گنجور

غزل شمارهٔ ۸۰۲

می‌رسد یوسف مصری همه اقرار دهید
می‌خرامد چو دو صد تنگ شکر بار دهید
جان بدان عشق سپارید و همه روح شوید
وز پی صدقه از آن رنگ به گلزار دهید
جمع رندان و حریفان همه یک رنگ شدیم
گروی‌ها بستانید و به بازار دهید
تا که از کفر و ز ایمان بنماند اثری
این قدح را ز می‌شرع به کفار دهید
اول این سوختگان را به قدح دریابید
و آخرالامر بدان خواجه هشیار دهید
در کمینست خرد می‌نگرد از چپ و راست
قدح زفت بدان پیرک طرار دهید
هر کی جنس است بر این آتش عشاق نهید
هر چه نقدست به سرفتنه اسرار دهید
کار و بار از سر مستی و خرابی ببرید
خویش را زود به یک بار بدین کار دهید
آتش عشق و جنون چون بزند بر ناموس
سر و دستار به یک ریشه دستار دهید
جان‌ها را بگذارید و در آن حلقه روید
جامه‌ها را بفروشید و به خمار دهید
می فروشیست سیه کار و همه عور شدیم
پیرهن نیست کسی را مگر ایزار دهید
حاش لله که به تن جامه طمع کرده بود
آن بهانه‌ست دل پاک به دلدار دهید
طالب جان صفا جامه چرا می‌خواهد
و آنک برده‌ست تن و جامه به ایثار دهید
عنکبوتیست ز شهوت که تو را پرده کشد
جامه و تن زر و سر جمله به یک بار دهید
تا ببینید پس پرده یکی خورشیدی
شمس تبریز کز او دیده به دیدار دهید

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۸۰۲ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1391/05/19 03:08
محمئحسین غیاثی

بیت هفتم : هرچه جنس است
درست می باشد

1401/11/22 05:01
محمدحسین مسعودی گاوگانی

 اما چرا در این غزل مولوی ، از صفت مصری برای یوسف استفاده شده است در حالیکه می شد بدون تغییر وزن از " یوسف کنعان " استفاده کرد. ؟
مولانا از یوسف مصری استفاده کرده است چون به زیبایی توام با قدرت نظر دارد. یوسف کنعان نشان از زیبایی و بلا دارد اما یوسف مصر نشان زیبایی و قدرت است.

حافظ می سراید:
یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور 
و در جای دیگر :
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور    پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی

از سوی دیگر، زاهدان اعتقاد داشتند یوسف به دلیل حکومت زمینی (حکومت مصر)، باید پیش از ورود به بهشت ، مدتی منتظر آن بماند. اما مولانا در این غزل ، انتظار را نه برای یوسف که (می رسد) بلکه برای بهشت قایل است و صد البته آن انتظار را برای بهشتی شدن و رویت روی یوسف جایز نمی داند تا اقرار کردن را به بعد از رویت یوسف منوط کند چونکه از فعل شرطی "برسد" استفاده نمی کند بلکه از فعل "می رسد " استفاده کرده است. یعنی رسیدن آن را حتمی و زودهنگام می داند یعنی حرکتی که از یوسف آغاز شده است ، به پایان می رسد و شمائید که بشتابید (اینک توپ در زمین شماست و باید حرکت از طرف شما باشد) و قبل از رسیدن یوسف ، همه اقرار دهید که ...

پیوند به وبگاه بیرونی

1401/11/22 05:01
محمدحسین مسعودی گاوگانی

اقرار در لغت عرب به معنی بستن (قرارداد)، منعقد کردنّ، تصویب، پذیرش، تثبیت کردن، تحکیم و تأیید نیز استفاده می شود. آیا نظر به مصری بودن یوسف در این غزل (یعنی سلطانی یوسف و قدرت داشتن آن) می توان از پذیرش یا بیعت در معنی کردن اقرار استفاده کرد.؟ و دستور به بیعت با یوسف مصری را خواهش یا دستور مولوی دانست؟ یا مفهوم و ترتیب دیگری نیز می توان با ترکیب دو مصرع بیت اول دریافت!! یعنی یوسف می آید و همه شما اذعان بکنبد و بپذیرید که شیرین می آید.

می‌خرامد چو دو صد تنگ شکر ، بار دهید
خرامیدن ، راه رفتن به ناز ، تکلف و زیبایی است و اینجا خرامیدن یوسفی زیبا و شاید شاهانه با چنان شیرینی و زیبایی که گوئی یکصد تنگ شکر شیرینی دارد و هر قدمش چون دوصد یا دویست تنگ شکر است که راه می رود و می خرامد. آیا مولانا می گوید همه اقرار و بیعت کنید و بار دهید یعنی اجازه شرفیابی و ورود یا اذن دخول به یوسف مصری بدهید.؟ اما این یوسف مصری با این همه توصیف کیست که باید چنین گرامی داشته شود و اصولاً مگر کسی را جرات و توانی هست که به این تنگ شکر ، نه بگوید و آن را بار ندهد؟

پیوند به وبگاه بیرونی

1401/11/22 05:01
محمدحسین مسعودی گاوگانی

جان بدان عشق سپارید و همه روح شوید      وز پی صدقه از آن رنگ به گلزار دهید

معلوم شد که یوسف مصری مولانا با آن همه حشمت و جلال ، همان عشق است که باید جان به او داد و روح شد. 
جان به عشق دادن به معنای فدا کردن جان بابت و برای عشق نیست که در این صورت جانی برای عاشق نخواهد ماند تا دم زند و آتش در این عالم زند ، بلکه جان به عشق دادن ، به معنای زنده نگاه داشتن عشق است، با عشق زندگی کردن است، هر لحظه ، عاشق بودن است و به همه ذرات وجود و با تمام اتم های جان عاشق شدن است تا همه ذرات وجود آدمی ، روح شوند و اثر از جان و جسم نماند  (همه روح شوید) ، چرا ؟ که در این صورت حتی رنگ گلزارها در برابر شما ، رنگ خواهد باخت و شمائید که باید رنگ به گلزارها دهید ، آن هم از پی صدقه.
صدقه !!!!

پیوند به وبگاه بیرونی

1401/11/22 05:01
محمدحسین مسعودی گاوگانی


جان بدان عشق سپارید و همه روح شوید      وز پی صدقه از آن رنگ به گلزار دهید

صدقة. [ص َ دَ ق َ ] ( ع اِ ) آنچه بدرویش دهی در راه خدای تعالی. ( منتهی الارب ).آنچه در راه خدا به فقرا دهند و بسکون دال خطاست ( غیاث اللغات ). 

اما آنچه به اقرار غیاث اللغات خطاست در این غزل مولوی بدان شکل خوانده می شود و نباید خطایی چنین بزرگ از شاعری چنان بزرگ روی دهد مگر اینکه .... 


... 
در کتابت و کتاب لغتنامه دهخدا ، ص َ دْ ق ه    با سکون دال تانیث صدق [ص َ دْ ق ]  است و صدق در دهخدا چنین آمده است:
صدق  [ص َ ] (ع ص ) راست . (مهذب الاسماء). راست و سخت و درشت یقال : هذا الرمح الصدق ؛ یعنی نیزه ٔ راست و سخت و درشت و کذا الرجل الصدق بالتوصیف ؛ یعنی مرد درشت و راست و چون بدان اضافت کنی صاد را کسره دهی . (منتهی الارب ). نیزه ٔ راست و سخت . (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء).کامل از هر جیز ، رجل صدق اللقاء والنظر؛ مرد سخت ملاقات و سخت نظر،   صادق در ملاقات و صادق در نظر.  (مص ) راست شدن در سخن . راست گفتن . راست شدن . راست کردن حدیث را.  راست کردن جنگ را.  آگاهیدن کسی را بدان چه در دل است . (منتهی الارب ). || راست گردانیدن وعد. (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی )

با این اوصاف صدقه به معنی رایج آن یعنی سهمی از مال که به فقرا دهند ، مدنظر مولانا در این بیت نیست ، چرا که نه عشق فقیر است نه گلزار و نه هیچ چیز و کس دیگری که محتاج صدقه باشند (نه یوسف محتاج است و نه غیره ) . پس اگر فارغ از اختیارات شاعر و مفروضات ادبی ، صدقه اگر به درستی ادا شود (با فتح دال و  به معنی بخشش به فقرا ا)، وزن شعر درست نمی شود و میزانش به هم می خورد در حالیکه اگر بصورت تانیث صدْق خوانده شود وزن شعر درست است.

و اگر نه بعد از کلمه صدقه ، بلکه بعد از  " از آن " ویرگول نیز گذاشته شود (یعنی به صورت وز پی صدْقه از آن، خوانده شود، نه اینکه به صورت وز پی صدقه، از آن رنگ ، به گلزار ... ) هم وزن شعر درست می شود و هم آواز و آوای آن و هم معنی شعر ماورائی می گردد. 

پس در خوانش به صورت دوم ، باید از یک جایی رنگ بگیریم تا به جایی دیگر مثلا گلزار یا گلزارها رنگ بدهیم در حالیکه روح شده ایم و روح را واجد رنگ و روئی نمی دانیم پس چگونه می توانیم رنگ بدهیم؟


پیوند به وبگاه بیرونی