغاز از تو خیزد
شاید که با وجودت در ما عدم درآید
هوش مصنوعی: تو آن هستی که همه موجودات از آغاز وجودشان از تو نشأت میگیرند، شاید با حضور تو در وجود ما، عدم و نبود به وجود بیاید.
ای غم تو جمع میشو کاینک سپاه شادی
تا کیقباد شادان با صد علم درآید
هوش مصنوعی: ای غم، جمع شو و برو، چون اینک گروهی از شادی به همراه کیقباد شاد و با صد علم به ما میآید.
ای دل مباش غمگین کاینک ز شاه شیرین
آن چنگ پرنوای خالی شکم درآید
هوش مصنوعی: ای دل، نگران نباش، چون اکنون از شاه شیرین، آن چنگی که پر از نواست و شکم گرسنهاش را پر میکند، به وجود خواهد آمد.
آن ساقی الهی آید ز بزم شاهی
وان مطرب معانی اکنون به دم درآید
هوش مصنوعی: ساقی الهی از مهمانی شاه میآید و حالا زمان آن است که نوازنده معانی و زیباییها به ما بپیوندد.
ای غم چه خیره رویی آخر مرا نگویی
اندر درم درافتی چون او درم درآید
هوش مصنوعی: ای غم، تو هم چرا اینقدر جسور و بیپروا هستی؟ چرا به من نمیگویی که به درونم راه یافتهای؟ وقتی او به زندگیام وارد میشود، تو در چه حالی خواهی بود؟
آخر شوم مسلم از آتش تو ای غم
زان کس که جان فزایی او را سلم درآید
هوش مصنوعی: من از آتش تو به پایان میرسم، ای اندوه، چون به کسی که جانش را تازه میکند، سلام میدهد.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۸۵۱ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1400/08/10 02:11
محمود اسکندری
سرمست اگر درآیی عالم به هم برآید
خاک وجود ما را گرد از عدم برآید
از جناب سعدی