گنجور

غزل شمارهٔ ۸۴۱

باز آفتاب دولت بر آسمان برآمد
باز آرزوی جان‌ها از راه جان درآمد
باز از رضای رضوان درهای خلد وا شد
هر روح تا به گردن در حوض کوثر آمد
باز آن شهی درآمد کو قبله شهانست
باز آن مهی برآمد کز ماه برتر آمد
سرگشتگان سودا جمله سوار گشتند
کان شاه یک سواره در قلب لشکر آمد
اجزای خاک تیره حیران شدند و خیره
از لامکان شنیده خیزید محشر آمد
آمد ندای بی‌چون نی از درون نه بیرون
نی چپ نی راست نی پس نی از برابر آمد
گویی که آن چه سویست آن سو که جست و جویست
گویی کجا کنم رو آن سو که این سر آمد
آن سو که میوه‌ها را این پختگی رسیدست
آن سو که سنگ‌ها را اوصاف گوهر آمد
آن سو که خشک ماهی شد پیش خضر زنده
آن سو که دست موسی چون ماه انور آمد
این سوز در دل ما چون شمع روشن آمد
وین حکم بر سر ما چون تاج مفخر آمد
دستور نیست جان را تا گوید این بیان را
ور نی ز کفر رستی هر جا که کفر آمد
کافر به وقت سختی رو آورد بدان سو
این سو چو درد بیند آن سوش باور آمد
با درد باش تا درد آن سوت ره نماید
آن سو که بیند آن کس کز درد مضطر آمد
آن پادشاه اعظم در بسته بود محکم
پوشید دلق آدم امروز بر در آمد

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باز آفتاب دولت بر آسمان برآمد
باز آرزوی جان‌ها از راه جان درآمد
هوش مصنوعی: خورشید نعمت و موفقیت دوباره در آسمان درخشید و آرزوهای دل‌ها از مسیر زندگی به حقیقت پیوست.
باز از رضای رضوان درهای خلد وا شد
هر روح تا به گردن در حوض کوثر آمد
هوش مصنوعی: به دلیل رضایت پروردگار، درهای بهشت باز شد و هر روحی به کنار حوض کوثر آمد.
باز آن شهی درآمد کو قبله شهانست
باز آن مهی برآمد کز ماه برتر آمد
هوش مصنوعی: دوباره آن پادشاهی که قبله‌گاه سلاطین است، بازگشته است. دوباره آن ماهی که از تمامی ماه‌ها برتر است، نمایان شده است.
سرگشتگان سودا جمله سوار گشتند
کان شاه یک سواره در قلب لشکر آمد
هوش مصنوعی: مردم سرگشته و دیوانه همگی سوار بر اسب شدند؛ چرا که آن پادشاه تنها با یک سوار در دل سپاه وارد شد.
اجزای خاک تیره حیران شدند و خیره
از لامکان شنیده خیزید محشر آمد
هوش مصنوعی: اجزای خاک تیره در حیرت و شگفتی بودند و با حالت خیره به چیزی که از عالم غیب شنیده‌ بودند، توجه کردند که قیامت نزدیک شده است.
آمد ندای بی‌چون نی از درون نه بیرون
نی چپ نی راست نی پس نی از برابر آمد
هوش مصنوعی: ندای خالص و بی‌نظیر نی از درون وجود انسان به گوش می‌رسد، نه از بیرون. این صدا نه از سمت چپ می‌آید و نه از سمت راست، بلکه از دل او بیرون می‌آید.
گویی که آن چه سویست آن سو که جست و جویست
گویی کجا کنم رو آن سو که این سر آمد
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد آنچه که به دنبال آن هستم، در دوردست‌ها قرار دارد. نمی‌دانم به کدام سمت بروم؛ به سمتی که همیشه به دنبال آن بوده‌ام، یا اینکه اینجا که هستم، به پایان نزدیک می‌شود.
آن سو که میوه‌ها را این پختگی رسیدست
آن سو که سنگ‌ها را اوصاف گوهر آمد
هوش مصنوعی: در آن طرف، زمانی که میوه‌ها به پختگی و آمادگی رسیدند، در همان سمت نیز سنگ‌ها ویژگی‌های گران‌بها و مشابه جواهر پیدا کردند.
آن سو که خشک ماهی شد پیش خضر زنده
آن سو که دست موسی چون ماه انور آمد
هوش مصنوعی: در آنسوی جایی که درختان خشک و بی‌جان هستند، به خوشحالی می‌توان زندگی را دید که خضر در آنجا زنده است. در آنسو که دست موسی مانند ماه درخشان و روشن شد، زندگی و برکت به طرز شگفت‌انگیزی نمایان می‌شود.
این سوز در دل ما چون شمع روشن آمد
وین حکم بر سر ما چون تاج مفخر آمد
هوش مصنوعی: این احساس درد و سوز در دل ما مانند نوری که از شمع برمی‌خیزد، روشن و واضح است، و این فرمان و سرنوشت ما مانند تاجی است که بر سر ما قرار گرفته و ما را مرفوع می‌سازد.
دستور نیست جان را تا گوید این بیان را
ور نی ز کفر رستی هر جا که کفر آمد
هوش مصنوعی: جان انسان اجازه نمی‌دهد که این سخن را بیان کند و گرنه در هر کجا که کفر و بی‌ایمانی وجود داشته باشد، از آن رهایی خواهد یافت.
کافر به وقت سختی رو آورد بدان سو
این سو چو درد بیند آن سوش باور آمد
هوش مصنوعی: زمانی که به مشکلات و سختی‌ها برخورد می‌کند، آدم کافر به آن سوی ایمان و اعتقاد نزدیک می‌شود. اما وقتی که درد و رنج را حس کند، دوباره به سمت اعتقادات و باورهای خود روی می‌آورد.
با درد باش تا درد آن سوت ره نماید
آن سو که بیند آن کس کز درد مضطر آمد
هوش مصنوعی: با درد زندگی کن تا اینکه آن درد تو را به جایی هدایت کند که کسی که از درد رنج می‌برد، بتواند آن را درک کند.
آن پادشاه اعظم در بسته بود محکم
پوشید دلق آدم امروز بر در آمد
هوش مصنوعی: پادشاه بزرگ به صورت محکم در بسته بود، اما اکنون بر در آمد و لباس انسانیت به تن کرده است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۸۴۱ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1397/02/21 01:04
همایون

زیبائی غزل انسان را وا میدارد که پا نویسی بر آن بگذارد مانند امضا بر تائید و پشتیبانی‌ و همراهی
این غزل چون مانیفست می‌‌ماند و فرهنگ جلالی را معرفی‌ می‌‌کند و عرفان جلال دینی را
از دل هستی‌ هر بار گوهر‌ها بیرون می‌‌آید، آنجا که دل است از شش جهت بیرون است، می‌‌توان آنرا درون نامید
به باور جلال دین خدا اگر بخوهد آشکار شود و یا اندکی آشکار شود حتما به صورت آدم نمایان می‌‌گردد و همین باور است که شادی جلال دین را دامن می‌‌زند و برای همین است که دوستان خود را اینقدر دوست می‌‌دارد

1397/12/08 19:03
محمدامین

سلام و درود
فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَیْنِهِمَا نَسِیَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَبًا
کهف/61
هنگامی که به محل تلاقی آن دو دریا رسیدند، ماهی خود را (که برای تغذیه همراه داشتند) فراموش کردند؛ و ماهی بعداز افتادن در آب زنده شد و راه خود را در آب پی گرفت و رفت.

1398/03/25 09:05
رحیم غلامی

باز آفتاب دولت بر آسمان برآمد باز آرزوی جان ها از راه جان درآمد
باز از رضای رضوان درهای خلد وا شد هر روح تا به گردن در حوض کوثر آمد
باز آن شهی درآمد کو قبله شهانست باز آن مهی برآمد کز ماه برتر آمد
سرگشتگان سودا جمله سوار گشتند کان شاه یک سواره در قلب لشکر آمد
اجزای خاک تیره حیران شدند و خیره از لامکان شنیده خیزید محشر آمد
آمد ندای بی چون نی از درون نه بیرون نی چپ نی راست نی پس نی از برابر آمد
گویی که آن چه سویست آن سو که جست و جویست گویی کجا کنم رو آن سو که این سر آمد
آن سو که میوه ها را این پختگی رسیدست آن سو که سنگ ها را اوصاف گوهر آمد
آن سو که خشک ماهی شد پیش خضر زنده آن سو که دست موسی چون ماه انور آمد
این سوز در دل ما چون شمع روشن آمد وین حکم بر سر ما چون تاج مفخر آمد
دستور نیست جان را تا گوید این بیان را ور نی ز کفر رستی هر جا که کفر آمد
کافر به وقت سختی رو آورد بدان سو این سو چو درد بیند آن سوش باور آمد
با درد باش تا درد آن سوت ره نماید آن سو که بیند آن کس کز درد مضطر آمد
آن پادشاه اعظم در بسته بود محکم پوشید دلق آدم امروز بر در آمد

1403/11/13 11:02
محمدحسین مسعودی گاوگانی

پیشنهاد مولانا جستجو است. اگر می پرسی کدام طرف است ، پاسخم این است جستجو کن. اگر می پرسی کجا را جستجو کنم ، پاسخم این است خودت را جستجو کن . آن سمت و سویی را جستجو کن که سربلندی باشد، سوئی که این یعنی خودم و خودت ، سرآمد باشد یا از آن سر آمده باشد. انسانیت را جستجو کن بطوریکه در مصرع اول بیت بعد هم می گوید : آن سویی را جستجو کن که ترا به پختگی برساند و در مصرع دوم ادامه می دهد سنگ تو را به گوهر تبدیل کند

1403/11/13 12:02
محمدحسین مسعودی گاوگانی

قبل از امروز یعنی قبل از خلقت انسان ، " آن پادشاه اعظم ، در بسته بود محکم "، یعنی کسی از مخلوقات قبل را یارای شناخت او نبود . هیچ مخلوقی نمی توانست چون انسان درهای شناخت او را کاملاً باز کند و رموز عشق به او را باز و بازی نماید و هیچکس توان نداشت این بار امانت را به دوش بکشد تا اینکه انسان خلق شد و احسن الخالقین ؛ خود خالق انسان ، دلق آدم پوشید و بر در آمد و اینگونه بود که درهای شناخت و عشق باز شد. الله اعلم بالصواب

1403/11/13 12:02
محمدحسین مسعودی گاوگانی

درد رهبر است و رهبر درد است. تا درد چیزی نباشد آن چیز حاصل نمی شود. تا درد خانه نداشته باشی به سراغ خانه نمی روی و خانه ای حاصل نمی کنی اما وقتی درد خانه داری ، عقل و عشق و اسباب و علل را به خدمت می گیری و با دست فرمان درد ، خانه ای می سازی در خور عشق و عقل و .... پس این درد ، درد و بیماری نیست ، طلب و دغدغه است و هرچه این درد و این دغدغه ، بیشتر و مضطر باشد ، حاصل ، زودتر و بهتر خواهد بود و سرعت و دقت در مسیر ، بیشتر . شاید هم ، تنها کسانی آن سو را می بینند و یا خواهند دید که مضطر باشند. کسانی که درد و دغدغه شان به  مرحله اضطرار نرسد به مرحله دیدن هم نمی رسند و در مراحل اول متوقف خواهند شد. پس الکی به درد و شبه درد خوش ناشید و درد مضطر بجوئید تا محصول را ببنید نه اینکه بشنوید

  با درد باش تا درد ، آن سوت رهبر آید 
آن سو که بیند؟ آن کس ، کز درد مضطر آید
یعنی با اجازه مولانا
آن سو  کسی ببیند ، کز درد مضطر آید

الله اعلم بالصواب