غزل شمارهٔ ۸۴۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۸۴۱ به خوانش عندلیب
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
زیبائی غزل انسان را وا میدارد که پا نویسی بر آن بگذارد مانند امضا بر تائید و پشتیبانی و همراهی
این غزل چون مانیفست میماند و فرهنگ جلالی را معرفی میکند و عرفان جلال دینی را
از دل هستی هر بار گوهرها بیرون میآید، آنجا که دل است از شش جهت بیرون است، میتوان آنرا درون نامید
به باور جلال دین خدا اگر بخوهد آشکار شود و یا اندکی آشکار شود حتما به صورت آدم نمایان میگردد و همین باور است که شادی جلال دین را دامن میزند و برای همین است که دوستان خود را اینقدر دوست میدارد
سلام و درود
فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَیْنِهِمَا نَسِیَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَبًا
کهف/61
هنگامی که به محل تلاقی آن دو دریا رسیدند، ماهی خود را (که برای تغذیه همراه داشتند) فراموش کردند؛ و ماهی بعداز افتادن در آب زنده شد و راه خود را در آب پی گرفت و رفت.
باز آفتاب دولت بر آسمان برآمد باز آرزوی جان ها از راه جان درآمد
باز از رضای رضوان درهای خلد وا شد هر روح تا به گردن در حوض کوثر آمد
باز آن شهی درآمد کو قبله شهانست باز آن مهی برآمد کز ماه برتر آمد
سرگشتگان سودا جمله سوار گشتند کان شاه یک سواره در قلب لشکر آمد
اجزای خاک تیره حیران شدند و خیره از لامکان شنیده خیزید محشر آمد
آمد ندای بی چون نی از درون نه بیرون نی چپ نی راست نی پس نی از برابر آمد
گویی که آن چه سویست آن سو که جست و جویست گویی کجا کنم رو آن سو که این سر آمد
آن سو که میوه ها را این پختگی رسیدست آن سو که سنگ ها را اوصاف گوهر آمد
آن سو که خشک ماهی شد پیش خضر زنده آن سو که دست موسی چون ماه انور آمد
این سوز در دل ما چون شمع روشن آمد وین حکم بر سر ما چون تاج مفخر آمد
دستور نیست جان را تا گوید این بیان را ور نی ز کفر رستی هر جا که کفر آمد
کافر به وقت سختی رو آورد بدان سو این سو چو درد بیند آن سوش باور آمد
با درد باش تا درد آن سوت ره نماید آن سو که بیند آن کس کز درد مضطر آمد
آن پادشاه اعظم در بسته بود محکم پوشید دلق آدم امروز بر در آمد