غزل شمارهٔ ۸
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۸ به خوانش سیده سحر حسینی
غزل شمارهٔ ۸ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۸ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۸ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۸ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۸ به خوانش آرش خیرآبادی
حاشیه ها
این شعر در باره کهربا و ارتباط آن با اجل است.
بیچون نامی بلندست خدای را
دنیا مثل اسیا له کننده و لهنده خوانده شده است و گویا اشاره ای هم به دور های حیات دارد مانند بوداییان
در اندیشه ایرانی تخم انسان (تومک) از کیومرس به ماه رفته است ، و در دید مانیکان هواخواهان مانی اگر در روز مرگ روان انسان تا ماه نتواند بنوردد باید دوزخی بوده باشد . البته ماه در ادبیات عرفانی إسلامی هم به میمنت به روی پیامبر اکرم هممان شده است و با دیدن ماه ما بر پیامبر صلوات می فرستیم و نیز پیامبر اکرم ماه را با انگشت فتارد که بعد لغت انفطار هم ساخته شد و از جمله معجزات پیامبر شد و البته هزار نکته از ماه هست که ما نمی دانیم . و مولانا می دانسته و نخواسته اشکار شود .
Lunatic از لون فرانسه به معنی ماه است ولی در انگلیسی یعنی دیوانه و خرد باخته ! چون ماه هر روز شکل و ریختی دیگرگون دارد و تغییر میکند
ماه مورد پرستش بوده و ایزد بانو سین بوده است مانند لات و عزی که بتهای پرستیدنی بودند وهر دو بانو
در مصرع دوم بیت دوم "زودتر" باید "زوتر" باشد که رجز مثمن سالم رعایت گردد
"هنییا" به چه معنی است
هنیا قید است در قران امده است و معنی نوش و گوارا می دهد عربی است
با سپاس فراوان از جواب سریع.
اقای امین کیخای گرامی
سلام
از توضیحتان درباره واژه بیچون لذت بردم و این بیت از لایه های زیرین حافظه ام بالا امد :
چو در سلطان بی علت رسیدی
هلا بر علت و معلول می خند
جناب دکتر کیخا
واژهی لونا در ایتالیایی و به گمانم نیز در لاتین که ماه خودمان است و نطفهی
کیومرس را پالوده است، اما به یاد می آرم مهتابی شدن را که به آشفتگی خواب می گفتند به ویژه در خواب راه رفتن و گویا سخن گفتن به هنگام خواب بی آنکه به یاد آورند و خود بدانند.
این بیت پیر گنجه شاید مانای دیگری از برای چون و بی چون داشته باشد:
مرا پرسی که چونی؟، چونم ای دوست
جگر پر درد و دل پر خونم ای دوست
در مورد لغت لونتیک، تا انجا که میدانم در گذشته که افراد مبتلا به صرع در ایام ماه کامل دچار تشنج میشدند، این به ماه تمام نسبت داده شده و به مرور به افراد دیوانه نیز گفته شده. و اما در این غزل اینکه گندم وجود ارد شود و به جای نانوایی به بالا برود( اشاره به رقص ذره در یک نوار نور است که همه دیدیم گویی به سوی منبع نور میرود) داستانیست که در اصل، لب لب کلام مولاناست در اشعارش که: مثنوی ما دکان وحدتست. غیر واحد هرچه بینی آن بتست
سلام
اگر اشتباه نکنم در مصرع اول "اندررباید" با فاصله باید نوشته می شد
ممنون
سلام بر دوستان
من از مصراع اول این شعر برداشتی دارم که با نحوه ی نگارش و همچنین قرائت صوتی فعلی سازگار نیست. از دیدگاه من، دو واژه ی آغازین غزل ، واژه های "جز" و "وی" که با این سبک نگارش و خوانش معنای " به جز او" را با خود دارد، در واقع با حذف فاصله بین آنها به صورت واژه "جزوی" به معنای "جزئی" (یعنی یک جزء) ، نوشته و خوانده میشود. از منظر فلسفی جزء و کل همواره با هم طرح میشوند. مولانا نیز در موارد فراوان از دوگانه "جزو" و "کل" استفاده میکند و اصولا یکی از محورهای جهان بینی او بر همین پایه سلب اصالت از جزء و وحدت نگری در یک کل استوار است. از این منظر مولانا در مصراع اول چنین میگوید:
یک جزء چه جایگاه و اصالتی دارد که کُل از طریق اجل او را در رباید؟ و در مصراع دوم میگوید که خود او (شاعر و یا مولانا) صد جان را تقدیم کل میکند. با این تعبیر فاعلِ فعل "درربودن" ، واژه "کل" هست و واژه ی "او" در مصراع دوم هم اوست. از نگاه مفهومی نیز این نگاهِ بازگشت جزء به کل، در اشاره به تابیدن و رجعت نور ماه از روزن آسیا در ابیات انتهایی نیز قابل برداشت است.
اما جدا از اینکه این برداشت از واژه "جزوی" میتواند مستظهر باشد به مفهوم کلی غزل و یا سابقه نگرش مولانا و به کاربردن دوگانه فلسفی عرفانی "جزو" و "کل"، نگارش فعلی این واژه به صورت " جز-وی" به معنای "جز او" میتواند تناقضات مفهومی و ادبیانی داشته باشد. اول اینکه اگر واژه "وی" به معنای خداوند به کار رود به جای "چه باشد" باید از "که باشد" استفاده شود. ثانیا ، در مرحله ربوده شدن از طریق اجل، بی شک این "کل" نیست که ربوده میشود، بلکه جزء به کل میپیوندد. لذا واژه "کل" در مصراع اول اشاره به هستی واحد (خداوند) دارد. با این نگاه، کلمه های "وی" و "کل" نمیتواند هر دو به معنای خداوند باشد در حالی که یکی دیگری را درمیرباید .
این برداشت من از این بیت است و البته اقرار دارم که نه بضاعتی در ادبیات دارم و نه هیچگونه آشنایی عملی با عرفان، و ای بسا که این برداشت ناصحیح باشد. صرفا ترهات ذهن من بود که برای دریافت نظر صاحبنظران و دانایان نوشتم.
من که کشم که کی کشم؟
یعنی
من کوه کشم کاه چرا کشم؟
دوست عزیز"احمد"
تعبیر شما از بیت اول تامل برانگیز بود ولی به نظر می رسد" جزوی" به معنی" جز او " و "کل " به معنی "مجموع جسم و روح انسان "به منظور حضرت مولانا نزدیکتر باشد:
جز او (خداوند )چه کسی میتواند جسم و روح انسان (کل وجود ما ) را از فرشته مرگ تحویل بگیرد
ضمن تایید فرمایش احمد عزیز درباره بیت اول، پیشنهاد می کنم آن را با این معنا در ذهن یک بار دیگر بخوانید:
جان ناقابل (جزوی) چه باشد که اویی که دارای همه است ( کل ما) بخواهد آن را از طریق مرگ ( اجل) برباید؟
"صد جان" نثارش می کنم و می گویم: تقدیم به تو برای همیشه.
همراه بودن "جزو" و "کل" را مولانا ( و بیشتر از او عطار) در ده ها بیت دیگر تکرار کرده،یک جست و جوی ساده در همین گنجور موید این ادعاست. شایسته است اصلاح فرمایید.
سلام و عرض احترام
جسارتا در مورد مصراع ابتدایی بیت اول و نظرات دوستان و مناقشه گونه ای که شکل گرفت مطلبی به صورت خلاصه و شکسته بسته عرض می شود لطفا فرهیختگان از تذکرات روشنگر بی نصیب نپسندند
جزوی چه باشد کز اجل اندر رباید کل ما
عزیزان فرموده بودند خوانش "جز" و "وی" با مرجعیت ضمیر به خداوند صحیح نمی باشد و دلایلی رو اقامه فرموده بودند با بنیان ساختار صوری و معنی بیت و غزل و خوانش جزو از کل رو پیشنهاد داده بودند و بر اعتقاد خود براهینی بیان کردند که هر دو نظر می تواند و باید مورد توجه و تامل قرار بگیرد
کل ما در این مصراع را می توان با تاسی به مبحث بنیادین هستی شناختی ارتباط جزء و کل اینگونه بیان داشت که انسان به عنوان جامع مراتب وجود و به تعبیری انسان کبیر در تقابل با عالم صغیر نامید که اجل و فرشته ی اماته نیز جزوی از وجود او و انعکاسی و تجلی از ظهورات اوست که در تلقی عام دارای مابه ازاء تکوینی ملموس و محسوس گردیده است
بنابراین آنچه اجل خوانده می شود با همه توسع وجودی جزوی از وجود انسان حقیقی و حقیقت انسانی است لذا در این مقام که با تذکاری پنهان نیز همراه است و قدر و منزلت انسان متحقق شده به حقیقت خلافت الهی را خاطرنشان می نماید آنکه ستاننده و رباینده ی جان است باید در ضمیر " او " مصراع دوم و در مرتبه ای اعلای از جان دهنده قرار داشته باشد و با چیدمان ساختاری بیت نیز منافات نداسته باشد
وقتی اجل جزوی شد که به صورت ذاتی و ماهوی و با تسخر و تحذیری پنهان یارا و توانای ستاندن و رباییدن جان گوینده را در مرتبه ی خاص و هر انسان مستتر در ضمیر مای پایانی مصراع را در مقام فعلیت تام ندارد تنها جانستان در ضمیر "اوی" مصراع دوم خداوند حی لایموت می تواند باشد .....
مخلص کلام که در رساله ی سپهسالار و مناقب العارفین هم به معرفت گونه ای انحامیده است که جناب مولانا حتی جان به عزرائیل نداده و وی را نامحرم میان خویش و خدای شخصی خویش و ناتوان از مواجهه با سترگی بیکران جان جانستان خویش تلقی می نماید اینکه اگر او جان بستاند چون شکر مردن و بر قدوم او هنیئا مرحبا زدن سزاوار است و اگر مادون او قصد هلاک ما نماید دست در خون خویش خواهد داشت ....
نیست عزرائیل را دست و رهی بر عاشقان
عاشقان عشق را هم عشق و سودا می کشد
جزوی چه باشد کز اجل اند رباید کل ماِ:روح ناقابل ما در برابر عظمت بی انتهای او بسیار ناچیز است.اجل( کل ما) روح تک تک مارا دریافت.خواهد کرد. ما زبالاییم و بالا میرویم.
این غزل در کانال تلگرامی شور مولانا (پیوند به وبگاه بیرونی توسط دکتر سید محمد رضا مصطفائی شرح داده شده است.