غزل شمارهٔ ۷۹۶
وای آن دل که بدو از تو نشانی نرسد
مرده آن تن که بدو مژده جانی نرسد
سیه آن روز که بینور جمالت گذرد
هیچ از مطبخ تو کاسه و خوانی نرسد
وای آن دل که ز عشق تو در آتش نرود
همچو زر خرج شود هیچ به کانی نرسد
سخن عشق چو بیدرد بود بر ندهد
جز به گوش هوس و جز به زبانی نرسد
مریم دل نشود حامل انوار مسیح
تا امانت ز نهانی به نهانی نرسد
حس چو بیدار بود خواب نبیند هرگز
از جهان تا نرود دل به جهانی نرسد
غفلت مرگ زد آن را که چنان خشک شدست
از غم آنک ورا تره به نانی نرسد
این زمان جهد بکن تا ز زمان بازرهی
پیش از آن دم که زمانی به زمانی نرسد
هر حیاتی که ز نان رست همان نان طلبد
آب حیوان به لب هر حیوانی نرسد
تیره صبحی که مرا از تو سلامی نرسد
تلخ روزی که ز شهد تو بیانی نرسد
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حاشیه ها
1387/01/07 10:04
با این شعری از خداونگار بلخ به یاد زنده یاد نصرت پارسا هنرمند خوش آواز افغان افتادم که به چه زیبایی روی این شعر آهنگی ساخته بود! افسوس که آن جوان در شب سالگرد تجلیل از مقام شامخ مادر در ایالت وان کوور کانادا توسط یک مشت اوباش و بی وطن به قتل رسید.
1393/06/05 19:09
ناشناس
به نظرمن در بیت حس چو بیدار بود یعنی تا زمانی که انسان ازین دنیا دل نکند به آن دنیا حقیقی نمیرسد.
1393/06/05 19:09
جواد صدیقی
حس چو بیدار بود دراین بیت معنا اینست یعنی تا د
1396/01/08 12:04
احمد
أین زمان جهد بکن تا ز زمان بازرهی
1396/01/08 12:04
احمد امین
تفسیر أین شعر زیبا چیست ؟
1397/04/01 22:07
شهلا
حضرت مولانا از خداوند صحبت می فرمایند و از غبن و دریغی که اشتغال به جهان مادی و غفلت از شناخت او ببار می آورد
1399/06/15 06:09
اتل
تیره صبح که مرا از تو سلام نرسد
تلخ روز که ز شهد تو بیان نرسد