غزل شمارهٔ ۸۲
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۸۲ به خوانش محمد برزگر
غزل شمارهٔ ۸۲ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۸۲ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
غزل شمارهٔ ۸۲ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۸۲ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۸۲ به خوانش آرش خیرآبادی
غزل شمارهٔ ۸۲ به خوانش فاطمه زندی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
مدتی است این شعر بس که در برنامه مشاعره شبکه 7 سیما از زبان بچه های شرکت کننده تکرار شده که در دل نوجوانان بیننده موثر افتاده و همه علاقمند به آن شده اند.
این شعر در سریال وضعیت سفید هم خونده شد از زبان خانم شیرین
من واقعا عاشق این شعر هستم. وقتی عاشقی بوی عشق می ده وقتی نزدیک عید بوی عید وقتی هم عارفی بوی عرفان.
واقعا بی نظیره تا به حال هیچ شاعری مثل مولانا نتونسته عشق و عرفان را بهم پیوند بده من که دیوونه غزلیات دیوان شمس هستم
قهرش همه رحمت شد زهرش همه شربت شد
ابرش شکرافشان شد تا باد چنین بادا
در شب عید قربان سال 1391 نوشتم و برای روح بزرگ و بلند مولانا همواره آرزوی رحمت و علو درجات را دارم.
آدم یاخوندن این شعر روحش به پرواز درمیاد
اگه عیدهم نباشه ها باخوندن بیت عید امدو....حال آدم عوض میشه.
رحمت بیکران خدابرروح مولانا
عیدفطرسال90بودکه این بیت رواضافه کردم
عیدامدوعیدامد,یاری که رمیدامد
عیدانه فراوان شدتابادچنین بادا
این بیت برای من آنروزبشد معنی
یارم چو نمایان شدتابادچنین بادا
واقعامعنای این بیت روتواونروزخاطره انگیز حس کردم چون بعدازمدت زیادی اونی روکه میخاستم دیدم واین عیدی خیلی خوبی بود.
درودبرحضرت مولانا.
این غزل شور انگیز خداوندگار الهام گرفته از غزلی از سنای است با مطلع:
معشوق به سامان شد تا باد چنین باد/کفرش همه ایمان شد تا باد چنین باد
زان لب که همی زهر فشاندی به تکبر/اکنون شکر افشان شد تا باد چنین باد
با سلام،
روی سخنم با خاطره است:
خاطره جان اشعار عارفان ایران ناشی از اتصال آنها است و شعر بر آنها الهام می شده نه اینکه خودشان شعری بسازند، پس هیچ شاعر عارفی شعری را از شاعر دیگری الهام نگرفته بلکه چون پایه تفکر و اشتیاق ایشان نزدیک به هم بوده، از طریق شبکه شعور الهی هردو به یک منبع در این زمینه رسیده اند و بر اساس نحوه تفکرشان از آن منبع بهره گرفته اند.
لازم بذکر است بر اساس تجربیات چندین هزار نفر و بلکه چند صد هزار نفر در ایران و سپس اشاعه آن در اروپا و آمریکا در چند سال اخیر که با اتصال به شبکه شعور الهی توفیق درک جمال یار را داشته اند، تمام اطلاعات علوم قدیمه و جدید و آینده در آرشیو این اینترنت عظیم کیهانی موجود است و هرکه را اشتیاق دانستن باشد بدون تمنا و انکار و تنها با تسلیم و شاهدی قابلیت دست یابی بدان ها است- امید که تک تک ما به درک آن نائل شویم.
تو سریال وضعیت سفید از این شعر بصورت استادانه استفاده شده...
عالییییییییییییه
در سریال شهریار از این بیت از اسلم شیطانی شد نفس تو ربانی
ابلیس مسلمان شد تا باد چنین بادا در مشاعره با ملک و الشعرا استفاده شد
سلام
چنتا سوال
1-در کل شعر اول بفرمایید تا باد چنین بادا عینی چه ؟
بی صبرانه منتظرم ....
یعنی تا باشد این چنین باشد
خانم آذر دیماهی
با سلام و تشکر من واقعا از نوشته های حاشیه شما لذت می برم و با شما هم عقیده و موافق هستم. با امید روز افزون موفقیت برای شما 1+
در روح جمعی همه اشعار دوستان و شاعران برای درک بهتر عرفان ایران 1+
با سلام
از دوستان عزیز سوالی داشتم : معنی این کلمات و طرز تلفظ آنها چیست؟ نک _ فرامشتی. پیشاپیش عرض تشکر از پاسخ شما
آرزوی رستگاری
امیر جان
نَک یعنی اینک یا حالا و اکنون دیگر
فرامُشتی هم همان فراموشی است
با درود
با سلام
مصرع دوم از بیت چهارم اینطور آمده:
نک سرده مهمان شد تا باد چنین بادا
به نطرم سرزده درست باشد:
نک سرزده مهمان شد تا باد چنین بادا
سلام فراوان و درود بی پایان و عرض ادب خالص و ارادت مخلص خدمت دلباختگان و شیفتگان آن عالیجناب ملای روم قدس سره ، خدمت شمایان عرض شود که این غزل زیبا و نظم دلنوا را حضرت ملای روم هنگام پیوستن و تشریف اوردن مولانا شمس تبریزی به قونیه ترقیم فرموده بودن ، که محتوی مبارکه و مضمون منوره ای آنرا از روح پر فتوح ابوالمجد مجدود حضرت سنایی صوفی غزنین قدس سره الهام گرفته و ترقیم کاغذنمون ، خلاصه ای کلام و نهایت مرام این شعر تهفه ای بود برای آمدن حضرت شمس تبریزی به شهر قونیه ، چه خوش دلخوشی بود شمس حضرت مولانا را ، و علیکم رحمة الله
با سلام.
مخاطب بنده آذردیماهی است که نوشته اند عرفای ایران. این حرف شما نشانۀ تعصب است آقا. اول اینکه عرفا هرگز منسوب به سرزمینی نیستند. بقول علامه اقبال لاهوری(رح).
نه هندیم نی ترک و تتاریم.... چمن زادیم و از یک شاخساریم
تمیز رنگ و بو بر ما حرام است.. که ما پروردۀ یک نوبهاریم.
عرفا در دامان اسلام حقیقی(نه شیعه و نه سنی) و مکتب قرآن و سنت پرورش می یابند و همه از آل رسول گرامی اسلام اند. با نسبت دادن عرفای بزرگ اسلام که نوعی سرقت ادبی هست، نمیشود یک ملت بر دیگری برتری یابد. ثانیاً زندگی نامۀ حضرت مولانا و سنایی را مطالعه بفرمائید، که حضرت مولانا از ولایت بلخ که در شمال افغانستان واقعست میباشد و ابوالمجد مجدود ابن آدم سنایی غزنوی از ولایت غزنی که در جنوب افغانستان واقع هست میباشد. هنوز مولانا بنام بلخی ملقب است و سنایی به غزنوی. ولی افغانها هیچ گاهی همچون کثیری از ایرانیان سعی نکرده اند عرفای دیگر سرزمین ها را (مثلاً حافظ و سعدی) را بگویند افغانی اند، چون با این قدر گفتن نمیشود کلاه خود را کج بگذاریم در حالیکه در خورجین ما هیچ چیزی هم نباشد. ما وقتی بر یک دیگر برتری میتوانیم داشته باشیم که به فرمودات این بزرگواران عمل کنیم و خط مشی آنها زا طی کنیم. امیدوارم درین طرز تفکر تان تجدید نظر نکنید. ممنون شما.
آفرین
به به
خیلی خوشحالم که توی سرزمینی به دنیا اومدم که زادگاه همچین شاعران بزرگیه و همینطور از بانی این سایت پربار هم کمال تشکر رو دارم که باعث تبادل نظر بین عده ای از عاشقان شعر و دب پارسی شده و یه پیشنهاد هم داشتم اگر امکانش هست کسانی که علم لازم رو دارن به جای بعضی از انتقادات بیهوده به بررسی شعر ها بپردازن تا برای فرد تازه کاری من مفید واقع بشه یا استفاده از نظرات افرادی چون دکتر سروش یا دکتر کرم زمانی استفاده کنین بازهم متشکرم
با سلام خدمت دوستان و بردار گرامی که سرده را به سرزده پیشنهاد داده بود
بابد عرض کنم که سرده به معنای شراب بوده و درست می باشد
پر واضح است که جناب مولانای جان در حالت سرمستی و عرفان و دف و کف این اشعار را سروده اند
با درود بسیار
گاه می شنویم از طرف تفکرات متفاوت و گاه مخالف هم که می گویند این دانشمندان یا شاعران بزرگ به طور نمونه مولوی شاعری جهانی است انقدر آن را به ایران متعلق ندانید و اینکه او زاده ی بلخ است که در افغانستان است . خب بسیار دردناک است . اگر من فرضا اهل تهران باشم و بعد از پنجاه سال ، صد سال ، هر چقدر این شهر به هر دلیل (زبان لال مرده باشم) از ایران جدا شود و کشور تهران را بوجود آورد ، آیا ملیت من که سالها پیش مرده ام تهرانیست؟ آیا من میتوانم آن همه زیبایی را به خاطر نادانی عده ای فراموش کنم؟ هرگز . ایران سرزمین پهناوری بوده است ، و هنوز هم میتوانیم ایران فرهنگی را به پا داریم ، اگر ... . اما نکته دیگر اینکه، نتیجه ی کار این بزرگان متعلق به همه ی انسان های زمین است ولی این باعث نمی شود که ریشه ی کار آنان و زمینه ی بوجود آورنده ی آن را نادیده بگیریم . اگر یک مخترع غربی یک دستگاهی اختراع کند درست است که همه از مزایای آن استفاده می کنیم اما بی انصافی است که این چند قرن تلاش بی وقفه آنان برای رسیدن به چنین جایگاهی را نادیده بگیریم یا خود را در آن شریک کنیم (با توجه به در سراشیبی افتادن ما در چند سده ی اخیر) این کار علمی نیست و جلوی پیشرفت علمی ما را نیز میگیرد .
ایرانیان نزدیک به نیم هزاره تا زمان مولانا تلاش ها و از خود گذشتگی های فراوانی کردند تا اندیشه ای بزرگ را بپرورانند (به دلایل زیاد) و درست است که این چند تن چنان بزرگند که ناگهانی به نظر می آیند اما اندیشمندان بزرگ زیادی گذر کرده اند و بوده اند . و همه ی این ها چیزی از زیبایی انسان دوستی کم نمی کند .
انسان در این اندیشه و فرهنگ فارغ از دین و نژاد بسیار ارزشمند است و همه جا سخن از مدارا و جوانمردیست ،به همین دلیل نژاد پرستی در این فرهنگ بسیار سست می نماید . و ایران پرستی یعنی خواستن این فرهنگ و این انساندوستی .
این خاک و این نام بزرگترین یادآور این فرهنگ است.
هرچند که بسیار از آن دور گشته ایم...
رهایی نیابم سرانجام از این
این بزرگان متعلق به تمام دوستارانشان در تمامی دنیا هستن چه اهمیتی داره کجا به دنیا اومده و یا کجا فوت شده
احمد ظاهر هنرمند فقید افغانستان این شعر را بسیار زیبا اجرا کرده است
پیوند به وبگاه بیرونی
به نام او
معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا
کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا
خداوند عاشق تمام آفریدگان خویش است و انسان بعنوان برترین آفریده او معشوقه یا سوگلی اوست و کاروبار این سوگلی سر و سامانی گرفت و از پریشان حالی و حیرت خارج گشت و به ایمان و یقین دست یافت.
ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد
باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا
شیطان نفس بر افواه حاکم گشته بود و سرزمین ها را به زیر سلطه داشت ولی با آمدن افراد سلیم و آنان که نور ایمان بر آنها تابیده این استیلای شیاطین به پایان آمد.
یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی
غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا
آن یاری که دل ما را آزرده بود و در وصالش را به روی ما بسته بود بازگشت و به دلجویی اصحابش برآمد.
هم باده جدا خوردی هم عیش جدا کردی
نک سرده مهمان شد تا باد چنین بادا
آنان را که در انتظار باده وصالش بودند سرمست گردانید و آنان که در طلب خوان نعمت هایش بودند سفرهء نعمت ها بر آنان گشوده شد و آنانکه سرسپرده او بودند اکنون در حضور اویند.
زان طلعت شاهانه زان مشعله خانه
هر گوشه چو میدان شد تا باد چنین بادا
از آن چهره نورانی و ملکوتی و آن روشنایی بخش دل و جان گوشه وکنار سرزمین آوردگاه ایمان و یقین گشت.
زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش
عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا
از آن خشم ظاهری او که برای به راه آوردن از راه بدر شدگان و از آن تدبیر شگفت و شیرینی که بکار برده جهان آباد و پر از شادی و شعف گردید.
شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد
خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا
شب تاریک جهالت و نابینایی رخت بربست و صبح روشنایی و بینایی رسید. غم تمنای وصال رفت و فتح وظفر وصل به یار آمد و خورشید جمال یار تابیدن گرفت.
از دولت محزونان وز همت مجنونان
آن سلسله جنبان شد تا باد چنین بادا
از دولتی سر آنان که غم وصال یار داشتند (سالکان رهش) و از بلند همتی دیوانگان کویش آن یاری که سلسله ها و حلقه های آفرینش از او در حرکت است (دنیای ظاهری ما نیز یکی از این حلقه هاست البته نه آنچنان که اصحاب حلقه می گویند!)وجهی از وجوه خویش را آشکار کرد.
عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد
عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا
امروز روز مبارکی است و روزمان متبرک گشت زیرا که یاری که به دلیل جهالت ما از ما گریزان گشته بود به برکت وجود دلدادگانش باز آمد و جان های متبرک فراوان شدند.
ای مطرب صاحب دل در زیر مکن منزل
کان زهره به میزان شد تا باد چنین بادا
ای آنکه جانت از استشمام بوی او رقصان است در این دنیای ظاهری رخت اقامت نگزین زیرا که طالع سعید فرا رسیده و زمان نیکویی برا بالا رفتن است.
درویش فریدون شد هم کیسه قارون شد
همکاسه سلطان شد تا باد چنین بادا
وجود های بی وجود صاحب وجود گشتند و در حضور معشوق بر سفرهء عنایات او نشسته اند.
آن باد هوا را بین ز افسون لب شیرین
با نای در افغان شد تا باد چنین بادا
جان حیوانی با اعجاز نفخهء زیبایش در جسم خاکی به سخن درآمد (دارای اقتدار کلام گشت)
فرعون بدان سختی با آن همه بدبختی
نک موسی عمران شد تا باد چنین بادا
آنکه همچون فرعون کاملا مخالف و گمراه بود و در ضلالت و شقاوت آمیخته بود هم اینک چون موسی عمران پرچمدار ایمان و یقین گشته است.
آن گرگ بدان زشتی با جهل و فرامشتی
نک یوسف کنعان شد تا باد چنین بادا
آنکه همچون گرگ خونخوار و پلید بود و در جهالت و انکار حق سرآمد بود اکنون در پرتو نور یار زیبا روی و نیکو خصال گشته است .
شمس الحق تبریزی از بس که درآمیزی
تبریز خراسان شد تا باد چنین بادا
ای پرتو وجود حق از بس که تو با همگان همراه و هم داستان گشته ای مکان سرد و کوچک دلمان به مکان فراخی خرم و آباد مبدل گشته است.
از اسلم شیطانی شد نفس تو ربانی
ابلیس مسلمان شد تا باد چنین بادا
نفس ما که تسلیم و بندهء شیطان بود با حلول پرتو نورت به نفس مطمئنه و ربانی مبدل شد و ابلیس درون به نور ایمان تسلیم گشت.
آن ماه چو تابان شد کونین گلستان شد
اشخاص همه جان شد تا باد چنین بادا
آن ماه منیر وقتی تابید هر دو عالم به گلستان معرفت تبدیل شد و همه دارای روح باقی گشتند.
بر روح برافزودی تا بود چنین بودی
فر تو فروزان شد تا باد چنین بادا
همگان را صاحب روح باقی گرداندی و جلال و شکوه تو بر آنان تابیدن گرفت.
قهرش همه رحمت شد زهرش همه شربت شد
ابرش شکرافشان شد تا باد چنین بادا
عذاب ها یش مبدل به رحمت گردید و تلخ کامی هایی که متصور بودیم به شیرین کامی انجامید.
و ابر رحمتش شیرینی و شعف را بر سرمان بارید.
از کاخ چه رنگستش وز شاخ چه تنگستش
این گاو چو قربان شد تا باد چنین بادا
بهانه گیری ها به پایان آمد وقتی که
ارضی چو سمایی شد مقصود سنایی شد
این بود همه آن شد تا باد چنین بادا
خاموش که سرمستم بربست کسی دستم
اندیشه پریشان شد تا باد چنین بادا
از کاخ چه رنگستش وز شاخ چه تنگستش
این گاو چو قربان شد تا باد چنین بادا
بهانه گیری های بنی اسراییلی به پایان آمد و جسم خاکی قربانی گشت و روح باقی در ساحل ایمن قرار و آرام یافت.
ارضی چو سمایی شد مقصود سنایی شد
این بود همه آن شد تا باد چنین بادا
جسم زمینی به روح آسمانی مبدل گشت و شایستهء سجود فرشتگان در روز ازل گردید. وجودی تهی از روح الهی بود ولی به شایستگی پر از روح الهی گشت .
خاموش که سرمستم بربست کسی دستم
اندیشه پریشان شد تا باد چنین بادا
وقتی که خودم نیستم و از وجود او در خویش سرمست می شوم اوست که از طریق من سخن می گوید و دست مرا گرفته و به بالا می برد تا آنجا که دیگر فکر و اندیشه توان توصیفش را ندارد
ای خدا تا به انتها ایچنین بگردانش!
این شعر رو سنایی هم سروده
معشوق به سامان شد تا باد چنین باد
کفرش همه ایمان شد تا باد چنین باد
زان لب که همی زهر فشاندی به تکبر
اکنون شکر افشان شد تا باد چنین باد
آن غمزه که بد بودی با مدعی سست
امروز بتر زان شد تا باد چنین باد
آن رخ که شکر بود نهانش به لطافت
اکنون شکرستان شد تا باد چنین باد
حاسد که چو دامنش ببوسید همی پای
بی سر چو گریبان شد تا باد چنین باد
نعلی که بینداخت همی مرکبش از پای
تاج سر سلطان شد تا باد چنین باد
پیداش جفا بودی و پنهانش لطافت
پیداش چو پنهان شد تا باد چنین باد
چون گل همه تن بودی تا بود چنین بود
چون باده همه جان شد تا باد چنین باد
دیوی که بر آن کفر همی داشت مر او را
آن دیو مسلمان شد تا باد چنین باد
تا لاجرم از شکر سنایی چو سنایی
مشهور خراسان شد تا باد چنین باد
《شعری از سنایی》
درود
غزل را آرش شهریاری در فیلم دو فرشته به همراه گروه موسیقی خوانده است آهنگساز محمد رضا درویشی و نوازندگان: حسن ناهید نی .....
چرا ما مهاجران را ایرانی نمیدانید اما' مولانا بلخی'سیدجمالالدین اسدآبادی'ناصرخسرو'جامی'سنایی'فارابی'و دیگر بزرگان افغانی را ایرانی خطاب میکنید؟؟؟؟
عبدالله جان
حق با شماست.
متاسفانه روزگار درازی است که مردمان اینسوی و آنسوی مرز از گذشته خود بی خبرند و آنکه پیوند خویشاوندی بسیار بسیار نزدیکشان به هزاران سال پیشتر باز می گردد...
نام ایران از زمان ساسانی به سرزمین ما داده شد، ولی مردمان ایرانی بسیار پیشتر از آن نه فقط در ایران و افغانستان که در تاجیکستان، سغد، قفقاز، خوارزم، و... بودند، همچنین گروههایی از آنان که به سرزمینهای دورتر کوچ کرده و در طول زمان متاسفانه هویت اصلی خود را از دست دادند...
از بابت همین است که مردمان هر سه کشور امروزی یعنی ایران، افغانستان، و تاجیکستان می باید که قدر این نزدیکی و خویشاوندی با یکدیگر را بدانیم و ارج نهیم مباد که آنچه که بر سر دیگر ایرانیان آمد بر سر ما نیز بیاید...
باری،
دیرینه نام افغانستان به قدمت و زمان هیچکدام از افرادی که نام بردی نمی رسد، الی سید جمال که آنهم از بخت بد ما گویا که اهل اسدآباد همدان بوده و خود را افغان جا می زده...
به هر حال
از دید من یکی، آن گفته زیبا در زبان اسپانیایی صدق می کند:
مویی کاسا سویی کاسا-> خانه من خانه شماست...
یاد کودک درونم را زنده میکند و هر سطری ک میخوانم عشق جاری شده را حس میکنم
کودک درونم زند میشود و هر سطر اوررنده ی عشق بود :)
هیهات؟؟؟؟؟؟
پس چرا کسی متوجه نشده که این سروده مولوی در دو بخش است؟ یکی در مورد موسی رسول آفریدگار است که از خداست و بخش دیگر در مورد دجال و شیطان مجسم است که خود را بجای موسی رسول آفریدگار قرار دادند
از اسلم شیطانی شد نفس تو ربانی * ابلیس مسلمان شد تا باد چنین بادا
توسط آنکه تسلیم شیطان مجسم بود ذات تو پرورش یافته به همین خاطر آن ابلیس را سلامت شده می پندارند
فرعون بدان سختی با آن همه بدبختی * نک موسی عمران شد تا باد چنین بادا
شیطان مجسم با آنهمه شقاوت و جنایاتیش را اینک بجای احمد موسی می شناسند
این شعر با اجرای علیرضا عصار واقعا به روح و جان آدم میچسبه 👌👌❤❤
16- از اسلم شیطانی شد نفس تو ربانی
***
[فصوص الحکم 1]
آنکه شیطانش تسلیمشده باشد حدیث نفس ندارد و حدیثش ربانی است
[یزدانپناه عسکری*]
قصد به درگاه ربالعالمین برای منزلت اولیه
و شنیدن صدای ذهن و حدیث ربانی امری اثیری و تجریدی است.
1- شرح قیصری بر فصوص الحکم ابن عربی جلداول،گزارش داوود قیصری،تهران:مولی،1387ص360
شرح غزل شمارهٔ ۸۲ (تا باد چنین بادا)
مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
محمدامین مروتی
به نظر می رسد که این غزل به مناسبت بازگشت شمس پس از فرار نخستین سروده شده باشد. حال مولانا بسیار خوب است و با تاکید "تا باد چنین بادا"، آرزوی تداوم آن را دارد مبادا شمس دوباره از کوی او بگریزد. ضمناً استقبالی است از غزل سنایی با این مطلع: "معشوق به سامان شد تا باد چنین باد"
معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا
کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا
می گوید معشوق من به سامان یعنی به خانه برگشت و ایمانش را کامل کرد. ای کاش همچنان چنین باشد. کار برد صیغۀ مونث(معشوقه) برای شمس، جای اشکال دارد.
ملکی که پریشان شد، از شومی شیطان شد
باز آنِ سلیمان شد تا باد چنین بادا
گویی دیوی که مدتی محدود انگشتری سلیمان را به دست کرده بود، انگشتر را از دست داده و حکومت به سلیمان بازگشته است. یعنی جدایی شمس، کار دیوصفتان بوده است.
یاری که دلم خستی، در بر رخ ما بستی
غمخواره ی یاران شد تا باد چنین بادا
یاری که از ما قهر کرده و رخ نهان داشته بود، دوباره غمخوار ما شده است.
هم باده جدا خوردی، هم عیش جدا کردی
نک سردهِ مهمان شد تا باد چنین بادا
تا کنون با خودش نرد عشق و مستی می باخت. حالا به مهمان هایش سر می زند و با آنان می نوشد و عیش می کند.
زان طلعت شاهانه، زان مشعلهی خانه
هر گوشه چو میدان شد تا باد چنین بادا
تو گویی از نور رویش، خانه مان وسعت گرفته است.
زان خشم دروغینش، زان شیوه شیرینش
عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا
خشمش هم نوعی ناز و کرشمه شیرین است و کام ما را شیرین می کند.
شب رفت صبوح آمد، غم رفت فتوح آمد
خورشید درخشان شد، تا باد چنین بادا
گویی شب فراق جایش را به روز وصال داده است.
از دولت محزونان، وز همت مجنونان
آن سلسله، جنبان شد تا باد چنین بادا
از برکت آه غمگینان و همت عاشقان، سلسلۀ موی دوست نمایان شد و جنبید و به سمت ما آمد یا زنجیر حزن از هم گسست.
عید آمد و عید آمد، یاری که رمید آمد
عیدانه فراوان شد، تا باد چنین بادا
این بیت اشاره صریحی به بازگشت شمس دارد و مولانا از آن به "عید" و "عیدانه" تعبیر می کند.
ای مطرب صاحبدل، در زیر مکن منزل
کان زهره به میزان شد، تا باد چنین بادا
نزد اهالی موسیقی، زیر در مقابلِ بم، صدای نازک و باریک است. مولانا می گوید ای مطرب عاشق صدایت را بلند کن که با برگشتن شمس، ساز سیاره زهره هم موزون و میزان شده است.
درویش، فریدون شد، همکیسهی قارون شد
همکاسهی سلطان شد، تا باد چنین بادا
من فقیر، به ثروت رسیده و همنشین سلطان شده ام.
آن بادِ هوا را بین، ز افسونِ لبِ شیرین
با نای در افغان شد، تا باد چنین بادا
نفس مطرب، که بادی بیش نبود، به برکت لب شیرینش، به افغانی پر شور، تبدیل شد.
فرعون بدان سختی، با آن همه بدبختی
نک موسیِ عمران شد، تا باد چنین بادا
این بازگشت مبارک، حتی فرعون بدبخت و شقی را به موسی تبدیل می کند.
آن گرگ بدان زشتی، با جهل و فرامُشتی
نک یوسف کنعان شد تا باد چنین بادا
حتی گرگ زشت و نادان و فراموشکار، را به یوسف زیبا تبدیل می کند.
شمس الحق تبریزی از بس که درآمیزی
تبریز، خراسان شد، تا باد چنین بادا
ای شمس! از برکت مصاحبت تو، تبریز برای من مانند زادگاه و سرزمین مادری ام شده است.
از اسلم شیطانی ، شد نفس تو ربانی
ابلیس مسلمان شد، تا باد چنین بادا
تو هم مانند پیامبر شیطان نفس را تسلیم ساختی.
آن ماه چو تابان شد، کَونین گلستان شد
اشخاص همه جان شد، تا باد چنین بادا
از نور رویش، هر دو عالم خرم شد و اشخاص به جان تبدیل شدند.
بر روح برافزودی، تا بود چنین بودی
فرّ تو فروزان شد، تا باد چنین بادا
همیشه روح را افزون می کنی و بر نور خودت هم می درخشد. ای کاش همیشه چنین بماند.
قهرش همه رحمت شد، زهرش همه شربت شد
ابرش شکرافشان شد، تا باد چنین بادا
با بازگشت او، قهر و زهرش به آشتی و شیرینی تبدیل شد و از ابر وجودش شکر می بارد.
از کاخ چه رنگستش، وز شاخ چه تنگستش
این گاو چو قربان شد، تا باد چنین بادا
قربانی شدن گاو نفس اتفاق افتاد. شاخ این گاو مانع قربانی شدنش نشد. معنای "از کاخ چه رنگستش"، مبهم است. شاید منظور اهمیت ندادن به بزرگی و شکوه گاو نفس باشد.
ارضی چو سمایی شد، مقصود سنایی شد
این بود همه آن شد، تا باد چنین بادا
تمام اتفاقی که افتاد در یک جمله این است که منِ سنایی، که خاکی بودم، آسمانی شدم و به مقصود رسیدم. آسمان به کلی جای ارض نشست.
خاموش که سرمستم، بربست کسی دستم
اندیشه پریشان شد، تا باد چنین بادا
مولانا در مقطع این غزل طولانی می گوید چنان سرمستم که دیگر نمی توان چیزی بگویم. فکرم کار نمی کند و چه خوب است که چنین است. کاش چنین هم بماند.
24 دی 1403
شرح غزل شمارهٔ ۸۲ (معشوقه به سامان شد)
مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
محمدامین مروتی
ظاهراً غزل پس از بازگشت شمس به نزد مولانا سروده شده است و حال مولانا از این دیدار مجدد بسیار خوب است و آرزوی تداوم این حال را دارد.
معشوقه به سامان شد، تا باد چنین بادا
کفرش همه ایمان شد، تا باد چنین بادا
معشوقه سروسامان گرفت و برای اطرافیانش، یکپارچه تبدیل به امن و ایمان شد.
ملکی که پریشان شد، از شومی شیطان شد
باز آنِ سلیمان شد، تا باد چنین بادا
شیطان مدتی انگشتری حکومتیِ سلیمان را دزدید و برجای او تکیه زد و مملکت را خراب کرد. اما دوباره انگشتر و حکومت به سلیمان رسید.
یاری که دلم خَستی، در بر رخ ما بستی
غمخواره یاران شد، تا باد چنین بادا
دوستی که از ما قهر کرده و بر دلمان زخم زده بود، دوباره بر ما شفقت پیدا کرد.
هم باده جدا خوردی، هم عیش جدا کردی
نک سردهِ مهمان شد، تا باد چنین بادا
مدتی عیش و عشرتش را از ما جدا کرده بود. حالا سرحلقه میخواران شد.
زان طلعت شاهانه، زان مشعلهی خانه
هر گوشه چو میدان شد، تا باد چنین بادا
از بخت شاهانه و نور رویش، همه جا مثل میدان شهر، پر جوش و خروش شده است.
زان خشم دروغینش، زان شیوه شیرینش
عالم شکرستان شد، تا باد چنین بادا
هم خشمش هم ظاهری است و هم عشوه هایش که شیرین است، عالم را به کام ما شیرین می کند.
شب رفت صبوح آمد، غم رفت فتوح آمد
خورشید درخشان شد، تا باد چنین بادا
تاریکی جایش را به روشنایی داد و غم جایش را به گشایش داد.
از دولت محزونان، وز همت مجنونان
آن سلسله، جنبان شد، تا باد چنین بادا
سعادت یار غمگینان شد و از همت عاشقان، زنجیر موی دوست به زیبایی پریشان شد.
عید آمد و عید آمد، یاری که رمید آمد
عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا
بازگشت یار فراری، مانند آمدن عید و دادن عیدانه به ماست.
ای مطرب صاحبدل، در زیر مکن منزل
کان زُهره به میزان شد، تا باد چنین بادا
ای مطرب عاشق! تو هم با صدای بلند بنواز که زهره یعنی سیاره نوازنده فلک، هم سازش را میزان کرده است و با تو می نوازد.
نزد اهالی موسیقی، زیر در مقابلِ بم، صدای نازک و باریک است.
درویش فریدون شد، همکیسهی قارون شد
همکاسهی سلطان شد تا باد چنین بادا
گدا، شاه و ثروتمند و همنشین سلطان شد. یعنی من گدا همنشین شمس شدم.
آن بادِ هوا را بین، ز افسونِ لبِ شیرین
با نای در افغان شد، تا باد چنین بادا
از جادوی لبِ نی زن، باد هوا در نی، به صدا در آمد.
فرعون بدان سختی، با آن همه بدبختی
نک موسیِ عمران شد تا باد چنین بادا
از برکت این بازگشت، شانس به فرعون با تمام شقاوت و بدبختی اش، روی کرد و موسی شد.
آن گرگ بدان زشتی، با جهل و فرامُشتی
نک یوسف کنعان شد تا باد چنین بادا
گرگی که متهم به خوردن یوسف شده بود، یعنی برادران یوسف که جاهل و فراموشکار بودند، تبدیل به یوسف کنعانی شد.
شمس الحق تبریزی از بس که درآمیزی
تبریز خراسان شد، تا باد چنین بادا
ای شمس از برکت وجودت و همنشینی ات، تبریز یعنی موطن تو به خراسان یعنی موطن من تبدیل شد.
از اسلم شیطانی، شد نفس تو ربانی
ابلیس مسلمان شد تا باد چنین بادا
پیامبر فرمود شیطانم را تسلیم خود کردم. یعنی نفسم را در اختیار گرفتم. مسلمان شدن ابلیس یعنی تحت کنترل گرفتن نفسانیت.
آن ماه چو تابان شد، کونین گلستان شد
اشخاص همه جان شد تا باد چنین بادا
از برکت ماه وجودت، هر دو جهان گلستان شده و به همه جان و روح داده ای.
بر روح برافزودی، تا بود چنین بودی
فرّ تو فروزان شد تا باد چنین بادا
با نور افروزی خودت، همیشه بر قدرت معنوی و روحی ما افزوده ای.
قهرش همه رحمت شد، زهرش همه شربت شد
ابرش شکرافشان شد، تا باد چنین بادا
کدورت هاش را کنار نهاد و روی شیرینش را به ما نشان داد.
از کاخ چه رنگستش، وز شاخ چه تنگستش
این گاو چو قربان شد، تا باد چنین بادا
گاو نفس قربانی شد بی آن که از شاخ او وکاخ او(یعنی قدرتش) در تنگنا و سختی قرار گیریم. (اشاره به قربانی کردن گاو بنی اسرائیل برای یافتن قاتل هم هست)
ارضی چو سمایی شد، مقصود سنایی شد
این بود همه، آن شد تا باد چنین بادا
همانطور که سنایی می خواست، زمین مثل آسمان شد. یعنی جسم خاکی من به آسمان رفت. همه جسم رفت و تماماً روح شد.
خاموش که سرمستم، بربست کسی دستم
اندیشه پریشان شد تا باد چنین بادا
در مقطع غزل، مولانا ضمن استفاده از تخلص "خاموش"، می گوید چنان مستم که زبانم و دستم بسته است و فکرم کار نمی کند و چه بهتر از این.
10 بهمن 1404