گنجور

غزل شمارهٔ ۸۴

چون گل همه تن خندم نه از راه دهان تنها
زیرا که منم بی‌من با شاهِ جهان تنها
ای مشعله آورده دل را به سحر برده
جان را برسان در دل دل را مَسِتان تنها
از خشم و حسد جان را بیگانه مکن با دل
آن را مگذار اینجا وین را بمخوان تنها
شاهانه پیامی کن یک دعوتِ عامی کن
تا کی بود ای سلطان این با تو و آن تنها ؟
چون دوش اگر امشب نایی و ببندی لب
صد شور کنیم ای جان نکنیم فغان تنها

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون گل همه تن خندم نه از راه دهان تنها
زیرا که منم بی‌من با شاهِ جهان تنها
هوش مصنوعی: من مانند گلی که درخشان و شاداب است، همیشه لبخند می‌زنم و این شادی‌ام تنها از طریق گفتار نیست. زیرا من همواره در دنیای خودم با وجود همه چیز تنها هستم.
ای مشعله آورده دل را به سحر برده
جان را برسان در دل دل را مَسِتان تنها
هوش مصنوعی: ای شعله‌ای که دل را به شوق می‌آوری و جان را به وجد می‌آرایی، در دل، دل را تنها رها نکن!
از خشم و حسد جان را بیگانه مکن با دل
آن را مگذار اینجا وین را بمخوان تنها
هوش مصنوعی: از خشم و حسد، روح خود را با دل پیوند نزن و اجازه نده این احساسات در درونت باقی بمانند. آن‌ها را اینجا نگذار و حتی به آن‌ها فکر هم نکن.
شاهانه پیامی کن یک دعوتِ عامی کن
تا کی بود ای سلطان این با تو و آن تنها ؟
هوش مصنوعی: ای پادشاه، پیامی بده که همه مردم را دعوت کنی؛ تا کی می‌خواهی اینقدر با این و آن تنها بمانی؟
چون دوش اگر امشب نایی و ببندی لب
صد شور کنیم ای جان نکنیم فغان تنها
هوش مصنوعی: امشب اگر تو بیایی و لب به سکوت ببندی، چنان شوری در دل خواهیم داشت که تنها فریاد نزنیم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۸۴ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۸۴ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۸۴ به خوانش آرش خیرآبادی
غزل شمارهٔ ۸۴ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1396/03/25 05:05
حسین اسلامی

بیت اول این غزل در حین سادگی با صلابت تمام حکایت از شرح حال وصف ناشدنی عارف پاکباخته دارد . خندیدن به تغییر در چهره و دهان همراه با حس شادی و خوشحالی اطلاق میشود . و مولانا در این بیت وصال حق را که در عین تهی شدن از خود مادی و در اوج سیر معنوی سالک رخ میدهد به خندیدن با همه وجود و اعضا همانند خنده گل که ناشی از شوق بودن و هست شدن و درک زیبایی مطلق دارد تشبیه نموده است .

1397/01/18 03:04
همایون

عشق یک پارچگی می‌‌بخشد، بدون آن انسان پاره پاره است و گرفتار مشکلات زندگی‌ است که تکه تکه ا‌ند و جدا جدا باید حل شود و انسان را نیز از یک پارچگی خود دور می‌‌سازد، در این غزل از عشق گله می‌‌شود که هنوز همه وجود مرا نمی برد وقتی می‌‌آید انگار مانند گل همه وجود ما را خندان می‌‌کند ولی باز انسان جان خود را جدا از دل خود می‌‌بیند که هنوز درگیر است و می‌‌گوید امشب یعنی‌ بر دیگر که آمدی جان مرا نیز مانند دل من به سوی خود بکش و اسیر مشکلات روزانه نساز که اگر این کار را بکنی من صد شور به پا می‌‌کنم و تنها ناله و فغان نمی کنم
صد شور کنیم ‌ای جان نی‌ آنکه فغان تنها
البته نکته باریک همین صد شور است که از این جدایی و راز آمیزی عشق به پا می‌‌شود و هدف هم همین صد شور است که عشق در هستی‌ بر می‌‌انگیزد