گنجور

غزل شمارهٔ ۸۲۲

عشق اکنون مهربانی می‌کند
جان جان امروز جانی می‌کند
در شعاع آفتاب معرفت
ذره ذره غیب دانی می‌کند
کیمیای کیمیاسازست عشق
خاک را گنج معانی می‌کند
گاه درها می‌گشاید بر فلک
گه خرد را نردبانی می‌کند
گه چو صهبا بزم شادی می‌نهد
گه چو دریا درفشانی می‌کند
گه چو روح الله طبیبی می‌شود
گه خلیلش میزبانی می‌کند
اعتمادی دارد او بر عشق دوست
گر سماع لن ترانی می‌کند
اندر این طوفان که خونست آب او
لطف خود را نوح ثانی می‌کند
بانگ انانستعین ما شنید
لطف و داد و مستعانی می‌کند
چون قرین شد عشق او با جان‌ها
مو به مو صاحب قرانی می‌کند
ارمغان‌های غریب آورده است
قسمت آن ارمغانی می‌کند
هر که می‌بندد ره عشاق را
جاهلی و قلتبانی می‌کند
سرنگون اندررود در آب شور
هر که چون لنگر گرانی می‌کند
تا چه خوردست این دهان کز ذوق آن
اقتضای بی‌زبانی می‌کند

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۸۲۲ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1396/05/18 22:08
فضه

نوح ثانی ؟؟؟ من در کتاب نوع ثانی می کند

1396/05/19 17:08
الف رسته

اندر این طوفان که خون است آب او
لطف خود را نوحِ ثانی می‌کند
نوحِ ثانی= نوح دوم
اشاره به کشتی نوح و نجات از توفان است

1396/05/19 20:08
فضه

@ رسته ممنون گرفتم

1397/11/31 04:01
همایون

عشق چشمه شادی و خرد و سلامتی و معرفت و دوستی و نجات است
جلال دین اینجا کسی‌ را که با عشق کاری ندارد و جلوی عشاق را می‌‌گیرد به سختی می‌‌کوبد

1398/06/26 09:08
مبین

میشه یکی به من بگه عشق چیه??
کتاب ملت عشق را بخوانید ببینید مولوی خودش رو چی خطاب می کنه در زمینه ی عشق، واقعا چجوری انقدر راحت در مورد عشق اظهار نظر می کنید??

1402/12/15 21:03
سید مصطفی سامع

کریم اهلبیت (علیهم‌السلام)
طبع من در وصف دلـــــبر دُر فشانی می کند
از شعف هر سو پرد شیــــرین زبانی می کند

واژه هــــا چیند بــــه مـــــدح نـــازنینِ مه لقا
مصرع درمصرع سراید بیت خوانی می کند

مطرب وساقی و جام و تار وبربط را بخواه
فصل دی رفت وگلستان گل فشانی می کند

وه چـــه رعـنا غنچهِ گــل سر زده درگلستان
نکهت او عالــــمی  را گلــــــــستانی می کند  

دلبری دارم که عـــالم  دل نثارش کرده است
عشق جانانـــــم چه زیبــــا دلستانی می کند

او چو شمــــع و ما همه پروانه ی رخسار او
پر فروغ از ماه خود این دهر فانی  می کند

از قدوم او دو صــــــــد فصل بهار آید پدید
باغ و راغ از یمــــن او عنبر فشانی می کند

تا به کی گویـــم به پرده وصف آن زیبا نگار
آن شهــــی کو در دو عالم حکمرانی می کند

خسرو نیکو سخـــــن شاهنشه دوران حسن
مهر آن مــولا حســـن مـــارا جهانی می کند

بذل او باشد زبانـــزد در میـان شیخ وشاب
معدن جود است و لطف بی کرانی می کند

او کـــریم اهلبیـــت ســـیــد بطــــحا بـــــود
ریزه خوارش صد چوحاتم میزبانی می کند

رو بخوان تاریخ از جنــــگ و غزاهای جمل
مجتبی میر دلیـــــــــران  قهرمانی می کند

جـــرأت و مـــردانگی دارد ز بابایش عــــلی
چون پدر در جنگ ها شمشیر رانی می کند

صلح او دانـــــی به فرمان نبی باشد همین
ورنه در راه خدایـش  جان ستانی می کند

بر جـــوانـــان بهشتــی ســـیدو آقا بـــــــود 
با حسین آنجا شفاعت  جـــاودانی می کند   

درگهش باب نجــات عاصـیان خاص و عام  
بر درش خیــــل سلاطین پاسبانی  می کند

فضل او این بس که باشـــد همدم هر بینوا
بر همه مستضعفان او  مهـــــربانی می کند

گرچه باشد نطق تو الکن به مدحش سامعا
مـدح او در نظـــــم تو شیوا بیانی می کند

چهارشنبه 16-12-1402

فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن